صفحه 2 از 11 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 107

موضوع: چهل مثل از قرآن کریم

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    7751
    نوشته
    3,197
    صلوات
    358
    دلنوشته
    4
    صلوات بر محمد وآل محمد و اقا امام زمان (عج)
    تشکر
    897
    مورد تشکر
    1,488 در 556
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    1 - مثل آتش

    اءولئك الذين اشتروا الضللة بالهدى فما ربحت تجرتهم وما كانوا مهتدين# مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلمآ اءضآءت ما حوله ذهب الله بنورهم وتركهم فى ظلمت لايبصرون # صم (3) بكم عمى فهم لايرجعون .(4)

    (((منافقان ) كسانى هستند كه هدايت را به گمراهى فروخته اند؛ و اين (داد و ستد و) تجارت (براى ) آنها سودى نداده و خود هدايت نيافته اند. مثل آنان ، مثل كسى است كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك راه خود را پيدا كند) ولى هنگامى كه آتش اطرافش را روشن ساخت ، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند و آنها را در تاريكى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، رها مى سازد. آنها كر و گنگ و كور، بنابراين (از راه خطا) باز نمى گردند!)).

    * * *
    همچو آن كز بهر نور افروخت نار
    روشنايى برد زان پروردگار
    ترك ايشان كرد و در تاريكى اند
    زان نمى بينند و دور از نيكى اند
    صم و بكم و عمى گشتند اين حرون (5)
    گفت از اين معنى فهم لا يرجعون (6)



    امضاء




  2. تشكر

    roya1000 (03-08-2020)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    7751
    نوشته
    3,197
    صلوات
    358
    دلنوشته
    4
    صلوات بر محمد وآل محمد و اقا امام زمان (عج)
    تشکر
    897
    مورد تشکر
    1,488 در 556
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    وجه تشبيه :


    خداوند متعال طى هشت آيه قبل ، ويژگيهاى منافقان را بر شمرده ، آنان را به عنوان آدمهاى دو چهره ، بى ايمان ، خدعه گر، بى شعور، داراى مرض قلبى و روحى ، دروغگو، مفسد، مغرور، خود برتر بين ، سفيه ، نادان ، همكار شياطين ، استهزا گر، طغيانگر، و بالاءخره مشترى و خريدار ضلالت و گمراهى معرفى مى كند، ولى در اين آيه آنان را به مسافرى تشبيه كرده كه در شب ظلمانى ، در بيابانى گرفتار شده است و آتشى مى افروزد تا در پرتو آن راه را از بيراهه تشخيص دهد و در گودالهاى بيابان سرنگون نگردد. ولى همين كه آتش را بر افروخت و اطرافش را روشن ساخت ، ناگهان طوفانى سخت بر مى خيزد و آن آتش را خاموش مى سازد، و او دوباره در تاريكى وحشت انگيز، سرگشته و حيران مى ماند و نمى داند چه كند. بنابراين ، وجه شباهت در اين تشبيه ((حيرت زدگى و سرگردانى )) است .
    آرى ، كسى كه با خدا و مؤ منان ، حيله گرى و نيرنگ بازى كند، ثمره كارش و نتيجه معامله و تجارتش جز تحير و سرگردانى نخواهد بود.
    منافقان همواره خود را زرنگ و باهوش و فهيم مى دانند و مؤ منان راستين و يكدل را سفيه و نادان مى شمرند و روى همين پندار غلط، راه نفاق و دورويى را پيشه خود مى سازند تا از منافعى كه به دو طرف مى رسد، برخوردار شوند! و هر دسته كه غالب گردند، آنها را از خود بدانند؛ اگر مؤ منان پيروز شوند، در صف مؤ منان و اگر غلبه با كافران باشد، با آنها باشند و به اصطلاح هم از ((توبره )) بخورند، و هم از ((آخور))!

    آنان نمى دانند كه نفاق و دورويى براى مدت طولانى نمى تواند مؤ ثر واقع شود. ممكن است چند صباحى از مصونيتها و مزاياى اسلام برخوردار شوند و از رفاقت با كفار و شياطين نيز بهره جويند، ولى اين كار كوتاه مدت است ، همانند آتشى است كه در بيابان تاريك در معرض وزش طوفان و گردباد قرار گرفته باشد، لذا ديرى نمى پايد كه چهره واقعى نفاق آشكار و منافقان رسوا مى شوند و آنها به جاى كسب موفقيت و محبوبيت ، منفور و مطرود جامعه خواهند شد و همچون كسى كه در بيابان ظلمانى ، راه گم كرده و چراغ را از دست داده ، سرگردان مى مانند.

    منافقان نه تنها با مؤ منان خدعه مى كنند، كه با كافران و همكيشان خود نيز نيرنگ روا مى دارند!

    اينان افراد سر درگم و بى هدف و فاقد برنامه و مسير مشخصند و در حقيقت برده منافع خويش هستند؛ نه به راه مؤ منان اعتقاد دارند و نه به كيش كافران اعتماد!
    قرآن مجيد در آيه اى ديگر حالت تحير و دغدغه و آشفتگى فكرى و تزلزل درونى منافقان را چنين ترسيم مى كند:
    مذبذبين بين ذلك لا الى هؤ لاء ولا الى هؤ لاء...(7)؛ ((آنها افراد (بى هدف و) سرگردانى هستند كه نه سوى اينها و نه سوى آنهايند! (نه در صف مؤ منانند و نه در صف كافران !))).

    بعضى از مفسران از جمله (استوقد نارا) اين نكته را استفاده كرده اند كه :
    منافقان براى رسيدن به ((نور)) از ((نار)) استفاده مى كنند؛ آتشى كه هم دود و سوزش دارد و هم خاكستر، در حالى كه مؤ منان از نور خالص و چراغ روشن و پرفروغ ايمان بهره مى گيرند.
    منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند، اما باطنشان ، نار است و اگر نورى هم باشد ضعيف و كوتاه مدت است .

    اين نور مختصر يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنهاست كه به تدريج بر اثر تقليدهاى كور كورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها، پرده هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى افتد نه تنها يك ظلمت بلكه به تعبير قرآن ((ظلمات )).(8)

    بعضى ديگر گفته اند: اگر جمله (استوقد نارا) (روشن كردن آتش ) را به معناى ظريف ادبى آن كه ((فتنه انگيزى )) است ، در نظر بگيريم ، در اين صورت باز مى توان گفت كه منافق تشبيه شده است به ((فتنه انگيز)) و ((مفسد)). بنابراين وجه شباهتشان ايجاد فتنه و فساد است .(9)
    جمله صم بكم عمى ، در حقيقت تشبيه ديگرى از طرز تفكر و بينش منافقان است ؛ يعنى دنياپرستى و زرق و برق ماديات و دلبستگى آنان به عالم محسوسات ، منافقان را چنان مجذوب كرده كه نيروى تفكر و تعقل را از آنها ربوده و آنان را نسبت به درك معارف و بيان حقايق الهى كور و كر و لالشان كرده است ، به گونه اى كه همه چيز را از ديدگاه ماديات و به قول ((مولوى )) با چشم ((آخور بين )) ارزيابى و تجزيه و تحليل مى كنند:
    چشم آخر بين تواند ديد راست چشم آخر بين غرور است و خطاست (10)






    امضاء




  5. تشكر

    roya1000 (03-08-2020)

  6. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    7751
    نوشته
    3,197
    صلوات
    358
    دلنوشته
    4
    صلوات بر محمد وآل محمد و اقا امام زمان (عج)
    تشکر
    897
    مورد تشکر
    1,488 در 556
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    2 - مثل باران و رگبار


    اءو كصيب من السمآء فيه ظلمت ورعد وبرق يجعلون اءصبعهم فى ءاذانهم من الصوعق حذر الموت والله محيط بالكفرين # يكاد البرق يخطف اءبصرهم كلمآ اءضآء لهم مشوا فيه واذآ اءظلم عليهم قاموا ولو شآء الله لذهب بسمعهم و اءبصرهم ان الله على كل شى ء قدير.(11)
    ((يا همچون بارانى از آسمان ، كه در شب تاريك تواءم با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران ) ببارد، آنها از ترس مرگ ، انگشتانشان را در گوشهاى خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند بر كافران احاطه دارد (و آنان در قبضه قدرت الهى هستند) (روشنايى خيره كننده ) برق ، نزديك است چشم آنان را بربايد، هر لحظه اى كه (برق جستن مى كند و صفحه بيابان را) براى آنها روشن مى سازد، (چند قدمى ) در پرتو آن راه مى روند و هنگامى كه خاموش مى شود، توقف مى كنند و اگر خدا بخواهد، گوش و چشم آنها را از بين مى برد، چرا كه خداوند بر هر چيز تواناست )).

    * * *
    او كصيب من سما ظلمات فيه
    رعد و برق افزون در آن تاريك تيه (12)
    مى كنند انگشت در آذان كه صوت
    نشنوند از رعدها از بيم موت
    بى خبر كز قدرت و علم بسيط
    حق به جان كافران باشد محيط
    بين يكاد البرق يخطف تا چه سان
    مى رساند آن بصرها را زيان
    ره چو روشن شد بر ايشان مى روند
    بر ضلالت تا كه دور از ره شوند
    چون شود تاريك گردند از فتن (13)
    ثابت اندر گمرهى خويشتن
    ور خدا خواهد برد سمع و بصر
    زين گروه كج نهاد كور و كر
    كو بود قادر به كل ممكنات
    ما سوى را كرده محو برد و مات (14)





    امضاء




  7. تشكر

    roya1000 (03-08-2020)

  8. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    7751
    نوشته
    3,197
    صلوات
    358
    دلنوشته
    4
    صلوات بر محمد وآل محمد و اقا امام زمان (عج)
    تشکر
    897
    مورد تشکر
    1,488 در 556
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    وجه تشبيه :


    به دنبال آيات گذشته كه درباره منافقان بود، خداوند متعال در اينجا نيز بار ديگر صحنه زندگى آنان را با مثلى ديگر مجسم مى سازد و آنان را به مسافرى تشبيه مى كند كه در بيابان دچار رگبار تواءم با ظلمت شده ؛ ظلمتى كه قوه بينايى و تشخيص را از او ربوده است . در اين هنگام از يك سو رگبار شديد او را وادار به فرار مى كند و از سوى ديگر تاريكى ظلمانى مانع فرارش ‍ مى شود و غرش رعد و برق صاعقه وحشتناك نيز، مضطرب و هراسانش ‍ مى كند، به گونه اى كه هيچ پناهگاهى نمى يابد و نمى داند چه كند!

    مسافر گرفتار در تاريكى دهشت انگيز و هراسان از غرش رعد و برق و صاعقه ، چاره اى جز اين ندارد كه از نور برق بهره بگيرد. برق هم لحظه اى مى آيد و زود خاموش مى شود. همين كه برق مى آيد، چند قدمى در پرتو آن راه مى رود و چون خاموش مى شود، مى ايستد و در تاريكى ، وحشت زده و سرگردان مى ماند.

    ((وجه شباهت )) در اين تشبيه ، ممكن است ((ترس و دلهره درونى )) آنان باشد، همچنانكه در آيات ديگر بر اين مطلب تصريح شده است ؛ از جمله مى فرمايد:
    ... فاذآ اءنزلت سورة محكمة و ذكر فيها القتال راءيت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشى عليه من الموت ....(15)

    ((هنگامى كه سوره واضح و روشنى نازل مى شود كه در آن نامى از جنگ و جهاد به ميان آمده است ، منافقان بيمار دل را مى بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته ، با نگاهى (مات و مبهوت و چشمانى كه حدقه آنها از كار ايستاده ) به تو مى نگرند!))؛ يعنى منافقان از شنيدن نام جنگ ، چنان وحشت و اضطراب آنان را فرا مى گيرد كه نزديك است غالب تهى كنند! فكرشان از كار مى افتد، سياهى چشم شان از حركت باز مى ايستد و همچون كسانى كه نزديك است قبض روح شوند، نگاهى بى حركت و خيره دارند، بى آن كه پلكهاى چشم شان به هم بخورد. اين گويا ترين تعبيرى است كه قرآن از حال منافقان ترسو و بزدل مى كند.(16)

    آرى ، منافقان درست به چنين مسافرى مى مانند، آنها در ميان مؤ منان روز افزون كه همچون سيل خروشان و باران پر بركتى به هر سو پيش مى روند، قرار گرفته اند. افسوس كه به پناهگاه مطمئن ايمان ، پناه نبرده اند تا از شر صاعقه هاى مرگبار مجازات الهى نجات يابند.

    جهاد مسلحانه مسلمانان در برابر دشمنان ، همانند خروش رعد و صاعقه ، بر سر منافقين فرود مى آمد، آنها گاه گاه فرصتهايى براى پيدا كردن راه حق پيدا مى كردند و انديشه هايشان بيدار مى گشت ، ولى افسوس كه اين بيدارى همچون برق آسمان دوام نمى يافت و آنان تا مى خواستند چند گامى بردارند، خاموش مى شد و تاريكى غفلت و سپس توقف و سرگردانى جاى آن را مى گرفت .

    پيشرفت سريع اسلام همچون برق آسمانى چشم منافقان را خيره كرده بود و آيات قرآن كه پرده از رازهاى نهانشان برمى داشت ، همچون صاعقه ها آنها را هدف قرار مى داد، لذا هر دم احتمال مى دادند آيه اى نازل گردد و پرده از رازهاى ديگرى بردارد و رسواتر شوند... .

    امروز ما با چشم خود تمام اين نشانه ها را يك به يك در وجود منافقان عصر خويش مى بينيم ، سرگردانى آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سيه روزى و رسوايى آنها را همانگونه كه قرآن كريم ترسيم نموده ، مشاهده مى كنيم .(17)



    امضاء




  9. تشكر

    roya1000 (03-08-2020)

  10. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    7751
    نوشته
    3,197
    صلوات
    358
    دلنوشته
    4
    صلوات بر محمد وآل محمد و اقا امام زمان (عج)
    تشکر
    897
    مورد تشکر
    1,488 در 556
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    در روايت است كه چون منافقان نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آمدند، از ترس اين كه مبادا حكم الهى بر كشتن ايشان صادر شود، انگشت در گوش خود مى نهادند. از اين رو خداوند متعال آنان را به جماعتى تشبيه نموده است كه به هنگام شنيدن صداى صاعقه ، از ترس ‍ جان خود، انگشت به گوش مى نهند.

    هرگاه آيات و بينات نورانى قرآن به ديده بصيرت منافقان مى رسيد نزديك بود دلهاى ايشان از توجه به كيش خود بركنده شود و به ايمان گرايش يابد. خداوند اين حالت را به برق تشبيه كرد كه به خاطر روشنايى و درخشندگى زياد، نزديك است ديده هاى اصحاب باران را بربايد.

    همچنين هرگاه مسلمانان به غنايم فراوان و پيروزى دست مى يافتند، منافقان با شتاب به سوى آنان مى آمدند و دين اسلام را مى پسنديدند، ولى هنگامى كه با مشكل و كمبودى روبه رو مى شدند، متحير شده ، در كفر توقف مى كردند (و مى گفتند: اين بدبختيها و مشكلات و كمبودها همه از نكبت و نحوست دين محمد است !) خداوند حالت ايشان را به حال اهل باران تشبيه كرد كه چون برق جستن مى كند، چند قدمى در پرتو آن راه مى روند و هنگامى كه خاموش مى گردد، مى ايستند.(18)
    بعضى از مفسران براى تاءييد اين وجه تشبيه ، به آيه ذيل استناد كرده اند كه مى فرمايد:
    ومن الناس من يعبد الله على حرف فان اءصابه خير اطماءن به وان اءصابته فتنة انقلب على وجهه ...؛(19)((بعضى از مردم خدا را تنها بازبان مى پرستند، همين كه (دنيا به آنها رو كند و نفع و) خيرى به آنان رسد، حالت اطمينان پيدا مى كنند (و آن را دليل بر حقانيت اسلام مى گيرند) اما اگر مصيبتى براى امتحان به آنها برسد دگرگون مى شوند (و به كفر رو مى آورند))).
    از آيه فوق ، اين طور استنباط مى شود كه منافقين دين و ايمان را به عنوان وسيله اى براى نيل به ماديات پذيرفته اند كه اگر اين هدف تاءمين شد، دين را حق مى دانند وگرنه بى اساس مى شمرند! البته اين ويژگى منحصر به منافقان نيست ، بلكه بسيارى از افراد سست عنصر و ضعيف الاءيمان كه با كوچكترين چيزى ايمانشان به باد فنا مى رود، اين گونه اند؛ همچنان كه حضرت سيد الشهدا - سلام الله عليه - در كربلا فرمود:
    فان الناس عبيد الدنيا والدين لعق على اءلسنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون(20)؛ مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان است ، تا آنجا دين را قبول دارند كه به زندگى و رفاه شان آسيب وارد نشود! پس آنگاه كه در بوته آزمايش قرار گيرند، از دين بر مى گردند، تنها افراد كمى از آزمايش پيروزمند بيرون مى آيند و پا برجا و ثابت قدم در دين مى مانند)).


    امضاء




  11. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    7751
    نوشته
    3,197
    صلوات
    358
    دلنوشته
    4
    صلوات بر محمد وآل محمد و اقا امام زمان (عج)
    تشکر
    897
    مورد تشکر
    1,488 در 556
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    اصولا طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى ، منافقان در صفوف انقلابيون قرار مى گيرند، و دشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه گر مى شوند. بنابر اين مساءله نفاق و منافقان مخصوص عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نبوده ، بلكه هر جامعه اى - مخصوصا جوامع انقلابى - گرفتار آن مى شود، به همين دليل بايد تحليلها و موشكافيهاى قرآن را روى اين مساءله ، نه به عنوان يك مساءله تاريخى ، بلكه به عنوان يك مساءله مورد نياز، مورد بررسى دقيق قرار داد و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقين در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت .
    براى مبارزه با روح نفاق بايد نشانه هاى آن را همچنان كه قرآن به طور گسترده بازگو كرده است ، دقيقا شناخت ، زيرا تنها از طريق اين نشانه ها مى توان به خطوط و نقشه هاى منافقين پى برد و آن را نابود كرد.
    خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتر است ، چرا كه از يك سو شناخت آنها غالبا آسان نيست ، و از سوى ديگر دشمنان داخلى هستند، و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى كنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است . علاوه بر آنچه كه گفته شد، روابط مختلف منافقان با ساير اعضاى جامعه ، كار مبارزه با آنها را دشوار مى سازد. به همين دليل اسلام در طول تاريخ خود، بيشترين ضربه را از منافقان خورده ، و قرآن نيز سخت ترين حملات خود را متوجه منافقان ساخته و آنها را بيش از هر دشمن ديگر كوبيده است .(22)




    امضاء




  12. Top | #17

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    7751
    نوشته
    3,197
    صلوات
    358
    دلنوشته
    4
    صلوات بر محمد وآل محمد و اقا امام زمان (عج)
    تشکر
    897
    مورد تشکر
    1,488 در 556
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    3 - مثل پشه

    ان الله لايستحى اءن يضرب مثلا ما(23) بعوضة فما فوقها فاءما الذين ءامنوا فيعلمون اءنه الحق من ربهم واءما الذين كفروا فيقولون ماذآ اءراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا ويهدى به كثيرا وما يضل به الا الفسقين .(24)


    ((خداوند از اين كه (به موجودات ظاهرا كوچكى مانند) پشه و حتى كمتر از آن ، مثال بزند، شرم نمى كند. (در اين ميان ) آنان كه ايمان آورده اند، مى دانند حقيقتى است از طرف پروردگارشان ، و اما آنها كه راه كفر را پيموده اند، (اين موضوع را بهانه كرده ،) مى گويند: منظور خداوند از اين مثل چه بوده است ؟! (آرى ،) خدا جمع زيادى را با آن گمراه و گروه بسيارى را هدايت مى كند، ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد!)).

    * * *
    زد به لا يستحيى آن شاه اجل
    بر بعوضه اهل دنيا را مثل
    پس به مافوقش كه آن بال بق است (25)
    نيست ممنوع آن مثالى كز حق است
    كافران گويند زان مقصود چيست
    غير دنيا و اهل آن مقصود نيست
    يعنى اين دنيا كم از بال بق است
    نزد حق وان كس كه او اهل حق است
    هست مغبون آن كه او بربال بق
    قانع آمد شد حسود اهل حق
    گمرهان را زان فزايد اشتباه
    يافت زان اهل هدايت انتباه
    زان يضل گفت سلطان نصير
    بهر قومى هم به يهدى كثير
    زان نشد گمره كس الا فاسقون
    كه بود آن قلب دونشان واژگون
    فاسق از دنيا نگيرد جز وبال
    هم فزايدشان ز قرآن بر ضلال
    سركش از رحمان و با شيطان خوشند
    وز دم شيطانى اندر آتشند
    شد صفات نفسشان غالب به قلب
    گشتشان نور قبول از قلب سلب
    بعدشان بر بعد، از قرآن فزود
    منظلم تر شد دل ظلمت نمود(26)





    امضاء




  13. Top | #18

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    7751
    نوشته
    3,197
    صلوات
    358
    دلنوشته
    4
    صلوات بر محمد وآل محمد و اقا امام زمان (عج)
    تشکر
    897
    مورد تشکر
    1,488 در 556
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    شاءن نزول و وجه تشبيه :



    جمعى از مفسران از ((ابن عباس )) درباره شاءن نزول آيه فوق چنين نقل كرده اند:
    هنگامى كه خداوند در آيات گذشته پيرامون اوصاف منافقين ، دو مثال (آتش و باران ) را بيان كرد، منافقين گفتند: خداوند برتر و بالاتر از اين است كه چنين مثالهايى بزند، و به اين طريق در ((وحى )) بودن قرآن اظهار ترديد كردند. در اين موقع ، آيه بالا نازل شد و به آنها پاسخ داد.
    بعضى ديگر گفته اند: هنگامى كه در آيات قرآن ، مثالهايى به ((ذباب )) (مگس ) و ((عنكبوت )) نازل گرديد، جمعى از مشركان اين موضوع را بهانه قرار داده ، زبان به اعتراض گشودند و مسخره كردند كه اين چگونه ((وحى )) آسمانى است كه سخن از ((عنكبوت )) و((مگس )) مى گويد؟ آيه فوق نازل شد و با تعبيراتى زنده به آنها جواب داد.(27)
    بعضى از مفسران مى گويند، تعبير به ((يستحيى )) در آيه ، احتمال دارد در مقابل سخن كافران باشد كه مى گفتند: اءما يستحيى رب محمد اءن يضرب مثلا بالذباب والعنكبوت ؛ آيا خداى محمد شرم نمى كند كه در كتاب خود به مگس و عنكبوت مثال بزند)).
    خداوند در جواب آنان فرمود: ان الله لايستحى اءن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها.
    كافران و بهانه جويان خردى پشه يا مگس را وسيله استهزاى قرآن و اعتراض به آن قرار داده بودند، در صورتى كه :
    اولا: در مثال مناقشه نيست ، آنهم مثلى كه از ناحيه خدا صادر شود. زيرا همه كائنات مخلوق او هستند و براى او كوچك و بزرگ ندارد. ممكن است گاهى مصلحت در اين باشد كه به يكى از موجودات بسيار كوچك طبيعت ، همانند پشه و يا حتى كوچك تر از آن و يا كمى بزرگتر از آن مانند مگس و عنكبوت مثال بزند، و گاهى به موجودات بزرگ .
    ثانيا: هنگامى كه گوينده در مقام ((تحقير)) و بيان ((عجز)) و ناتوانى مدعيان است ، بلاغت سخن ايجاب مى كند كه براى نشان دادن ضعف و زبونى آنان به موجودهاى ضعيفى مثل بزند و آنها را از جهت ضعف به پشه ، مگس ، عنكبوت و امثال آن تشبيه كند. لذا در اين گونه موارد، اگر به جاى اين مثالهاى كوچك ، از مثالهاى بزرگى همچون آفرينش ‍ كواكب و آسمانهاى پهناور استفاده شود، بسيار نامناسب است و هرگز با اصول فصاحت و بلاغت سازگار نخواهد بود.
    زمخشرى مى گويد: ((تعجب آور است از اينها كه چگونه اين مثلها را انكار كردند در حالى كه مردم همواره به ((چهار پايان ))، ((پرندگان ))، ((مار و افعيهاى زمين ))، ((حشرات ))، ((كرم )) و ((جانوران كوچك )) مثال مى زنند و اين گونه مثلها در ميان عرب شهرنشين و بيابان گرد معروف است و آنان گاهى به حقيرترين چيزها مثل مى زنند و مى گويند:
    اجمع من ذرة : ((جمع كننده تر از مورچه ))،
    و اءجراء من الذباب : ((و گستاخ تر از مگس ))،
    و اءسمع من قراد: ((و شنونده تر از ميمون ))،
    و اءصرد من جرادة : ((و ضعيف تر از ملخ (در مقابل سرما)))،
    و اءضعف من فراشة : ((و ضعيف تر از پروانه ))،
    و آكل من السوس : ((و خورنده تر از موريانه ))،
    و اعراب اگر بخواهند كسى را به پشه تشبيه كنند، اين گونه مى گويند:
    اءضعف من بعوضة : ((ضعيف تر از پشه ))،
    و اءعز من مخ البعوض (28): ((نايابتر از مغز سر پشه )).
    علامه طبرسى به نقل از ((ربيع بن انس )) مى گويد:
    پشه تا وقتى كه گرسنه باشد زنده است و همين كه سير و فربه شد، مى ميرد. همچنين مردمى كه اين مثل در باره آنان زده شده است ، وقتى كه همه چيز دنيا برايشان فراهم مى گردد و موقع كاميابى فرا مى رسد، ناگاه دست حق گريبان آنها را مى گيرد چنانكه خداوند مى فرمايد:
    فلما نسوا ماذكروا به فتحنا عليهم اءبواب كل شى ء حتى اذا فرحوا بمآ اءوتوا اءخذنهم بغتة ....(29)
    (((آرى ) هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد و) آنچه را به آنها يادآورى شده بود فراموش كردند، درهاى همه چيز (از نعمتها) را به روى آنها گشوديم ؛ تا (كاملا) خوشحال شدند (و دل به آنها بستند)؛ ناگهان آنها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم ))).(30)


    2 - سرانجام مسلمانان به نزديكى مكه رسيدند و در بيرون شهر در بيابانهاى اطراف در جـائى كـه (مرالظهران ) ناميده مى شد و چند كيلومتر بيشتر با مكه فاصله نداشت اردو زدند، و شبانه آتشهاى زيادى براى آماده كردن غذا (و شايد براى اثبات حضور گسترده خود) در آن مكان افروختند جمعى از اهل مكه اين
    منظره را ديده در حيرت فرو رفتند.
    هـنـوز اخـبار حركت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و لشگر اسلام بر قريش پـنـهـان بـود، در آن شـب ابـوسـفـيان سركرده مكيان و بعضى ديگر از سران شرك براى پيگيرى اخبار از مكه بيرون آمدند در اين هنگام عباس عموى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) فـكر كرد كه اگر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) به طور قهرآميز وارد مـكـه شـود كـسـى از قـريش زنده نمى ماند، از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اجـازه گـرفت و بر مركب آن حضرت سوار شد، و گفت مى روم شايد كسى را ببينم به او بگويم اهل مكه را از ماجرا با خبر كند تا بيايند و امان بگيرند.
    عباس حركت كرد و نزديكتر آمد اتفاقا در اين هنگام صداى (ابوسفيان ) را شنيد كه به يـكـى از دوسـتـانـش بـنـام (بديل ) مى گويد من هرگز آتشى افزونتر از اين نديدم ! بديل گفت : فكر مى كنم اين آتشها مربوط به قبيله (خزاعه ) باشد، ابوسفيان گفت : قـبـيـله خزاعه از اين خوارترند كه اين همه آتش برافروزند! در اينجا عباس ابوسفيان را صـدا زد، ابـوسـفـيـان عـبـاس را شـنـاخـت گـفـت راسـتـى چـه خـبـر؟ عـبـاس پـاسـخ داد ايـن رسـول الله (صـلى الله عـليه و آله و سلم ) است كه با ده هزار نفر سربازان اسلام به سراغ شما آمده اند! ابوسفيان سخت دستپاچه شد و گفت : به من چه دستورى مى دهى .
    عـبـاس گفت همراه من بيا و از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) امان بگير، زيرا در غير اين صورت كشته خواهى شد! و به اين ترتيب عباس ابوسفيان را همراه خود سوار بـر مـركـب رسـول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرد و با سرعت به سوى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برگشت ، از كنار هر گروهى و آتشى از آتشها مى گذشت مى گفتند اين عموى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه بر مركب
    او سـوار شـده ، شـخص بيگانهاى نيست ، تا بجائى رسيد كه عمر بن خطاب بود هنگامى كـه چـشـم عـمـر به ابوسفيان افتاد، گفت : شكر خدا را كه مرا بر تو (ابوسفيان ) مسلط كرد در حالى كه هيچ امانى ندارى ! فورا خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده و اجازه خواست تا گردن ابوسفيان را بزند.
    ولى عباس فرا رسيد عرض كرد اى رسول خدا! من به او پناه داده ام .
    پـيـغـمـبـر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من نيز فعلا به او امان مى دهم تا فردا كه او را نزد من آورى .
    فـردا كـه عـبـاس او را بـه خـدمـت پـيـغـمـبـر خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آورد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او فرمود: واى بر تو اى ابوسفيان ! آيا وقـت آن نـرسـيـده اسـت كه ايمان به خداى يگانه بياورى ؟ عرض كرد آرى ، پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا! من شهادت مى دهم كه خداوند يگانه است و همتائى ندارد، اگر كارى از بـتـهـا سـاخـتـه بـود مـن به اين روز نمى افتادم ! فرمود: آيا موقع آن نرسيده است كه بـدانـى مـن رسـول خـدايـم ؟! عـرض كـرد پـدر و مادرم فدايت باد هنوز شك و شبه هاى در دل من وجود دارد، ولى سرانجام ابوسفيان و دو نفر از همراهانش مسلمان شدند.
    پـيـغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عباس فرمود: ابوسفيان را در تنگه اى كه گذرگاه مكه است ببر تا لشگريان الهى از آنجا بگذرند و او ببيند.
    عـبـاس عـرض كـرد: ابـوسـفـيـان مـرد جـاه طـلبـى اسـت ، امـتـيـازى بـراى او قـائل شـويـد، پـيـغـمـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) فـرمـود: هـر كـس ‍ داخـل خانه ابوسفيان شود در امان است ، و هر كس به مسجد الحرام پناه ببرد در امان است ، و هر كس در خانه خود بماند و در را به روى خود ببندد او نيز در امان است .
    به هر حال هنگامى كه ابوسفيان اين لشگر عظيم را ديد يقين پيدا كرد
    كـه هـيـچ راهـى براى مقابله باقى نمانده است ، رو به عباس كرد و گفت : سلطنت فرزند برادرت بسيار عظيم شده ! عباس گفت : واى بر تو، سلطنت نيست ، نبوت است .
    سـپـس عـبـاس بـه او گفت با سرعت به سراغ مردم مكه برو و آنها را از مقابله با لشگر اسلام بر حذر دار! ابوسفيان وارد مسجد الحرام شد و فرياد زد اى جمعيت قريش ! محمد با جمعيتى به سراغ شما آمده كه هيچ قدرت مقابله با آن را نداريد، سپس افزود: هر كس وارد خانه من شود در امان است ، هر كس در مسجد الحرام برود نيز در امان است ، و هر كس در خانه را به روى خود ببندد در امان خواهد بود.
    سـپـس فرياد زد اى جمعيت قريش ! اسلام بياوريد تا سالم بمانيد، همسرش هند ريش او را گـرفـت و فـريـاد زد ايـن پـيـرمرد احمق را بكشيد! ابوسفيان گفت : رها كن ، به خدا اگر اسلام نياورى تو هم كشته خواهى شد، برو داخل خانه باش .
    سپس پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با صفوف لشگريان اسلام حركت كرد تـا بـه نـقـطه ذى طوى رسيد، همان نقطه مرتفعى كه از آنجا خانه هاى مكه نمايان است ، پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ياد روزى افتاد كه به اجبار از مكه مخفيانه بـيـرون آمـد، ولى مى بيند امروز با اين عظمت وارد مكه مى شود، لذا پيشانى مبارك را به فراز جهاز شتر گذاشت و سجده شكر بجا آورد.
    سـپـس پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در (حجون ) (يكى از محلات مرتفع مـكـه كه قبر خديجه در آن است ) فرود آمد و غسل كرد، و با لباس رزم و اسلحه بر مركب نـشـسـت ، در حـالى كه سوره (فتح ) را قرائت مى فرمود وارد مسجدالحرام شد و تكبير گـفـت ، سـپـاه اسلام نيز همه تكبير گفتند، به گونه اى كه صدايشان همه دشت و كوه را پر كرد.
    سپس از شتر خود فرود آمد، و براى نابودى بتها نزديك خانه كعبه آمد، بتها را يكى پس از ديـگـرى سـرنـگـون مـى كـرد و مـى فـرمـود: جـاء الحـق و زهـق البـاطـل ان البـاطـل كـان زهـوقـا: حـق آمـد و بـاطـل زايـل شـد و باطل زايل شدنى است .
    چـنـد بـت بـزرگ بر فراز كعبه نصب شده بود كه دست پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) بـه آنـهـا نـمـى رسـيـد امـيـر مؤ منان على (عليه السلام ) را امر كرد پاى بر دوش مـبـاركـش نـهد و بالا رود، و بتها را به زمين افكنده بشكند، على (عليه السلام ) اين امر را اطاعت كرد.
    سپس كليد خانه كعبه را گرفت و در را بگشود و عكسهاى پيغمبران را كه بر در و ديوار داخل خانه كعبه ترسيم شده بود محو كرد.
    3 - بـعـد از ايـن پـيـروزى درخشان و سريع پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دسـت در حـلقـه در خـانه كعبه كرد و رو به اهل مكه كه در آنجا جمع بودند فرمود و گفت : شما چه مى گوئيد؟ و چه گمان داريد؟! در باره شما چه دستورى بدهم ؟ عرض كردند: ما جز خير و نيكى از تو انتظار نداريم ، تو برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار مائى ! و امروز به قدرت رسيده اى ، ما را ببخش ، اشك در چشمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) حلقه زد، صداى گريه مردم مكه نيز بلند شد.
    پـيـغـمـبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من در باره شما همان مى گويم كه بـرادرم يـوسـف گفت ، امروز هيچگونه سرزنش ‍ و توبيخى بر شما نخواهد بود، خداوند شـمـا را مـى بـخشد و او ارحم الراحمين است و به اين ترتيب همه را عفو كرد و فرمود: همه آزاديد، هر جا مى خواهيد برويد.
    در ضمن پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داده بود كه لشگريانش مزاحم هيچكس
    نـشـونـد، و خـونى مطلقا ريخته نشود، تنها مطابق روايتى شش نفر را كه افرادى بسيار بد زبان و خطرناك بودند استثنا كرده بود
    حتى هنگامى كه شنيد سعد بن عباده پرچمدار لشگر شعار انتقام را سر داده ، و مى گويد: اليوم يوم الملحمة امروز روز انتقام است ! پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عـليـه السـلام ) فـرمـود بـشـتاب پرچم را از او بگير و تو پرچمدار باش و شعار دهيد اليـوم يـوم المـرحـمـة امـروز روز عفو و رحمت است ! و به اين ترتيب مكه بدون خونريزى فـتـح شـد و جـاذبـه ايـن عفو و رحمت اسلامى كه هرگز انتظار آن را نداشتند چنان در دلها اثر كرد كه مردم گروه گروه آمدند و مسلمان شدند و صداى اين فتح عظيم در تمام جزاير عربستان پيچيد و آوازه اسلام همه جا را فرا گرفت .
    و موقعيت اسلام و مسلمين از هر جهت تثبيت شد.
    در بعضى از تواريخ آمده است هنگامى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در كنار در خانه كعبه ايستاده بود فرمود: لا اله الا الله وحده وحده ، انجز وعده ، و نصر عبده ، و هـزم الاحزاب وحده ، الا ان كل مال او ماثرة او دم تدعى فهو تحت قدمى هاتين !... معبودى جـز خدا نيست ، يگانه است ، يگانه ، سرانجام به وعده خود وفا كرد، و بنده اش را يارى نـمـود، و خـودش بـه تـنـهائى تمام احزاب را درهم شكست ، اى مردم ! بدانيد هر مالى ، هر امـتـيـازى ، هـر خـونـى مـربـوط به گذشته و زمان جاهليت است همه در زير پاهاى من قرار گرفته (يعنى ديگر گفتگوئى از خونهائى كه در زمان جاهليت ريخته شد، يا اموالى كه به غارت رفت .
    نكنيد، و همه امتيازات عصر جاهليت نيز باطل شده است ، و به اين ترتيب تمام
    پرونده هاى گذشته بسته شد).
    ايـن يـك طـرح بـسـيار مهم و عجيب بود كه به ضميمه فرمان عفو عمومى ، مردم حجاز را از گـذشـتـه تـاريـك و پـرمـاجـراى خـود بريد، و در پرتو اسلام زندگى نوينى به آنها بخشيد كه از كشمكشها و جنجالهاى مربوط به گذشته كاملا خالى ، بود.
    و ايـن كار فوق العاده به پيشرفت اسلام كمك كرد و سرمشقى است براى امروز و فرداى ما.
    خـداونـدا! تـو قـادرى كه بار ديگر آن عظمت ديرين را در پرتو اقتدا به سنت آن حضرت به مسلمانان بازگردانى .
    پـروردگـارا! مـا را در زمـره يـاران راسـتين پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرار ده .
    بـار الهـا! بـه مـا تـوفـيـقـى مـرحـمـت كـن كـه حـكـومـت عـدل اسـلامـى را آنـچـنـان در دنـيـا بـگـسـتـرانـيـم كـه مـردم جـهـان فـوج فـوج آن را از دل و جان بپذيرند.
    آمين يا رب العالمين




    امضاء




  14. تشكر

    roya1000 (03-08-2020)

  15. Top | #19

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    7751
    نوشته
    3,197
    صلوات
    358
    دلنوشته
    4
    صلوات بر محمد وآل محمد و اقا امام زمان (عج)
    تشکر
    897
    مورد تشکر
    1,488 در 556
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    نكته ها:

    الف - معناى (فما فوقها):


    در اين كه منظور از كلمه (فما فوقها) چيست ؟ مفسران دو گونه تفسير كرده اند: گروهى گفته اند منظور ((بالاتر از آن در كوچكى )) است ، زيرا آيه در مقام بيان كوچكى مثال است و برترى از اين نظر مى باشد.
    بنا بر اين معناى آيه چنين خواهد بود: (((خداوند از مثال زدن ) به پشه و كوچك تر از آن (همانند بال پشه ) شرم ندارد)). چنانكه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه فرمود:
    ان الدنيا لا تعدل عند الله بجناح بعوضة ؛(31) دنيا در نزد خدا به اندازه بال پشه اى ارزش ندارد)).
    در حديثى ديگر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: لو كانت الدنيا تعدل عندالله جناح بعوضة ما سقى كافرا منها شربة ماء؛(32) اگر دنيا پيش خدا به اندازه بال پشه ارزش مى داشت ، هرگز به كافران قطره اى آب نمى داد)).
    بعضى ديگر گفته اند: مراد ((بالاتر از نظر بزرگى )) است . در اين صورت ، جمله (فما فوقها) به معناى ((مازاد عليها)) است ؛ يعنى خداوند از مثل به موجود كوچكى همچون پشه ابا ندارد، چه رسد به موجود بزرگتر از آن مانند مگس و عنكبوت . خلاصه اين كه خداوند متعال براى ارشاد بندگان ، هم به موجودات كوچك مثال مى زند و هم به مخلوقات بزرگ ؛ هر كدام بر طبق مقتضاى حال و به تناسب موضوع .(33)





    امضاء




  16. تشكر

    roya1000 (03-08-2020)

  17. Top | #20

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    7751
    نوشته
    3,197
    صلوات
    358
    دلنوشته
    4
    صلوات بر محمد وآل محمد و اقا امام زمان (عج)
    تشکر
    897
    مورد تشکر
    1,488 در 556
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    ب - معناى اضلال الهى


    در جمله يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا نيز، ميان مفسران دو نظريه است : گروهى مى گويند اين جمله ، نقل گفتار كافران است كه در اعتراض به مثلها مى گفتند: ((خدا چه منظورى از اين مثلها دارد كه مايه تفرقه شده ، گروهى را به وسيله آن هدايت كرده ، و گروهى را گمراه ساخته است ؟!)).
    جمعى ديگر از مفسران احتمال داده اند كه جمله مذكور سخن خدا باشد، نه نقل گفتار كافران . در اين صورت معناى آيه چنين خواهد بود كه خداوند در جواب آنان كه مى گفتند: ماذا اءراد الله بهذا مثلا؛ ((هدف خدا از اين مثلها چيست ؟)) مى فرمايد: ((هدف اين است كه گروه زيادى را هدايت و گروه ديگرى را گمراه مى سازد، ولى جز فاسقان گمراه نمى شوند)).
    خلاصه اين كه خداوند به وسيله اين گونه مثالها بندگانش را آزمايش مى كند، و در نتيجه مؤ منان در آن تفكر و انديشه مى كنند و هدايت مى شوند و كافران و فاسقان چون و چرا و اعتراض مى نمايند و گمراه مى گردند؛ يعنى آنچه كه باعث گمراهى آنان شده ، كفر و فسق و لجاجت آنهاست ، نه اين نوع مثالها.

    مثلا: اگر كسى طلا يا نقره اى را براى آزمايش به كوره بيندازد و معلوم شود طلا يا نقره فاسد و قلابى بوده ، به او مى گويند، ((اءفسدت فضتك ؛ نقره ات را فاسد كردى )). منظور اين است كه طلا و نقره ات در آزمايش ، بى عيار و قلابى از كار در آمد، نه اين كه تو آن را فاسد كردى .
    همچنين اگر شتر كسى گم شود، مى گويند: ((فلان اءضل ناقته ؛ فلانى شترش را گم كرد)). مراد اين است كه شترش گم شده است ، نه اين كه عمدا و از روى قصد آنرا گم كرده است .
    با توجه به دو مثال فوق ، معناى يضل به كثيرا اين است كه چون كافران و فاسقان كفر و فسق پيشه كرده اند، خداوند هم عنايت خاص و دستگيرى ويژه اش را از آنان بر مى دارد و به حال خود رهايشان مى سازد. به قول شاعر:


    راه هست و چاه و ديده بينا و آفتاب
    تا آدمى نگاه كند پيش ‍ پاى خويش
    چندين چراغ دارد و بيراهه مى رود
    بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش



    امضاء




  18. تشكر

    roya1000 (03-08-2020)

صفحه 2 از 11 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi