عصر پیدایش مکاتب نوظهور
یکی از مشکلاتی که امام محمدباقر(ع) با آن مواجه بودند، پیدایش مذاهبی بود که ادعای رهبری جامعه اسلامی را داشتند، درحالی که نه شایستگی علمی و نه شایستگی سیاسی آن را داشتند، یکی از مکاتبی که در زمان امام محمدباقر(ع) به وجود آمد مذهب زیدیه بود که اعتقاد داشتند بعد از امام سجاد فرزندشان زید امام شیعیان است و امام محمدباقر(ع) را امام مسلمین نمی دانستند و دلیلشان این بود که معتقد بودند ائمه شیعه کسانی هستند که قیام می کنند و فقط به کار فرهنگی نمی پردازند و به قول خودشان شمشیر به دست می گیرند و می جنگند.
این روایت را از پیامبر اکرم(ص) را داریم که «الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ إِنَّهُمْ إِمَامَانِ إِنْ قَامَا أَوْ قَعَدَا»، یعنی امام کسی نیست که کشته بشود یا دشمن را بکشد بلکه امامان گاهی به کار فرهنگی می پردازند؛ امام حسین در ده سال اول امامتشان که معاصر با معاویه بود مثل برادرشان امام حسن با معاویه در صلح بودند و در شش ماه آخر عمر شریفشان دیدند که زمینه آماده ست و قیام کردند.
بنابراین زیدیه این مسئله را باب کردند که امام آن کسی است که فاطمی نسب و قائم به سیف است؛ امام محمدباقر مقابل این جریان ایستادند؛ در زمان امام محمدباقر(ع) زیدیه خیلی اوج گرفت و هم عرض با زیدیه مکاتبی مانند جبریه؛ تفویضیه، مجسمه و مشبهه نیز بودند که هرکدام طرز تفکر خاص خودشان را داشتند؛ به عنوان مثال مجسمه می گفتند خدا برای بشر قابل تجسم است و بشر می تواند خدا را ببیند یعنی قائل به جسمانیت خدا بودند؛ جبریه قائل به این بودند که انسان در کارهایش مختار نیست و هر فعلی که از انسان سر می زند خواست و اراده خداوند است؛ تفویضیه معتقد بودند اراده خداوند هیچ نقشی در زندگی بشر ندارد و انسان خلق شده و به حال خودش رهاشده است.
امام باقر(ع) در یک جبهه بسیار گسترده فرهنگی با این تفکرات روبرو بودند و از طرفی غلات بودند که برای ائمه(ع) مقام خدایی یا شبه خدایی قائل بودند. حاکمان بنی امیه هم بدشان نمی آمد که این مکاتب رشد کنند و در مقابل مکتب اهل بیت(ع) قرار بگیرند.