نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: تکرار لحظه به لحظه عاشورا را پشت دژ ۵ متری دشمن دیدم

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,310
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,084
    مورد تشکر
    4,343 در 2,043
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض تکرار لحظه به لحظه عاشورا را پشت دژ ۵ متری دشمن دیدم

    غیر از کادر گردان که از بچه‌های خرمشهر بودند، اکثر نیرو‌های پیاده گردان امام علی (ع) را نیرو‌های بسیجی ساوه تشکیل می‌دادند و چقدر با ایمان و خالصانه می‌جنگیدند. با وجود اینکه ما به‌خاطر دیر رسیدن مهمات دیرتر از سایر یگان‌ها از نقطه رهایی به‌طرف دشمن حرکت کردیم، ولی زودتر از سایر یگان‌ها به دشمن رسیدیم و این چیزی نبود جز همت و غیرت بسیجیان ساوه‌ای که همچون شیر به طرف دشمن یورش می‌بردند

    گردان علی‌بن‌ابیطالب (ع) یکی از گردان‌های تیپ ۲۲ بدر بود که اغلب نیروهایش را رزمندگان خرمشهری و ساوه‌ای تشکیل می‌دادند. این گردان به دلیل آنکه در یک منطقه سخت وارد عمل شده بود، شهدای بسیاری را در برخورد با دژ نیرو‌های عراقی روی جاده اهواز- خرمشهر تقدیم کرد، اما حماسه نیرو‌های این گردان باعث شد تا دیگر یگان‌ها عملکرد موفق‌تری داشته باشند و دشمن را با شکست رو‌به‌رو کنند. سیدعبدالعباس بحرالعلومی فرمانده گردان علی‌بن ابیطالب (ع) در گفتگو با «جوان» به خوبی خاطرات عاشورای بچه‌های این گردان در عملیات الی‌بیت‌المقدس را بازگو می‌کند.

    از خودتان بگویید چند سال داشتید که وارد میدان جنگ شدید؟
    من سیدعبدالعباس بحرالعلومی‌فرد معروف به سیدعباس بحرالعلوم هستم. متولد ۴ اردیبهشت ۱۳۳۷ خرمشهر. ۲۱ سال داشتم که جنگ آغاز شد و راهی جبهه شدم. جالب است بدانید که تنها دو روز قبل از آغاز جنگ تحمیلی ازدواج کردم. یعنی روز ۲۸ شهریور ۵۹ مراسم ما برگزار شد.

    آن زمان مسئولیتی هم بر عهده داشتید؟
    مسئولیت اولین گروه پاسداران خرمشهر در نوار مرزی نهر خین، به عهده من بود. چون عراق پیش از جنگ هم تحرکات مرزی خصمانه داشت، اغلب در مرز بودیم. از شهید جهان‌آرا اجازه گرفتم و به شهر آمدم تا در مراسم ازدواجم شرکت کنم. فردای همان روز ساعت ۱۰ به مرز برگشتم. تا شهید جهان‌آرا من را دید تعجب کرد و گفت مگر دیشب عروسی تو نبود، الان چرا داری سمت مرز می‌روی؟ گفتم دیشب مراسم ازدواج بود و امروز جنگ است. دفاع از میهن مهم‌تر است. بعد زد روی شانه‌ام و گفت بارک‌الله پس برو بالا سر گروهانت باش. با یک دستگاه جیپ عازم نوار مرزی نهر خین شدم. گروهانم در روستایی به‌نام جگه مستقر بود.

    پس قبل از شروع رسمی جنگ هم با بعثی‌ها درگیری داشتید؟
    بله، دو ماه قبل از شروع جنگ به طور رسمی در اول مهر ۵۹ نیرو‌های مرزی ما در نوار مرزی در نهر خین با نیرو‌های عراقی درگیر بودند و این درگیری تا تهاجم رسمی ارتش بعث عراق به خاک کشورمان و عبور از نقطه صفر مرزی شلمچه و پیشروی به سمت شهر خرمشهر ادامه داشت. در همین روز‌ها سه نفر از پاسداران سپاه خرمشهر به نام سیدجعفر موسوی، موسی بختور و عباس فرحان اسدی به شهادت رسیدند. در دوران درگیری مرزی با نیرو‌های ارتش بعث عراق من با ۱۷ نفر از نوار مرزی نهر خین محافظت می‌کردم و برای اینکه دشمن متوجه کمبود نیروی ما نشود، هر یک از نیروهایم را در فاصله یک کیلومتری از یکدیگر مستقر می‌کردم و به همه آن‌ها در ساعت معینی از شب دستور تیراندازی می‌دادم. با این تاکتیک دشمن را فریب می‌دادیم.
    امضاء



  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,310
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,084
    مورد تشکر
    4,343 در 2,043
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    گویا در همان روز اول عملیات رزمنده‌های تیپ ۲۲ بدر شهدای زیادی را هم تقدیم کرده‌اند؟
    موضوعی که شما اشاره کردید با روشنایی هوا رخ داد. بعد از خداحافظی از گردان کمیل، بچه‌ها را ابتدا به‌سمت راست هدایت کردم و بعد از چند کیلومتر با هدایت حسین عیدی با یک زاویه نود درجه مجدد به‌سمت راست حرکت کردیم. بعد از چند کیلومتر پیشروی به طرف جاده به یک خاکریز که در سمت چپ ما قرار داشت برخورد کردیم. من ناجی را با گروهان سوم مأمور درگیری با این خاکریز کردم و خودم با گروهان یکم و دوم به‌طرف جاده اهواز- خرمشهر که تقریباً در فاصله هفت کیلومتری روبه‌روی ما قرار داشت پیشروی کردم. ضمن عبور از جلوی خاکریز عراقی‌ها به چشم خود نیرو‌های تکاور عراقی که با یک گردان زرهی در پشت خاکریز بودند را می‌دیدم که به‌طرف جاده اهواز - خرمشهر فرار می‌کردند.

    ما هم که هدفمان رسیدن به جاده بود، با سرعت هرچه بیشتر به‌طرف جاده می‌دویدیم. خیلی از نیرو‌ها در حال حرکت نماز صبح خواندند. در فاصله ۲۰۰ متری جاده که رسیدیم یکی از آرپی‌جی‌زن‌ها یکی از خودرو‌های ایفای عراقی که روی جاده به طرف اهواز در حرکت بود را هدف قرار داد و زد. شهید علی نعمت‌زاده که تخریبچی گردان بود و یک سر نیزه دستش بود با لبخند زیبایی که روی لب‌هایش قرار داشت بلند فریاد زد و گفت سیدعباس «مین» جلو ما نیست و با دست حرکت و حمله به‌طرف جاده را به همه اعلام کرد. اما وقتی هوا روشن شد، در یک چشم بر هم زدن عراقی‌ها جهنمی از انواع آتش سلاح‌ها را برایمان درست کردند. ما روی زمین هموار و بدون هیچ مانع طبیعی قرار داشتیم و آن‌ها روی جاده خاکریز بلندی به ارتفاع پنج‌متر بودند. ما که به‌صورت هدف واضح و راحتی برای آن‌ها در آمده بودیم، در یک زاویه ۱۸۰ درجه زیر آتش شدید عراقی‌ها قرار گرفتیم و همه نیرو‌هایی که در فاصله ۱۰۰ متری خاکریز قرار داشتند مثل برگ خزان روی زمین افتادند. شهید علی سلیمانی (بلاتشبیه) مثل ابوالفضل عباس (ع) در حالی که پرچم سبزی در دست داشت جلو چشمم به زمین افتاد و حمید ارجعی، غلامرضا آبکار، صالح یوسفی اصل و کریم اقبال‌پور یکی بعد از دیگری روی زمین افتادند.

    روز دهم اردیبهشت عاشورای دیگری بود و شاگردان مکتب عشق لبیک گویان به مولای خدا اقتدا نمودند و من حقیر از پیوستن به آن‌ها محروم ماندم. علی اکبر طاهری یکی از بیسیم‌چی‌های گردان که بیسیمش تیر خورده بود و دود از آن بلند می‌شد در فاصله ۱۰ متری من بلند شد که بیسیمش را از روی کمرش درآورد مورد اصابت انبوهی از تیر‌های تیربار عراقی‌ها قرار گرفت. من هم که از ناحیه دست و پای راست تیر خورده بودم در یک آبگرفتگی روی زمین افتادم.

    حدود ساعت ۱۱ صبح بود که دو فروند فانتوم در آسمان منطقه ظاهرشدند به‌قدری ارتفاعاشان پایین بود که خلبان به چشم دیده می‌شد. خاکریز عراقی‌ها را در یک چشم به هم زدن بمباران کردند. عجب روزی بود. با آرام شدن اوضاع من را سوار آمبولانس شهدا کردند. داخل آمبولانس روی شهدا افتاده بودم. صورت همه شهدا غرق خاک بود و من مات و مبهوت پیکر شهدا بودم. آمبولانس ما را کنار رودخانه منتقل کرد و از آنجا با قایق به ساحل شرقی رودخانه منتقل شدم.

    چه تعریفی از حماسه‌آفرینی بچه‌های گردان علی‌بن ابیطالب (ع) دارید که بسیاری از آن‌ها در این عملیات به شهادت رسیدند؟
    غیر از کادر گردان که از بچه‌های خرمشهر بودند، اکثر نیرو‌های پیاده را نیرو‌های بسیجی ساوه تشکیل می‌دادند و چقدر با ایمان و خالصانه می‌جنگیدند. با وجود اینکه ما به‌خاطر دیر رسیدن مهمات دیرتر از سایر یگان‌ها از نقطه رهایی به‌طرف دشمن حرکت کردیم، ولی زودتر از سایر یگان‌ها به دشمن رسیدیم و این چیزی نبود جز همت و غیرت بسیجیان ساوه‌ای که همچون شیر به طرف دشمن یورش می‌بردند. در مسیر پیشروی به‌سوی دشمن چندین بار فرمانده نیرو‌های تقویتی گردان علی‌بن ابیطالب (ع) که حدود ۱۵۰ نفر از تیپ نیرو‌های مخصوص نوهد بودند، می‌گفت برادر بحرالعلوم والله این نیرو‌های بسیجی برای رسیدن به معشوق خود از یکدیگر سبقت می‌گیرند. اکثرشان سنشان بین ۱۵ الی ۲۵ سال بود و چند نفری هم زیر ۱۵ سال سن داشتند. من در برابر عظمت روح شهیدان بسیجی ساوه احساس حقارت می‌کنم امیدوارم برای من دعا کنند تا به آن‌ها بپیوندم.
    امضاء



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi