جسم عقلی یا علّی سومین جسم لطیف است که نفس ناطقه به وسیله آن تا عالم
ص:95
جبروت و معقولات و حقایق رفته و سیر می کند، این جسم اساساً نورانی و شفاف تر از جسم مثالی است و نشان درجه تکامل فکری و عقلی انسان است. تار و پود جسم عقلی از تصوّرات، افکار و آرزو های نفس ناطقه بافته شده است.
جسم نوری یا هاله آتشی، صعود نفس ناطقه به عالم لاهوت با این جسم است و چون انسان با همت عالی و صبر بسیار و تکامل تدریجی نفس به این مقام می تواند برسد، برای هر بی همت و بی حوصله هوسران میسر نخواهد بود.
نفوس ناطقه هر قدر در خدمت و هدایت مخلوق، فداکار و در رسیدن به هدف خود عاشق تر باشد، به همان اندازه در اطراف جسم عقلی آنان پرده ای از نور تشکیل می شود که آن را هاله آتشی نامیده اند.
استاد عنقا در مورد ارگانیسم جسم و جان چنین می گوید:
مس تواند کاگر از این طبقه بپرسیم در صورتی که هویت انسان همین بدن غلیظ مادی باشد، پس منشأ ارتباط فکر لطیف با جسم ثقیل و کثیف چیست و ارتباط دهنده این دو شئ غیر متجانس کیست؟ در جواب می گویند: ترواش فکر از مغز مانند ترشح صفرا از کبد و ادرار از کلیه است. از این عقیده به خوبی پیداست که سبب را با مسبب و آلت را با علت اشتباه کرده اند؛ چنان است که گفته باشند تابلوی نقاشی ناشی از قلم موست و سازنده آهنگ ها آلات موسیقی است؛ در حالی که با یک نظر به خلاقه انسان، هویداست که علتی عالی و محیطی نافذ بر ساختمان محدود بدن مادی باید موجود باشد و فاعل و سلسله جنبان اعصاب و سلول ها و دماغ باشد تا مواد ساکت و بی شعور این ماشین را به کار و حرکت اندازد. سلول های مغز هم معلول همان علت عالی است.
اما روحیون عصر جدید غربی، وجود بشر را مرکب می دانند از روحی که فکر می کند و فرمان می دهد و جسمی که فرمان بر و مجری اوامر روح است ولی هر دو فناپذیرند!
اگر چه عقیده روحیون از مادیون به حقیقت نزدیک تر است ولی باز جای این
ص:96
پرسش هست که فکر آدم با آن لطافت، با چه وسیله یا چه قانون علمی تا این درجه غلیط و قابل آمیخته شدن با ماده ثقیل مغز و منتهی به عمل دماغ می شود؟
بر ماست که از وجود انسان آنچه هر جزئش با حواس ما احساس می شود را مورد تفحص قرار دهیم و قدم به قدم پیش برویم تا به قسمت های ناپیدای آن برسیم.
به تعبیر حکیمان اهل عرفان و اندیشمندان فاضلِ اهل معنا، متافیزیک در پشت قلب صنوبری انسان هم یک قلب روحانی یا دل مخفی هست و آن قلب روحانی، خون روحانی به محیط روحانی خود می فرستد و این جسم روحانی نفس جسمانی را در درون خود جا داده است و این نفس جسمانی قسمت اسفل و مادی رسوب عناصر روحی است. برای همین است که انسان برای خودشناسی باید به خود فرو برود تا هویت اصلی خویش را در باطن خود بیابد.
در قلب انسان نقطه ای است که دیرتر از سایر اعضای بدن می میرد. این نقطه مرکز کل حیات و دارای نور بنفش است، نخستین نقطه ای است که در نطفه انسان قبول حیات می کند و به حرکت درمی آید و نیز آخرین نقطه است که بعد از فوت ظاهری بدن، از حرکت می ایستد. قلب عهده دار تغذیه همه اعضاست و تغذیه قلب به وسیله خود اوست. ساختمان و اعمال پیچیده قلب، هنوز بر دانشمندان امروز پوشیده و علم از کشف اسرار آن و اعمال سایر سلول ها و مراکز عصبی واسفل عاجز مانده است.
باید به عظمت و قدرت بانی این بنای عظیم سجده کرد.
ترک جسم مادی سنگین به لباس و جسم مثالی که جامه دوم است، مانند جسم عنصری از خود دور می کند تا به عالم بالاتر راهش دهند؛ سپس لباس عقل یا جسم عقلی که لطیف تر از جسم مثالی است، به عالم جبروت عروج می کند، پس از مرگ تن خاکی، دومین مرگ نفس ناطقه یا همان جسم عقلی است. در عروج به عالم جبروت که خاص انبیا و اولیا و اهل معنا و عرفاست، باید جامه و جسم عقلی را هم بیندازد،
ص:97
زیرا این جسم با لطفی که دارد، به عالم لاهوت و حقیقت محض باز قدری کدر و تاریک و خشن است. کندن این جامه عقل، مرگ سوم نفس ناطقه و شست وشوی دیگر است.
از ملک هم بایدم پرّان شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم
از جسم ما امواجی ساطع می شود که به چشم عادی هم می توان آن را دید، ولی از کجا ساطع می شود؟
دیده ای خواهم که باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس
این امواج بدن به نام اودرا (به زبان سانسکریت) را دانشمند اسپرتیسم به نام «بارون رنجبن باخ» اتریشی کشف کرده و بعد «کارول دوبرن» از اندیشمندان همین رشته عملاً این موضوع را ثابت کرد و «راسمر» اتریشی هم هیپنوتیسم را ابداع و تجربه کرد.
ما چیزهایی را که نمی فهمیم، نفهمیدنی می پنداریم؛ در حالی که نفهمی ما دلیل آن نمی شود که دیگران هم نتوانند بفهمند.
پروفسور الکس کارل جراح معروف کتاب های متعددی در علم جراحی و متافیزیک و بقای روح و بالأخص کتاب معروفی او به نام انسان موجود شناخته نشده نوشته است و بر همین اساس نام این مختصر که البته در مقابل شاهین پشه ای بیش نیست انسان کلید اسرار هستی انتخاب شده است. مطالبی از نظریات دکتر کارُل به طور اختصار از جهت فکری و عقاید وی از نظرتان خواهد گذشت.
وی در مورد ماهیت فکر، این عنصر عجیب که با صرف مختصر انرژی، این همه فعالیت دارد، می گوید: فکر که جامعه بشریت را از مرحله بربریت به تمدن کنونی بالا برده است، چیست از کجا نشئت می گیرد؟ فکری که خون میلیاردها بشر را به حق یا ناحق ریخته و می ریزد؛ فکری که اختراعاتش اگر در ردیف معجزه نباشد، لااقل سحرآمیز است؛ فکری که در قوی ترین اعصاب نفوذ و حکومت می کند؛ فکری که حوادث را قبل از آن که موجود شده و به ذهن بشر خطور کند، می بیند و حق را از باطل تمییز می دهد و فکری که جهان بی پایان و اوضاع و احوال ستارگان و کهکشان ها
ص:98
را کشف و با ساختن موشک های سریع تر از سرعت حرکت صوت به عمق آسمان نفوذ می کند. آیا مواد ساختمان بدن که از گزش یک پشه عاجز است، این همه هنر دارد؟
کدام عضو و سلول عصبیِ غلیظ است که به فکر لطیف و نامرئی تبدیل و با آن هم جنس و هماهنگ می شود؟