دلیل سوم
اسلام میان ایرانیان به همان معنایی انتشار مییافت که میان دیگر ملتها رایج بود. هیچ شهری از ایران به تشیع شهرت نداشت تا آنکه اشعریهای شیعهمذهب، به قم و کاشان رفتند و در آنجا بذر تشیع را پاشیدند. این قضیه در اواخر سدۀ نخست هجری قمری بود. درحالیکه ایرانیان در دوران خلیفۀ دوم، یعنی از سال ١٧ه. ق اسلام آوردند و این بدین معناست که سالهای بسیاری سپری شد تا ایرانیان با معنا و مفهوم تشیع آشنا شوند. پس هیچ نسبتی بین این دو (شیعه و ایرانی بودن) وجود ندارد. یاقوت حموی در «معجم البلدان» مینویسد:
قم، شهری است که نام آن با کاشان ذکر میشود. این شهر، جدید و اسلامی است. اثری از ایرانیان در آن دیده نمیشود. نخستین کسی که آن را آباد کرد، طلحۀ بن احوص اشعری بود. آغاز شهر شدنش به روزگار حجاج بن یوسف، به سال ٨٣ ه. ق باز میگردد. به این ترتیب که عبدالرحمان بن محمد بن اشعث بن قیس، از سوی حجاج امیر سیستان بود. سپس بر وی خروج کرد. در سپاه وی هفده تن از عالمان تابعان از عراق بودند. چون ابن اشعث شکست خورد، به کابل گریخت. چند برادر به نامهای عبدالله، احوص، عبدالرحمان، اسحاق و نعیم از بنیسعد بن مالک بن عامر اشعری که با وی بودند، در ناحیۀ قم مستقر شدند. در آنجا هفت روستا بود که یکی از آنها «کمندان» نام داشت. این برادران در آن
ص:100
روستا فرود آمدند تا آنکه آن را گشودند و بر آن چیره گشتند و به آنجا انتقال یافتند و در آنجا سکونت گزیدند. پس از آن عموزادگانشان به آنها پیوستند و هفت روستا به وسیلۀ آنان به هفت محله تبدیل گشت و به نام یکی از آنها کمندان نامیده شد. آنگاه برخی حروف آن افتاد و به زبان عربی قم خوانده شد. پیشگام این برادران، عبدالله بن سعد بود. او فرزندی داشت که در کوفه تربیت شده بود و مذهب امامی داشت. او از کوفه به قم انتقال یافت. هم او بود که تشیع را به ساکنان آنجا انتقال داد و پس از آن هیچ سنی در آنجا یافت نمیگردید.(1)
آنچه گذشت، تحلیل نظریه اول براساس عینک تاریخی بود. ولی دلیل آن از لانه عنکبوت هم سستتر است؛ چون اگر ایرانیان مفهوم انتخاب و آزادی را نمیدانستند، اعراب هم نمیدانستند. اعرابی که در صحرا زندگی فردی داشتند، آزادی را دوست داشتند و آن را تجربه میکردند. اما عربی که زندگی قبیلهای داشت و زمام امورشان در دست شیخ قبیله بود و پس از مرگش نیز فرزندان وی یکی پس از دیگری به جای او مینشستند، کجا معنای آزادی را میدانست؟ !