❤ |
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
ای به خون خفته من گل نشکفته من
شاهـد سـوز مـن و درد ناگفتـه من
اولیـن کشتـه مظلـوم ولایـت پسرم
به خدا هدیه نمودم به خدایت پسرم
نازنین کودک من محسن کوچک من
نازنین کودک من محسن کوچک من
من شدم سنگر تو تو شدی سنگر من
قلب تو تاب فشار در و دیوار نداشت
سینـه نازک تـو طاقت مسمار نداشت
نازنین کودک من محسن کوچک من
نازنین کودک من محسن کوچک من
قصــۀ محنـت تــو سنـد غـربت مــن
گـم شـده تربـت تـو همچنـان تربت من
کس نداند که چه آمد به سرت ای پسرم
نازنین کودک من محسن کوچک من
نازنین کودک من محسن کوچک من
مـن و تـو دو یاریــم در کنـار حیدر
تــو ز مـن تنهاتـر مـن ز تـو تنهـاتر
صورتــم از اثـر شعلـۀ آتـش افــروخت
در همان لحظه دل سوختهام بهر تو سوخت
نازنین کودک من محسن کوچک من
نازنین کودک من محسن کوچک من
غلامرضا سازگار
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
هجوم به خانه وحي
بعد از رحلت رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم ،
مخالفین زمینه را برای انجام مقاصد خود آماده دیدند
و به هر شیوهی ممکن، خلافت را به چنگ آوردند.
در این میان، استوارترین مردی که با آنها توان مخالفت
داشت و خلافت هم حقش بود، علی علیه السلام بود.
آنها برای بیعت گرفتن از امیرالمومنین نقشه های زیادی کشیدند
تا سرانجام به خانه فاطمه سلام الله علیها ریختند و علی علیه السلام
را به زور شمشیر به مسجد بردند. به گوشه هایی
از این ماجرا اشاره میکنیم:
نفرین حضرت فاطمه هنگام بیعت اجباری امام علی علیه السلام
فاطمه زهرا سلام الله علیها در هر موقعیتی از مقام
ولایت امام علی علیه السلام دفاع میکرد.
مثلا وقتی زنهای مسلمان به عیادتش آمدند، با آنها سخن گفت
و مردان آنها را که دست از حمایت علی علیه السلام کشیده
بودند، به شدت ملامت نمود.
در جریان بیعت گرفتن از امیرالمؤمنین نیز تا آنجا که میتوانست
از شوهرش دفاع کرد و برای جلوگیری از پایمال شدن
حق او به میان مردان رفت و فریاد کشید و با ضجه و
ناله خود، مردم را برای کمک به امام علی ترغیب کرد.
امام صادق علیه السلام چنین روایت میکند:
وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام را از منزل با اجبار و اکراه
خارج کردند، فاطمه علیهاسلام هم خارج شد و فریاد کشید:
« پسر عم مرا رها کنید! به خدایی که محمد را به حق مبعوث
فرمود، اگر او را رها نکنید، چادر از سر میکشم و پیراهن پدرم
رسول الله را بر سر میگذارم و نفرینتان میکنم.»
امیرالمؤمنین به سلمان گفت:
« سلمان، فاطمه را دریاب!»
سلمان میگوید:
« من نزدیک فاطمه علیهاسلام بودم. به خدا قسم دیدم ستونهای
مسجد رسول خدا از جا کنده شد و بالا آمد؛ به طوری که اگر
کسی میخواست از زیر آن رد شود میتوانست. جلو آمدم و گفتم:
« ای بانو و ای سرور و مولای من! خداوند تبارک و تعالی پدرت
را رحمتی برای کل جهانیان فرستاد. اینان را نفرین نکن.»
فاطمه علیهاسلام فرمود:
ای سلمان، میخواهند علی را بکشند و من دیگر نمیتوانم صبر
کنم. مرا رها کن تا نزد قبر پدرم بروم و آنها را نفرین کنم.»
عرض کردم:
« مرا علی علیه السلام فرستاده و امر فرموده که به خانه برگردی.»
فاطمه علیهاسلام فرمود:
« اکنون که علی علیه السلام امر کرده، برمیگردم و صبر میکنم.»
سپس برگشت و ستونها به حال اولیه درآمد.
بعد از اینکه خلافت ابوبکر تثبیت شد نیز امیرالمؤمنین علیه السلام
فاطمه زهرا را بر روی مرکبی مینشاند و به در خانه ها
یا مجالس انصار میرفت.
فاطمه علیهاسلام از آنها طلب یاری میکرد، اما آنها میگفتند:
« ای دختر رسول خدا! ما بیعت کرده ایم و دیگر کار از کار گذشته.»
امیرالمؤمنین میفرمود:
« آیا صحیح بود که من جسد مطهر رسول خدا را رها کنم
و به مشاجره بر سر خلافت بپردازم؟»
فاطمه علیهاسلام میفرمود:
« علی علیه السلام آنچه را که سزاوار بود، انجام داد.
آنها هم هر چه کردند، خداوند به حسابشان خواهد رسید.»
منبع: بیت الاحزان/ 86 - 87.
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
فاطمه جان، بحق پدرت كنار بيا.به جان على از در فاصله بگير.
بخاطر محسن درون خانه بيا!
پاهايم بى طاقت شده واى چه مى بينم؟
در باز شد!
فاطمه عليهاالسلام بين در و ديوار است.
مى خواهد خم شود تا فرزند را حفظ كند،
آتش از پايينِ در بر صورتش مى زند
مى خواهد بايستد محسنش از دست مى رود!
مهلتى نمانده فقط يك لحظه!
فرياد فاطمه عليهاالسلام را مى شنوم.
آه، او كه هيچگاه در عمرش فرياد نكشيده،
چه مى گويد؟
چه مى خواهد؟
افسوس كه دستم نمى رسد او را كمك كنم.
پس على عليه السلام كجاست؟
فضه! حسن! حسين!
زينب! ام كلثوم!
پس كجائيد؟
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
يا موقد النار مهلاً!
اى بپاكننده ى ... آتش...!
اى بپاكننده ى آتش بردرخانه ى فاطمه عليهاالسلام؛
آهسته تر فرياد بزن!
مى دانى پشت اين در چه كسى آمده است؟!
جمعيتى كه همراه آورده اى
باعث وحشت بانويى مى شوند
كه محسن عليه السلام همراه اوست!
به همراهانت بگو ساكت باشند
كه ناموس خدا در خانه است،
و عزيزان پيامبر كنار اويند!
هيزم آورده ايد! اينجا كجاست؟
چرا آنها را كنار ديوار خانه مى چينيد؟
سكوت على عليه السلام
اينچنين آتش غضب شما را برافروخته است!
شعله هاى سوزان قلب سوخته ى
على و زهرا عليهماالسلام
كه در اين خانه اند براى گدازشان كم بود،
كه از بيرون نيز آتش مى افروزيد؟!
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
شعله در شعله دل کوچه پر از غم می شد
کوچه در آتش و خون داشت جهنم می شد
"باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را...."
روضه مکشوف تر از آن چه شنیدم می شد
بین دیوار و در انگار زنی جان می داد
جان به لب از غم او عالم و آدم می شد
لااقل کاش دل ابر برایش می سوخت
بلکه از آتش پیراهن او کم می شد
زن در این برزخ پر زخم چه رنجی دیده است؟
بیست سالش نشده داشت قدش خم می شد
تا زمین خورد صدا کرد "علی چیزی نیست"
شیشه ای بود که صد قسمت مبهم می شد
آن طرف مرد سکوتش چقدر فریاد است
روضه جان سوز تر از غربت او هم می شد؟
"میخ کوتاه بیا همسرم از پا افتاد
میخ هر لحظه در این عزم مصمم می شد
غنچه دارد گل من تیغ نزن بی انصاف
حیف،بابا شدنم داشت مسلم می شد"
ناگهان چشم قلم تار شد و بعد از آن
کربلا بود که در ذهن مجسم می شد
کوچه در هیأت گودال در آمد آن گاه....
بارش نیزه و شمشیر دمادم می شد
اشک خواهر وسط هلهله طوفانی بود
اشک و لبخند در این فاجعه توأم می شد
سیبِ سرخی به سر شاخه ی نیزه گل کرد
داشت اوضاع جهان یکسره درهم می شد
که قلم از نفس افتاد،نگاهش خون شد
دفتر شعر پر از واژه ی شبنم می شد
کاش همراه غزل محفل اشکی هم بود
روضه خوان، مقتل خونین مقرم می شد
شاعر:سید مسیح شاهچراغی
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
دوباره نگاه مى كنم.
ميخ در با ضرب تمام سينه ى زهرا عليهاالسلام را
شكافته، و خون به شدت جارى است.
صداى شكستن استخوان سينه ى زهرا شنيده شد.
دست نابكار تازيانه هم زد.
غلاف شمشير هم به پهلوى او زد.
و اى فاطمه بيهوش شد آخ محسن كشته شد!!
على عليه السلام با فضه آمد.
آتشى در دلش برپا شده بود!!؟
بى اختيار عباى خود را روى بانو انداخت و
او را به فضه سپرد، و خود آمد تا مهاجمين را بيرون كند.
گريبانِ سر دسته ى آنان- يعنى عمر- را گرفت و او را
بر زمين كوبيد و فرمود: «اگر سفارش پيامبر صلى اللَّه عليه و آله
نبود مى دانستى على كيست و تو كيستى، و چون تويى نمى تواند
بى اجازه وارد خانه ى من شود»!!!
همه فرار كردند، و على عليه السلام خود را كنار
فاطمه ى مجروح رساند؛ و سر او را بر زانو گرفت.
اكنون خانم از هوش رفته؛ و ديگر ناله اى ندارد.
نكند فاطمه عليهاالسلام را هم كشتند؟!
فضه، به زحمت خانم را به هوش آورد.
تا چشم باز كرد پرسيد: فضه، على كجاست؟!
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
قرار بود که مثل حسن پسر باشی
عصای دست من و پیری پدر باشی
تو دیدی و حسنم دید رنج مادر را
خدا کند ز برادر صبورتر باشی
ببخش مادر خود را که با خود آوردت
بنا نبود که آن روز پشت در باشی
هنوز زیر کِسا جای خالیت پیداست
قرار بود و نشد آخرین نفر باشی
قرار بود بمانی شتاب جایز نیست
بنا نبود مسافر که رهگذر باشی
نشد بیایی و مثل برادران خودت
گهی به نیزه و گهگاه خون جگر باشی
تمام هستی من می رود اگر بروی
ولی اگر تو بمانی ولی اگر باشی...
و یا تمامی این ها فقط مقدّمه ایست
که اتفاق غزل های شعله ور باشی
و اولین بشوی قبل از آن که عاشورا
شهید کوچک و شش ماهۀ پدر باشی
نخورده شیرِ مرا! شیرها حلالت باد
که میخ حادثه را خواستی سپر باشی
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
❤ |
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)