صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 14 , از مجموع 14

موضوع: زندگی نامه حضرت سلیمان

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,725
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,145 در 2,987
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    1. دعای مورچه
    در زمان حضرت سلیمان، بر اثر نیامدن باران، قحطی شدید به وجود آمد. ناچار مردم به حضور حضرت سلیمان آمدند و از قحطی شكایت كردند و درخواست نمودند تا حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ برای طلب باران، نماز «استسقاء» بخواند.سلیمان ـ علیه السلام ـ به آنها گفت: فردا پس از نماز صبح، با هم برای انجام نماز استسقاء به سوی بیابان حركت می‎كنیم.

    فردای آن روز مردم جمع شدند و پس از نماز صبح، به طرف بیابان حركت كردند. ناگهان سلیمان ـ علیه السلام ـ در مسیر راه مورچه‎ای را دید كه پاهایش را روی زمین نهاده و دستهایش را به سوی آسمان بلند نموده و می‎گوید: «خدایا ما نوعی از مخلوقات تو هستیم و از رزق تو، بی‎نیاز نیستیم. ما را به خاطر گناهان انسانها به هلاكت نرسان.»

    سلیمان ـ علیه السلام ـ رو به جمعیت كرد و فرمود: «به خانه‎هایتان باز گردید، خداوند شما را به خاطر غیر شما (مورچگان) سیراب كرد!»
    در آن سال آن قدر باران آمد كه سابقه نداشت.[5]
    آری گناه موجب بلا از جمله قحطی خواهد شد.






    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,725
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,145 در 2,987
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    2. گریز از مرگ!!


    در زمان حكومت حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ ، مردی ساده اندیش، در حالی كه سخت ترسیده و وحشت كرده بود و چهره‎اش زرد و لبهایش كبود شده بود به سرای سلیمان ـ علیه السلام ـ پناهنده شد و با عجز و لابه گفت: «ای سلیمان به من پناه بده».
    سلیمان به او گفت: «چه شده؟»
    او عرض كرد: «عزرائیل با خشم به من نگاه كرد، وحشت كردم، از شما تقاضای عاجزانه دارم كه به باد فرمان بدهی كه مرا به هندوستان ببرد تا از بند عزرائیل رهایی یابم.
    سلیمان به تقاضای او توجه كرد.[6]
    باد را فرمود تا او را شتاب بُرد سوی خاك هندستان بر آب
    روز بعد، سلیمان ـ علیه السلام ـ ، عزرائیل را دید و گفت: «چرا به این بینوا، با دیده خشم آلود، نگاه كردی كه از وطن، آواره و بی‎خانمان شد».
    عزرائیل گفت: «خداوند فرموده بود كه من جان او را در هندوستان قبض كنم و چون او را در این جا دیدم، از این رو در فكر فرو رفتم و حیران شدم؛ با تعجّب گفتم اگر او دارای صد پر هم باشد و به طرف هندوستان پرواز كند، به آن جا نمی‎رسد:
    چون به امر حق به هندستان شدم دیدمش آن جا و جانش بِستُدم[7]
    به هندوستان رفتم و دیدم او آن جا است، و در نتیجه جانش را گرفتم





    امضاء


  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,725
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,145 در 2,987
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    3. پاسخ جنّ بزرگ، به سؤالات سلیمان

    حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ از پیامبرانی بود كه خداوند او را بر جنّ و انس و... مسلّط نموده بود. روزی چند نفر از اصحاب خود را همراه یكی از جنّهای بزرگ و گردنكش فرستاد، تا چند ساعتی به میان مردم بروند و گردش كنند و سپس بازگردند و به اصحاب فرمود: در این سیر و سیاحت هر چه را از آن جنّ شنیدید به خاطر بسپارید و وقتی نزد من آمدید برای من بیان كنید.


    آنها همراه آن جنّ سركش حركت كردند تا به بازار رسیدند و امور زیر را از آن جنّ دیدند:
    1.
    دیدند آن جنّ به آسمان نگاه كرد و سپس به مردم نگریست و سرش را تكان داد.


    2.
    از آن جا عبور نمودند تا به خانهای رسیدند، شخصی از دنیا رفته و بستگان او گریه میكنند. آن جنّ وقتی كه آن منظره را دید خندید.


    3.
    از آن جا عبور نمودند و افرادی را دیدند كه سیر را با پیمانه میفروشند، ولی فلفل را با وزن (و سنجش دقیق ترازو) میفروشند. آن جنّ با دیدن آن منظره خندید.


    4.
    از آن جا عبور نمودند و به گروهی رسیدند. دیدند آنها ذكر خدا میگویند و به یاد خدا به سر میبرند، ولی گروه دیگری در كنار آنها هستند و به امور بیهوده و باطل سرگرم میباشند. آن جنّ سرش را تكان داد و لبخند زد.
    یاران سلیمان ـ علیه السلام ـ ، از این سیر و عبور بازگشتند و جریان را (در چهار مورد فوق به سلیمان ـ علیه السلام ـ گزارش دادند.
    سلیمان ـ علیه السلام ـ آن جنّ را احضار كرد و از او از چهار موضوع مذكور پرسید:
    1.
    وقتی كه به بازار رسیدی، چرا سرت را به آسمان بلند نمودی. و سپس به زمین و مردم نگاه كردی و سرت را تكان دادی؟

    جنّ گفت: فرشتگان را بالای سر مردم دیدم كه اعمال آنها را با شتاب مینوشتند. تعجّب كردم كه آنها این گونه با شتاب مینویسند ولی انسانها آن گونه با شتاب سرگرم (امور مادی خود) هستند.


    2.
    وقتی كه به خانهای وارد شدی، شخصی مرده بود و حاضران گریه میكردند، چرا خندیدی؟
    جنّ گفت: خندهام از این رو بود كه آن شخص مرده، به بهشت رفت، ولی حاضران (به جای خوشحالی) گریه میكردند.


    3.
    چرا وقتی كه دیدی سیر را با پیمانه، و فلفل را با وزن میفروشند خندیدی؟
    جنّ گفت: ازاین رو كه دیدم سیر را با آن همه ارزش، كه كیمیای درمان است با پیمانه میفروشند، ولی فلفل را كه مایه بیماری است با وزن دقیق به فروش میرسانند! از این رو از روی تعجّب خندیدم.


    4.
    چرا در مورد آن دو گروه كه یكی در یاد خدا و دیگری سرگرم لهو و امور بیهوده بودند، سر تكان دادی و خندیدی؟
    جنّ گفت: زیرا تعجب كردم كه دو گروه، هر دو انسانند، ولی گروه اول بیدار در یاد خدایند، اما گروه دوم غافل و سرگرم در بیهودگی هستند.[8]


    قضاوت سلیمان، و جانشینی او از داوود ـ علیه السلام ـ
    حضرت داوود ـ علیه السلام ـ (از پیامبران خدا بود و سالها در میان قوم خود، به هدایت مردم پرداخت. در اواخر عمر) از طرف خدا به او وحی شد: «از خاندان خود، وصی و جانشین برای خود تعیین كن».
    حضرت داوود ـ علیه السلام ـ چندین فرزند (از همسران مختلف) داشت. یكی از پسرانش نوجوانی بود كه مادر او نزد حضرت داوود ـ علیه السلام ـ به سر میبرد، و داوود ـ علیه السلام ـ مادر او را (كه یكی از همسرانش بود) دوست داشت.


    حضرت داوود ـ علیه السلام ـ پس از دریافت وحی مذكور، نزد آن همسرش آمد و به او گفت: «خداوند به من وحی كرده تا از خاندانم، یكی از آنها را برای خود وصی و جانشین قراردهم
    همسر داوود: خوب است كه آن وصی، پسر من باشد.
    داوود: من نیز، قصدم همین بود، ولی در علم حتمی خدا گذشته كه وصی من «سلیمان» (پسر دیگرم) است.
    از سوی خدا وحی دیگری به داوود ـ علیه السلام ـ شد كه قبل از رسیدن فرمان من شتاب نكن.
    از این وحی، چندان نگذشت كه دو مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داوود ـ علیه السلام ـ برای قضاوت آمدند. آنها به داوود ـ علیه السلام ـ گفتند: یكی از ما دامدار است، و دیگری باغدار میباشد.

    خداوند به داوود ـ علیه السلام ـ وحی كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن و به آنها بگو هر كس در مورد نزاع این دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحیح كند او وصی تو بعد از تو است.





    امضاء


  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,725
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,145 در 2,987
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    منابع:


    [1]. سوره ص، 30.
    [2]. سفینه البحار، ج 1، ص 60 (واژه بخت).
    [3]. سوره سبأ، 12 و 13.
    [4]. محاسن البرقی، ص 193؛ بحار، ج 14، ص 73. مطابق بعضی از روایات،‌حضرت سلیمان 712 سال عمر كرد (اكمال الدین صدوق، ص 289؛ بحار، ج 14، ص 140).
    [5]. روضه الكافی، ص 246.
    [6]. سلیمان در توجّه به مستضعفان به گونه‎ای بود كه وقتی صبح می‎شد از اشراف و رجال ثروتمند روی بر می‎گرداند و نزد مستمندان و تهیدستان می‎آمد و با آنها می‎نشست و می‎فرمود: «مِسكینٌ مَعَ المَساكین؛ مستمندی همراه مستمندان است.» (بحار، ج 14، ص 83).
    [7]. دیوان مثنوی، دفتر 1، ص 28 (به خط میرخانی).
    [8]. اقتباس از بحار، ج 14، ص 79.
    منبع:andisheqom.com





    امضاء


صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi