تیر سخنت، به آب شلّیک مکن
برخی «دشوارگوی» اند.
اگر قلمبه گویی، سخت گفتاری، پیچیده سخن گفتن و سنگین حرف زدن، سبب شود که گوینده با شنونده نتواند «رابطه» برقرار کند، از این سخن گویی چه سود؟ تازه، بعضی ها به این شیوه می بالند!
راحت و روان حرف زدن، یک هنر است، به خصوص آنجا که مخاطبان عام و عوام اند، یا کودکان، یا کم سوادان پای کلام به گوش نشسته اند.
پس، باید تمرین کرد که روان و آسان حرف زد، سخنرانی کرد، تدریس نمود، سؤال کرد، جواب سؤال داد، خاطره گفت و مقاله نوشت.
یعنی این سهولت در گفتار، در کار معلّم و نویسنده و خطیب و واعظ و پرسشگر و جوابگو، یک «هنر» به حساب می آید. البته با تمرین هم می توان به این مرحله رسید، مثل هنرمند شدن و مهارت در هر رشته و حرفۀ دیگر.
کسانی «موقع نشناس» اند.
مگر هر حرف را، در هر جا، با هر گروه و در هر شرایط باید گفت؟
شناخت این نکته و رمز و راز که در کجا و با که، چه سخنی و با چه لحنی و به چه مقدار باید گفت، چیزی است که در علوم ادبی به آن «بلاغت» گفته می شود، یعنی مراعات مقتضای حال!
ص:99
مثلاً در مجلس عزا و ختم، شوخی کردن، یا در محفل جشن، سفرۀ دل و غم و غصّه را باز کردن، یا با کسی که کم حوصله است به جرّ و بحث نشستن، یا نزد دانای فرزانه ای، پرحرفی کردن و توضیح واضحات دادن، یا با آدم ناشناس و غریبه، اسرار را در میان گذاشتن و... همۀ اینها البته هر کدام به نوعی نشانۀ «موقع نشناسی» است و این، یعنی پاشیدن بذر در زمین شوره زار، یا آب دادن به درخت خشکیده.
باز هم کلام امام علی (علیه السلام):
«لا تَتَکَلَّمَنَّ اذا لَمْ تَجِدْ لِلکلامِ مَوقِعاً»(1)
اگر زمینه و جای سخن نیافتی، حرف مزن.