صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25

موضوع: باور من: آشتی باخدا

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    14008
    نوشته
    5,324
    تشکر
    787
    مورد تشکر
    739 در 206
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض باور من: آشتی باخدا





  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    14008
    نوشته
    5,324
    تشکر
    787
    مورد تشکر
    739 در 206
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ


    در جستجوی آب بودم، تشنه بودم، نمی دانستم که به سوی سراب می روم، جستجوها کردم، خسته و ناامید شدم، از همه جا دل بریدم، تاریکی یأس، وجودم را فرا گرفت.
    همه درها به رویم بسته بود، در بن بست دنیا گرفتار آمده بودم، فریاد برآوردم، تو را صدا زدم، شنیده بودم که اگر از روی راستی به درِ خانه تو بیایم، جوابم را می دهی و هرگز ناامیدم نمی کنی!
    تو آن خدایی هستی که به بندگان خود از پدر و مادر مهربان تری! تو آنان را آفریده ای و دوستشان داری، چگونه می شود که آنان را از یاد ببری!
    می خواستم با تو آشتی کنم، سراغ مهربانی تو را گرفتم، آن را در مناجات با تو یافتم، یاد تو همان آرامش گمشده من بود.
    ص: 5

    وقتی که لطف خود را به من ارزانی داشتی، مرا غرق نگاه مهربانت کردی، دیگر وقت آن بود که از راه آشتی با تو بنویسم. برای این کار قالبی نو انتخاب نمودم، هدف من این بود که جوانان از مهربانی تو بیشتر بدانند. اکنون به رحمت تو امیدوارم ای خدای خوب من!
    بنده شرمنده تو، مهدی
    مرداد 94







  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    14008
    نوشته
    5,324
    تشکر
    787
    مورد تشکر
    739 در 206
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    فصل اول

    اشاره

    بنده من!

    وقتی از تلاش های بی حاصل خودت خسته می شوی، چه می کنی؟ وقتی در این دنیای خاکی، احساس تنهایی می کنی به چه فکر می کنی؟ وقتی روزنه های امید را به روی خود بسته می بینی، به چه کسی پناه می بری؟ کجا می خواهی بروی؟ چه کسی غیر از من می تواند امید تو باشد؟
    بنده من!
    می دانم که به من باور داری، من خدای تو هستم، مهربانی مرا قبول داری، بارها مرا صدا زده ای، از من کمک خواسته ای، اکنون هم
    ص: 9
    دست های خود را به سوی من دراز کن، از من بخواه تا یاری ات کنم، جای دیگر نرو که اگر بروی، ناامیدت می کنند...
    می دانم در وجود خود، فقر و نداری را احساس کرده ای، بیچارگی خودت را خوب درک کرده ای، حالا وقت آن است که به سوی من بیایی. بیا تا من دوباره امید را در دلت جاری کنم. با من حرف بزن!
    می دانم که در بیابان غفلت، گم شده ای، دنیا با جلوه های فریبنده اش تو را فریب داده است، دنیا با همه پوچی هایش در جستجوی توست، می خواهد دل تو را از یاد خودش پر کند، شیطان هم که دشمن قسم خورده توست، او برای گمراهی تو دندان تیز کرده است و با هزار مکر و نیرنگ برای تو دام گسترده است...
    تو در این میان از همه این ها غافل شده ای و اسیر زَرق و برق دنیا شده ای و عنان گسیخته پیش می روی! تو کجا می خواهی بروی؟ آیا خودت می دانی که این راهی که تو می روی به کجا می رسد؟ تو از گناه درمانده شده ای و از پوچی ها و بی خبری ها، وامانده هستی. از نگاه های بی هدف، از حرف های بی معنا خسته ای. از رنگ هایی که بوی آسمان نمی دهند، دلگیر شده ای، تو در عطش یک قطره آب حقیقت هستی، مدّتی است که در حسرت یک جرعه آرامش، مانده ای. به کجا می خواهی پناه ببری؟
    به سوی من بیا! نزد من بیا! من پناه دل های خسته ام. من مهربان و
    ص: 10
    بخشنده ام. از دست شیطان و از بدی گناهان به سوی من فرار کن، نزد من بیا تا تو را پناه بدهم.
    از حرف هایی که حاصلی جز گمراهی ندارد و دل شیطان را شاد می کند، فرار کن! از آنچه که دل تو را سیاه می کند به سوی من فرار کن! از هر چه که نور ایمان را خاموش می کند و دل تو را همچون سنگ می کند به من پناه بیاور! من تو را پناه می دهم.







  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    14008
    نوشته
    5,324
    تشکر
    787
    مورد تشکر
    739 در 206
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    از چه باید فرار کنی؟ از شیطان، از هوس! از دست انسان های بی هوّیت، از روح های به زنجیر در آمده، از هیاهوها، از سیاهی این روزهای بی کسی، از خاموشی غفلتی که همه جا را فرا گرفته است، از حرص و طمعی که به جانت افتاده است و تو را در مسابقه دنیاطلبی قرار داده است، از عشق به دنیا که جان تو را تباه کرده است، از همه خستگی های این دنیای خاکی...
    به سوی من بیا که چشمه ساز آرامش اینجاست، چرا در تشنگی می سوزی؟ به اینجا بیا که آب گوارا برای تو آماده کرده ام. به آغوش گرم محبّت من بازگرد! اینجا یک دنیا آرامش است، دیگر از بی تابی خبری نیست. روح تو در اینجا به پرواز در می آید، تو خودت را در اینجا پیدا می کنی. برای خودت می گویم: آنچه را که تو در جستجوی آن هستی در مادیات نمی توانی پیدا کنی. من روح تو را این گونه آفریده ام که هرگز به پست تر از خود نمی تواند آرامش یابد. روح تو از جنس ملکوت است،
    ص: 11
    چیزی که از ملکوت و دنیای برتر است، هرگز نمی تواند به دنیای خاکی آرامش یابد.
    بنده من! تو محتاج نگاه من هستی، من می خواهم تو را از سرزمین هلاکت به سایه سار مهربانی خود راه بدهم، می خواهم تو را از آنچه فریبت می دهد، جدا کنم، می خواهم دام های بلا را از سر راه تو برچینم و نگذارم در دام شیطان و هوس بیفتی. می خواهم حقیقت را نشان تو بدهم تا به پوچی ها، دل نبندی!
    بنده من! چشم خود را باز کن، آنچه را به تو نشان می دهم، ببین، آن وقت است که دیگر به این دنیای خاکی، دل نمی بندی، تو مشتاق آسمان و پرواز به اوج خوبی ها می شوی. دیگر عمر خود را به غفلت سپری نمی کنی. می خواهم دست تو را بگیرم، تو مرا صدا بزن تا جواب تو را بدهم. به سوی من بازگرد و بدان که این بهترین فرجام برای توست. فریاد بزن و مرا به یاری بطلب که من فریادرس درماندگان هستم!
    ص: 12
    2
    در این دنیا تلاش فراوان می کنی تا ثروت بیشتر برای خودت جمع کنی، در جستجوی رفاه هستی گویا که مدّتی طولانی در این دنیا زندگی خواهی کرد، گاهی حق دیگران را زیر پا می گذاری، آنان را فریب می دهی، ایثار و فداکاری را از یاد می بری، پیمان دوستی ها را می شکنی تا ثروت بیشتر بیندوزی و اسباب راحتی خود را فراهم کنی.
    به فکر روز مبادا هستی و می خواهی برای آن روز، پول داشته باشی، همه این کارها را می کنی ولی غافل هستی که امروز و فردایی بیش در این دنیا نیستی و مرگ در انتظار توست، وقتی مرگ تو فرا برسد، دیگر
    ص: 13
    همه ثروت ها هم نمی تواند به تو سودی برساند، به زودی از این دنیا رخت برمی بندی و هر آنچه را که اندوخته ای برای دیگران وامی گذاری.








  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    14008
    نوشته
    5,324
    تشکر
    787
    مورد تشکر
    739 در 206
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    قدری فکر کن، از این همه زحمت و تلاش، چه سودی به تو می رسد؟ چه زحمت بیهوده ای! چه تلاش بی اجری؟ این روزها و شب ها، سرمایه تو بودند، چقدر راحت آن ها را از دست دادی، لحظه های ناب عمر خود را به خسران گذراندی و لحظه ای فکر نکردی که دنیا و آنچه در آن است، فانی است و نابود می شود، چرا به این فکر نکردی که هر چه نزد من است، باقی می ماند. اگر قدری می اندیشیدی از آن همه تلاش، بهره دیگری می گرفتی، دل به سراب نمی بستی.
    اکنون وقت آن است که چشم امید به سوی من داشته باشی، از دنیا بگذری و به پاداش برتری که من برای تو قرار داده ام دل ببندی، دل به رفتنی ها نبند، به ماندنی ها فکر کن، از من بخواه تا دلت را به نور دانایی روشن کنم تا کوشش های تو برای من گردد.
    تو سال ها درون خودت را از همه پنهان داشته ای، به خاطر حرف مردم، آنچه نخواسته ای، انجام داده ای، و آنچه نبوده ای، وانمود کرده ای، آنچه به آن دل نبسته بودی به زبان آوردی، تو درونت را مخفی کردی و ظاهر خود را آراستی، به اطرافیان خود نگاه کردی و آنچه که آنان خواستند،
    ص: 14
    شدی، از ترس رسوا شدن، همرنگ جماعت شدی، ولی من از همه چیز تو باخبر بودم، راز درون تو بر من پوشیده نبوده است، می دانم تو کیستی و چگونه ای، می دانم چه در نهان داری، و در چه اندیشه ای هستی، از دل تو باخبرم.
    هیچ چیز در زمین و آسمان بر من پوشیده نیست، اگر گناه کردی ولی در ظاهر، خود را آراستی، اگر ریاکاری کردی، اگر رفیقت را در ظاهر دعا کردی و در دل او را نفرین نمودی، من به همه این ها آگاه بودم. به راستی چه کسی را می خواستی فریب بدهی؟ از چه چیزی فرار می کردی؟ به چه می خواستی دست پیدا کنی؟
    بازگشت همه به سوی من است، من هستم که عزّت و ذلّت می دهم، تو با ریاکاری می خواستی به چه برسی؟ عبادت زیبا همراه با ریا به چه کار می آید؟ آیا مردمی که خودشان به من نیازمند هستند می توانستند تو را پاداش دهند؟ چرا پاداش خود را از آنان می خواستی؟
    اکنون از گذشته ات توبه کن و به سوی من بیا! من از هر کس به تو مهربان تر هستم، دلت را با نور محبّت من روشن کن! با من سخن بگو و اعتراف کن همه این کارها را از روی نادانی انجام داده ای. می دانم که تو نمی خواستی با من دشمنی کنی، تو گرفتار غفلت و نادانی شدی، تو
    ص: 15
    پناهگاهی غیر از من نداری.








  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    14008
    نوشته
    5,324
    تشکر
    787
    مورد تشکر
    739 در 206
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    به گناهان خود اعتراف کن، من که از همه آنها باخبرم، ولی دوست دارم که در پشگاهم به گناهانت اعتراف کنی تا پشیمانی خود را این گونه به تصویر بکشی، تو دست به دعا برمی داری و اشک می ریزی و گناهانت را می شماری و از من می خواهی آن ها را ببخشم، تو با این کار خود، خشوع و بیچارگی خود را به نمایش می گذاری و مهربانی مرا به سوی خود جذب می کنی، تو با امید به درِ خانه من می آیی و من هرگز کسی را که امیدش به لطف من است، ناامید نمی کنم که من بخشنده و مهربانم!
    ص: 16
    3
    در هیاهوی بی پایان زمان به کجا می روی؟ در جنبش نامفهوم انسان ها دنبال چه می گردی؟ این صداهای پر از فریب تو را به چه دعوت می کند؟ قدری فکر کن، کجا می روی؟
    بدان همه آنچه تو به آنها دل بسته ای، هیچ می باشند، برای چه دنبال هیچ ها می دوی چقدر شتابان به سمت دنیای هیچ می دوی، پایان این گام های شتابان تو کجاست؟ کی لحظه ای می ایستی تا نفسی تازه کنی؟ کی توقف می کنی تا اطراف خود را ببینی و به راهی که انتخاب کرده ای فکر کنی؟
    ص: 17
    چرا از یاد برده ای که ناتوانی و از خود قدرتی نداری؟ اگر من اراده کنم توان تو را می گیرم و دیگر هیچ کاری نمی توانی بکنی. مرگ در انتظار توست، مهلت تو رو به پایان است. تو دل به چه کسی بسته ای؟ آیا آنان می توانند بدون اجازه من به تو یاری برسانند؟
    من بهترین روزی دهنده ام، روزی تو و همه بندگان خود را می دهم. تو چرا از یاد من غافل شده ای، با بی توجهی به من چه چیزی دستگیر تو می شود؟ آیا از این همه تلاش های بیهوده خسته نشده ای؟
    به سوی من بیا! خوب می دانی هرگاه که به درگاه من روکردی، دستت را گرفتم و یاریت کردم، من بودم که وسوسه شیطان را از تو دور کردم تا ناامید نشوی، او دوست داشت که تو به ناامیدی برسی ولی من نگذاشتم، قطره های اشک بر صورتت جاری شد و یاد من تو را از سیاهی ها نجات داد، همه این ها نشانه این بود که من تو را دوست دارم.
    تو برای چه از من غافل می شوی و به کسانی که محتاج من هستند، دل می بندی؟ این چه سرابی است که تو به آن دل بسته ای؟ مرا از یاد برده ای و به دیگران تکیه کرده ای. بزرگی و عزت از آن من است، من هر کس را که بخواهم عزیز و بزرگ می کنم، اگر من نخواهم تعریف های مردم نمی تواند تو را عزیز کند.
    ص: 18
    چه بسیار بوده اند کسانی که از غیر من عزت خواستند و ذلیل شدند، از غیر من ثروت خواستند و فقیر شدند. این ها همه برای تو درس است. بدان که دنیا و هر چه در آن است، وفایی ندارد و تو دیر یا زود از آن جدا می شوی، ثروت دنیا نمی تواند مایه دلخوشی همیشگی تو باشد، پست و مقام هم دوامی ندارد، اکنون برخیز و از همه وابستگی های این دنیا چشم بپوش و به سوی من بیا. بی نام و نشان در راه من گام بردار، از همه آنچه غیر من است، ببر و به سوی من بیا. از من یاری بخواه که من هر کس را بخواهم عزت می دهم و هر کس را بخواهم خوار می کنم.
    ص: 19
    4
    کودکی که مادر بر او خشم گرفته است، گریه می کند، او سرانجام از خشم مادر به آغوش مادر پناه می برد، اشک می ریزد و به مهربانی مادر پناه می برد و تا لبخند مادر را نبیند، آرام نمی یابد، کودک می داند که فقط آغوش مادر است که می تواند پناه او باشد.
    تو همانند آن کودک گریزپا هستی که نافرمانی مرا کردی و به خود ضرر زدی، گناه تو برای من هیچ ضرری نداشت، تو به خودت ستم کردی، اکنون چاره تو چیست؟ باید از خشم من به مهربانی من پناه آوری!
    وقتی اعتراف کنی که از روی جهل و نادانی فریب شیطان را خوردی،
    ص: 20
    وقتی همه وجود تو، پشیمانی بشود، وقتی از ضعف و بیچارگی خود ناله سر دهی، من به تو مهربانی می کنم.






  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    14008
    نوشته
    5,324
    تشکر
    787
    مورد تشکر
    739 در 206
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    من از یاد نمی برم که تو به یگانگی من باور داشتی و در برابر عظمت من به سجده رفتی، دریای مهربانی من حد و اندازه ندارد، گناهان تو هر چقدر بزرگ باشد، عفو و بخشش من بزرگ تر از آن است، پس از من ناامید نشو که هر کجا بروی، امید تو را ناامید می کنند.
    چشمان خود را از شرم بر زمین بدوز و اشک بریز تا من گناهانت را برای دیگران آشکار نکنم، اگر توبه کنی من تو را شرمسار نمی کنم، من آن خدایی هستم که اگر بنده ای توبه کند، گناهان او را به خوبی ها تبدیل می کنم.
    می دانم با خود فکر می کنی که شاید شایسته مهربانی من نباشی، امّا من شایستگی آن را دارم که گناه توبه کنندگان را ببخشم. من هرگز امید کسی را که جز من پناهی ندارد، ناامید نمی کنم.
    ص: 21
    5
    لحظه ها چقدر برای تو تند سپری می شوند، زمان چقدر زود می گذرد، عمر تو همانند تندبادی است که میوزد و تنها غباری از خاطرات بر جای می گذارد. مرگ در کمین توست، نمی دانی آیا فردا زنده خواهی بود، پس چرا به دنیا دل بسته ای و در جستجوی ثروت بیشتر هستی؟ چرا دل خویش را با محبّت دنیا تباه کرده ای؟
    به چه فکر می کنی؟ چقدر در اندیشه چیزهای بی ارزش هستی؟ به لباس، ظرف، فرش و خانه خود بیش از رستگاری خود فکر می کنی. چرا رستگاری خودت برایت مهم نیست؟ با خود می گویی که بعداً توبه خواهم
    ص: 22
    کرد، امّا معلوم نیست که مرگ به تو فرصت بدهد یا نه.








  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    14008
    نوشته
    5,324
    تشکر
    787
    مورد تشکر
    739 در 206
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    اگر مرگ تو فرا برسد و تو بدون توشه باشی، چه خواهی کرد؟ اگر جز بار گناهان چیزی همراه خود نداشته باشی، چه خواهی کرد؟ وقتی که مرگ فرا برسد، هرگز نمی توانی آن را به تاخیر بیندازی، همه ثروت دنیا هم دیگر به کار تو نمی آید. این راهی است رفتنی که هیچ کس راه نجات از آن ندارد.
    برخیز و این فکر پر از دغدغه های دنیایی را به سفری که در پیش داری مشغول کن! این دلی را که سخت شیفته دنیا شده است به یاد مرگ بینداز! باید راهی به سوی من پیدا کنی تا آرامش را به دست آوری.
    نگاه به دوستان من بکن، ببین که چگونه با بندگی من به من نزدیک شده اند تا آنجا که شایسته محبّت خاص من شده اند، آنان تلاش کردند و به آسایش رسیدند و در بهشت مهمان من خواهند بود، تلاش آنان زیبا بود و فرجام آنان نیکو!
    تو هم این راه را برگزین، مرا بخوان که من از تو دستگیری می کنم، اگر با تمام وجود به سوی من رو کنی من تو را از فریب دنیا در امان می دارم و مرگ را در برابر دیدگان تو همواره مجسّم می کنم، آن وقت است که تو از دنیا دل برمی کنی و راه مرا می پویی!
    ص: 23
    6
    لحظه ای با خود فکر کن، برای فردای خود چه آماده کرده ای؟ چه فرصت های طلایی که می توانستی از آن ها توشه ای نیکو برای خودت مهیا کنی ولی آن فرصت ها را تباه کردی. چه بسیار نبایدها را که بی توجه، انجام دادی و چه بسیار بایدها را که به آسانی ترک کردی، اکنون تو مانده ای و گذشته ای از تباهی ها. اگر مرگ تو نزدیک باشد و مهلت تو به پایان برسد، چه خواهی کرد؟ تو با این همه بدی، با این همه بی خیالی و با این بار سنگین گناهان چه خواهی کرد؟
    ص: 24
    تو بر خودت ستم کردی، تو بیهوده به خودت مهلت دادی و خیال کردی همواره فرصت توبه خواهی داشت، امّا مرگ به ناگهان می آید و آن وقت است که درِ توبه برای همیشه بسته می شود.
    چه جسورانه پرده حرمت مرا دریدی و چه آسوده گناه کردی و از نتیجه آن نترسیدی، چقدر غافلانه توبه ات را به زمان دیگر انداختی، هر روز به امید فردا بودی، گویا که زمان مرگ خود را می دانی! مرگ را در دوردست ها تصور می کردی ولی مرگ در چند قدمی توست.
    اکنون تو مانده ای و بار سنگین گناهان! گناهانی که لذّتش از بین رفته است و فرجام بدش به جای مانده است، تو مانده ای با آتش جهنمی که زبانه می کشد، تو پناهی نداری تا تو را از عذاب در امان دارد، تو مانده ای و کردار بدی که خشم مرا به همراه داشته است. تو با این عذاب دردناک چه خواهی کرد؟
    من درماندگی تو را می بینم، پس به سوی خود من پناه بیاور که من پناه پناه جویان هستم. مهربانی من آن قدر وسیع هست که شامل حال تو بشود، از من مهربانی مرا طلب کن تا تو را ببخشم و بر خطاهایت پرده
    ص: 25
    بخشایشم را بیفکنم.
    از من بخواه تا دستت را بگیرم تا از این باغِ هستی، گل های نیک برچینی و علف های هرز و بیهوده را توشه راه خود نکنی. از من بخواه یاریت کنم تا دیگر فریب دنیا را نخوری و مهلت خویش را پایدار ندانی و مرگ را به خوبی بشناسی و بدانی که در چند قدمی توست.
    ص: 26
    7






  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    14008
    نوشته
    5,324
    تشکر
    787
    مورد تشکر
    739 در 206
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    من از گناهان تو باخبرم و در این دنیا گناهان تو را آشکار نمی کنم، ولی وقتی که روز قیامت فرا برسد، اگر به اعضای تو امر کنم، آنها به سخن در می آیند، آن وقت است که دست تو شهادت می دهد که چه نافرمانی ها کرده است، گوش تو خبر می دهد که چه گناهانی کرده است، چشم تو گواهی می دهد که چه خطاهایی کرده است.
    من به تو روزی دادم، از نعمت های بیشمارم تو را بهره مند ساختم، ولی تو حرمت مرا نگه نداشتی و نافرمانی مرا نمودی، در این دنیا من بر گناهانت پرده کشیدم و تو را رسوا نکردم، عیب های تو را پوشاندم و
    ص: 27
    خوبی ها تو را آشکار کردم.
    اگر روزی پرده ها فرو افتد، اگر چشم ها بینا شود، اگر پرونده اعمال تو آشکار شود، اگر همه بدانند که تو کیستی و چه کردی و چه توشه ای داری، چه خواهی کرد؟ به کجا خواهی گریخت؟ به که پناه خواهی برد؟
    من در این دنیا عیب های تو را پوشاندم و آبروی تو را نریختم، از من بخواه تا در قیامت هم تو را رسوا نکنم، به من پناه بیاور و بدان که من بزرگوارتر از آن هستم که آبروی کسی را که به من پناهنده می شود، ببرم!
    من آن خدایی هستم که تو را آفریدم و به تو نعمت فراوان دادم، حاجت خود را از من بخواه و به درگاه من رو کن، دیگران سرشار از نیازند، آنان چگونه می توانند نیاز تو را برطرف سازند؟ دست نیازت را به سوی من دراز کن.
    من مهمان نوازتر از آن هستم که در خانه ام را بزنند و من در خانه ام را به مهر نگشایم. من مهربان تر از آن هستم که چشم نیاز به من بدوزند و من آنان را اجابت نکنم.
    ص: 28
    8
    با خود فکر کن، گذشته ها را به یاد بیاور، این من بودم که پدر و مادری برای تو برگزیدم که تو را با یاد من آشنا کنند، مادری که هر وقت می خواست غذا به تو بدهد، نام مرا برایت می گفت، ذکر من با کودکی تو عجین شد. مادر صبح را با نام من آغاز می کرد و شب نیز نام مرا برایت می گفت تا تو خواب می رفتی... گویا من تو را انتخاب کرده بودم تا با من آشنا بشوی و مرا عبادت کنی و با من دوست باشی و به سوی من بیایی...
    اگر من تو را دوست نمی داشتم این گونه زمینه هدایت تو را فراهم
    ص: 29
    نمی کردم، اگر سعادت تو را نمی خواستم چنین مهر خودم را در دلت نمی نشاندم. من تو را به سوی خود دعوت کردم و جلوه هایی از مهربانی خود را به تو نشان دادم و باران بخشش خود را بر تو جاری کردم. آری، هر کس را که من بخواهم هدایت کنم، هرگز گمراه نمی شود.










  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    14008
    نوشته
    5,324
    تشکر
    787
    مورد تشکر
    739 در 206
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    چه زیان بزرگی است که گاه تو مرا فراموش می کنی و فریب وسوسه های شیطان را می خوری! چرا گاهی به سمت گناه می روی و دچار غفلت می شوی؟ از صمیم قلب مرا صدا بزن و از من بخواه تا غبار غفلت از دل تو بزدایم و گناهانت را ببخشم که من بخشنده و مهربانم.
    تو گناه نکردی تا با من دشمنی کنی، تو گناه کردی چون هوس بر دلت حکمفرما شد. من می دانم که تو با گناه کردن، هرگز نخواستی با من دشمنی کنی. گناه تو یک هوس و وسوسه شیطان بود. می دانم که وقتی لذت گناه فروکش کرد، تو از کرده خود پشیمان شدی و اشک ندامت ریختی. این پشیمانی تو را من دیدم.
    اکنون مرا سپاس بگو که قلب تو را با یاد خود زنده کردم، تو را به دین حق راهنمایی نمودم و تو را از شرک و بت پرستی دور کردم و راه خوبی ها را به تو نشان دادم.
    ص: 30
    9
    روزها پشت سر هم می گذرند، لحظه ها می آیند و می روند، گذشت زمان، عمر تو را در هم می پیچد و به پیش می تازد، به زودی فرصت تو هم به پایان می رسد و مرگ به سراغت می آید و تو باید از این دنیا چشم بپوشی.
    اکنون لحظه ای فکر کن، چشم بگشا و به راهی که در پیش داری نگاه کن، آیا توشه ای آماده کرده ای؟ من به تو نعمت های فراوان دادم و تو در این دنیا، فرصت داشتی تا از آن برای سعادت خود بهره بگیری، امّا بیشتر به دنبال خواسته های خودت بودی و به هوس های دل خود فکر می کردی، تو به بی راهه رفتی و خوبی ها را رها کردی.
    ص: 31
    آیا زمان آن نرسیده است که به انتهای راهی که می روی، نگاهی کنی؟ با این همه غفلت، تا کجا می خواهی پیش بروی؟ چنین شتابان کجا می روی؟ چشم خود را به سوی مرگی که در انتظارت است، بسته ای و شتابان به سوی هوس های خود می روی!








صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi