صفحه 9 از 25 نخستنخست ... 567891011121319 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 90 , از مجموع 248

موضوع: انسان کلید اسرار هستی

  1. Top | #81

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    988
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    186 در 64
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    موریس مترلینگ معتقد است که مردگان همواره در وجود ما هستند و فقط هنگامی از وجود ما می روند که ما هم مثل آن ها بمیریم و تازه در آن موقع تماس با مردگان زیادتر می شود، ولی با افکار غیردنیوی. این که مردگان شب ها به خواب ما می آیند به این دلیل
    ص:88
    است که هنوز از وجود ما نرفته اند و کماکان جای آن ها در کالبد ماست و گرنه به خواب ما نمی آمدند.
    هر وقت خواستید مردگان خود را بیابید آن ها را در قبرستان جست وجو نکنید! بلکه در قلب و درون خود جست وجو کنید چون تنها محل سکونت آن ها همان قلب ما می باشد و نه خارج از قلب ما.
    ناگفته نماند روش های نوینی که درباره ارتباط با ارواح در سال های اخیر پدید آمده، امکان آن را تا حدودی فراهم کرده است (در این مورد بیشتر صحبت خواهیم کرد).
    انسان کلید اسرار هستی و معمای آفرینش است. اگر چناچه با حضور قلب درون خود را جست وجو کنیم مطمئناً جاهل از این دنیا نمی رویم و قطعاً به نتیجه خواهیم رسید و اندک اندک، تبدیل به اقیانوس می شویم و نسل های آینده به کشفیات بزرگی نایل خواهند شد؛ آن گاه ممکن است به امید حق زبان روح را بفهمند و به اسرار آفرینش پی ببرند. اگر می خواهیم به آن روز برسیم باید زبان یکدیگر را درک کنیم و اگر این چنین شد، آرامش نسبی حکم فرما خواهد بود؛ زیرا بیش از هفتاد درصد جنگ ها و خون ریزی ها و اختلافات بزرگ و کوچک اجتماعی و خانوادگی ناشی از این است که زبان یکدیگر را نمی فهمیم.
    بزرگ ترین دلیل وحشت ما از مرگ این است که آن را نمی شناسیم و چون در این مورد معرفت نداریم، از آن می ترسیم. چون از مرگ بیمناکیم جلو نمی رویم، به همین دلیل، پیشرفتی در این باره انجام نشده و یکی علت و دیگری معلول شده و باز هم معلول مزبور به نوبه خود علت دیگری را تشکیل داده که هر دو نمی گذارند ما راجع به مرگ مطالعه کنیم. از دیگر علل وحشت ما از مرگ این است که فکر می کنیم که بعد از مرگ از بین می رویم و این شخصیت و شعور را از دست می دهیم.
    همه ما علاقه داریم که این من زمینی خود را حفظ کنیم و حتی بهشت جاویدان را بدون این شخصیت و شعور زمینی نمی خواهیم. برای تفهیم بیشتر این مسئله متفکران و اندیشمندان تعابیر و مطالبی دارند که درج همه آن ها در این مختصر میسر نیست،بنابراین مختصری از آن را بیان می کنیم.

    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #82

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    988
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    186 در 64
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    موریس مترلینگ می گوید :
    یک فرد ناتوان و بیچاره را در نظر بیاورید که کر و لال و فلج است و در همه عمر رنگ آفتاب، سبزی درختان و چمن، گل ها و شکوفه های رنگارنگ را ندیده و گوش او از نغمه موسیقی محروم بوده و هرگز نتوانسته با دو پای خود حتی چند متر راه طی کند. طبیعی است که لذت و خوشی این مرد ناتوان و مفلوج فقط در خوردن غذا و احیاناً استشمام رایحه های غذا ها و نوشیدنی ها بوده است و غیر از آن چیزی نفهمیده است.
    فرض کنید که اعجازی شود و او از بستر بلند شود و چشمانش بینا، گوش های او شنوا و دهانش گویا و پاهای او پویا شود. آن گاه دست او را گرفته و او را مقابل باغی مصفا ببرند که در آن زیبارویان و جوانان مشغول تفریح و گردش باشند و از هر طرف نوای نغمه و موسیقی دل انگیز به گوش برسد و رایحه غذا های لذیذ مشام انسان را نوازش کند.
    سپس به آن شخص که عمری محروم از تمام لذات بوده، بگویند تو در تمام عمر بلکه تا پایان جهان در این باغ مصفا با این خوب رویان زندگی خواهی کرد و هر چه بخواهی بدون درنگ در اختیارت قرار خواهد گرفت به شرطی که گذشته تاریک و پست خود را به کلی از ذهنت پاک کنی، حتی اسم خود را هم از خاطرت ببری و شعور و شخصیت سابق خود را از دست بدهی. آیا حاضر هستی به این شرط بقیه عمر خود را در این باغ بهشت آسا زندگی کنی یا نه؟
    به نظر شما، آن شخص چه جوابی خواهد داد؟ صد در صد جوابش مثبت خواهد بود و با کمال میل حاضر است نامش را که نماینده یک موجود بدبخت، مریض و بیچاره بود، فراموش کند تا از سعادت ابدی جاویدان برخوردار گردد. در غیر این صورت، آن فرد احمق، دیوانه و علاج ناپذیر است.
    وضع زندگی ما هم در دنیای دیگر همین طور است. ما شدیداً به این زندگی و شعور و شخصیت دنیای زمینی مان چسبیده ایم؛ برای همین بیشتر وحشت ما از
    ص:90
    مرگ برای این است که مبادا در دنیای دیگر به خاطر نیاوریم که همان کسی هستیم که در این لحظه به اندیشه رؤیایی به نام زندگی مادی پوشالی بودیم؛ در حالی که در این جهان خاکی جز درد و رنج چیز دیگری نصیب ما نمی شود.
    یکی از استادان اسپرتیسم که از مریدان و شاگردان ممتاز موریس، برای از بین بردن وحشت ما از مرگ سه وضعیت را برای ما تشریح می کند:
    وضعیت اول: این است که بعد از مرگ به کلی از بین برویم که چنین چیزی محال است؛ زیرا در این دنیا هیچ چیز از بین نخواهد رفت و «من» که همان روح است بعد از مرگ جسم، به طور حتم باقی خواهد ماند. آن چه مسلّم است به هر وضعی که باقی بمانیم دچار رنج و زحمت نخواهیم بود زیرا اعضایی که در این دنیا باعث رنج و عذاب ما می شود با ما نخواهد بود.
    وضعیت دوم: این است که بعد از مرگ از بین نمی رویم، بلکه زندگی دیگری خواهیم داشت که غیر از زندگی فعلی است و در آن زندگی جدید اگر نتوانیم خود را بشناسیم باز هم نباید از مرگ متوحش باشیم، چون اگر زندگی ما بهتر شد و ما شبیه آن فرد ناتوان افلیج شدیم که با یک معجزه فرضی او بینا و توانا شد، با کمال میل حاضر خواهیم بود که زندگی جدید خود را با فراموش کردن خاطرات گذشته زمینی معاوضه نماییم، اما اگر زندگی ما در دنیای دیگر بدتر شد باز هم نباید وحشت داشته باشیم؛ زیرا به فرض این که زندگی ما بدتر شد، بازهم شخصی که دارای آن زندگی شده مربوط به ما نیست چون ما شخصیت و شعور و منیت زمینی را از دست داه ایم و خود را نمی شناسیم و چون خود را نمی شناسیم و نمی دانیم که ما همان کسی هستیم که در دنیای دیگر مثلاً تاجر یا کارگر بودیم، از وضع ناگوار زندگی خویش ملول نخواهیم بود؛ اما محال است زندگی ما در دنیای دیگر بدتر از این زندگی زمینی شود و هر نوع زندگی که درجهان دیگر برای ما پیش بیاید، بهتر از زندگی زمینی است.
    وضعیت سوم: این است که بعد از مرگ ما همین شعور و شخصیت دنیای زمینی را
    ص:91
    حفظ کنیم. این وضعیت اگر چه از لحاظ عقل و منطق محال است، با این حال چون باید هر فرضی را مورد توجه قرار داد ما این فرض را هم قبول می کنیم که با وجود از دست دادن مغز و اعصاب و استخوان ها و اعضای بدن باز هم همین منیت و شعور زمینی را حفظ نماییم. در این صورت باز هم نباید از مرگ وحشت داشته باشیم؛ زیرا در این جهان (دنیای زمینی) تنها آرزوی هر کسی این است که وقتی فوت کرد بتواند شعور و شخصیت و حافظه خود را حفظ کند و بتواند در جهان دیگر خویش را بشناسد و وقتی این منظور حاصل شود دیگر نباید وحشت داشته باشیم؛ زیرا چون خود را می شناسیم ناچار خویشان و دوستان خود را هم می شناسیم و ما نمی توانیم دوری آن ها را تحمل کنیم.
    خواننده عزیز و محترم که این سطرها را می خوانی، آیا هرگز به فکر دوستان دوره کودکی خود هستی؟ آیا دوستانی را که مدتی طولانی ندیده ای، یادی از آن ها می کنی و به اصطلاح دلت برایشان تنگ می شود؟ آیا حاضری که امروز وقت بگذاری و به ملاقات آن ها بروی؟ آیا حاضری امروز کسب و کار خود را رها کنی و برای دل جویی به ملاقات مادرت و یا پدرت در خانه سالمندان بروی؟ ما که در دوره حیات سالی یک بار از همسایه دیوار به دیوار خود احوال پرسی نمی کنیم، چگونه ادعا می کنیم که بعد از مرگ دلمان برای دوستان و خویشان تنگ خواهد شد؟ برای همین از دوری اقوام نزدیک و دوستان آزرده نخواهیم شد.
    مرگ را از هر طرف مطالعه قرار کنید و نتایج آن را در نظر بگیرید، می بینید که وحشت ندارد و تشریفات ظاهری آن فقط به خاطر زندگان است و برای مرده هیچ تأثیری نخواهد داشت؛ چون اعمال مرده ملاک و فریادرس او خواهد بود، نه تشریفات و هیاهو و... .
    دکتر فرشاد در کتاب بعد ناشناخته می گوید:
    ما باید جواب خودمان را در جایی غیر از محیط اطرافمان جست وجو کنیم. آن مکان، جهان معرفت و اندیشه انسان و همان جایی است که ما از آن، به بُعد
    ص:92
    ناشناخته حیات تعبیر نموده ایم؛ یعنی: جهان اندیشه و شعور.
    «هونیزنیکا» و «پل لویی» دو متفکر آگاه می گویند:
    ترس از مرگ مسئله ای است که اگر انسان بفهمد که بعد از مرگ از بین نمی رود و روح باقی می ماند، واهمه از مرگ از بین خواهد رفت. حتی اگر بشر مرگ را خاموشی ابدی بپندارد، می تواند بر ترس از مرگ فایق آید.
    «اپیکو» معتقد است مردم به این دلیل از مرگ می ترسند که فکر می کنند مرگ دردآور است؛ در حالی که مرگ کاملاً بدون درد است؛ درست همانند به خواب رفتن. وی اضافه می کند مرگ هیچ معنایی برای ما ندارد؛ زیرا تا زنده ایم مرگ نیست و وقتی هم مردیم دیگر مرگ معنی ندارد.
    انسان از مرگ می هراسد و با ظاهر شدن اولین موی سپید یا چروک پوست همواره شبح مرگ را در تعقیب خود حس می کند؛ اما آن هایی که تا حدودی به این علم آگاهی دارند مرگ را تولد دیگر، زندگی دیگر و نقطه آغاز دیگری می پندارند و برای کسب تجربه جدید، خود را آماده می کنند. در کتاب بعد ناشناخته اثر دکتر فرشاد، مشاهدات کسانی که در بستر مرگ هستند، ژرف بینی افراد، تجارب مدیوم ها و جلسات احضار روح به طور مفصل شرح داده شده است.

    تجربه های ظهور ارواح، پدیده های ناگهانی و آزمایش های علمی ما را به یک واقعیت دیگری معتقد می کند و جز این که انسان خود را در برابر این حقایق حقیر انگارد، چاره دیگری ندارد؛ اما به ما ایمان می دهد و این اعتقاد را باید داشت و آن را تقویت کرد. اگر علم روزی پاسخ قطعی برای آن پیدا کرد، آن گاه می توان ایمان را با آن تطبیق داد؛ اما می توان قاطعانه گفت که ما حیاتی جاودان داریم که به صورت زندگی فیزیکی روی کره زمین است و گاه به شکل حیات غیر فیزیکی در مکانی غیر از کره زمین می باشد.

    امضاء


  4. Top | #83

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    988
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    186 در 64
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    یکی از استادان اسپرتیسم که از مریدان و شاگردان ممتاز موریس، برای از بین بردن وحشت ما از مرگ سه وضعیت را برای ما تشریح می کند:
    وضعیت اول: این است که بعد از مرگ به کلی از بین برویم که چنین چیزی محال است؛ زیرا در این دنیا هیچ چیز از بین نخواهد رفت و «من» که همان روح است بعد از مرگ جسم، به طور حتم باقی خواهد ماند. آن چه مسلّم است به هر وضعی که باقی بمانیم دچار رنج و زحمت نخواهیم بود زیرا اعضایی که در این دنیا باعث رنج و عذاب ما می شود با ما نخواهد بود.
    وضعیت دوم: این است که بعد از مرگ از بین نمی رویم، بلکه زندگی دیگری خواهیم داشت که غیر از زندگی فعلی است و در آن زندگی جدید اگر نتوانیم خود را بشناسیم باز هم نباید از مرگ متوحش باشیم، چون اگر زندگی ما بهتر شد و ما شبیه آن فرد ناتوان افلیج شدیم که با یک معجزه فرضی او بینا و توانا شد، با کمال میل حاضر خواهیم بود که زندگی جدید خود را با فراموش کردن خاطرات گذشته زمینی معاوضه نماییم، اما اگر زندگی ما در دنیای دیگر بدتر شد باز هم نباید وحشت داشته باشیم؛ زیرا به فرض این که زندگی ما بدتر شد، بازهم شخصی که دارای آن زندگی شده مربوط به ما نیست چون ما شخصیت و شعور و منیت زمینی را از دست داه ایم و خود را نمی شناسیم و چون خود را نمی شناسیم و نمی دانیم که ما همان کسی هستیم که در دنیای دیگر مثلاً تاجر یا کارگر بودیم، از وضع ناگوار زندگی خویش ملول نخواهیم بود؛ اما محال است زندگی ما در دنیای دیگر بدتر از این زندگی زمینی شود و هر نوع زندگی که درجهان دیگر برای ما پیش بیاید، بهتر از زندگی زمینی است.
    وضعیت سوم: این است که بعد از مرگ ما همین شعور و شخصیت دنیای زمینی را
    ص:91
    حفظ کنیم. این وضعیت اگر چه از لحاظ عقل و منطق محال است، با این حال چون باید هر فرضی را مورد توجه قرار داد ما این فرض را هم قبول می کنیم که با وجود از دست دادن مغز و اعصاب و استخوان ها و اعضای بدن باز هم همین منیت و شعور زمینی را حفظ نماییم. در این صورت باز هم نباید از مرگ وحشت داشته باشیم؛ زیرا در این جهان (دنیای زمینی) تنها آرزوی هر کسی این است که وقتی فوت کرد بتواند شعور و شخصیت و حافظه خود را حفظ کند و بتواند در جهان دیگر خویش را بشناسد و وقتی این منظور حاصل شود دیگر نباید وحشت داشته باشیم؛ زیرا چون خود را می شناسیم ناچار خویشان و دوستان خود را هم می شناسیم و ما نمی توانیم دوری آن ها را تحمل کنیم.
    خواننده عزیز و محترم که این سطرها را می خوانی، آیا هرگز به فکر دوستان دوره کودکی خود هستی؟ آیا دوستانی را که مدتی طولانی ندیده ای، یادی از آن ها می کنی و به اصطلاح دلت برایشان تنگ می شود؟ آیا حاضری که امروز وقت بگذاری و به ملاقات آن ها بروی؟ آیا حاضری امروز کسب و کار خود را رها کنی و برای دل جویی به ملاقات مادرت و یا پدرت در خانه سالمندان بروی؟ ما که در دوره حیات سالی یک بار از همسایه دیوار به دیوار خود احوال پرسی نمی کنیم، چگونه ادعا می کنیم که بعد از مرگ دلمان برای دوستان و خویشان تنگ خواهد شد؟ برای همین از دوری اقوام نزدیک و دوستان آزرده نخواهیم شد.
    مرگ را از هر طرف مطالعه قرار کنید و نتایج آن را در نظر بگیرید، می بینید که وحشت ندارد و تشریفات ظاهری آن فقط به خاطر زندگان است و برای مرده هیچ تأثیری نخواهد داشت؛ چون اعمال مرده ملاک و فریادرس او خواهد بود، نه تشریفات و هیاهو و... .
    دکتر فرشاد در کتاب بعد ناشناخته می گوید:
    ما باید جواب خودمان را در جایی غیر از محیط اطرافمان جست وجو کنیم. آن مکان، جهان معرفت و اندیشه انسان و همان جایی است که ما از آن، به بُعد ناشناخته حیات تعبیر نموده ایم؛ یعنی: جهان اندیشه و شعور.
    امضاء


  5. Top | #84

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    988
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    186 در 64
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    «هونیزنیکا» و «پل لویی» دو متفکر آگاه می گویند:

    ترس از مرگ مسئله ای است که اگر انسان بفهمد که بعد از مرگ از بین نمی رود و روح باقی می ماند، واهمه از مرگ از بین خواهد رفت. حتی اگر بشر مرگ را خاموشی ابدی بپندارد، می تواند بر ترس از مرگ فایق آید.
    «اپیکو» معتقد است مردم به این دلیل از مرگ می ترسند که فکر می کنند مرگ دردآور است؛ در حالی که مرگ کاملاً بدون درد است؛ درست همانند به خواب رفتن. وی اضافه می کند مرگ هیچ معنایی برای ما ندارد؛ زیرا تا زنده ایم مرگ نیست و وقتی هم مردیم دیگر مرگ معنی ندارد.
    انسان از مرگ می هراسد و با ظاهر شدن اولین موی سپید یا چروک پوست همواره شبح مرگ را در تعقیب خود حس می کند؛ اما آن هایی که تا حدودی به این علم آگاهی دارند مرگ را تولد دیگر، زندگی دیگر و نقطه آغاز دیگری می پندارند و برای کسب تجربه جدید، خود را آماده می کنند. در کتاب بعد ناشناخته اثر دکتر فرشاد، مشاهدات کسانی که در بستر مرگ هستند، ژرف بینی افراد، تجارب مدیوم ها و جلسات احضار روح به طور مفصل شرح داده شده است.

    تجربه های ظهور ارواح، پدیده های ناگهانی و آزمایش های علمی ما را به یک واقعیت دیگری معتقد می کند و جز این که انسان خود را در برابر این حقایق حقیر انگارد، چاره دیگری ندارد؛ اما به ما ایمان می دهد و این اعتقاد را باید داشت و آن را تقویت کرد. اگر علم روزی پاسخ قطعی برای آن پیدا کرد، آن گاه می توان ایمان را با آن تطبیق داد؛ اما می توان قاطعانه گفت که ما حیاتی جاودان داریم که به صورت زندگی فیزیکی روی کره زمین است و گاه به شکل حیات غیر فیزیکی در مکانی غیر از کره زمین می باشد.
    امضاء


  6. Top | #85

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    988
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    186 در 64
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    .

    «ولتر» فیلسوف فرانسوی می گوید:

    انسان تنها جانداری است که از مرگ خویش آگاه است و آن را از طریق تجربه

    ص:93

    درمی یابد. انسان نه تنها می داند که سرانجام می میرد، بلکه وقتی لحظه مرگش فرا می رسد آن را حس می کند.

    برخی از زیست شناسان بر این عقیده اند که بعضی از حیوانات نیز به طور مبهم از مرگ خود آگاه اند؛ ولی مسلم است که تنها انسان از مرگ خود آگاه است و می داند که سرانجام حیات را بدرود خواهد گفت و قبول دارد که مرگ را پدیده ای جهانی و اجتناب ناپذیر است.

    رواقیون معتقدند که ما قسمتی از طبیعت هستیم و باید به آن برگردیم و باید مثل جزئی از کل، خود را با آن تطبیق دهیم. وقتی ما نقشمان در صحنه زندگی تمام شد، باید به موقع خارج شویم.

    افلاطون می گوید:

    آگاهی از مرگ، آگاهی از ارتباط داشتن با ابدیت است که از طریق تفکر و تمرکز فلسفی حاصل می شود.

    «اسپینوزا» فیلسوف هلندی معتقد است که خردمند به مرگ کمتر از هر چیز دیگر می اندیشد و بیشتر از همه به زندگی فکر می کند. برای فرار از مرگ باید بدان فکر نکرد. ترس از مرگ غیر ارادی است و با آگاهی می توان بر آن فائق آمد. کافی نیست فقط که به مردم بگوییم به مرگ فکر نکنند بلکه باید بگوییم چگونه از فکر کردن به آن اجتناب کنند.

    «لئوناردو داوینچی» می گوید:

    همان طوری که روز خوب خواب خوب به دنبال دارد، زندگی خوب، مرگ سعادتمند در پیش دارد. ترس از مرگ در بیچارگی انسان است. انسان خوشبخت به مرگ نمی اندیشد و از آن نمی هراسد.

    دستگاه آفرینش مظهر تجلیات جمع الجمیع حضرت ذات در سه منطقه است:

    اول عقل کل، مظهر تجلیات ذات مطلق در منطقه لاهوت؛ دوم نفس کل، مظهر تجلیات صفات حق در منطقه ملکوت و سوم طبع کل که مظهر تجلیات افعال حق در منطقه ناسوت است.

    ص:94

    پروفسور عنقا معتقد است در عالم خاکی چهار جسم لطیف تر از یکدیگر به شرح ذیل لازم است که هر یک از آن ها عالم سه گانه را سیر می کند:

    اول: جسم قالبی یا اثیری که مخصوص عالم محسوس ناسوت است؛

    دوم: جسم مثالی یا نجمی یا هور قلیایی که مخصوص عالم معنی و ملکوت است؛

    سوم: جسم عقلی یا اعلی که مخصوص معقولات و عالم جبروت است؛

    چهارم: جسم نوری و آتشی که مخصوص عالم لاهوت یا تجلی ذات است.

    توضیح آن ها:

    جسم قالبی یا اثیری اولین مَرکب نفس ناطقه و شبیه قالب بدن قبل از انعقاد نطفه است که در جلسات احضار ارواح این ماده اتری شرکت کنندگان، مخصوصاً مدیوم را آماده می کند. جسم قالبی که به آن «دوبل اتریک» نیز می گویند، پس از مفارقت روح از بدن چند روز باقی می ماند و آنچه پس از دفن اموات که شبیه اشباح (فانتوم) است، دیده می شود، همین جسم قالبی است. این جسم اتری که آن را هاله اتری هم گفته اند، قریب یک چهارم انگشت از بیرون بدن نمایان است. وقتی بدن را می شویند جسم قالبی هم تمیز می شود.

    روشن بینان مانیه تیسمی رنگ این جسم قالب را که دارای وزن است، بنفش خاکستری یا کبود خاکستری دیده اند و با ترازوهای مخصوص، آن را وزن کرده اند؛ به همین دلیل بعد از فوت، بدن سبک تراز زمان حیات است.

    جسم مثالی یا نجمی یا ملکوتی نفوس ناطقه اکثر بشر، فقط با عالم مثال یا ملکوت سفلی که متصل به عالم ناسوت است، می توانند هم سیر شده و با جسم مثالی عروج کنند. نفوس ناطقه عموماً هر چهار جسم فوق الذکر را از عالم ذره همراه خود به دنیا آورده اند؛ زیرا در این جهان، زیستن بدون آن ها ممکن نخواهد بود و مانند ابر در نظر نمایان است. این جسم از فرق سر تا زیر سینه بدون قسمت سفلی(به صورت نیمه تنه) ظهور می کند.

    امضاء


  7. Top | #86

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    988
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    186 در 64
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    جسم عقلی یا علّی سومین جسم لطیف است که نفس ناطقه به وسیله آن تا عالم

    ص:95

    جبروت و معقولات و حقایق رفته و سیر می کند، این جسم اساساً نورانی و شفاف تر از جسم مثالی است و نشان درجه تکامل فکری و عقلی انسان است. تار و پود جسم عقلی از تصوّرات، افکار و آرزو های نفس ناطقه بافته شده است.

    جسم نوری یا هاله آتشی، صعود نفس ناطقه به عالم لاهوت با این جسم است و چون انسان با همت عالی و صبر بسیار و تکامل تدریجی نفس به این مقام می تواند برسد، برای هر بی همت و بی حوصله هوسران میسر نخواهد بود.

    نفوس ناطقه هر قدر در خدمت و هدایت مخلوق، فداکار و در رسیدن به هدف خود عاشق تر باشد، به همان اندازه در اطراف جسم عقلی آنان پرده ای از نور تشکیل می شود که آن را هاله آتشی نامیده اند.

    استاد عنقا در مورد ارگانیسم جسم و جان چنین می گوید:

    مس تواند کاگر از این طبقه بپرسیم در صورتی که هویت انسان همین بدن غلیظ مادی باشد، پس منشأ ارتباط فکر لطیف با جسم ثقیل و کثیف چیست و ارتباط دهنده این دو شئ غیر متجانس کیست؟ در جواب می گویند: ترواش فکر از مغز مانند ترشح صفرا از کبد و ادرار از کلیه است. از این عقیده به خوبی پیداست که سبب را با مسبب و آلت را با علت اشتباه کرده اند؛ چنان است که گفته باشند تابلوی نقاشی ناشی از قلم موست و سازنده آهنگ ها آلات موسیقی است؛ در حالی که با یک نظر به خلاقه انسان، هویداست که علتی عالی و محیطی نافذ بر ساختمان محدود بدن مادی باید موجود باشد و فاعل و سلسله جنبان اعصاب و سلول ها و دماغ باشد تا مواد ساکت و بی شعور این ماشین را به کار و حرکت اندازد. سلول های مغز هم معلول همان علت عالی است.

    اما روحیون عصر جدید غربی، وجود بشر را مرکب می دانند از روحی که فکر می کند و فرمان می دهد و جسمی که فرمان بر و مجری اوامر روح است ولی هر دو فناپذیرند!

    اگر چه عقیده روحیون از مادیون به حقیقت نزدیک تر است ولی باز جای این

    ص:96

    پرسش هست که فکر آدم با آن لطافت، با چه وسیله یا چه قانون علمی تا این درجه غلیط و قابل آمیخته شدن با ماده ثقیل مغز و منتهی به عمل دماغ می شود؟

    بر ماست که از وجود انسان آنچه هر جزئش با حواس ما احساس می شود را مورد تفحص قرار دهیم و قدم به قدم پیش برویم تا به قسمت های ناپیدای آن برسیم.

    به تعبیر حکیمان اهل عرفان و اندیشمندان فاضلِ اهل معنا، متافیزیک در پشت قلب صنوبری انسان هم یک قلب روحانی یا دل مخفی هست و آن قلب روحانی، خون روحانی به محیط روحانی خود می فرستد و این جسم روحانی نفس جسمانی را در درون خود جا داده است و این نفس جسمانی قسمت اسفل و مادی رسوب عناصر روحی است. برای همین است که انسان برای خودشناسی باید به خود فرو برود تا هویت اصلی خویش را در باطن خود بیابد.

    در قلب انسان نقطه ای است که دیرتر از سایر اعضای بدن می میرد. این نقطه مرکز کل حیات و دارای نور بنفش است، نخستین نقطه ای است که در نطفه انسان قبول حیات می کند و به حرکت درمی آید و نیز آخرین نقطه است که بعد از فوت ظاهری بدن، از حرکت می ایستد. قلب عهده دار تغذیه همه اعضاست و تغذیه قلب به وسیله خود اوست. ساختمان و اعمال پیچیده قلب، هنوز بر دانشمندان امروز پوشیده و علم از کشف اسرار آن و اعمال سایر سلول ها و مراکز عصبی واسفل عاجز مانده است.

    باید به عظمت و قدرت بانی این بنای عظیم سجده کرد.

    ترک جسم مادی سنگین به لباس و جسم مثالی که جامه دوم است، مانند جسم عنصری از خود دور می کند تا به عالم بالاتر راهش دهند؛ سپس لباس عقل یا جسم عقلی که لطیف تر از جسم مثالی است، به عالم جبروت عروج می کند، پس از مرگ تن خاکی، دومین مرگ نفس ناطقه یا همان جسم عقلی است. در عروج به عالم جبروت که خاص انبیا و اولیا و اهل معنا و عرفاست، باید جامه و جسم عقلی را هم بیندازد،

    ص:97

    زیرا این جسم با لطفی که دارد، به عالم لاهوت و حقیقت محض باز قدری کدر و تاریک و خشن است. کندن این جامه عقل، مرگ سوم نفس ناطقه و شست وشوی دیگر است.

    از ملک هم بایدم پرّان شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم

    از جسم ما امواجی ساطع می شود که به چشم عادی هم می توان آن را دید، ولی از کجا ساطع می شود؟

    دیده ای خواهم که باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس

    این امواج بدن به نام اودرا (به زبان سانسکریت) را دانشمند اسپرتیسم به نام «بارون رنجبن باخ» اتریشی کشف کرده و بعد «کارول دوبرن» از اندیشمندان همین رشته عملاً این موضوع را ثابت کرد و «راسمر» اتریشی هم هیپنوتیسم را ابداع و تجربه کرد.

    ما چیزهایی را که نمی فهمیم، نفهمیدنی می پنداریم؛ در حالی که نفهمی ما دلیل آن نمی شود که دیگران هم نتوانند بفهمند.

    پروفسور الکس کارل جراح معروف کتاب های متعددی در علم جراحی و متافیزیک و بقای روح و بالأخص کتاب معروفی او به نام انسان موجود شناخته نشده نوشته است و بر همین اساس نام این مختصر که البته در مقابل شاهین پشه ای بیش نیست انسان کلید اسرار هستی انتخاب شده است. مطالبی از نظریات دکتر کارُل به طور اختصار از جهت فکری و عقاید وی از نظرتان خواهد گذشت.

    وی در مورد ماهیت فکر، این عنصر عجیب که با صرف مختصر انرژی، این همه فعالیت دارد، می گوید: فکر که جامعه بشریت را از مرحله بربریت به تمدن کنونی بالا برده است، چیست از کجا نشئت می گیرد؟ فکری که خون میلیاردها بشر را به حق یا ناحق ریخته و می ریزد؛ فکری که اختراعاتش اگر در ردیف معجزه نباشد، لااقل سحرآمیز است؛ فکری که در قوی ترین اعصاب نفوذ و حکومت می کند؛ فکری که حوادث را قبل از آن که موجود شده و به ذهن بشر خطور کند، می بیند و حق را از باطل تمییز می دهد و فکری که جهان بی پایان و اوضاع و احوال ستارگان و کهکشان ها

    ص:98

    را کشف و با ساختن موشک های سریع تر از سرعت حرکت صوت به عمق آسمان نفوذ می کند. آیا مواد ساختمان بدن که از گزش یک پشه عاجز است، این همه هنر دارد؟

    کدام عضو و سلول عصبیِ غلیظ است که به فکر لطیف و نامرئی تبدیل و با آن هم جنس و هماهنگ می شود؟
    قدری دقت کنید فعالیت های فکری، قاطعیت علمی، الهامات و اشراقات روحانی، روشن بینی ها، تله پاتی و آنچه در این طبقه است موارد قابل توجهی هستند که مدنظر صاحب دلان بوده و هست و نمی توان به سادگی از آن عبور کرد و به مبانی و علل آن بی اعتنا بود. این اکتشافات به ظاهر مادی را هم نتیجه عملیات فیزیکی مغز آدمی نمی توان دانست. بزرگان اهل فن این علوم شگفت انگیز را پوشیده و اسرار پنداشته اند
    امضاء


  8. Top | #87

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    988
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    186 در 64
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    استاد عنقا در مورد ارگانیسم جسم و جان چنین می گوید:

    مس تواند کاگر از این طبقه بپرسیم در صورتی که هویت انسان همین بدن غلیظ مادی باشد، پس منشأ ارتباط فکر لطیف با جسم ثقیل و کثیف چیست و ارتباط دهنده این دو شئ غیر متجانس کیست؟ در جواب می گویند: ترواش فکر از مغز مانند ترشح صفرا از کبد و ادرار از کلیه است. از این عقیده به خوبی پیداست که سبب را با مسبب و آلت را با علت اشتباه کرده اند؛ چنان است که گفته باشند تابلوی نقاشی ناشی از قلم موست و سازنده آهنگ ها آلات موسیقی است؛ در حالی که با یک نظر به خلاقه انسان، هویداست که علتی عالی و محیطی نافذ بر ساختمان محدود بدن مادی باید موجود باشد و فاعل و سلسله جنبان اعصاب و سلول ها و دماغ باشد تا مواد ساکت و بی شعور این ماشین را به کار و حرکت اندازد. سلول های مغز هم معلول همان علت عالی است.

    اما روحیون عصر جدید غربی، وجود بشر را مرکب می دانند از روحی که فکر می کند و فرمان می دهد و جسمی که فرمان بر و مجری اوامر روح است ولی هر دو فناپذیرند!

    اگر چه عقیده روحیون از مادیون به حقیقت نزدیک تر است ولی باز جای این

    ص:96

    پرسش هست که فکر آدم با آن لطافت، با چه وسیله یا چه قانون علمی تا این درجه غلیط و قابل آمیخته شدن با ماده ثقیل مغز و منتهی به عمل دماغ می شود؟

    بر ماست که از وجود انسان آنچه هر جزئش با حواس ما احساس می شود را مورد تفحص قرار دهیم و قدم به قدم پیش برویم تا به قسمت های ناپیدای آن برسیم.

    به تعبیر حکیمان اهل عرفان و اندیشمندان فاضلِ اهل معنا، متافیزیک در پشت قلب صنوبری انسان هم یک قلب روحانی یا دل مخفی هست و آن قلب روحانی، خون روحانی به محیط روحانی خود می فرستد و این جسم روحانی نفس جسمانی را در درون خود جا داده است و این نفس جسمانی قسمت اسفل و مادی رسوب عناصر روحی است. برای همین است که انسان برای خودشناسی باید به خود فرو برود تا هویت اصلی خویش را در باطن خود بیابد.

    در قلب انسان نقطه ای است که دیرتر از سایر اعضای بدن می میرد. این نقطه مرکز کل حیات و دارای نور بنفش است، نخستین نقطه ای است که در نطفه انسان قبول حیات می کند و به حرکت درمی آید و نیز آخرین نقطه است که بعد از فوت ظاهری بدن، از حرکت می ایستد. قلب عهده دار تغذیه همه اعضاست و تغذیه قلب به وسیله خود اوست. ساختمان و اعمال پیچیده قلب، هنوز بر دانشمندان امروز پوشیده و علم از کشف اسرار آن و اعمال سایر سلول ها و مراکز عصبی واسفل عاجز مانده است.

    باید به عظمت و قدرت بانی این بنای عظیم سجده کرد.
    امضاء


  9. Top | #88

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    988
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    186 در 64
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    ترک جسم مادی سنگین به لباس و جسم مثالی که جامه دوم است، مانند جسم عنصری از خود دور می کند تا به عالم بالاتر راهش دهند؛ سپس لباس عقل یا جسم عقلی که لطیف تر از جسم مثالی است، به عالم جبروت عروج می کند، پس از مرگ تن خاکی، دومین مرگ نفس ناطقه یا همان جسم عقلی است. در عروج به عالم جبروت که خاص انبیا و اولیا و اهل معنا و عرفاست، باید جامه و جسم عقلی را هم بیندازد،

    ص:97

    زیرا این جسم با لطفی که دارد، به عالم لاهوت و حقیقت محض باز قدری کدر و تاریک و خشن است. کندن این جامه عقل، مرگ سوم نفس ناطقه و شست وشوی دیگر است.

    از ملک هم بایدم پرّان شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم

    از جسم ما امواجی ساطع می شود که به چشم عادی هم می توان آن را دید، ولی از کجا ساطع می شود؟

    دیده ای خواهم که باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس

    این امواج بدن به نام اودرا (به زبان سانسکریت) را دانشمند اسپرتیسم به نام «بارون رنجبن باخ» اتریشی کشف کرده و بعد «کارول دوبرن» از اندیشمندان همین رشته عملاً این موضوع را ثابت کرد و «راسمر» اتریشی هم هیپنوتیسم را ابداع و تجربه کرد.

    ما چیزهایی را که نمی فهمیم، نفهمیدنی می پنداریم؛ در حالی که نفهمی ما دلیل آن نمی شود که دیگران هم نتوانند بفهمند.

    پروفسور الکس کارل جراح معروف کتاب های متعددی در علم جراحی و متافیزیک و بقای روح و بالأخص کتاب معروفی او به نام انسان موجود شناخته نشده نوشته است و بر همین اساس نام این مختصر که البته در مقابل شاهین پشه ای بیش نیست انسان کلید اسرار هستی انتخاب شده است. مطالبی از نظریات دکتر کارُل به طور اختصار از جهت فکری و عقاید وی از نظرتان خواهد گذشت.
    امضاء


  10. Top | #89

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    988
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    186 در 64
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    وی در مورد ماهیت فکر، این عنصر عجیب که با صرف مختصر انرژی، این همه فعالیت دارد، می گوید: فکر که جامعه بشریت را از مرحله بربریت به تمدن کنونی بالا برده است، چیست از کجا نشئت می گیرد؟ فکری که خون میلیاردها بشر را به حق یا ناحق ریخته و می ریزد؛ فکری که اختراعاتش اگر در ردیف معجزه نباشد، لااقل سحرآمیز است؛ فکری که در قوی ترین اعصاب نفوذ و حکومت می کند؛ فکری که حوادث را قبل از آن که موجود شده و به ذهن بشر خطور کند، می بیند و حق را از باطل تمییز می دهد و فکری که جهان بی پایان و اوضاع و احوال ستارگان و کهکشان ها


    ص:98

    را کشف و با ساختن موشک های سریع تر از سرعت حرکت صوت به عمق آسمان نفوذ می کند. آیا مواد ساختمان بدن که از گزش یک پشه عاجز است، این همه هنر دارد؟

    کدام عضو و سلول عصبیِ غلیظ است که به فکر لطیف و نامرئی تبدیل و با آن هم جنس و هماهنگ می شود؟
    قدری دقت کنید فعالیت های فکری، قاطعیت علمی، الهامات و اشراقات روحانی، روشن بینی ها، تله پاتی و آنچه در این طبقه است موارد قابل توجهی هستند که مدنظر صاحب دلان بوده و هست و نمی توان به سادگی از آن عبور کرد و به مبانی و علل آن بی اعتنا بود. این اکتشافات به ظاهر مادی را هم نتیجه عملیات فیزیکی مغز آدمی نمی توان دانست. بزرگان اهل فن این علوم شگفت انگیز را پوشیده و اسرار پنداشته اند
    امضاء


  11. Top | #90

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2020
    شماره عضویت
    13830
    نوشته
    988
    تشکر
    185
    مورد تشکر
    186 در 64
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    پروفسور الکس کارل، عالم طبیعی با داشتن ذوق و انصاف، به خوارق عادات خود و بررسی اسرار الهی پی برده و ظن قوی می رود که خودش هم از وارستگی سهم و نصیبی داشته باشد؛ این دکتر فوق تخصص، جراحی های عجیبی انجام داده است؛ مثلاً سر سگ را بدون بدن، طوری در مواد شیمیایی زنده نگه داشته که صاحبش را می شناسد یا قلب جوجه مرغی را خارج از بدن زنده نگاه داشته و هر ساله آن را چهار قسمت کرده و به لابراتوار های دنیا فرستاده و می گفت: اگر این عمل نشود، یک ربع قلب، آن قدر بزرگ خواهد شد که جایش در کره زمین تنگ می شود!
    در زندگی انسان ها حالاتی دیده و شنیده شده که همه عجیب و حاکی از عظمت و وسعت عالم روحانیت و روشن بینی متفکرانه انسان است که در نظر کوته بین، به همین یک مشت گوشت و پوست و استخوان فناپذیر عاجز معرفی شده است. استاد عظیم الشأن پروفسور عنقا می گوید:
    پند من بشنو که تن بندی قوی است
    کهنه بیرون کن گرت میل نوی است
    تا ببینی عالم جان جدید
    عالمی بس آشکار و ناپدید
    این جهان نیست چون هستان شده
    و آن جهان هست بس پنهان شده
    چشم خاکی را به خاک افتد نظر
    روح بین چشمی بدی نوعی دگر
    ص:99
    اینک خلاصه مطالب کتاب دکتر الکس کارل را مرور می کنیم: انسان مجموعه مبهم و غیرقابل تفکیکی است که علوم و تمدن امروزی قادر نیست تمام قسمت های مختلف آن را بررسی و معرفی کند؛ زیرا هر قسمت آن را با تکنیک خاصی باید جست وجو و تعریف کرد؛ مثلاً انسان در همان حال که بدن است و با کالبدشکافان و علم تشریح سر و کار دارد، نفس نیز هست که روان شناسان و فلاسفه روحانی و عرفا باید آن را توصیف کنند؛ علاوه بر این انسان ذخیره سرشاری از مواد گوناگون شیمیایی نیز هست که بافت ها و مادیات بدن را می سازد؛ همچنین مجموعه شگفت انگیز سلول ها و مایعات تغذیه است که قوانین همبستگی آن ها مورد مطالعه فیزیولوژیست هاست و نیز مجموعه ای از همکاری اعضای قوه عاقله است که معلمین و مربیّان سیر تکامل و اخلاقی و ادبی آن را رهبری می نمایند.
    اعمال روانی با سلول های مغزی بر ما پوشیده است و حتی فیزیولوژی حقیقی سلول های مغزی را نمی دانیم. بالأخره نمی دانیم اراده انسان تا چه اندازه می تواند بر بدن حکومت کند.
    «ویلیام هاروی» متفکر و اندیشمند انگلیسی در کتاب خود به نام ضربان قلب در مورد تحقیقاتش به مسائل مهمی پرداخته است و می نویسد:
    فکر و عقل ما فقط یک قسمت از فعالیت حیاتی است که آن هم هنگام خواب و بیهوشی تعطیل می شود. با این وصف، همه اجزای بدن کماکان مشغول انجام وظیفه و اجرای اوامر فرمانروای اصلی هستند و شناختن سازمان فرماندهی که مافوق ترکیب بدن و محیط بر اعمال فیزیکی آن است، آسان و ساده نیست.
    پروفسور عنقا می گوید:
    قلب حریم قدس شراره جاذبه الهی یعنی جای خدا در انسان است. احساسات و ادراکات عالیه قلب، یعنی آن نور خدایی را که در انسان است، کمتر کسی می تواند به کار ببرد؛ مگر آن که با روح منوّر جاودانی خویش (عقل فعال و یا روح القدس) متحد و هماهنگ شده و نفس ناطقه به کمال خویش رسیده باشد. نفس ناطقه انسانی هم انوار و فیوضات عقل اول را که نخستین تجلی
    ص:100
    ذات بی چون است، از عالم جبروت به وسیله عقل فعال یا روح القدس دریافت کرده و خود نیز چون نوری درخشان می شود.
    استاد در زوایای مخفی حیات می فرماید:
    حقیقت انسان را تنها با چشم دل می توان یافت. بالاخره آنچه وجود انسان را تشکیل می دهد و تجهیز می نماید نه جوهر مادی است و نه پرتو پلاسم نه سلول نه این ترکیبات عجیب فراوان کربن یا هیدروژن و اکسیژن و ازت، بلکه فقط همان نیروی غیرمادی نامرئی روان بخش است. اوست که ذرّات بی شماری را متجمع ساخته و جسم زنده را نظم شگفت انگیز داده و اداره می کند.
    هیچ گاه ماده و نیرو از یکدیگر جدا نشده اند؛ وجود هر یک وجود دیگری را در بر دارد. متلاشی شدن جسم بعد از مرگ در واقع دنباله همین تلاش تدریجی است که در زندگی هم جریان داشت و مستمراً ذرات مستعمل یا ذرات جدید تعویض و تجدید می شوند. روح، باقی و نظام بخش مرکز این قوه است. آن چه به ظاهر می بینیم ما را فریب داده حق آن است که دیده نمی شود و در وجود انسان غیر از ذراتی که دارای خواص شیمیایی و آثار فیزیکی چندی هستند، نیروی غیرمادی دیگری هم هست که وجودی مستقل دارد و نام آن روح است.
    اما علمای فیزیولوژی در این باره می گویند:
    همان طوری که قوه ثقل، بدون جسم سنگین وجود خارجی ندارد، حیات و حساسیت و فکر هم بدون جسم انسان زنده و فکور، وجود نخواهد داشت؛ برای همین آثار روحانی که از انسان بروز می کند، زائیده بافت عصبی مغز اوست و ماده و قوه لازم و ملزوم یکدیگرند تا منشأ آثار گردند، اما هر یک در وجود، تعریف مستقلی دارند.
    ماهیت ماده
    ماده چیزی است که می توان آن را لمس و وزن کرد. در انسان چیزی هست که ملموس و وزن کردنی و دیدنی نیست و آن عنصری است روحانی که فکر می کند و بین حق و
    ص:101
    باطل قضاوت می نماید.
    اگر لجاجت و تعصب جاهلیت دیده حق بین ما را کور و تاریک نکند، از مشاهده این حوادث غیر منتظره بیدار می شویم و می فهمیم که عامل اصلی و فرمانده حقیقی در همه افکار و اعمال انسان روح و نیروی معنوی اوست و اعصاب و اعضاء و مغز آلتی بیش نیستند.
    عقیده مادیون
    مادیون معتقدند که زایش و تراوش فکر از مغز مانند ترشح صفرا از کبد است و در کهن سالی با ضعف قوا یا جراحی مغز، نیروها از بین می روند یا ضعیف می شوند؛ در حالی که بسیاری از دانشمندان و اندیشمندان در پیری پخته تر و آزموده تر و افکارش برای پرورش جوانان و راهنمایی طالبان مفیدتر از مواقع دیگر است.
    ذات نا یافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش
    آیا می توان با اصول جراحی، واقعیت انسان را از لابه لای ذرات سلول استخراج کرد و در نتیجه حقیقت انسان را از آن مخفیگاه بیرون آورد و چنانچه هست تعریف نمود؟
    «ماکس مولر» دانشمند شرق شناس آلمانی در قسمتی از ترجمه شعرهای ریک وداء که چهار هزار سال پیش سروده است، می گوید:
    در آغاز نه هستی وجود داشت نه نیستی؛ نه فضا بود نه آسمانی و هیچ چیز در هیچ طرف حرکت نمی کرد و کسی نبود که چیزی را به حرکت درآورد، نه مرگ وجود داشت، نه حیات نه روشنایی و نه ظلمت؛ تنها چیزی که وجود داشت، «یک» بود. آری یک وجود داشت و بس. از من نپرس که «یک» چه بود؟ از من نپرس که یک چه کرد و چگونه این جهان را به وجود آورد؟ اگر بگوییم که در او تمایل به وجود آمد و آن تمایل به حرکت مبدل شد و از حرکت جهان به وجود آمد. او را شبیه به خود کرده ایم. کیست که بگوید جهان چگونه به وجود آمد؟ کیست که بگوید آیا جهان به وجود آمد یا به وجود
    ص:102
    نیامد؟ یعنی همواره بوده است؟ تنها یک می داند که جهان چگونه به وجود آمد؟ همه چیز و هر چیز از او سرچشمه گرفته و همه در او خود اوست و بازگشت همه به سوی اوست؛ هیچ نامی نمی توان برای او در نظر گرفت، زیرا اسمی نیست که او را چنان که هست توصیف کند؛ هستی به اراده اوست و او را فقط به نام او باید خواند.
    «محمد غزالی طوسی» در سال 450 هجری قمری در مهد پرورش فردوسی متولد شد. در سال 505 هجری مطابق با 1111 میلادی در همان شهر به دیار دوست شتافت. غزالی، معاصر دولت سلاجقه دوره تابنده تاریخ ایران است. در این دوره علوم و ادبیات ترقی داشت و علما و دانشمندان بسیاری از هر گوشه و کنار ظهور کردند.
    وی می فرماید:
    تو را از دو چیز آفریده اند: کالبد ظاهر که آن را با چشم سر می توان دید؛ دیگری معنی و باطن که آن را نفس و دل و جان گویند و با دیده بصیرت توان شناخت. انسان حقیقی معنی و باطن اوست و باقی تابع و خدمت گزارند. آن حقیقت «دل» نام نهاده شده که گاهی روح و گاه نفس گویند. دل نه آن گوشت پاره بی قدر است که چهارپایان و مردگان هم دارند، بلکه آن از عالم امر است و دارای مقدار و کمیت است و قابل قسمت نیست. روح، که ما آن را دل می گوییم، از جنس فرشتگان و محل معرفت خداست و در آن اسراری مخفی نهفته است که دانشمندان و متفکران شرق و غرب به آن معترف اند. سِر قلب در منطقه عالیه مافوق ادراک بشر، عبارت است از سِر عنصر ششم حیات، یعنی عقل قلبی و روح آسمانی که برتر از جسم و صور است و حقایق عقلانی را از منطقه ملکوت به عالم شهادت و ناسوت می کشاند؛ اما همین سِر قلب در منطقه نازله وجود عبارت از قوای طبیعی و میل شهوات است که بدن را به وجود می آورد.
    امضاء


صفحه 9 از 25 نخستنخست ... 567891011121319 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi