- سوید بن غفله می گوید: خدمت حضرت رسیدم، می خواستند غذا بخورند، سفره نانی باز کردند و نان جوینی را با زانو چند تکه نمودند، مقداری دوغ نیز بر سفره بود که بوی ترشی آن را از دور استشمام می کردم، به فرزندان آن حضرت گفتم، آقا دیگر پیر شده است این غذای او نیست آن هم در این حد، گفتند: آقا خود سفره را محکم می بندد تا کسی به نان سفره روغن نمالد.
اسود بن علقمه گوید:
خدمت امام علیه السلام رسیدم، طبقی از لیف خرما در مقابل حضرت بود و تنها دو گرده نان جو در آن قرار داشت به طوری که نخاله آرد بر نانها نمایان بود. به فضّه گفتم چه می شد اگر نخاله آرد را برای حضرت می گرفتی. فضّه گفت: علی نان گوارا بخورد و گناهش برگردن من باشد! حضرت تبسمی کرد و فرمود: من خودم گفته ام نخاله نگیرد.
امام علیه السلام می خواست جگر بخورد، یک سال گذشت، روزی به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود جگر تهیه کند. گویا حضرت می خواست آن روز را با جگر افطار کند که فقیری در زد، حضرت فرمود: این جگر را به فقیر بده تا در روز قیامت این آیه را در نامه اعمالمان نخوانی.
وَ یوْمَ یعْرَضُ الَّذِینَ کفَرُوا عَلَی النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیباتِکمْ فِی حَیاتِکمُ الدُّنْیا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها...[12]
آن روز که کافران را بر آتش عرضه می کنند به آنان گفته می شود از طیبات و لذایذ در زندگی دنیوی خود استفاده کردید.
در حالات شیخ انصاری از علمای بزرگ شیعه آورده اند که روزی در ایام تحصیل به هم حجره ای خود پولی داد تا نان تهیه کند، او حلوا هم قرض گرفت و نان و حلوا بر سفره گذاشت. شیخ لب به حلوا نزد و فقط نان میل فرمود، مدّتها گذشت، همان شخص به نجف و نزد شیخ آمد و از او پرسید: چه شد که به این مقام رسیده ای؟ شیخ در جواب گفت: چون جرأت نکردم حتی نان زیر حلوا را بخورم.
به جمله ای دیگر از امام علیه السلام توجه کنید:
أُعْزُبی عَنّی فَوَ اللَّهِ لااذِلُّ لک فَتَسْتَذِ لّینی، وَ لااسْلَسُ لَک فَتَقُودینی.[13]
ای دنیا از من دور شو، به خدا سوگند من تو را رام نخواهم شد تا خوارم سازی، و اختیارم را به تو واگذار نمی کنم تا هر کجا خواستی ببری.