صفحه 3 از 22 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 213

موضوع: درمان ( باقلم دکتر تیموتی برانتلی)

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    جعبه های حاوی غذاهای درست شد با قند مصنوعی را دور ریختم و شروع به خوردن غذاهای با ترکیبات گندم و دانه های طبیعی کردم که شامل عسل پاستوریزه، ماده قندی و شیرین کننده های دیگر بودند. البته من به آن شیر هم اضافه می کردم. اکنون صبحانه من خیلی بهتر از قبل شده بود و احساس بهتری داشتم تا اینکه تمایلم به مواد قندی زیاد شد.
    این تمایلات را با نوشیدن مقدار زیادی آب میوه جبران کردم. آنها تازه نبودند ولی روی بطری ها نوشته بود: آب میوه های طبیعی و من آنها را از یک فروشگاه غذاهای سالم می خریدم و صبح ها می خوردم، اما آیا آب میوه های پاستوریزه برای بدن مضر بودند؟ آگهی ها و کتاب های سلامتی که می گفتند بسیار مفید هستند.
    در حالیکه برای جبران مواد قندی، قند خرما، موز و کشمش می خوردم، فکر می کرد که پسر طبیعت هستم. چیزی که نمی دانستم این بود که من هنوز داشتم به اندازه کافی مواد قندی مصرف می کردم، اگر چه به شکل دیگری بود ولی بیماری هایم را زیادتر می کرد. البته در عین حال داشتم تغییرات دیگری را هم انجام می دادم، مانند کار گذاشتن نان سفید و استفاده از نان گندمی، پاستای گندم و اسفناج به جای پاستای معمولی و خوردن بیسکویت های درست شده از دانه های طبیعی و برنج به جای سیب زمینی های سرخ کرده یا ذرت سرخ شده.
    سعی کردم که بیشتر خرما بخورم، چون در کتاب های سلامتی نوشته بود که بسیار مفید است، ولی باعث نفخ زیادی می شد و من مجبور بودم که با شکم نفخ کرده راه بروم و مشکل هضم غذایی داشتم، احساس می کردم که حامله هستم و به غلط تصور می کردم چون دیگر مواد قندی سفید نمی خورم، دارم پاک می شوم. مشکل اینجا بود که آب میوه های به نظر "طبیعی" در بطری ها که باید تمایل مرا برای مواد قندی جبران می کرد خودشان بخشی از مشکل بودند.
    وقتی تصمیم گرفتم که غذاهای مضر را از رژیم غذایی ام حذف کنم، متوجه شدم که مقدار زیادی از موادی که روزانه مصرف می کنم شامل غذاهای آماده می باشد. به نظر عادی می رسید که یک دانشجوی کالج، همبرگر یا ساندویچ را از بیرون تهیه کند، چون هیچ کس وقت پختن غذا را ندارد. ولی وقتی که با دوستانم صحبت می کردم، متوجه شدم که آنها این غذاها را از صبح تا شب مصرف می کنند. حلقه های سرخ شده پیاز، همبرگرها و پنیرهای کباب شده و نوشابه های شیرین همه جزء برنامه های هر دانشجویی بود که من با او صحبت می کردم.
    فرهنگ ما سرعت و راحتی شده بود، بدون در نظر گرفتن سلامتی. از سال های 1950 به بعد که صنعت غذاهای آماده آغاز شد، تبلیغات و نحوه بازاریابی آنان فرهنگ ما را تغییر داد و این روش تغذیه را رایج کرد. حتی شرایطی بوجود آمده بود که هر کسی از این راه پیروی نمی کرد، تهی مغز و نکته بین در سلامتی شناخته می شد. ولی هر چه افراد بیشتری به من طعنه می زدند و مرا متهم به مقابله با سیستم می کردند، مصمم تر می شدم.
    سلامتی ام به تدریج بدتر شد و بیماری هایم شدت گرفت. ولی من انتخاب کرده بودم که عاقبتی مانند مادرم نداشته باشم حتی اگر مورد تمسخر دیگران واقع شوم.
    برای مدتی طولانی، سعی کردم یبوستم را رفع کنم. داخل روده هایم سفت شده بود و باعث بیرون روی سخت می شد و این ناراحتی مرا دو برابر می کرد. از داروهای ضد یبوست بارها استفاده کردم، ولی هرگز با میزانی که مصرف می کردم مؤثر نبودند. با توجه به بدی وضعم میزان مصرف را بالاتر بردم و با این کار دچار گرفتی عضله شدم. حتی دستورالعمل روی بسته بندی به مصرف کننده هشدار می داد که استفاده بیشتر از مقدار تجویز شده اثرات جانبی دارد، ولی تنها راهی که می توانست به من کمک کند همین بود. بعد از درد شدید و ناامیدی، یک بار دیگر تصمیم گرفتم که از مواد مصنوعی استفاده نکنم و روش های طبیعی را به کار ببرم.
    اولین بار که از مواد ضد یبوست طبیعی گیاهی استفاده کردم نتیجه چندان خوب نبود، ولی لااقل داشتم بدنم را از اثرات مضر جانبی مواد مصنوعی حفظ می کردم. تنها خودم، با مدیریت میزان مصرف امید داشتم که به نتیجه مثبت برسم و استفاده از مواد طبیعی گیاهی را برای پاک کردن سیستم بدنم ادامه دادم.





    امضاء




  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    سلامتی ام به تدریج بدتر شد و بیماری هایم شدت گرفت. ولی من انتخاب کرده بودم که عاقبتی مانند مادرم نداشته باشم حتی اگر مورد تمسخر دیگران واقع شوم.
    برای مدتی طولانی، سعی کردم یبوستم را رفع کنم. داخل روده هایم سفت شده بود و باعث بیرون روی سخت می شد و این ناراحتی مرا دو برابر می کرد. از داروهای ضد یبوست بارها استفاده کردم، ولی هرگز با میزانی که مصرف می کردم مؤثر نبودند. با توجه به بدی وضعم میزان مصرف را بالاتر بردم و با این کار دچار گرفتی عضله شدم. حتی دستورالعمل روی بسته بندی به مصرف کننده هشدار می داد که استفاده بیشتر از مقدار تجویز شده اثرات جانبی دارد، ولی تنها راهی که می توانست به من کمک کند همین بود. بعد از درد شدید و ناامیدی، یک بار دیگر تصمیم گرفتم که از مواد مصنوعی استفاده نکنم و روش های طبیعی را به کار ببرم.
    اولین بار که از مواد ضد یبوست طبیعی گیاهی استفاده کردم نتیجه چندان خوب نبود، ولی لااقل داشتم بدنم را از اثرات مضر جانبی مواد مصنوعی حفظ می کردم. تنها خودم، با مدیریت میزان مصرف امید داشتم که به نتیجه مثبت برسم و استفاده از مواد طبیعی گیاهی را برای پاک کردن سیستم بدنم ادامه دادم.





    امضاء



  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    داستان کارلوس

    از بچگی ورزش بوکس را دوست داشتم، با بدنی لاغر اما بسیار قوی همه را شکست می دادم. وقتی که در کالج بودم، به ورزش بوکس برگشتم و آن را ادامه دادم. گاهی محل های ورزشی گوناگون برای دیدن مبارزه دیگران می رفتم.
    یک روز به شخصی از اهالی کوبا که کارلوس نامیده می شد، برخوردم، کنار رینگ ایستاده بود. قد او 170 سانتی متر بود، با موهای مجعد مشکی کوتاه، اضافه وزن داشت، وزنی حدود 90 کیلوگرم، با شکمی برآمده که روی شلوارش افتاده بود. صورتش جوش های زیادی داشت به طوری که انبوه ریش های مجعدش به نظر می رسیدند به دمل هایش نفوذ کرده اند. بسیار بد دهان بود، و همه را در حال مبارزه با کلمات زننده صدا می زد.
    به کارلوس نوزده ساله نگاه کردم که در یک دستش کوکاکولا و در دست دیگرش دو تکه شکلات بود. او تکه ای از آنچه باعث زخم معده می شد، می خورد و رویش جرعه ای از کوکاکولا می نوشید. این مرد یک مرده متحرک بود، ولی با تمام اینها چیزی در وجود او بود که من از آن خوشم می آمد. به او گفتم: "اگر نوشیدن آن چیز را متوقف کنی و به جای آن آب بنوشی، احساس بسیار بهتری خواهی کرد".
    کارلوس با علاقه به من نگاه کرد. گفتم: "در حقیقت اگر اجازه دهی بدنت از مواد مضر پاک شود و آن شیاطین را خارج کنی (او نمی دانست که من از روی تجربه با او صحبت می کنم)، حتی بد دهانیت هم ممکن است درمان شود".
    خندید، من هم همینطور. این شروع یک رابطه غیر معمولی بود و ما در آغاز این رابطه از یکدیگر خوشمان آمده بود. من درباره این کوبایی دیوانه هیچ فکر بدی نمی کردم. می دانستم که آدم خیلی درستی نیست، ولی از ظاهر او با ریش ها و جوش هایش و شکم برآمده اش می دانستم که مشکل سلامتی دارد. او حالتی تهاجمی داشت و اعمالش غیرقابل پیش بینی بود، ولی می توانستم بگویم که قلبی از طلا در سینه دارد.
    وقتی با هم بیرون رفتیم، فهمیدم که چقدر ناامید است و درد می کشد. او مجذوب تحقیقات من درباره سلامتی شده بود و در حالیکه بیشتر مردم کار مرا مسخره می کردند، کارلوس شیفته آن شده بود. او مدت زیادی بود که درد می کشید و هرگز پزشکی را پیدا نکرده بود که بتواند به او کمکی بکند. در حالیکه صحبت خود را ادامه می دادیم، متوجه شدم در مقابل مشکلات کارلوس که سالهای زیادی از زندگی اش با آن درگیر بوده این مشکل پاها، سردردها و بیماری گوارشی من هیچ هستند.
    وقتی شنیدم او قرار است شکمش را جراحی کند، خیلی متعجب نشدم. قبلاً گفته بود هر وقت چیزی می خورد معده اش درد می گیرد، داروی ضد ترش کردن معده را مدت ها بود که مصرف می کرد و بارها برای درد زخم معده اش به اورژانس مراجعه کرده بود. ورم حاد شکمش با چاقی تشدید شده بود و یبوست، خستگی مداوم، سردرد، و بدترین جوش هایی را که تاکنون دیده بودم اوضاع را وخیم تر کرده بود. به من گفت که جوش ها نه تنها از محل رویش موها تا روی گردن بلکه تمام سینه و پشتش را پوشانده و خجالت می کشد پیراهنش را در جمع در بیاورد. کرم های جوشی که پزشکان تجویز کرده بودند و حتی قرص هایی که باید مدام قورت می داد هیچ کدام مؤثر نبودند. در واقع، کت سفیدها او را در سن نوزده سالگی تبدیل به یک انبار متحرک دارو کرده بودند.





    امضاء



  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    وقتی کارلوس به من گفت که فکر می کنی بهتر است چه کاری انجام دهم، از او خواستم که به من دقیقاً بگوید از وقتی که بیدار می شود تا وقتی که به رختخواب می رود چه می خورد و چه می آشامد. از اینکه شخص دیگری در راه درمان پیدا کرده بودم، بسیار هیجان زده شدم، کسی که مایل بود در تحقیقاتم برای سلامتی به من ملحق شود. او را به شوخی خوک آزمایشگاهی شماره دو نامیدم و شروع به کار کردم.
    با وحشت به رژیم غذایی که او برایم توضیح می داد، گوش می کردم. وقتی کارلوس صبح ها از خواب بلند می شد، شیر یا نوشیدنی ها هاوایی می نوشید. سپس شیرینی دانمارکی یا دونات ژله می خورد. همیشه بسته های شکلات در جیبش داشت و کیسه های خالی چیپس و پفک در اتومبیلش پیدا می شد. هرگز او را بدون نوشابه در یک دست و شکلات یا چیپس در دست دیگرش ندیدم. چون اضافه وزن داشت، می گفت که سعی دارد نوشابه رژیمی مصرف کند ولی از مزه اش خوشش نمی آید. او همیشه بسیار تشنه بود. وقتی از او پرسیدم چقدر آب می نوشد، خندید و گفت: "احتیاجی به نوشیدن آب ندارد، چون روی بطری ها نوشته است که آب در نوشابه ها وجود دارد".
    کارلوس به من گفت که در دبیرستان، گاهی خودش غذا می آورد یا برای خوردن ساندویچ، شکلات و آشامیدنی های دیگر به رستوران می رود. البته این خود تغییری بود از قوطی نوشابه ای که او همیشه می نوشید. روزهای دیگر، همبرگر با پنیر اضافه، سیب زمنی سرخ کرده یا پای سیب گرم می خورد. وقتی از او پرسیدم که چرا در مدرسه نهار نمی خورد، او گفت: غذاهای مدرسه حوصله آدم را سر می برد و زیادی سلامت هستند.
    غذای معمول مدرسه همیشه برای همه ما معما بود. هرگز متوجه نمی شدیم چه می خوریم، چون غذاها آماده شده و از سس پوشیده بود. تنها راهی که می توانستیم بفهمیم چه می خوریم، لیست غذا روی تخته اعلانات کافه تریا یا شنیدن آن از بلندگوی مدرسه بود. ما منبع اصلی پروتئین را گوشت می دانیم و در کنار گوشت عجیب غریب، سبزیجات از قوطی درآمده بدون مزه که در مارگارین شناور بودند قرار داشت و در کنار آن یک قطعه کیک که با یخ یا ژله بدرنگ پوشیده شده بود همراه با قوطی کنسرو میوه می گذاشتند و حق انتخاب یک قطعه بزرگ نان سفید یا نان فانتزی با کره یا می توان گفت مارگارین را داشتیم.

    ما اغلب نصف این غذای تنفرانگیز و غیرقابل خوردن را دور می ریختیم. حتی پس از آن، حسی به ما می گفت غذای داخل بشقاب برایمان خوب نیست. شگفت زده بودم که چه کسی هرم غذایی ما را تنظیم کرده چون واقعاً اشکال داشت. اگر این را رژیم غذایی سالم و متعادل می نامیدند جای تعجب نبود که سلامتی در کشور اینطور در هم ریخته است.
    والدینم تنها به من و برادرم به اندازه ای پول می دادند که در مدرسه برای ناهار بپردازیم و ما را از خرید غذاهای آشغال بیرون منع می کردند. می گفتند که چرا وقتی در مدرسه غذای متعادل برای نهار وجود دارد ما بیهوده پول خرج کنیم.
    کارلوس گفت که تقریباً شام هم از همین آشغال هایی است که برای نهار می خورد، مگر اینکه مادرش از سرکار به موقع به خانه بیاید تا یک غذای خانوادگی کوبایی بپزد. صبحانه و نهار کارلوس و من تقریباً مشابه بود اگر چه خانواده من غذاهای از نوع جنوبی می پختند ولی شام ما هر دو پر از چربی ها، آردها، برنج یا سیب زمینی با سس، انواع شکرها و مقدار زیادی نان بود. پس از شام هم کافئین و دسر وجود داشت.
    کارلوس و من، هر دو ورزشکار بودیم و شروع به رقابت با یکدیگر کردیم تا سلامتی خود را به دست آوریم، در حالیکه مقابل سربالایی یک تپه بودیم بدون کمک خارجی.
    به او هشدار دادم که "آسان نخواهد بود"، می دانستم که هیچ کسی نمی تواند کمکی بکند و سحر و جادو هم امکان نداشت و ما باید تنها صبر می کردیم، زیرا راه حل های طبیعی به تدریج ولی ایمن کار می کردند. توضیح دادم که "ما با مادر طبیعت و شرایط آن کار می کنیم نه با شرایط خودمان، ما باید به این روش اطمینان کنیم، سعی دارم آن را حتی از راه سختش پیدا کنم".
    می خواستم کارلوس متوجه شود که آنچه پذیرفتنش برای خودم هم مشکل است، پایانی سریع یا خشنودی فوری ندارد. این افکار و انتظارات باید از پنجره به دور انداخته شوند و ما فکر تغییرات سریع را باید از ذهن خود بیرون کنیم.
    از او خواستم که مشکلات فیزیکی خود را کاملاً برای من توضیح دهد. گفت که "امیدوارم تمام روز را وقت داشته باشی"، سپس لیست خود را شروع کرد: "من خوک چاق هستم، سردردهای مشقت بار دارم، شکمم می سوزد و مانند این است که می خواهد بیرون بیفتد. نفخ دارم و گاز زیادی از معده ام خارج می شود، بینی ام همیشه پر است، درد پشت و مفاصل دارم، احساس خستگی می کنم، نمی توانم بخوابم. دلواپسم و یبوست دارم یا اسهال. می توانم ادامه دهم؟"
    تصمیم گرفتم که او را از خوردن و آشامیدن هر چه در آن مواد قندی باشد، منع کنم، همان طوری که خودم انجام دادم. او هیجان زده شد و گفت: "کدام چیزها؟"
    وقتی که شروع به اسم بردن غذاها و آشامیدنی هایی که شامل قندی بود کردم، نزدیک بود سکته کند، زیرا من تقریباً هر چیزی که در رژیم غذایی اش بود نام بردم. فریاد کشید: "حتماً شوخی می کنی. دیگر چیزی برای خوردن و آشامیدن من باقی نمانده است!"
    برا کارلوس بدتر از آن بود که انتظار داشتم. وقتی به او گفتم لااقل روزی چهار تا لیوان آب به جای بطری های آب میوه بنوشد، مانند کسی که از کره دیگری آمده ام به من نگاهی انداخت و با تردید سؤال کرد: "آیا باید نوشابه ها را هم کنار بگذارم؟"
    جواب دادم: "کاملاً، آنها پر از شکر هستند."
    با دستپاچگی پرسید: "پس چه می توانم بنوشم؟"
    وقتی مقدار کل نوشابه هایی را که کارلوس در طول زندگی اش مصرف کرده بود، در نظر گرفتم، خوردگی های روی باطری ماشینم را به خاطر آوردم که بسیار سخت و ضخیم بودند، درست مانند یک سنگ یا تخته سنگ که با چکش و آچار هم کنده نمی شدند. پدرم و همسایگان که روی ماشین کار می کردند، گفتند که یک قوطی از نوشابه کوکاکولا روی آنها بریزم و بگذارم خوب فش فش کند. سپس آنها پیشنهاد کردند که از یک مسواک استفاده کنم و روی آنها به آرامی بکشم. بعد از مدتی دیدم خوردگی های سنگ شده شکستند.
    باورم نمی شد، همانطور که کوکاکولا روی آنها می ریختم و با مسواک می ساییم، سنگ ها شکستند و افتادند تا وقتی که خیلی زود بوسیله کوکاکولا کاملاً خورده شدند، در حقیقت کوکاکولا خوردگی ها را سوزاند و سپس ذوبشان کرد. بعد از آن روز، هرگز دوباره کوکاکولا ننوشیدم. می توانید تصورش را بکنید که با دندان های یک شخص چکار می کند؟ تعجبی ندارد که شکم کارلوس می سوزد و او در نوزده سالگی زخم معده دارد! اگر کوکاکولا می تواند یک سوراخ در خوردگی ایجاد کند، با اجزاء نرم و حساس شکم ما چه می کند؟
    اگر کارلوس پنج قوطی نوشابه در روز می نوشید، یعنی 1825 قوطی در سال و یک قوطی از آن کافی بود که خوردگی هایی که سال ها روی باطری ایجاد شده بود را بشکند و از بین ببرد، و این خیلی آسان است که باطری اتومبیل خود را عوض کنی، ولی جایگزینی شکمت آسان نیست.
    به کارلوس پیشنهاد کردم که وقتی صبح ها از خواب بیدار می شود لیمو و آب بنوشد تا جگرش پاک شود و PH بدنش را متعادل کند، شاید فکر کنید که من او را محکوم به مرگ کردم ولی وقتی که در مورد روش های متفاوت درمان سرطان در زمان بیماری مادرم تحقیق می کردم یاد گرفتم که لیمو و آب ماده بسیار قوی است که جگر را تمیز می کند و PHاشخاص را متعادل می سازد.
    کارلوس پرسید: آیا می تواند به جای آن نوشابه های لیمویی بنوشد؟ جواب دادم: "نه".
    ولی وقتی دیدم نگران به نظر می رسد، با او قراری گذاشتم "نیم ساعت پس از نوشیدن آب گرم و لیمو، می توانی آب پرتقال خالص تهیه شده از فروشگاه های سلامتی را بنوشی".
    کمی آرام شد، تا وقتی که از من پرسید در مورد غذا چه فکری کرده ای. وقتی گفتم من سبزیجات و میوه های تازه و مواد پروتئین دار مصرف می کنم، بسیار تعجب کرد ولی نصیحت مرا پذیرفت.
    صبحانه جدیدش شامل تخم مرغ و قطعه ای از نان گندمی برشته شده بود. با توجه به موقعیت زمانی به نظر من یک صبحانه سالم بود. گفتم می تواند به جای تخم مرغ اگر مایل باشد میوه بخورد، و او به من مانند کسی که دیوانه شده نگاهی کرد.
    برای نهار، کارلوس شروع به خوردن مرغ، ماهی و گوشت کرد. در نوزده سالگی، من خیلی در مورد روغن ها نمی دانستم، ولی به اندازه کافی از غذاهای سرخ شده در کره پرهیز می کردم. به کارلوس گفتم که "کره باعث چاقی می شود." و افراد فامیل را هنگامی که برای ملاقاتشان به جورجیا رفته بودم به یاد آوردم، بیشتر آنها به چاقی خوک هایی بودند که پرورش می دادند. عموی بزرگم در حالیکه روی شکم بادکرده اش بعد از صرف مرغ سرخ کرده و سیب زمینی مشت می زد، می گفت: "پسر نگران نباش، وقتی که به سن سی یا چهل سال رسیدی، تو هم نمی توانی پاهایت را از روی شکمت ببینی و وقتی قطعه بزرگی از کیک، بستنی و پای گردو را داخل دهانشان می گذاشتند، همه می خندیدند.
    همچنان کتاب های زیادی مطالعه می کردم، در قسمت بالای منحنی فراگیری بودم و آزمایش ها را روی خودم و خوک آزمایشگاهی شماره دو انجام می دادم.
    به کارلوس گفتم: "می خواهم که تو شروع به خوردن سبزیجات تازه کنی"، خودم هم باید از آنها بیشتر بخورم و به او یاد دادم که چگونه سبزیجات را بخارپز کند و آنها را مانند والدینمان در روغن نپزد. البته کارلوس از سبزیجات بخارپز شده متنفر بود، به نظر او آنها بی مزه بودند و گفت ترجیح می دهد که بمیرد تا این سبزیجات بخارپز را بخورد، حتی با ادویه هایی که من پیشنهاد کرده بودم. او برای یک ماه به این رژیم ادامه داد و من فکر می کردم که داریم موفق می شویم، تا اینکه از خوردن مواد قندی دست کشید. احساس همدردی با او می کردم و می دیدم که تمایل زیادی به خوردن مواد قندی دارد، ولی می دانستم که اگر پیشروی را متوقف کند چه اتفاقی خواهد افتاد.
    برای چند روز اول، کارلوس سردردهای غیر قابل تحمل داشت و هنگام شب از خواب می پرید و برای تخلیه به حمام فرار می کرد. او گفت که می خواهد هر روز به طریق فیزیکی به من حمله کند. ناراحتی اش به دلیل ترک مواد قندی به نهایت رسیده بود و از شدت خشم داشت منفجر می شد. ظهر روز سوم، مرا صدا کرد و مانند دیوانه ای فریاد زد:
    من خواستم بدانم "چه شده که فریاد می زند؟"
    "اول فکر می کردم دارم خیال می کنم، ولی مواردی که با خوردن هر وعده غذا برایم پیش می آمد دیگر وجود ندارند. شکمم دیگر در زمان خوردن یا بعد از آن نمی سوزد. از وقتی که بچه بودم چنین احساسی نداشتم، این باور نکردنی است".
    او بسیار خوشحال بود، من هم همینطور. هر دو تشخیص دادیم که واقعه ای بزرگ در پیش است و واقعاً هیجان زده بودیم.
    تا روز پنجم که کارلوس می خواست خوردن ضد ترش کردن معده و زخم معده را متوقف کند، زیرا دیگر دردی نداشت. نمی دانستم به او چه بگویم، زیرا هنوز واقعیت های زیادی بودند که من از آنها آگاه نبود. تا آن موقع، دیگر کلماتی مانند: "با دکترت مشورت کن" که عادتم شده بود را دیگر نمی گفتم. احساس کسی را داشتم که در وسط اقیانوسی بزرگ نشسته و خشکی را نمی بیند، هیچ ابزاری هم وجود ندارد، فقط یک چوب برای پارو زدن.
    در عرض دو هفته، کارلوس استفاده از داروهایش را متوقف کرد. چیزی که من پیشنهاد نمی کردم. سوزش شکمش دیگر بازنگشت و گرفتگی عضلات آن از بین رفت. موقع آن رسیده بود که مقداری مواد ضدیبوست گیاهی به رژیمش اضافه شود.
    وقتی که این پیشنهاد را کردم که کارلوس لبخندی زد و گفت: "خوب است، هیچ چیز مانند خوردن یک جنس خوب نیست!"
    با او متعادل تر از خودم شروع کردم، امیدوار بودم که او را از دردی که سال ها در اثر یبوست آزارش می داد، رهایی بخشم. حقیقت این بود که او در تمام مراحل درمان خوشحال بود و هر وقت اجابت مزاج می کرد مرا صدا می زد و شکل، رنگ و بویش را توضیح می داد، حتی اطلاعاتی خیلی بیشتر از آنچه من می خواستم بدانم و آن جزییات برای تحقیقات من بسیار حیاتی بودند.
    تقریباً در این زمان، کارلوس و من متوجه تغییراتی در پوستش شدیم، تاول های بزرگ روی صورتش و بدنش دیگر کورک های قرمز با سر سفید به وجود نمی آوردند. التهاب پوستش به تدریج کم شد و او از این بابت بسیار مسرور بود.
    به او گفتم که استفاده از داروهای پوست خود را متوقف کند، چون فکر می کردم که جلوی درمان پوستش را می گیرند و در حقیقت مواد سمی را دوباره به پوست برمی گردانند. او موافق بود و گفت: "استفاده از داروهای زخم معده را متوقف کردم و نتیجه خوبی داد، دارم درمان می شوم".
    به او گفتم "تو داروهای زخم معده را دیگر استفاده نمی کنی؟ تو مگر دیوانه هستی؟"
    کارلوس گفت "بله، من استفاده از داروها را متوقف کردم و به هیچ عنوان، دیگر حاضر نیستم آن آشغال ها را مصرف کنم. دکترها با آن همه دارو هیچ وقت به من کمکی نکردند. مادرم آن همه پول خرج کرد و من فقط با نوشیدن احمقانه مقداری آب و استفاده نکردن از نوشابه و مواد قندی دارد حالم بهتر می شود.
    آب از آفرینش است و کوکاکولا ساخته دست بشر، آب برای پاک کردن بدن خوب است و کوکاکولا برای تمیز کردن باطری اتومبیل.
    کارلوس قرار عمل جراحی زخم معده اش را به هم زد، در حالیکه کار دکترها را مردود می دانست و مادرش از این طرز فکر او می ترسید، ولی نباید دخالتی در نحوه درمان او می شد، چون حالش داشت روز به روز بهتر می شد.
    شروع کردم به ثبت تغییراتی که در کارلوس پیش می آمد تا بتوانم الگوی تغذیه ای مناسبی که من و او از آن استفاده کرده بودیم را به دست آورم، تازه متوجه شدم که چقدر این طرز تغذیه آسان است.
    آب سوزش شکم را متوقف می کند، بنابراین باید آب نوشید. وقتی که نوشابه ها از بدن کارلوس خارج شدند، او عاشق نوشیدن آب شد و این آب بسیاری از اجزاء بدنش را تمیز می کرد.
    وقتی مواد قندی از بدنش خارج شدند، نوسانات انرژی او متوقف شد و جوش هایش هم کم کم از بین رفتند و احساس سلامتی و قدرت در او پدیدار شده بود.
    برای کارلوس بسیار هیجان زده شده بودم، ولی باید اقرار کنم که نگران هم بودم چون همینطور که تغییرات بسیار اساسی را در دوستم مشاهده می کردم، این تغییرات را در خودم کمتر می دیدم. فقط سال ها بعد متوجه شدم که مواد قندی در خرماهای طبیعی و کشمش ها که من به مقدار زیاد استفاده می کردم داشت اثراتی روی شرایط بد پاهایم می گذاشت. من به اشتباه تمایلم به مواد قندی آماده را با مواد قندی طبیعی جایگزین کرده بودم، ولی هنوز برای بدن من زیادی بود. کارلوس که هرگز میوه های خشک دوست نداشت، با خوردن میوه ها از جمله پرتقال و سیب به نتیجه بهتری رسیده بود.
    من هم داشتم درمان می شدم، اگر چه سرعت تغییرات کمتر بود. انرژی بیشتری در روز داشتم، بعد از ناهار دیگر خوابم نمی آمد و سردردهایم از بین رفتند. خشکی بدن در صبح ها و ورم زانوها سبک تر شده بودند و می توانستم از موقعیت نشسته بدون درد زیادی بایستم. یبوستم خیلی بهتر نشد و پاهایم هنوز سست بودند.
    تحقیقات را ادامه دادم، سعی داشتم که علت کندی تغییرات را در خودم پیدا کنم، خیلی از دوستان کارلوس که تغییرات را در او مشاهده کرده بودند، علاقه مند شده و می خواستند که با من تماس بگیرند و صحبت کنند. من تصمیم گرفتم با اشخاص دیگری هم کار کنم تا دانش بیشتری در مورد عکس العمل های آنها با استفاده از این سیستم تغذیه و پاک سازی به دست آورم. امیدوار بودم که به آنها کمک کنم و با کمک به آنها، پاسخ سؤالاتم را بیابم.





    امضاء


  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    ما اغلب نصف این غذای تنفرانگیز و غیرقابل خوردن را دور می ریختیم. حتی پس از آن، حسی به ما می گفت غذای داخل بشقاب برایمان خوب نیست. شگفت زده بودم که چه کسی هرم غذایی ما را تنظیم کرده چون واقعاً اشکال داشت. اگر این را رژیم غذایی سالم و متعادل می نامیدند جای تعجب نبود که سلامتی در کشور اینطور در هم ریخته است.
    والدینم تنها به من و برادرم به اندازه ای پول می دادند که در مدرسه برای ناهار بپردازیم و ما را از خرید غذاهای آشغال بیرون منع می کردند. می گفتند که چرا وقتی در مدرسه غذای متعادل برای نهار وجود دارد ما بیهوده پول خرج کنیم.
    کارلوس گفت که تقریباً شام هم از همین آشغال هایی است که برای نهار می خورد، مگر اینکه مادرش از سرکار به موقع به خانه بیاید تا یک غذای خانوادگی کوبایی بپزد. صبحانه و نهار کارلوس و من تقریباً مشابه بود اگر چه خانواده من غذاهای از نوع جنوبی می پختند ولی شام ما هر دو پر از چربی ها، آردها، برنج یا سیب زمینی با سس، انواع شکرها و مقدار زیادی نان بود. پس از شام هم کافئین و دسر وجود داشت.





    امضاء


  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    کارلوس و من، هر دو ورزشکار بودیم و شروع به رقابت با یکدیگر کردیم تا سلامتی خود را به دست آوریم، در حالیکه مقابل سربالایی یک تپه بودیم بدون کمک خارجی.
    به او هشدار دادم که "آسان نخواهد بود"، می دانستم که هیچ کسی نمی تواند کمکی بکند و سحر و جادو هم امکان نداشت و ما باید تنها صبر می کردیم، زیرا راه حل های طبیعی به تدریج ولی ایمن کار می کردند. توضیح دادم که "ما با مادر طبیعت و شرایط آن کار می کنیم نه با شرایط خودمان، ما باید به این روش اطمینان کنیم، سعی دارم آن را حتی از راه سختش پیدا کنم".
    می خواستم کارلوس متوجه شود که آنچه پذیرفتنش برای خودم هم مشکل است، پایانی سریع یا خشنودی فوری ندارد. این افکار و انتظارات باید از پنجره به دور انداخته شوند و ما فکر تغییرات سریع را باید از ذهن خود بیرون کنیم.
    از او خواستم که مشکلات فیزیکی خود را کاملاً برای من توضیح دهد. گفت که "امیدوارم تمام روز را وقت داشته باشی"، سپس لیست خود را شروع کرد: "من خوک چاق هستم، سردردهای مشقت بار دارم، شکمم می سوزد و مانند این است که می خواهد بیرون بیفتد. نفخ دارم و گاز زیادی از معده ام خارج می شود، بینی ام همیشه پر است، درد پشت و مفاصل دارم، احساس خستگی می کنم، نمی توانم بخوابم. دلواپسم و یبوست دارم یا اسهال. می توانم ادامه دهم؟"
    تصمیم گرفتم که او را از خوردن و آشامیدن هر چه در آن مواد قندی باشد، منع کنم، همان طوری که خودم انجام دادم. او هیجان زده شد و گفت: "کدام چیزها؟"
    وقتی که شروع به اسم بردن غذاها و آشامیدنی هایی که شامل قندی بود کردم، نزدیک بود سکته کند، زیرا من تقریباً هر چیزی که در رژیم غذایی اش بود نام بردم. فریاد کشید: "حتماً شوخی می کنی. دیگر چیزی برای خوردن و آشامیدن من باقی نمانده است!"
    برا کارلوس بدتر از آن بود که انتظار داشتم. وقتی به او گفتم لااقل روزی چهار تا لیوان آب به جای بطری های آب میوه بنوشد، مانند کسی که از کره دیگری آمده ام به من نگاهی انداخت و با تردید سؤال کرد: "آیا باید نوشابه ها را هم کنار بگذارم؟"
    جواب دادم: "کاملاً، آنها پر از شکر هستند."
    با دستپاچگی پرسید: "پس چه می توانم بنوشم؟"
    وقتی مقدار کل نوشابه هایی را که کارلوس در طول زندگی اش مصرف کرده بود، در نظر گرفتم، خوردگی های روی باطری ماشینم را به خاطر آوردم که بسیار سخت و ضخیم بودند، درست مانند یک سنگ یا تخته سنگ که با چکش و آچار هم کنده نمی شدند. پدرم و همسایگان که روی ماشین کار می کردند، گفتند که یک قوطی از نوشابه کوکاکولا روی آنها بریزم و بگذارم خوب فش فش کند. سپس آنها پیشنهاد کردند که از یک مسواک استفاده کنم و روی آنها به آرامی بکشم. بعد از مدتی دیدم خوردگی های سنگ شده شکستند.





    امضاء


  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    باورم نمی شد، همانطور که کوکاکولا روی آنها می ریختم و با مسواک می ساییم، سنگ ها شکستند و افتادند تا وقتی که خیلی زود بوسیله کوکاکولا کاملاً خورده شدند، در حقیقت کوکاکولا خوردگی ها را سوزاند و سپس ذوبشان کرد. بعد از آن روز، هرگز دوباره کوکاکولا ننوشیدم. می توانید تصورش را بکنید که با دندان های یک شخص چکار می کند؟ تعجبی ندارد که شکم کارلوس می سوزد و او در نوزده سالگی زخم معده دارد! اگر کوکاکولا می تواند یک سوراخ در خوردگی ایجاد کند، با اجزاء نرم و حساس شکم ما چه می کند؟
    اگر کارلوس پنج قوطی نوشابه در روز می نوشید، یعنی 1825 قوطی در سال و یک قوطی از آن کافی بود که خوردگی هایی که سال ها روی باطری ایجاد شده بود را بشکند و از بین ببرد، و این خیلی آسان است که باطری اتومبیل خود را عوض کنی، ولی جایگزینی شکمت آسان نیست.
    به کارلوس پیشنهاد کردم که وقتی صبح ها از خواب بیدار می شود لیمو و آب بنوشد تا جگرش پاک شود و PH بدنش را متعادل کند، شاید فکر کنید که من او را محکوم به مرگ کردم ولی وقتی که در مورد روش های متفاوت درمان سرطان در زمان بیماری مادرم تحقیق می کردم یاد گرفتم که لیمو و آب ماده بسیار قوی است که جگر را تمیز می کند و PHاشخاص را متعادل می سازد.
    کارلوس پرسید: آیا می تواند به جای آن نوشابه های لیمویی بنوشد؟ جواب دادم: "نه".
    ولی وقتی دیدم نگران به نظر می رسد، با او قراری گذاشتم "نیم ساعت پس از نوشیدن آب گرم و لیمو، می توانی آب پرتقال خالص تهیه شده از فروشگاه های سلامتی را بنوشی".
    کمی آرام شد، تا وقتی که از من پرسید در مورد غذا چه فکری کرده ای. وقتی گفتم من سبزیجات و میوه های تازه و مواد پروتئین دار مصرف می کنم، بسیار تعجب کرد ولی نصیحت مرا پذیرفت.
    صبحانه جدیدش شامل تخم مرغ و قطعه ای از نان گندمی برشته شده بود. با توجه به موقعیت زمانی به نظر من یک صبحانه سالم بود. گفتم می تواند به جای تخم مرغ اگر مایل باشد میوه بخورد، و او به من مانند کسی که دیوانه شده نگاهی کرد.





    امضاء


  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    برای نهار، کارلوس شروع به خوردن مرغ، ماهی و گوشت کرد. در نوزده سالگی، من خیلی در مورد روغن ها نمی دانستم، ولی به اندازه کافی از غذاهای سرخ شده در کره پرهیز می کردم. به کارلوس گفتم که "کره باعث چاقی می شود." و افراد فامیل را هنگامی که برای ملاقاتشان به جورجیا رفته بودم به یاد آوردم، بیشتر آنها به چاقی خوک هایی بودند که پرورش می دادند. عموی بزرگم در حالیکه روی شکم بادکرده اش بعد از صرف مرغ سرخ کرده و سیب زمینی مشت می زد، می گفت: "پسر نگران نباش، وقتی که به سن سی یا چهل سال رسیدی، تو هم نمی توانی پاهایت را از روی شکمت ببینی و وقتی قطعه بزرگی از کیک، بستنی و پای گردو را داخل دهانشان می گذاشتند، همه می خندیدند.
    همچنان کتاب های زیادی مطالعه می کردم، در قسمت بالای منحنی فراگیری بودم و آزمایش ها را روی خودم و خوک آزمایشگاهی شماره دو انجام می دادم.
    به کارلوس گفتم: "می خواهم که تو شروع به خوردن سبزیجات تازه کنی"، خودم هم باید از آنها بیشتر بخورم و به او یاد دادم که چگونه سبزیجات را بخارپز کند و آنها را مانند والدینمان در روغن نپزد. البته کارلوس از سبزیجات بخارپز شده متنفر بود، به نظر او آنها بی مزه بودند و گفت ترجیح می دهد که بمیرد تا این سبزیجات بخارپز را بخورد، حتی با ادویه هایی که من پیشنهاد کرده بودم. او برای یک ماه به این رژیم ادامه داد و من فکر می کردم که داریم موفق می شویم، تا اینکه از خوردن مواد قندی دست کشید. احساس همدردی با او می کردم و می دیدم که تمایل زیادی به خوردن مواد قندی دارد، ولی می دانستم که اگر پیشروی را متوقف کند چه اتفاقی خواهد افتاد.
    برای چند روز اول، کارلوس سردردهای غیر قابل تحمل داشت و هنگام شب از خواب می پرید و برای تخلیه به حمام فرار می کرد. او گفت که می خواهد هر روز به طریق فیزیکی به من حمله کند. ناراحتی اش به دلیل ترک مواد قندی به نهایت رسیده بود و از شدت خشم داشت منفجر می شد. ظهر روز سوم، مرا صدا کرد و مانند دیوانه ای فریاد زد:
    من خواستم بدانم "چه شده که فریاد می زند؟"
    "اول فکر می کردم دارم خیال می کنم، ولی مواردی که با خوردن هر وعده غذا برایم پیش می آمد دیگر وجود ندارند. شکمم دیگر در زمان خوردن یا بعد از آن نمی سوزد. از وقتی که بچه بودم چنین احساسی نداشتم، این باور نکردنی است".
    او بسیار خوشحال بود، من هم همینطور. هر دو تشخیص دادیم که واقعه ای بزرگ در پیش است و واقعاً هیجان زده بودیم.
    تا روز پنجم که کارلوس می خواست خوردن ضد ترش کردن معده و زخم معده را متوقف کند، زیرا دیگر دردی نداشت. نمی دانستم به او چه بگویم، زیرا هنوز واقعیت های زیادی بودند که من از آنها آگاه نبود. تا آن موقع، دیگر کلماتی مانند: "با دکترت مشورت کن" که عادتم شده بود را دیگر نمی گفتم. احساس کسی را داشتم که در وسط اقیانوسی بزرگ نشسته و خشکی را نمی بیند، هیچ ابزاری هم وجود ندارد، فقط یک چوب برای پارو زدن.
    در عرض دو هفته، کارلوس استفاده از داروهایش را متوقف کرد. چیزی که من پیشنهاد نمی کردم. سوزش شکمش دیگر بازنگشت و گرفتگی عضلات آن از بین رفت. موقع آن رسیده بود که مقداری مواد ضدیبوست گیاهی به رژیمش اضافه شود.
    وقتی که این پیشنهاد را کردم که کارلوس لبخندی زد و گفت: "خوب است، هیچ چیز مانند خوردن یک جنس خوب نیست!"
    با او متعادل تر از خودم شروع کردم، امیدوار بودم که او را از دردی که سال ها در اثر یبوست آزارش می داد، رهایی بخشم. حقیقت این بود که او در تمام مراحل درمان خوشحال بود و هر وقت اجابت مزاج می کرد مرا صدا می زد و شکل، رنگ و بویش را توضیح می داد، حتی اطلاعاتی خیلی بیشتر از آنچه من می خواستم بدانم و آن جزییات برای تحقیقات من بسیار حیاتی بودند.
    تقریباً در این زمان، کارلوس و من متوجه تغییراتی در پوستش شدیم، تاول های بزرگ روی صورتش و بدنش دیگر کورک های قرمز با سر سفید به وجود نمی آوردند. التهاب پوستش به تدریج کم شد و او از این بابت بسیار مسرور بود.
    به او گفتم که استفاده از داروهای پوست خود را متوقف کند، چون فکر می کردم که جلوی درمان پوستش را می گیرند و در حقیقت مواد سمی را دوباره به پوست برمی گردانند. او موافق بود و گفت: "استفاده از داروهای زخم معده را متوقف کردم و نتیجه خوبی داد، دارم درمان می شوم".
    به او گفتم "تو داروهای زخم معده را دیگر استفاده نمی کنی؟ تو مگر دیوانه هستی؟"
    کارلوس گفت "بله، من استفاده از داروها را متوقف کردم و به هیچ عنوان، دیگر حاضر نیستم آن آشغال ها را مصرف کنم. دکترها با آن همه دارو هیچ وقت به من کمکی نکردند. مادرم آن همه پول خرج کرد و من فقط با نوشیدن احمقانه مقداری آب و استفاده نکردن از نوشابه و مواد قندی دارد حالم بهتر می شود.
    آب از آفرینش است و کوکاکولا ساخته دست بشر، آب برای پاک کردن بدن خوب است و کوکاکولا برای تمیز کردن باطری اتومبیل.
    کارلوس قرار عمل جراحی زخم معده اش را به هم زد، در حالیکه کار دکترها را مردود می دانست و مادرش از این طرز فکر او می ترسید، ولی نباید دخالتی در نحوه درمان او می شد، چون حالش داشت روز به روز بهتر می شد.
    شروع کردم به ثبت تغییراتی که در کارلوس پیش می آمد تا بتوانم الگوی تغذیه ای مناسبی که من و او از آن استفاده کرده بودیم را به دست آورم، تازه متوجه شدم که چقدر این طرز تغذیه آسان است.
    آب سوزش شکم را متوقف می کند، بنابراین باید آب نوشید. وقتی که نوشابه ها از بدن کارلوس خارج شدند، او عاشق نوشیدن آب شد و این آب بسیاری از اجزاء بدنش را تمیز می کرد.
    وقتی مواد قندی از بدنش خارج شدند، نوسانات انرژی او متوقف شد و جوش هایش هم کم کم از بین رفتند و احساس سلامتی و قدرت در او پدیدار شده بود.
    برای کارلوس بسیار هیجان زده شده بودم، ولی باید اقرار کنم که نگران هم بودم چون همینطور که تغییرات بسیار اساسی را در دوستم مشاهده می کردم، این تغییرات را در خودم کمتر می دیدم. فقط سال ها بعد متوجه شدم که مواد قندی در خرماهای طبیعی و کشمش ها که من به مقدار زیاد استفاده می کردم داشت اثراتی روی شرایط بد پاهایم می گذاشت. من به اشتباه تمایلم به مواد قندی آماده را با مواد قندی طبیعی جایگزین کرده بودم، ولی هنوز برای بدن من زیادی بود. کارلوس که هرگز میوه های خشک دوست نداشت، با خوردن میوه ها از جمله پرتقال و سیب به نتیجه بهتری رسیده بود.
    من هم داشتم درمان می شدم، اگر چه سرعت تغییرات کمتر بود. انرژی بیشتری در روز داشتم، بعد از ناهار دیگر خوابم نمی آمد و سردردهایم از بین رفتند. خشکی بدن در صبح ها و ورم زانوها سبک تر شده بودند و می توانستم از موقعیت نشسته بدون درد زیادی بایستم. یبوستم خیلی بهتر نشد و پاهایم هنوز سست بودند.
    تحقیقات را ادامه دادم، سعی داشتم که علت کندی تغییرات را در خودم پیدا کنم، خیلی از دوستان کارلوس که تغییرات را در او مشاهده کرده بودند، علاقه مند شده و می خواستند که با من تماس بگیرند و صحبت کنند. من تصمیم گرفتم با اشخاص دیگری هم کار کنم تا دانش بیشتری در مورد عکس العمل های آنها با استفاده از این سیستم تغذیه و پاک سازی به دست آورم. امیدوار بودم که به آنها کمک کنم و با کمک به آنها، پاسخ سؤالاتم را بیابم.





    امضاء


  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    تا روز پنجم که کارلوس می خواست خوردن ضد ترش کردن معده و زخم معده را متوقف کند، زیرا دیگر دردی نداشت. نمی دانستم به او چه بگویم، زیرا هنوز واقعیت های زیادی بودند که من از آنها آگاه نبود. تا آن موقع، دیگر کلماتی مانند: "با دکترت مشورت کن" که عادتم شده بود را دیگر نمی گفتم. احساس کسی را داشتم که در وسط اقیانوسی بزرگ نشسته و خشکی را نمی بیند، هیچ ابزاری هم وجود ندارد، فقط یک چوب برای پارو زدن.
    در عرض دو هفته، کارلوس استفاده از داروهایش را متوقف کرد. چیزی که من پیشنهاد نمی کردم. سوزش شکمش دیگر بازنگشت و گرفتگی عضلات آن از بین رفت. موقع آن رسیده بود که مقداری مواد ضدیبوست گیاهی به رژیمش اضافه شود.
    وقتی که این پیشنهاد را کردم که کارلوس لبخندی زد و گفت: "خوب است، هیچ چیز مانند خوردن یک جنس خوب نیست!"
    با او متعادل تر از خودم شروع کردم، امیدوار بودم که او را از دردی که سال ها در اثر یبوست آزارش می داد، رهایی بخشم. حقیقت این بود که او در تمام مراحل درمان خوشحال بود و هر وقت اجابت مزاج می کرد مرا صدا می زد و شکل، رنگ و بویش را توضیح می داد، حتی اطلاعاتی خیلی بیشتر از آنچه من می خواستم بدانم و آن جزییات برای تحقیقات من بسیار حیاتی بودند.
    تقریباً در این زمان، کارلوس و من متوجه تغییراتی در پوستش شدیم، تاول های بزرگ روی صورتش و بدنش دیگر کورک های قرمز با سر سفید به وجود نمی آوردند. التهاب پوستش به تدریج کم شد و او از این بابت بسیار مسرور بود.
    به او گفتم که استفاده از داروهای پوست خود را متوقف کند، چون فکر می کردم که جلوی درمان پوستش را می گیرند و در حقیقت مواد سمی را دوباره به پوست برمی گردانند.





    امضاء


  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,593
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    او موافق بود و گفت: "استفاده از داروهای زخم معده را متوقف کردم و نتیجه خوبی داد، دارم درمان می شوم".
    به او گفتم "تو داروهای زخم معده را دیگر استفاده نمی کنی؟ تو مگر دیوانه هستی؟"
    کارلوس گفت "بله، من استفاده از داروها را متوقف کردم و به هیچ عنوان، دیگر حاضر نیستم آن آشغال ها را مصرف کنم. دکترها با آن همه دارو هیچ وقت به من کمکی نکردند. مادرم آن همه پول خرج کرد و من فقط با نوشیدن احمقانه مقداری آب و استفاده نکردن از نوشابه و مواد قندی دارد حالم بهتر می شود.
    آب از آفرینش است و کوکاکولا ساخته دست بشر، آب برای پاک کردن بدن خوب است و کوکاکولا برای تمیز کردن باطری اتومبیل.
    کارلوس قرار عمل جراحی زخم معده اش را به هم زد، در حالیکه کار دکترها را مردود می دانست و مادرش از این طرز فکر او می ترسید، ولی نباید دخالتی در نحوه درمان او می شد، چون حالش داشت روز به روز بهتر می شد.
    شروع کردم به ثبت تغییراتی که در کارلوس پیش می آمد تا بتوانم الگوی تغذیه ای مناسبی که من و او از آن استفاده کرده بودیم را به دست آورم، تازه متوجه شدم که چقدر این طرز تغذیه آسان است.
    آب سوزش شکم را متوقف می کند، بنابراین باید آب نوشید. وقتی که نوشابه ها از بدن کارلوس خارج شدند، او عاشق نوشیدن آب شد و این آب بسیاری از اجزاء بدنش را تمیز می کرد.
    وقتی مواد قندی از بدنش خارج شدند، نوسانات انرژی او متوقف شد و جوش هایش هم کم کم از بین رفتند و احساس سلامتی و قدرت در او پدیدار شده بود.




    امضاء


صفحه 3 از 22 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi