از خودبیگانگی، مانع کمال
از بزرگترین موانعی که مانع رشد و رسیدن آدمی به کمال است، آن است که او موقعیت حقیقی خود را نیابد. اگر چنین شود، او به دنبال شخصیت و موقعیت ساختگی خود می برد. سعی می کند شخصیتی را برای خود بسازد که چه بسا این شخصیت جدید با استعدادها و اهداف زندگانی او در تضاد و تقابل است.
این چنین است که او دچار از خودبیگانگی می شود. به تعبیر واضح تر، او ((خود حقیقی)) را از یاد می برد و ((خود مجازی)) جدیدی برای خود ایجاد می کند. این گونه است که به فرامین این ((خودفرضی)) گوش فرا داده و طبیعتا از راه کمال باز می ماند.
انسان اگر بخواهد به سوی خداوند حرکت کند، باید خود را بشناسد و بداند چه کسی بوده، از کجا آمده، به کجا آمده، به کجا می رود، از او چه خواسته شده، با او چه رفتاری می شود، کمال او چیست، نقصان او کجاست، به دنبال چه می گردد، استعدادهای او چقدر است و ده ها و صدها نکته و سوال دیگر که او باید همه آنها را بداند.
اگر بداند چه کسی بوده و اکنون کیست که باید باشد، در رسیدن به آن چه باید باشد، تلاش مردم سالاری یکند. اما اگر این خود حقیقی را به درستی نشناسد؛ یعنی به درستی نداند، که بوده و که هست و یا چه کسی باید باشد و یا به غلط چهره ای دیگر از خود در ذهن ترسیم کند، طبیعتا نیازهای حقیقی خود را فراموش کرده و به بر آوردن نیازهای مجازی - که در خور آن خود مجازی یا خود غیرواقعی و ساختگی است - روی می آورد.
در نهایت از به کمال رساندن خود، بازمانده و عمر محدود خود را به سرگرمی و اشتباه می گذارند. از خودبیگانگی - به تعبیری آشنا - همان به غلط جایگزین کردن خود غیرواقعی به جای خود واقعی و سعی در بر آوردن نیازهای خود غیر واقعی است.