صفحه 3 از 25 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 248

موضوع: انسان کلید اسرار هستی

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,012
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    .
    در کتاب باستانی هند قدیم در تأیید این مطلب چنین آمده است:
    در مسلک های عرفانی اشاره می کنند اگر کسی به حقیقت رسید و آن را شناخت، نمی تواند به دیگران بیاموزد و شاید خود او هم نداند که به حقیقت، یعنی به خداوند واصل شده است، زیرا دارای کالبد دیگری می شود و ماهیت جسمی او که هیچ، بلکه ماهیت فکری او هم تغییر می کند.
    بنابراین الفاظ ناقل معانی نیست. حقیقت را نمی توان با الفاظ به کسی منتقل کرد. از طرفی آن حقیقت بازیافته فکر و اندیشه ناقص بشر است؛ پس باز مطلق نیست، اما به ادراک و فکر دیگران برتری دارد. حقیقت را نمی توان به کسی منتقل کرد، زیرا هر نفسی باید حقیقت را خودش دریافت کند.
    آیا لیست غذای لذیذ می تواند گرسنه را سیر کند؟ او با خواندن لیست غذا سیر نمی شود؛ برای رفع گرسنگی نیاز به خوردن غذا است. با شنیدن الفاظ و واژه ها، حقایق گم می شود و شخص گمراه ترمی شود.
    جسم خاکی تا حدی به کمک علوم طبیعی و آزمایش های مختلف شیمیایی در مطالعاتی که زیست شناسان کرده اند، شناخته شده است. اکنون بشر در صدد شناخت انرژی خود است و می خواهد بداند بعد از مرگ، بدن و انرژی به کجا خواهد رفت؟ آیا انرژی همان روح است؟ آیا من اصلی است؟
    چون روح هنوز شناسایی نشده، بهتر است این واژه را فقط با کلمه انرژی نام ببریم. هنوز برای دانشمندان واضح نیست که روح چیست. هر نوع اطلاعات و شناسایی متفکران و اندیشمندان در هر مقام و موقعیت علمی، تعبیر شخص اوست نه حقیقت. اگر همان اطلاعات و شناسایی خود را در اختیار بشر بگذارند، کمکی به حال آن ها نخواهد شد، زیرا در متافیزیک، الفاظ مطلقاً معنا را منتقل نمی کنند و او را از حقیقت دور می کنند.
    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,012
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    «رودلف آشتی نیر» از متفکران علوم غیبی و محقق در متافیزیک می گوید:
    این تحقیق و کاوش در مشرق زمین با ریاضت انجام می شود. فرق بین ریاضت مشرق زمین با ریاضت مغرب زمین این است که ساکنان مشرق به خصوص هندی ها در حال خلسه در درون خود کاوش می کنند، ولی مغرب زمینی ها در حال بیداری، هوشیاری و حرکتی (یوگا) در جسم خود کاوش می کند.
    رودلف آشتی نیر پس از تحقیق و مطالعه دقیق با اعتماد و یقین فرمولی را توضیح می دهد که نتیجه بخش و امیدوارکننده است. وی می گوید:
    در کالبد ما اعضایی وجود دارد که در حالت عادی ما از خواص آن ها بهره مند نیست، ولی به وسیله تمرین و ورزش و یوگای روحی که موسوم به ریاضت است، اعضای مزبور را بیدار، خواص خود را ظاهر و ما را با دنیای دیگر و حیوانات و جمادات و حتی با ذات الوهیت مرتبط می کند.
    اولین کسانی که بر اثر ممارست و تمرین توانستند اعضای خفته بدن خود را بیدار کنند و به این وسیله با دنیای دیگر ارتباط برقرار کنند، جوکی های هندوستان، مخصوصاً جوکی های معروف به سوترا یا همان مرتاض های هندی هستند.
    رودلف آشتی نیر می گوید:
    یکی از اعضایی که بر اثر تمرین بیدار می شود، عضوی است نزدیک نای که در حالت عادی از آن استفاده نمی کنیم و از وجودش بی خبریم؛ ولی وقتی که بر اثر تمرین بیدار شد ما به وسیله آن عضو می توانیم به افکار باطنی همه افراد پی ببریم و قوانین باد، باران، طوفان، زلزله و سایر قوانین طبیعت را کشف کنیم و به یقین بگوییم که چه موقع زلزله خواهد شد یا باران خواهد بارید و... .
    امضاء


  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,012
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    دکتر آشتی نیز اضافه می کند:
    در نزدیکی قلب ما عضوی است که در حال عادی خوابیده و عاطل است و وقتی بیدار شد ما می توانیم به وسیله آن با حیوانات و جمادات ارتباط برقرار کنیم، از قوای آن ها به نفع خود استفاده کنیم، بر اثر خواص همین عضو، شریک زندگی دنیا باشیم و به تعبیری دیگر زبان حیوانات و جمادات را بفهمیم.
    نیز عضو دیگری در پایین معده می باشد که با همان توضیحات بالا با تمرین و ریاضت و دوری از پلیدی ها می توان آن را بیدار کرد . به این ترتیب اطلاعات ما در امور و اسرار دنیوی زیاد ترخواهد شد و ما می توانیم با خاطری آسوده، روح خویش را از زمین به سایر کرات و کهکشان هایی که خارج از کهکشان ما هستند، ببریم و در واقع طی الارض ماوراء کنیم.
    ما سمیعیم و بصریم و خوشیم با شما نامحرمان ما خامشیم

    امضاء


  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,012
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    رودلف آشتی نیر فقط به ذکر فهرست اکتفا نمی کند، بلکه در کتاب خود موسوم به ریاضت یا شناخت دنیای دیگر چگونگی تمرین و ممارست و راه پیدا کردن هر یک از این اعضا را به خواننده ارائه می دهد.
    سؤال این جاست که رودلف آشتی نیر با توضیحات دقیق و اعتماد به نتایج قطعی دستورهای خویش، چرا خودش با این همه ذکاوت و بیداری و مشتاقی پیش قدم در این ریاضت نشده و چرا با این قواعد ساده، خود به مقام شناسایی تمام اسرار و مقام الوهیت نرسیده است؟
    او توضیح می دهد:
    فقط ریاضت و تمرین و ممارست و دوری از خواسته های نفسانی کافی نیست، بلکه کسی که خود را برای این کلاس آماده می کند، باید قطب و مرشد خردمند صلاحیت داری را پیدا کند و تحت نظر و تعلیم او ریاضت و تمرین ها را انجام دهد. پیدا کردن یک قطب روشن ضمیر و مرشد کامل و صلاحیت دار کار آسانی نیست.
    در تأیید گفته های والای آشتی نیر، رویدادی توضیح داده می شود که امید است مورد توجه خوانندگان قرار بگیرد و بدانند این ها افسانه نیست، بلکه یک واقعیت محض است که بشر قادر به انجام آن است.
    سعدی می فرماید:
    اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد
    همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
    ص:37
    رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
    بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
    پرفسور «عنقا» می گوید: (1)
    در حسین آباد اصفهان میهمان یکی از اقوام بودیم. سخن از همه جا در میان بود. پسر میزبان ضمن صحبت، به مناسبتی گفت: تابستان سال قبل که به همین ییلاق آمده بودیم. یک روز دوستان گفتند شخص ژولیده ای این جا پیدا شده که از غیب خبر می دهد و پیشگویی هایی برای ما کرده که همه صحیح بوده است. چون من از «مانیه تیسم» بی اطلاع نبودم، خیلی مایل به ملاقات او شدم و خواستم او را ببینم.
    بالاخره او را آوردند. سلام کرد و نشست. وضع ظاهر او کاملاً ژولیده و لباسش مستعمل و به جای کلاه پارچه ای پاره و کهنه به سرش پیچیده بود. من از اعمال مانیه تیسم مطالبی گفتم که بداند من اهل فن هستم و ضمناً هنر خود را نپوشاند، ولی او کماکان ساکت بود و سر به گریبان و بی اعتنا به گفته های من بود.
    بالاخره بعد از چند دقیقه نیت خود را با صراحت و بی حوصله بیان کرد. من با تواضع درخواست کردم که به ما هم چیزی بیاموزد. باز اعتنایی کرد . بعد از لحظه ای افتخار صحبت داد و گفت: چه مطلبی بیان کنم؟ گفتم: می خواهم به منزل ما بروی و از حالات اهل بیت ما خبری بدهی. کمی مکث کرد و با حرکت سر قبول کرد و در همان محل که نشسته بود سرش را روی زانو نهاد و پس از مختصر سکوتی گفت: در حال رفتن هستم. همه خط سیر خود را تا پشت عمارت ما نقطه به نقطه به طور صحیح گفت و جلو رفت. بعد گفت: به عمارت بزرگ و باغی رسیدم و فلان خیابان باغ را پیمودم و الان پشت دالان اندرونی هستم. در این موقع پرسید: اجازه می فرمایید به اندرون داخل شوم؟ گفتم: بفرمایید.
    دالان در قدیم مثل حیاط خلوت بود که پس از طی آن، وارد حیاط ساختمان می شدند.
    وارد اندرون شد. نشانی ساختمان و اوضاع آن جا را مو به مو درست بیان کرد. سپس گفت: خانم جوانی در کنار نهری که این جاست روی قالیچه نشسته و پاهای خود را شسته و خدمتکار حوله در دست آماده است که پای خانم را خشک کند. در ایوان خانم مسنّی نشسته و خدمتکار قلیانی آورده که او بکشد. از خانم مسن پرسیدم: آقا کجاست و حالش چطور است؟ گفت: آقا به حسین آباد رفته حالش خوب است. بعد پرسید: دیگر کاری ندارید؟ گفتم: نه.
    گفت: برگشتم و از دالان بیرون آمدم، از باغچه هم خارج شده و اکنون در راه حسین آباد هستم. بالاخره همان طور که وقت رفتن از نقاط خط سیر خود نشانی می داد، در برگشتن هم یکی پس از دیگری گفت و گذشت تا رسید پیش ما. گفت: الان این جا هستم و سر از زانو برداشت و ساکت نشست. او را به خوردن ناهار دعوت کردم؛ قبول نکرد، چیزی از من نگرفت و بدون اعتنا رفت. بعد از دو، سه دقیقه به فکرم افتاد که چرا گذاشتم برود؟ مستخدم را به دنبالش فرستادم که او را بیاورد. حسین آباد یک آبادی بیشتر نیست. آن ها همه نقاط آن را چند بار گشتند، اما او را نیافتند. همه حیران بودند ولی من از این کار آگاه بودم.
    در هر صورت ما برگشتیم. وارد منزل شدم. ضمن صحبت ها، مادرم گفت: در غیاب شما حادثه عجیبی پیش آمد. من در ایوان نشسته بودم و قلیان می کشیدم. همسر شما هم پایش را کنار نهر شسته و نشسته بود. یک دفعه یک مرد ژنده پوش وارد شد. قدری وضعیت این جا را تماشا کرد. بعد جلو آمد و پرسید: آقا کجاست و حالش چطور است؟
    بعد از کمی گفت وگو بلافاصله راه افتاد. همین که وارد دالان شد، مثل این که من از خواب بیدار شده باشم، گفتم: این مرد ژولیده و گدا این جا چه می کرد؟ بروید دنبالش ببینید چه می خواهد، برای چه وارد شد، چرا اجازه ورود به او دادید و چرا گذاشتید به اندرون بیاید؟
    همه انکار کردند که ما کسی را ندیدیم که مانع ورودش بشویم.
    ص:39
    من از قیافه و لباس و سایر نشانه های او را پرسیدم، همه صحیح بود؛ همان شخص ژولیده و همه اظهاراتش نیز مطابق با واقع بود.
    با این حوادث که حتی یک کلمه ساختگی و دروغ نبود، آیا سزاوار است به عقاید مادیون تکیه کرده و انسان را فقط همین یک مشت گوشت و استخوان بدانیم؟ آیا این آثار خروج وجودی علی حده از بدن به موجود مستقلی که بدون بدن راه می رود حرف می زند، دلالت ندارد؟ آیا قواعد علوم طبیعی امروز به حل این مسائل قادر است؟ آیا ما با این نادانی حق داریم درباره ساختمان باعظمت انسان قضاوت کنیم؟
    پس مطالب را بدون اندیشه رد کردن، معقول نیست؛ باید تحقیق کرد شاید به حقیقت نزدیک شد.
    امضاء


  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,012
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    در حسین آباد اصفهان میهمان یکی از اقوام بودیم. سخن از همه جا در میان بود. پسر میزبان ضمن صحبت، به مناسبتی گفت: تابستان سال قبل که به همین ییلاق آمده بودیم. یک روز دوستان گفتند شخص ژولیده ای این جا پیدا شده که از غیب خبر می دهد و پیشگویی هایی برای ما کرده که همه صحیح بوده است. چون من از «مانیه تیسم» بی اطلاع نبودم، خیلی مایل به ملاقات او شدم و خواستم او را ببینم.
    بالاخره او را آوردند. سلام کرد و نشست. وضع ظاهر او کاملاً ژولیده و لباسش مستعمل و به جای کلاه پارچه ای پاره و کهنه به سرش پیچیده بود. من از اعمال مانیه تیسم مطالبی گفتم که بداند من اهل فن هستم و ضمناً هنر خود را نپوشاند، ولی او کماکان ساکت بود و سر به گریبان و بی اعتنا به گفته های من بود.
    بالاخره بعد از چند دقیقه نیت خود را با صراحت و بی حوصله بیان کرد. من با تواضع درخواست کردم که به ما هم چیزی بیاموزد. باز اعتنایی کرد . بعد از لحظه ای افتخار صحبت داد و گفت: چه مطلبی بیان کنم؟ گفتم: می خواهم به منزل ما بروی و از حالات اهل بیت ما خبری بدهی. کمی مکث کرد و با حرکت سر قبول کرد و در همان محل که نشسته بود سرش را روی زانو نهاد و پس از مختصر سکوتی گفت: در حال رفتن هستم. همه خط سیر خود را تا پشت عمارت ما نقطه به نقطه به طور صحیح گفت و جلو رفت. بعد گفت: به عمارت بزرگ و باغی رسیدم و فلان خیابان باغ را پیمودم و الان پشت دالان اندرونی هستم. در این موقع پرسید: اجازه می فرمایید به اندرون داخل شوم؟ گفتم: بفرمایید.
    دالان در قدیم مثل حیاط خلوت بود که پس از طی آن، وارد حیاط ساختمان می شدند.
    وارد اندرون شد. نشانی ساختمان و اوضاع آن جا را مو به مو درست بیان کرد. سپس گفت: خانم جوانی در کنار نهری که این جاست روی قالیچه نشسته و پاهای خود را شسته و خدمتکار حوله در دست آماده است که پای خانم را خشک کند. در ایوان خانم مسنّی نشسته و خدمتکار قلیانی آورده که او بکشد. از خانم مسن پرسیدم: آقا کجاست و حالش چطور است؟ گفت: آقا به حسین آباد رفته حالش خوب است. بعد پرسید: دیگر کاری ندارید؟ گفتم: نه.
    گفت: برگشتم و از دالان بیرون آمدم، از باغچه هم خارج شده و اکنون در راه حسین آباد هستم. بالاخره همان طور که وقت رفتن از نقاط خط سیر خود نشانی می داد، در برگشتن هم یکی پس از دیگری گفت و گذشت تا رسید پیش ما. گفت: الان این جا هستم و سر از زانو برداشت و ساکت نشست. او را به خوردن ناهار دعوت کردم؛ قبول نکرد، چیزی از من نگرفت و بدون اعتنا رفت. بعد از دو، سه دقیقه به فکرم افتاد که چرا گذاشتم برود؟ مستخدم را به دنبالش فرستادم که او را بیاورد. حسین آباد یک آبادی بیشتر نیست. آن ها همه نقاط آن را چند بار گشتند، اما او را نیافتند. همه حیران بودند ولی من از این کار آگاه بودم.
    امضاء


  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,012
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    در هر صورت ما برگشتیم. وارد منزل شدم. ضمن صحبت ها، مادرم گفت: در غیاب شما حادثه عجیبی پیش آمد. من در ایوان نشسته بودم و قلیان می کشیدم. همسر شما هم پایش را کنار نهر شسته و نشسته بود. یک دفعه یک مرد ژنده پوش وارد شد. قدری وضعیت این جا را تماشا کرد. بعد جلو آمد و پرسید: آقا کجاست و حالش چطور است؟
    بعد از کمی گفت وگو بلافاصله راه افتاد. همین که وارد دالان شد، مثل این که من از خواب بیدار شده باشم، گفتم: این مرد ژولیده و گدا این جا چه می کرد؟ بروید دنبالش ببینید چه می خواهد، برای چه وارد شد، چرا اجازه ورود به او دادید و چرا گذاشتید به اندرون بیاید؟
    همه انکار کردند که ما کسی را ندیدیم که مانع ورودش بشویم.
    ص:39
    من از قیافه و لباس و سایر نشانه های او را پرسیدم، همه صحیح بود؛ همان شخص ژولیده و همه اظهاراتش نیز مطابق با واقع بود.
    با این حوادث که حتی یک کلمه ساختگی و دروغ نبود، آیا سزاوار است به عقاید مادیون تکیه کرده و انسان را فقط همین یک مشت گوشت و استخوان بدانیم؟ آیا این آثار خروج وجودی علی حده از بدن به موجود مستقلی که بدون بدن راه می رود حرف می زند، دلالت ندارد؟ آیا قواعد علوم طبیعی امروز به حل این مسائل قادر است؟ آیا ما با این نادانی حق داریم درباره ساختمان باعظمت انسان قضاوت کنیم؟
    پس مطالب را بدون اندیشه رد کردن، معقول نیست؛ باید تحقیق کرد شاید به حقیقت نزدیک شد.
    امضاء


  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,012
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    در طبیعت اسرار بسیاری هست که هنوز به فکر دانشمند ان نرسیده و همواره اسرار باقی مانده است.
    در حالت بیماری، به خصوص تب، بندهای بدن انسان قدری سست می شود؛ در نتیجه ضعف قوای حیوانی، آزادی روح زیاد شده و ارتباط با ارواح به ویژه در تاریکی شب و خلوت به سهولت میسر است. پس تا بدن آمیخته و غرق کثافات ماده و عادات حیوانی است، قوای روحانی از خواب طبیعی بیدار نشده و با اهل ملکوت، هماهنگ و متجانس نیست و امکان ارتباط با عالم سفلی از جسد عنصری با عوالم علوم و احاطه بر رموز و اسرار روحانی، تصور باطلی است.
    حس دنیا نردبان این جهان
    حس عقبی نردبان آسمان
    صحت این حس ز معموری تن
    صحت آن حس ز تخریب بدن
    امضاء


  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,012
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    شنیدن پیام بزرگان و خواندن کتاب های متعدد می تواند ما را آگاه کند، ولی نمی تواند حقیقت را بیان و ثابت کند. ما نباید تحت تأثیر بیانات بزرگان قرار بگیریم و خود را با گفته های آن ها سرگرم کنیم؛ البته باید این بیانات را فرا گرفت، ولی نباید از خود غافل شد. کلیه اکتشافات از دایره هستی خارج نیست. خداوند در مغز هر بشر این کنجکاوی
    ص:40
    را گذاشته و اسبابش را هم فراهم کرده است. باید با همین نیرو و استعداد اندیشید و با تفکر و تعقل در پی کشف اسرار حیات و مقصود خلقت باشیم، زیرا انسان کلید اسرار هستی است.
    یک فیلسوف یونانی به نام «اوگوستوی» که قبل از سقراط می زیست، می گوید: خداوند مبدأ و منتهای زندگی افراد است؛ به این ترتیب که مبدأ واحد است، مبدّل به تجمع می شود و کثرت پیدا می کند و کثرت و جمعیت مبدّل به وحدت می شود. لیکن باید این را هم دانست که وحدت و کثرت در یک زمان صورت می گیرد. ما نمی توانیم بگوییم آیا وحدت بر کثرت مقدّم است یا کثرت بر وحدت؟ هر چه از خداوند ساطع شود و تراوش کند، باز هم به خدا بر می گردد.
    راه ترقی و تعالی انسان در هر مذهب یکی است. باید روح انسان تصفیه شود و آلودگی ها را دور کند تا بتواند به خداوند واصل گردد.
    امضاء


  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,012
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    اوگوستوی می افزاید:
    خوش به حال کسی که با تفکر و توجه به خداوند، ترقی معنوی به دست آورد و بدا به حال کسی که خواسته های نفسانی دنیوی مانع تصفیه او شود که اگر چنین شود افکار تاریک نفس چون ابر سیاه مانع عبور نور هدایت به او می شود و توفیق تفکر را از او سلب می کند.
    امروز در عرصه روح شناسی علومی به وجود آمده است که در واقع ریشه همه یکی است و ساقه ها و شاخه های آن از هم جدا هستند و منظور علمای حال و پیشین این است که بتوانند به اسرار ماوراء الطبیعه پی ببرند. با این که تجربیات پیشینیان ظاهراً کم رنگ شده است، باز دیده می شود که در هندوستان کسانی هستند که در عرصه این علوم کارهایی انجام می دهند که نمی توان نام شعبده بازی را روی آن ها گذاشت. انسان اگر منصف باشد باید تصدیق کند که آن ها چیزهایی می دانند که ما نمی دانیم و استعدادهایی دارند که ما نداریم. شرط اصلی برخورداری از اسرار ماورالطبیعه این است که دارنده آن علم و اسرار هرگز نیروی خود را برای امور دنیوی و شخصی به کار
    ص:41
    نیندازد از آن استفاده نکند.
    امضاء


  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    1,012
    تشکر
    210
    مورد تشکر
    194 در 69
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    فرقه هایی به نام سوفسطایی (1) و افلاطونیون که رنگ غربی داشتند، ادعا می کردند که با خدا ارتباط دائمی دارند. با این که پیروان آن عقیده جزو دارندگان حقیقتِ شرقی بودند، باز هم چیزی دستگیر بشر نشد.
    دارندگان حقیقت و افلاطونیون فقط اسامی را عوض کردند، بدون این که جهل خود را عوض کنند. آن ها نتوانستند راجع به خداوند، هستی، علت پیدایش جهان و خلقت بشر، سرنوشت و مقصد دنیا و این که به کجا می رود و منتهی می شود و علت خیر و شر و... چیزی به ما بگویند که در مذهب و فلسفه های قبلی وجود نداشته باشد.
    دارندگان حقیقت و افلاطونیون، قبلاً از طرف داران «کعبال» بودند. کعبال مجموعه اعتقادات و نوشته های اخلاقی است که برخلاف معتقدین آن، دارای علوم اسراری ازلی و ابدی است . کعبال یا کبل مشتق از لغت عربی به معنی روایت از تعالیم مذهبی یهودان است. این مکتب در قرن وسطی از نظر پیروان و طرف داران علوم پنهانی به اوج خود رسید. باید دانست که معتقدات و نوشته های کعبال مربوط به یهودیان، مصر و بابل است. با این که کعبال قدیمی تر از عقاید افلاطونیون جدید می باشد، مقداری از عقاید افلاطونیون جدید وارد کتب آن ها شده که امروزه به سختی می توان آن دو را از هم جدا کرد.
    راجع به کعبال دو نظریه وجود دارد: بعضی از مردم آن را کلید اسرار جهان می دانند
    امضاء


صفحه 3 از 25 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi