صفحه 3 از 8 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 74

موضوع: سلام بر خورشید: نگاهی نو به زیارت عاشورا

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    پیامبر از میان ما می‌رود، سال‌ها می‌گذرد...
    نزدیک سال 61 هجری می‌شود، کاروان حسین(ع) به سوی کربلا حرکت می‌کند، آن قدر پیر شده‌ام که نمی‌توانم همراه او بروم و در مدینه می‌مانم.
    مدّتی می‌گذرد، خبرهای کربلا به من می‌رسد، آن وقت می‌فهمم که چرا آن روز پیامبر دست به پیشانی حسین می‌کشید و گریه می‌کرد.
    آری! عصر عاشورا که فرا رسید، دیگر هیچ یار ویاوری برای حسین نمانده بود، همه یاران او به خاک و خون افتاده بودند.
    آری! حسین(ع) تنهای تنها شده بود. او رو به مردم کوفه کرد و با آنان سخن گفت: ای مردم! من مهمان شما هستم. شما مرا به سوی شهر خود دعوت کردید. من پسر دختر پیامبر شما هستم. چرا می‌خواهید خون مرا بریزید؟
    دستور رسید تا بدن حسین(ع) را آماج تیرها کنند، یکی از کوفیان، به همراه خود تیر و کمان نداشت، او خم شد، از روی زمین، سنگ بزرگی را برداشت و پیشانی حسین(ع) را نشانه گرفت... سنگ آمد و آمد تا به پیشانی حسین(ع)اصابت کرد و خون از پیشانی حسین(ع) جاری شد...38
    اشک مهمان چشم من است
    حسین جان! اگر چه سالیان سال بعد از تو به این دنیا آمدم، گر چه در کربلا نبودم تا تو را یاری کنم، امّا من هرگز خود را در بند زمان و مکان نمی‌بینم، که هر روز عاشوراست و هر مکان، کربلاست!
    گویا صدای تو را می‌شنوم که مرا به یاری می‌خوانی... تو غریب و تنها مانده‌ای.
    چگونه تمنّای دل خود را پاسخ بدهم وقتی هنوز صدای تو را می‌شنوم که می‌گویی: چه کسی مرا یاری می‌کند؟
    حسین جان! گریه من دست خودم نیست. اختیار اشک با من نیست.
    تو در کربلا ایستادی و فریاد زدی: آیا کسی هست مرا یاری کند؟ در حسرت مانده‌ام که آن روز نبودم تا یاریت کنم!
    بارها حکایت غربت تو را شنیده‌ام و اشک ریخته‌ام، امّا باز هم اشک، مهمانِ چشمان من است. باز هم دریایِ دل، طوفانی شد، باز هم خورشید رنگ خون گرفت...39






    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    عصر عاشوراست تو غریبانه، تنها و تشنه در وسط میدان ایستاده‌ای. از پشت پرده اشک به یارانِ شهید خود نگاه می‌کنی. همه پر کشیدند و رفتند. چه با وفا بودند و صمیمی!
    غم بر دل تو نشسته است، تو اکنون تنهای تنها شده‌ای. تو سوار بر اسب خویش جلو می‌آیی. مهار اسب را می‌کشی و فریاد تو تا دوردست سپاه کوفه، طنین می‌اندازد: «آیا کسی هست تا از ناموس رسول خدا دفاع کند؟ آیا کسی هست که در این غربت و تنهایی، مرا یاری کند؟»40
    فریاد غریبانه را پاسخی نبود امّا...
    تو قرآنی را روی سر می‌گذاری و رو به سپاه کوفه چنین می‌گویی: «ای مردم! قرآن، بین من و شما قضاوت می‌کند. آیا من فرزند دختر پیامبر شما نیستم؟ چه شده که می‌خواهید خون مرا بریزید؟»41
    هیچ کس جوابی نمی‌دهد. سکوت است و سکوت!
    لشکر کوفه به سوی تو حمله می‌برد. تو دفاع می‌کنی و به قلب سپاه حمله می‌بری.
    فرصتی می‌یابی تا بار دیگر با این مردم سخن بگویی: «برای چه به خون من تشنه‌اید؟ گناه من چیست؟»
    صدایی به گوش می‌رسد که دل تو را به درد می‌آورد و اشکت را جاری می‌کند: «ما تو را می‌کشیم چون کینه پدرت را در سینه داریم».42
    اشک در چشم تو حلقه می‌زند. تو که خود این همه مظلوم هستی، اکنون برای مظلومیّت پدرت گریه می‌کنی!
    * * *
    تو در میدان ایستاده‌ای که ناگهان، باران تیر و سنگ و نیزه باریدن می‌گیرد. تو گاهی نگاهی به خیمه‌ها می‌کنی، گاه نگاهی به مردم کوفه، این مردم، میزبانان تو هستند، آنها تو را به شهر خود دعوت کرده‌اند و اکنون مهمان نوازی به اوج خود رسیده است!!
    سنگ‌باران، تیر باران!
    آماج تیرها بر بدن تو می‌نشیند، وای، خدایا! چه می‌بینم! سنگی به پیشانی تو اصابت می‌کند و خون از پیشانی تو جاری می‌شود.43
    لحظه‌ای صبر می‌کنی، امّا دشمن امان نمی‌دهد و این بار تیری زهر آلود بر قلب تو می‌نشیند.44
    نمی‌دانم چه کسی این تیر را می‌زند. امّا این تیر برای امام حسین(ع) از همه تیرها سخت‌تر است. صدای تو در دشت کربلا می‌پیچد: «خدایا! من به رضایِ تو راضی هستم».45
    تیر به سختی در سینه‌ات فرو رفته است. چاره‌ای نیست باید تیر را بیرون بیاوری. به زحمت، تیر را بیرون می‌آوری و خون می‌جوشد.46
    خون‌ها را جمع می‌کنی و به سوی آسمان می‌پاشی و می‌گویی: «بار خدایا! همه این بلاها در راه تو چیزی نیست».47
    فرشتگان همه در تعجّب‌اند. تو کیستی که با خدا این‌گونه سخن می‌گویی. قطره‌ای از آن خون به زمین بر نمی‌گردد. آسمان سرخ می‌شود. تاکنون هیچ کس آسمان را این گونه ندیده است. این سرخی خون توست که در آسمانِ غروب، مانده است.48
    بار دیگر خون در دست خود می‌گیری و این بار صورت خود را با آن رنگین می‌کنی. تو می‌خواهی این گونه به دیدار پیامبر بروی.49
    خونی که از بدنت رفته است، باعث ضعف تو می‌شود. دشمن فرصت را غنیمت می‌شمارد و از هر طرف با شمشیرها می‌آیند و هفتاد و دو ضربه شمشیر بر بدن تو می‌نشیند و تو از روی اسب با صورت به زیر می‌آیی.50
    * * *





    امضاء


  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    تو در میدان ایستاده‌ای که ناگهان، باران تیر و سنگ و نیزه باریدن می‌گیرد. تو گاهی نگاهی به خیمه‌ها می‌کنی، گاه نگاهی به مردم کوفه، این مردم، میزبانان تو هستند، آنها تو را به شهر خود دعوت کرده‌اند و اکنون مهمان نوازی به اوج خود رسیده است!!
    سنگ‌باران، تیر باران!
    آماج تیرها بر بدن تو می‌نشیند، وای، خدایا! چه می‌بینم! سنگی به پیشانی تو اصابت می‌کند و خون از پیشانی تو جاری می‌شود.43
    لحظه‌ای صبر می‌کنی، امّا دشمن امان نمی‌دهد و این بار تیری زهر آلود بر قلب تو می‌نشیند.44
    نمی‌دانم چه کسی این تیر را می‌زند. امّا این تیر برای امام حسین(ع) از همه تیرها سخت‌تر است. صدای تو در دشت کربلا می‌پیچد: «خدایا! من به رضایِ تو راضی هستم».45
    تیر به سختی در سینه‌ات فرو رفته است. چاره‌ای نیست باید تیر را بیرون بیاوری. به زحمت، تیر را بیرون می‌آوری و خون می‌جوشد.46
    خون‌ها را جمع می‌کنی و به سوی آسمان می‌پاشی و می‌گویی: «بار خدایا! همه این بلاها در راه تو چیزی نیست».47
    فرشتگان همه در تعجّب‌اند. تو کیستی که با خدا این‌گونه سخن می‌گویی. قطره‌ای از آن خون به زمین بر نمی‌گردد. آسمان سرخ می‌شود. تاکنون هیچ کس آسمان را این گونه ندیده است. این سرخی خون توست که در آسمانِ غروب، مانده است.48
    بار دیگر خون در دست خود می‌گیری و این بار صورت خود را با آن رنگین می‌کنی. تو می‌خواهی این گونه به دیدار پیامبر بروی.49
    خونی که از بدنت رفته است، باعث ضعف تو می‌شود. دشمن فرصت را غنیمت می‌شمارد و از هر طرف با شمشیرها می‌آیند و هفتاد و دو ضربه شمشیر بر بدن تو می‌نشیند و تو از روی اسب با صورت به زیر می‌آیی.50
    * * *





    امضاء


  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    صدای مناجات تو به گوش می‌رسد: «در راه تو بر همه این سختی‌ها صبر می‌کنم».51
    تو جلوه صبر خدایی! در اوج قلّه بلا ایستاده‌ای و شعار توحید و خداپرستی سر می‌دهی!
    زینب(س) در حالی که بر سر و سینه می‌زند به سوی تو می‌دود، تو را در خاک و خون می‌بیند در حالی که دشمنان، دور تو را محاصره کرده‌اند.52
    او فریاد می‌زند: «وای برادرم!».53
    زینب به عُمَرسعد رو می‌کند و با لحنی غمناک می‌گوید: «وای بر تو! برادرم را می‌کشند و تو نگاه می‌کنی».54
    عُمَرسعد رویش را از زینب(س) برمی‌گرداند. زینب رو به سپاه کوفه می‌کند: «آیا در میان شما یک مسلمان نیست؟».55
    هیچ کس جواب زینب(س) را نمی‌دهد...
    تو با صدایی آرام با خدای خویش سخن می‌گویی: «صَبراً علی قَضائِکَ یا رَبِّ»؛ «در راه تو بر بلاها صبر می‌کنم».56
    اکنون بدن تو از زخم شمشیر و تیر چاک چاک شده است، سرت شکسته و سینه‌ات شکافته شده است، زبانت از خشکی به کام چسبیده و جگرت از تشنگی می‌سوزد. قلبت نیز، داغدار عزیزان است.
    با این همه باز هم به خیمه‌ها نگاه می‌کنی و همه نیرو و توان خود را بر شمشیر می‌آوری و آن را به کمک می‌گیری تا برخیزی، امّا همان لحظه ضربه‌ای از نیزه و شمشیر، بار دیگر تو را به زمین می‌زند.57
    شمر به سوی تو می‌آید، او خنجری در دست دارد... تو پیامبر را صدا می‌زنی: «یا جـــدّاه، یا مـُحـمَّداه!»...58
    آسمان تیره و تار می‌شود. طوفان سرخی همه جا را فرا می‌گیرد و خورشید، یکباره خاموش می‌شود و تو به سوی آسمان‌ها اوج می‌گیری.59
    از دشمن تو بیزارم
    در مصیبت تو اشک می‌ریزم، می‌دانم که اشک بر تو همچون ستاره‌ای است در شب تاریک تا کسی راه را گم نکند، آن کس که بر تو می‌گرید، هرگز ذلّت را نخواهد پذیرفت.
    اکنون با خود فکر می‌کنم چرا کسانی که نماز می‌خواندند و خود را پیرو پیامبر می‌دانستند، خون تو را ریختند؟
    آنها به پیامبر ایمان داشتند، امّا چرا تو را این‌گونه به شهادت رساندند؟
    من می‌خواهم بدانم چه اتّفاقی افتاد. چه شد که تاریخ این گونه رقم خورد.
    چرا عدّه‌ای برای رضای خدا به روی تو شمشیر کشیدند.
    مصیبت تو این است ای حسین!
    آنان که در کربلا به جنگ تو آمدند، خیال می‌کردند با کشتن تو بهشت بر آنان واجب می‌شود.
    به راستی چرا این چنین شد؟ این باور از کجا شکل گرفت؟ چرا ظلم و ستم به شما که خاندان پاک پیامبر بودید یک ارزش شد؟ چرا؟
    من دنبال پاسخ سؤل خود هستم.



    امضاء


  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    .
    * * *
    من از دشمنان تو بیزار هستم، از کسانی که امروز هم با نام و یاد تو، دشمن هستند، بیزارم!
    من با دوستان تو، دوست هستم و با دشمن تو، دشمن هستم، من فریاد بر می‌آورم: بار خدایا! همه آنانی که باعث قتل مولای من شدند را لعنت کن!
    تاریخ را می‌خوانم، حوادث بعد وفات پیامبر را مرور می‌کنم، چیزهای زیادی را می‌فهمم، آری! پایه و اساس ظلم بر تو را کسانی گذاشتند که بعد از پیامبر، خلافت را از آنِ خود کردند.
    من هرگز زبان به ناسزا باز نمی‌کنم، می‌دانم که قرآن از من خواسته است هرگز به دشمنان هم ناسزا نگویم، فقط دشمنان تو را لعن می‌کنم و از خدا می‌خواهم آنان را از رحمت خود دور کند.







    امضاء


  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    به کربلا می‌آیم، روز عاشوراست و در جستجوی تو آمدم. تو را در گودی قتلگاه می‌یابم، خاک کربلا را از خون تو سرخ می‌یابم، پیکر صدچاک یارانت را می‌بینم که همچون پروانه‌های عاشق، جان خویش را فدای تو نموده‌اند.
    این صدای زینب است که به گوش می‌رسد: «ای رسول خدا!نگاه کن، ببین، این حسین توست که به خون خود آغشته است».60
    مرثیه جانسوز زینب«»، همه را به گریه واداشته است. خواهر تو به سوی پیکرت می‌آید.
    همه نگاه می‌کنند که زینب«» می‌خواهد چه کند؟ او دست می‌برد و بدن چاک چاک تو را از روی زمین برمی‌دارد و سر به سوی آسمان می‌کند: «بار خدایا! این قربانی را از ما قبول کن».61
    * * *
    من در این میان ایستاده‌ام، به فکر فرو رفته‌ام، صدای «اللّه اکبر» سپاه کوفه بلند است. آنان نام خدا را بر زبان جاری می‌کنند، آری! آنان خود را مسلمان می‌دانند و این‌گونه تو را به شهادت رساندند؟
    ای حسین!
    من از این مردم، بیزارم، لعنت خدا بر این مردم باد، من از راه و روش آنان دوری می‌کنم، از رفتار و کردار اینان بیزارم. خدا این قوم را به عذاب سخت خود گرفتار سازد.
    آنانی که به روی تو شمشیر کشیدند، آنانی که تیر و نیزه پرتاب کردند، آنان که به سوی تو سنگ زدند، آنان که برای کشتن تو در این صحرا جمع شدند، همه و همه را دشمن می‌دارم، همه را نفرین می‌کنم، از همه آنان بیزارم.
    اینان که من می‌بینم سی‌هزار سربازند که در این صحرا جمع شده‌اند، باید ببینم چه کسی تو را شهید کرد؟ باید او را لعنت کنم. قدری به زمان گذشته باز می‌گردم، به ساعتی قبل...وقتی تو در گودال قتلگاه افتاده بودی و با خدای خویش سخن می‌گفتی.
    * * *
    تو ساعتی است که بر روی خاک گرم کربلا افتاده‌ای، هیچ کس جرأت نمی‌کند، تو را به شهادت برساند.62
    بدن تو از زخم شمشیر و تیرها، چاک‌چاک شده است و جگرت از تشنگی می‌سوزد، تو باز هم حمد و ثنای خدا را بر زبان داری!
    عُمَرسعد کناری ایستاده است. هیچ کس حاضر نیست قاتل تو باشد. او فریاد می‌زند: «عجله کنید، کار را تمام کنید».63
    وعده جایزه‌ای بزرگ به سپاهیان داده می‌شود، امّا باز هم کسی جرأت انجام دستور را ندارد. جایزه، زیاد و زیادتر می‌شود، تا این‌که سِنان به سوی حسین می‌رود امّا او هم دستش می‌لرزد و شمشیر را رها کرده و فرار می‌کند.
    شمر با عصبانیّت به دنبال سِنان می‌دود:
    ــ چه شد که پشیمان شدی؟
    ــ وقتی حسین به من نگاه کرد، به یاد حیدر کرّار افتادم. برای همین، ترسیدم و فرار کردم.
    ــ تو در جنگ هم ترسویی. مثل این‌که باید من کار حسین را تمام کنم.
    اکنون شمر به سوی تو می‌آید. وای بر من! چه می‌بینم؟ اکنون شمر بالای سر تو ایستاده است. شمر، نگاهی به تو می‌کند و لب‌های تو را می‌بیند که از تشنگی خشکیده است. او به تو می‌گوید: «ای حسین! مگر تو نبودی که می‌گفتی پدرت کنار حوض کوثر می‌ایستد و دوستانش را سیراب می‌سازد؟ صبر کن، به زودی از دست او سیراب می‌شوی».64
    اکنون او می‌خواهد امام را به شهادت برساند. وای بر من، چه می‌بینم! او بر روی سینه خورشید نشسته است:
    ــ کیستی که بر سینه من نشسته‌ای؟
    ــ من شمر هستم.
    ــ ای شمر! آیا مرا می‌شناسی؟
    ــ آری! تو حسین پسر علی هستی و جدّ تو رسول خدا و مادرت زهراست.
    ــ اگر مرا به این خوبی می‌شناسی پس چرا قصد کشتنم را داری؟
    ــ برای این‌که از یزید جایزه بگیرم.65
    این عشق به دنیاست که روی سینه تو نشسته است! شمر به کشتن تو مصمّم است و خنجری در دست دارد...صدایی به گوش می‌رسد: «وای حسین کشته شد».66
    * * *
    من شمر را لعنت می‌کنم، زیرا او بود که تو را به شهادت رساند، امّا باید بدانم در عاشورا چه کسی فرمانده این سپاه بود؟ چه کسی دستور حمله را داد؟ من باید او را بشناسم، او همه کاره این حادثه است.
    باید به زمان عقب‌تر بروم، زمانی که لشکر کوفه می‌خواست حمله را آغاز کند: سواره نظام، پیاده نظام، تیراندازها و نیزه دارها همه آماده و مرتّب ایستاده‌اند. عُمَرسعد با تشریفات خاصّی در جلوی سپاه قرار می‌گیرد. او فرمانده بیش از سی هزار نیرو است. همه منتظر دستور او هستند.
    این صدای عُمَرسعد است که به گوش می‌رسد: «ای لشکر خدا، پیش به سوی بهشت»!67
    صدای او بار دیگر سکوت کربلا را می‌شکند: «ای سربازان من! اگر در این جنگ کشته شوید، شما شهید هستید و به بهشت می‌روید. شما در راه خدا جهاد می‌کنید. حسین از دین خدا خارج شده و می‌خواهد در امّت اسلامی اختلاف بیندازد. شما برای حفظ و بقای اسلام شمشیر می‌زنید».
    مظلومیّت حسین«» فقط در تشنگی و کشته شدنش نیست. یکی دیگر از مظلومیّت‌های او این است که دشمنان برای رسیدن به بهشت، با او جنگیدند. برای این مصیبت نیز، باید اشک ماتم ریخت که حسین«» را به عنوان دشمن خدا معرّفی کردند!
    حسین جان!
    تبلیغات عُمَرسعد کاری کرده که مردم نادان و بی‌وفای کوفه، باور کرده‌اند که تو از دین خارج شده‌ای و کشتن تو واجب است.
    عُمَرسعد تصمیم گرفته است تا اوّل، یاران تو را تیر باران کند، همه تیراندازان آماده شده‌اند، امّا اوّلین تیر را چه کسی می‌زند؟
    این عُمَرسعد است که روی زمین نشسته است و تیر و کمانی در دست دارد. او آماده است تا اوّلین تیر را پرتاب کند. او بار دیگر فریاد می‌زند: «ای مردم! شاهد باشید که من خودم نخستین تیر را به سوی حسین و یارانش پرتاب کردم».68
    تیر از کمان عُمَرسعد جدا می‌شود و به طرف یاران تو پرتاب می‌شود. جنگ آغاز می‌شود. عُمَرسعد فریاد می‌زند: «در کشتن حسین که از دین بر گشته است، شک نکنید».69
    هزاران تیر به سوی تو و یارانت می‌آید. میدان جنگ با فرو ریختن تیرها سیاه شده است!
    یاران تو، عاشقانه و صبورانه خود را سپر بلای تو می‌کنند، زمین رنگ خون به خود می‌گیرد و عاشقان بال و پر می‌گشایند و تن‌های تیر باران شده بر خاک می‌افتند...




    امضاء


  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    به کربلا می‌آیم، روز عاشوراست و در جستجوی تو آمدم. تو را در گودی قتلگاه می‌یابم، خاک کربلا را از خون تو سرخ می‌یابم، پیکر صدچاک یارانت را می‌بینم که همچون پروانه‌های عاشق، جان خویش را فدای تو نموده‌اند.
    این صدای زینب است که به گوش می‌رسد: «ای رسول خدا!نگاه کن، ببین، این حسین توست که به خون خود آغشته است».60
    مرثیه جانسوز زینب«»، همه را به گریه واداشته است. خواهر تو به سوی پیکرت می‌آید.
    همه نگاه می‌کنند که زینب«» می‌خواهد چه کند؟ او دست می‌برد و بدن چاک چاک تو را از روی زمین برمی‌دارد و سر به سوی آسمان می‌کند: «بار خدایا! این قربانی را از ما قبول کن».61




    امضاء


  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    با ورود امیر جدید و بررسی تغییرات اوضاع مكّه، امام تصمیم جدیدی می‌گیرد. مردم از همه جایِ جهان اسلام به مكّه آمده‌اند تا اعمال حج را به‌جا آورند. دو روز دیگر نیز، مردم به صحرای عرفات می‌روند. ولی امام می‌خواهد به كوفه برود.
    به راستی چرا امام این تصمیم را گرفته است؟
    پیام امام حسین علیه‌السلام، به گوش یاران و شیفتگان آن حضرت می‌رسد: «هر كس كه می‌خواهد جان خویش را در راه ما فدا كند و خود را برای دیدار خداوند آماده می‌بیند، با ما همسفر شود كه ما به زودی به سوی كوفه حركت خواهیم كرد».76
    امام حسین علیه‌السلام می‌خواهد طواف وداع را انجام دهد. طواف خداحافظی با خانه خدا!
    مردم همه در لباس احرام هستند و آرام آرام خود را برای رفتن به سرزمین عرفات آماده می‌كنند، امّا یاران امام حسین علیه‌السلام بار سفر می‌بندند. * * * مردم مكّه همه در تعجّب‌اند كه چرا امام با این عجله، مكّه را ترك می‌كند؟ چرا او در این شهر نمی‌ماند؟
    در این‌جا كه هیچ خطری او را تهدید نمی‌كند. این‌جا حرم امن الهی است. اگر امام تصمیم به رفتن دارد چرا صبر نمی‌كند تا اعمال حج تمام شود. در آن صورت گروه زیادی از حاجیان همراه او خواهند رفت.
    در حال حاضر، برای مردم بسیار سخت است كه اعمال حج را رها كنند و همراه امام حسین علیه‌السلام بروند. هر مسلمانی در هر جای دنیا، آرزو دارد روز عرفه در صحرای عرفات باشد.
    این سو?ل‌ها ذهن مردم را به خود مشغول كرده است. هیچ كس خبر ندارد كه یزید چه نقشه شومی كشیده است. او می‌خواهد امام حسین علیه‌السلام را در حال احرام و كنار خانه خدا به قتل برساند.
    هیچ كس باور نمی‌كند كه جان امام در این سرزمین در خطر باشد. آخر تا به حال سابقه نداشته است كه حرمت خانه خدا شكسته شود.
    از زمان‌های قدیم تاكنون، مردم به خانه خدا احترام گذاشته‌اند و حتّی در زمان جاهلیّت نیز، هیچ كس جرأت نداشته است كسی را كنار خانه خدا به قتل برساند، امّا یزید كه پایه‌های حكومت خود را متزلزل می‌بیند تصمیم گرفته است تا حرمت خانه خدا را بشكند و امام حسین علیه‌السلام را در این حرم امن به قتل برساند.
    امام حسین علیه‌السلام طواف وداع انجام می‌دهد. مستحب است هر كس كه از مكّه خارج می‌شود، طواف وداع انجام دهد. آیا موافقی ما هم همراه آن حضرت طواف وداع انجام دهیم؟
    اشك در چشمان یاران امام حسین علیه‌السلام حلقه زده است. آیا قسمت خواهد شد بار دیگر خانه خدا را ببینند؟ آیا بار دیگر، دور این خانه طواف خواهند كرد؟
    یك نفر رو به امام می‌كند و می‌گوید: «ای حسین! كبوتری از كبوتران حرم باش».77
    همه خیال می‌كنند كه اگر امام در مكّه بماند در امن و امان خواهد بود. همان‌طور كه كبوتران حرم در امن و امان هستند، ولی امام می‌فرماید: «دوست ندارم به خاطر من حرمت این خانه شكسته شود».78 آری، این‌جا شهر خدا و حرم خداست و امام نمی‌خواهد حرمت خانه خدا شكسته شود.
    یزید می‌خواهد بعد از كشتن امام حسین علیه‌السلام، با تبلیغات زیاد در ذهن مردم جا بیندازد كه این حسین بود كه حریم خانه خدا را برای اوّلین بار شكست. كافی است كه ابتدا درگیری ساختگی بین مأموران حكومتی و یاران امام ایجاد كنند. به گونه‌ای كه تعدادی از مأموران كشته شوند و بعد از آن، امام به وسیله مأموران به قتل برسد و در ذهن مردم این‌گونه جا بیفتد كه ابتدا یاران امام با هواداران یزید درگیر شده و در این درگیری آنها از خود دفاع كرده‌اند و در این كشمكش امام حسین علیه‌السلام نیز، كشته شده است.
    اكنون یزید می‌خواهد كه هم حسین علیه‌السلام را به قتل برساند و هم او را به عنوان اوّلین كسی كه در مكّه خون كسی را ریخته است، معرّفی كند.

    * * *

    او كیست كه چنین سراسیمه به سوی امام می‌آید؟ به گمانم یكی از پسر عموی‌های امام حسین علیه‌السلام است كه خبردار شده امام می‌خواهد به سوی كوفه برود.
    او خدمت امام می‌رسد و سلام كرده و می‌گوید: «ای حسین! به من خبر رسیده كه تصمیم داری به سوی كوفه بروی، امّا من خیلی نگرانم. زیرا هنوز نماینده یزید در آن شهر حكومت می‌كند و یزید پول‌های بیت المال را در اختیار دارد و مردم هم كه بنده پول هستند. من می‌ترسم آنها مردم را با پول فریب بدهند و همان‌هایی كه به تو وعده یاری داده‌اند، به خاطر پول به جنگ با تو بیایند».79
    وقتی سخن او تمام می‌شود امام می‌گوید: «خدا به تو جزای خیر دهد. می‌دانم كه تو از روی دلسوزی سخن می‌گویی، امّا من باید به این سفر بروم».80
    هیچ كس خبر ندارد كه یزید چه نقشه‌ای برای كشتن امام حسین علیه‌السلام كشیده است. برای همین، همه دلسوزان، امام را از ترك مكّه نهی می‌كنند. ولی امام می‌داند كه در مكّه هم در امان نیست. پس صلاح در این است كه به سوی كوفه حركت كند.


    * * *

    آیا محمّد بن حَنَفیّه را به یاد می‌آوری؟ برادر امام حسین علیه‌السلام را می‌گویم. همان كه به دستور امام ( در موقع حركت از مدینه )، به عنوان نماینده امام در آن شهر ماند.
    اكنون او برای انجام مراسم حج و دیدن برادر به سوی مكّه می‌آید.
    او شب هشتم ذی الحجّه به مكّه می‌رسد، امّا همین كه وارد شهر می‌شود به او خبر می‌دهند كه اگر می‌خواهی برادرت حسین علیه‌السلام را ببینی، فرصت زیادی نداری. زیرا ایشان فردا صبح زود، به سوی كوفه حركت می‌كند.
    مگر او اعمال حج را انجام نمی‌دهد؟
    محمّد بن حنفیّه با عجله خدمت برادر می‌رسد. امام حسین علیه‌السلام را در آغوش می‌گیرد. اشكش جاری می‌شود و می‌گوید: «ای برادر! چرا می‌خواهی به سوی كوفه بروی؟ مگر فراموش كردی كه آنها با پدرمان چه كردند؟ مگر به یاد نداری كه با برادرمان، حسن علیه‌السلام، چگونه برخورد كردند؟ من می‌ترسم كه آنها باز هم بی‌وفایی كنند. ای برادر، در مكّه بمان كه این‌جا حرم امن الهی است».81
    امام می‌فرماید: «ای برادر! بدان كه یزید، برای كشتن من در این شهر، برنامه‌ریزی كرده است».
    محمّد بن حنفیّه، با شنیدن این سخن به فكر فرو می‌رود. آیا امام حسین علیه‌السلام كنار خانه خدا هم در امان نیست؟ او به امام می‌گوید: «برادر، به سوی كشور یمن برو كه آنجا شیعیان زیادی هستند».
    امام نیز می‌فرماید: «من در مورد پیشنهاد تو فكر می‌كنم».82
    محمّد بن حنفیّه اكنون آرام می‌گیرد و نزد خواهرش زینب علیهاالسلام می‌رود تا با او دیداری تازه كند. امشب اوّلین شبی است كه لشكر یزید در مكّه مستقر شده‌اند. باید به هوش بود و بیدار!
    آیا موافقی امشب، من و تو كنار خانه امام نگهبانی بدهیم؟
    جوانان بنی‌هاشم جمع شده‌اند. عبّاس را نگاه كن! او هر رفت و آمدی را با دقّت زیر نظر دارد. مگر جان امام در خطر است؟ چرا باید چنین باشد، مگر این‌جا حرم امن خدا نیست؟ به راستی، چه شده كه حقیقت حرم، این‌گونه جانش در خطر است؟
    سی نفر از هواداران بنی‌اُمیّه كه قرار است نقشه قتل امام را اجرا كنند، اكنون خود را به مكّه رسانیده‌اند. آنها به جایزه بزرگی كه یزید به آنها وعده داده است فكر می‌كنند، امّا نمی‌دانند كه نقشه آنها عملی نخواهد شد.
    امام حسین علیه‌السلام عاشق صحرای عرفات است. او هر سال در آن صحرا، دعای عرفه می‌خواند و با خدای خویش راز و نیاز می‌كند. هیچ كس باور نمی‌كند كه امام یك روز قبل از روز عرفه، مكّه را ترك كند؟
    امروز امام به فكر صحرای دیگری است. او می‌خواهد حج دیگری انجام دهد. او می‌خواهد با خون وضو بگیرد تا اسلام زنده بماند.
    امت اسلامی گرفتار خواب شده است. همه این مردمی كه در مكّه جمع شده‌اند بر شیطان سنگ می‌زنند، امّا دست در دست شیطان بزرگ، یزید می‌گذارند. آنها نمی‌دانند كه بیعت با یزید، یعنی مرگ اسلام! یزید تصمیم گرفته است تا اسلام را از بین ببرد. او كه آشكارا شراب می‌خورد و سگ‌بازی می‌كند، خلیفه مسلمانان شده و قرآن را به بازی گرفته است.
    اكنون امام، مصلحت دیده است كه برای بیداری بشریّت باید هجرت كند. هجرت به سوی بیداری. هجرت به سوی آزادگی. *




    امضاء


  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    برای شناخت بیشتر عُمَرسعد باید به زمان عقب‌تر بروم. باید به هشت روز قبل بروم، روز دوم محرم، زمانی که خبر رسید تو در راه کوفه هستی.
    فرماندار کوفه، ابن‌زیاد در قصر خود نشسته است و با خود فکر می‌کند. او می‌خواهد برای سپاه کوفه فرمانده‌ای انتخاب کند. در کنار او، سرداران او ایستاده‌اند، سرانجام ابن‌زیاد رو به عُمَرسعد می‌کند و می‌گوید:
    ــ ای عُمَرسعد! تو باید برای جنگ با حسین بروی!
    ــ قربانت شوم، خودت دستور دادی تا من به «ری» بروم.70
    ــ آری! امّا در حال حاضر جنگ با حسین برای ما مهم‌تر از ری است. وقتی که کار حسین را تمام کردی می‌توانی به ری بروی.
    ــ ای امیر! کاش مرا از جنگ با حسین معاف می‌کردی!
    ــ بسیار خوب، می‌توانی به کربلا نروی. من شخص دیگری را برای جنگ با حسین می‌فرستم. ولی تو هم دیگر به فکر حکومت ری نباش!71
    در درون عُمَرسعد آشوبی برپا می‌شود. او خود را برای حکومت ری آماده کرده بود. امّا حالا همه چیز رو به نابودی است. او کدام راه را باید انتخاب کند: جنگ با حسین و به دست آوردن حکومت ری، یا سرپیچی از نبرد با حسین و از دست دادن حکومت.
    حکومت ری، حکومت بر تمامی مناطق مرکزی ایران است. منطقه مرکزی ایران، زیر نظر حکومت کوفه است و دل بریدن از آن، کار آسانی نیست.
    عُمَرسعد به ابن‌زیاد می‌گوید: «به من فرصت بده تا فکر کنم».72
    ابن‌زیاد لبخند می‌زند و با درخواست عُمَرسعد موافقت می‌کند. عُمَرسعد به خانه می‌رود، شب را تا به صبح فکر می‌کند و سرانجام حکومت ری را انتخاب می‌کند و آماده می‌شود تا سپاه کوفه را به سوی کربلا ببرد.
    * * *
    حسین جان! من عُمَرسعد را لعنت می‌کنم، زیرا اگر سخنان او نبود، اگر فریب‌کاری او نبود، هرگز این همه سپاه به جنگ تو نمی‌آمد.
    ابن‌زیاد خوب می‌دانست که کسی باید فرمانده سپاه کوفه باشد که بتواند با اسم خدا و دین، مردم را به جنگ با تو تشویق کند.
    فقط عُمَرسعد می‌توانست این نقش را به خوبی بازی کند و جوانان کوفه را فریب بدهد و به آنان بگوید که برای رسیدن به بهشت، به جنگ تو بیایند. فقط عُمَرسعد می‌توانست کشتن تو را مایه نجات اسلام معرّفی کند.
    عُمَرسعد در کوفه، به عنوان دانشمندی وارسته معروف است. او از خاندان قریش است و در میان مردم، به عنوان فامیل پیامبر مطرح است. او از نسل عبد مناف ( پدربزرگِ پیامبر ) است، مردم به او عقیده زیادی دارند.73
    این عُمَرسعد بود که خلافت یزید را میراث جاودانه پیامبر معرّفی کرد و حکم داد که هر کس با مقام خلافت مخالفت کند، کشتن او واجب است.
    من از عُمَرسعد بیزارم و می‌دانم که در هر زمان، ممکن است افرادی مثل او پیدا شوند که برای رسیدن به دنیا و ریاست شیرین دنیا، دین را دست‌مایه کنند.
    کسانی که سخنان عُمَرسعد را شنیدند، باور کردند که تو از دین خارج شده‌ای، آنان برای رضای خدا شمشیر به دست گرفتند و به جنگ تو آمدند.
    این کاری است که عُمَرسعد کرد.




    امضاء


  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,746
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,148 در 2,988
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حسین جان! من عُمَرسعد را لعنت می‌کنم، زیرا اگر سخنان او نبود، اگر فریب‌کاری او نبود، هرگز این همه سپاه به جنگ تو نمی‌آمد.
    ابن‌زیاد خوب می‌دانست که کسی باید فرمانده سپاه کوفه باشد که بتواند با اسم خدا و دین، مردم را به جنگ با تو تشویق کند.
    فقط عُمَرسعد می‌توانست این نقش را به خوبی بازی کند و جوانان کوفه را فریب بدهد و به آنان بگوید که برای رسیدن به بهشت، به جنگ تو بیایند. فقط عُمَرسعد می‌توانست کشتن تو را مایه نجات اسلام معرّفی کند.
    عُمَرسعد در کوفه، به عنوان دانشمندی وارسته معروف است. او از خاندان قریش است و در میان مردم، به عنوان فامیل پیامبر مطرح است. او از نسل عبد مناف ( پدربزرگِ پیامبر ) است، مردم به او عقیده زیادی دارند.73
    این عُمَرسعد بود که خلافت یزید را میراث جاودانه پیامبر معرّفی کرد و حکم داد که هر کس با مقام خلافت مخالفت کند، کشتن او واجب است.
    من از عُمَرسعد بیزارم و می‌دانم که در هر زمان، ممکن است افرادی مثل او پیدا شوند که برای رسیدن به دنیا و ریاست شیرین دنیا، دین را دست‌مایه کنند.
    کسانی که سخنان عُمَرسعد را شنیدند، باور کردند که تو از دین خارج شده‌ای، آنان برای رضای خدا شمشیر به دست گرفتند و به جنگ تو آمدند.
    این کاری است که عُمَرسعد کرد.




    امضاء


صفحه 3 از 8 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi