صفحه 2 از 17 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 165

موضوع: اویس قرنی (سلام بر اویس قرنی، که نسیم رحمانی بود )

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    اویس شیفته و فریفته زینتهای شیطانی نیست. شعار او مراقبت است و مراقبت. او هر شامگاه در تداوم این چوپانی به حساب و کتاب نفس خود می پردازد و چنین مراقبتی را با محاسبه کمال می بخشد. همان گونه که در شتربانی عمل می کند، در شب نیز به چوپانی نفس می پردازد. شغل او چوپانی است، اما ساعت کارش هشت ساعت در شبانه روز نیست بلکه او چوپان شبانه روزی و شغل او زندگی اوست. شغل اویس الگوی کاریابی است، برای هر کسی که کامیابی آرزو می کند.
    شتربانی به اویس این امکان را می دهد، آن گونه عمل کند که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به یکی از اصحابش به عنوان موعظه نوشت و تقوای شغلی را به او گوشزد نمود:
    تو را و خودم را به تقوای کسی سفارش می کنم که نافرمانی اش روا نیست، و امید و بی نیازی جز به او و از او نباشد؛ زیرا هر که از خدا پروا کرد، عزیز و قوی شد و سیر و سیراب گشت و عقلش از اهل دنیا بالا گرفت، تنها پیکرش همراه اهل دنیاست، ولی دل و خردش نگران آخرت است. آنچه را از محبت دنیا چشمش دیده، پرتو دلش خاموش نموده، حرامش را پلید دانسته و از شبهاتش دوری گزیده، به خدا که به حلال دنیا هم توجه ننموده، جز به مقداری که ناچار از آن است؛ مانند نانی که به پیکرش نیرو دهد و جامه ای که عورتش را بپوشاند، آن هم از درشت ترین خوراک و ناهموارترین لباسی که به دستش آید، و نسبت به آنچه هم که ناچار می باشد، اطمینان و امیدش ندارد، و اطمینان و امیدش به آفریننده همه چیز است.
    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    تلاش و کوشش کند و تنش را به زحمت اندازد. تا استخوانهایش نمودار شود، و دیدگانش به گودی رود و خدا در عوض نیروی بدنی و توانایی عقلی اش دهد، و آنچه در آخرت برایش اندوخته، بیشتر است. دنیا را رها کن که محبت دنیا انسان را کور و کر و لال و زبون کند، پس در آنچه از عمرت باقی مانده، جبران گذشته نما و فردا و پس فردا کردن؛ زیرا پیشینیانت که هلاک شدند، به خاطر پایداری بر آرزوها و امروز و فردا کردن بود تا آن که ناگهان فرمان خدا به سویشان آمد (مرگشان رسید)، آنها غافل بودند، سپس بر روی تابوت به سوی گورهای تنگ و تاریک خود رهسپار گشته و فرزندان و خانواده اش او را رها کردند، پس با دلی متوجه و از همه بریده و ترک دنیا نموده، با تصمیمی که شکست و بریدگی ندارد، به سوی خدا رو. خدا من و تو را بر اطاعتش یاری کند و به موجبات رضایتش موفق دارد.(22) اویس زندگی خویش را بر اساس این رهنمودها به سر منزل کمال رهنمون و هوای نفس را سر نگون می نماید. برای او اشتغال این چنین جلوه می کند:
    - سوز و گذار در عشق حق
    - اشتیاق به خلوت و تنهایی؛
    - پرهیز از گوشه گیری و دوری از مردم؛
    - علاقه روز افزون برای احسان به مادر.
    و در نهایت، شغل برای اویس عبارت از عبادت حق است. و به او رضایت خاطر می بخشد، تا آن جا که در اواخر زندگی و در کوفه نیز شتربانی و چوپانی و چوپانی می کرد.(23)
    امضاء


  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در نگاه اویس

    آن گاه که اذان، عطر یار را منتشر می کند، دل اویس دیگر از آن خویش نیست. دلدادگی او با شنیدن أشهد أن محمداً رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، دو صد چندان می شود. دلش مالامال محبت پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله و سلم) است و لبش تشنه بوسه خاک پای یار، آتش اشتیاق در دل او زبانه می کشد. از زمانی که خود را چنین مورد سوال قرار می دهد: آیا آن فردای روح افزا خواهد آمد که خود را رد گلستان هدایت بیابم؟! و به حمایت از این کشش فطری به سر کویش پر و بالی بزنم؟! و چهره به چهره و رو به رو با آن آفتاب آفرینش گفتگو کنم؟! آیا می شود از گلستان رخسارش یک گل تبسم بچینم؟!
    قطعاً کشش را باید با کوشش زنده نگهداشت. اویس می خواهد از نزدیک به رسالت عبدالله، فرزند عبدالله گواهی دهد. اما راهی دور و دراز پیش دارد. آرزو بزرگ است و مشکلاتش بیشتر، ولی در یک زندگی در هم و بر هم است که آرزوهای طبقه بندی نمی شوند و یک عمر عزیز، لبریز از بیهودگی می شود. و هوا و هوس به سان آتش سوزان، سرمایه را نابود می کند. آرزوهای اویس محدود است و نفیس، نه قبیح و خبث. او تصمیم می گیرد گام در راه سفری پر خطر و در عین حال پر ثمر بگذارد و برای زیارت پیامبر به مدینه برود.
    اویس بر خویش واجب می داند که با اجازه مادر این مسافرت را انجام دهد. او شتربانی می کند، تا مخارج زندگی مادر را تأمین نماید. او کسی جز مادر ندارد. او خود را وقف پسر نموده است. اویس می داند که جوان شدن او، پیری مادر را به دنبال داشته است. اویس می داند که سلامت او، مدیون بیماری مادر است. اویس می داند که اینک او جهان و زیباییهای آن را می بیند، ولی مادر نابیناست. اویس می داند که مادر تاب و توان خویش را به او هدیه کرده است. و از این رو معتقد است که بدون اجازه مادر حتی به زیارت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز نرود. زیرا اویس پرستار مادر نیز کسی جز او ندارد. مادر هر چند با چشم سر فرزند را نمی بیند، اما با چشم سر دلبند خویش را مشاهده می کند و زحمات شبانه روزی خود را هدر رفته نمی داند، لذا واژه واژه دعاهای او، لحظه لحظه اویس را گلباران می کند.

    امضاء


  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    مادر اویس پیر زنی است، ناتوان، بیمار و نابینا. و اویس خدمت به او را برای خویش نعمت می داند. اویس برخوردار از نعمت مادر داری است. مادری که نه فقط نامهربان، نادان و بی ایمان نیست، بلکه موج اسلام، ایمان، صلاحیت و صداقت وجود او را به اوج تسلیم و تزکیه رسانده است. اگر خدا و رسول خدا و رسول هم امر به احسان والدین نکرده بودند، اویس به حکم فطرت به مادر نیکی می کرد. شکی نیست که بی مهری به خورشیدی که آسمان طفولیت را گرم و روشن کرده است، انسان را از انسانیت می اندازد. متأسفانه فرهنگ قدرشناسی از مادر، رواج چندانی نداشته و آماج تیر بی معرفتیها قرار گرفته است و این ظلم و ستم در خود خواهی و خود پرستی ریشه دارد. به عنوان مثال یکی از صفحات تاریک تاریخ متعلق به نرون امپراطور روم است. نرون از سال 54 تا 68 میلادی حکومت کرد و مجموعه ای از جنایات را مرتکب شد. اما از همه زشت تر این که برای تصاحب قدرت، مادر را به قتل رساند و این ممکن نبود، مگر این که او فقط خود را می دید و خویش را می پرستید. نرون خود را شاعر و هنرمندی بی بدیل تصور می کرد، و هنگامی که می کرد گفت: دنیا با مرگ من چه هنرمندی را از دست داد!(24)
    اما اویس پیرو مکتبی است که نگاه خصمانه به پدر و مادر ستمگر را نیز جایز نمی داند. چنان که امام صادق می فرماید:
    من نظر الی أبویه نظر ماقت، و هما ظالمان له، لم یقبل الله له صلاة؛(25) هر کس به پدر و مادر خود نظر دشمنی کند، در صورتی که آن دو به او ستم کرده باشند، خداوند نمازش را نپذیرد.
    این است برای گرفتن اجازه و گذرنامه سفر به نزد مادر می آید.
    مادری ناتوان، بیمار، نابینا، پیر، مؤمنه، صالحه و صادقه.(26) مادر با زیارت حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و مسافرت به مدینه موافقت می کند، به شرط آن که اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در منزل نبود، اویس بیش از نیم روز توقف نکند!
    اویس خوشحال و سر حال توشه مختصری آماده می کند، و پا در چادرعشق می گذارد. اولین هجرت مکانی را برای کمال بخشی به هجرت نهانی خویش آغاز می کند و به سوی مدینه پرواز می نماید.
    راهی است دور، پر فراز و نشیب و سنگلاخ، گرمای طاقت فرسا بر فرق او تازیانه می زند و خارهای مغیلان زیر پای او زبانه می کشد، اما او آزاده است و نه آزرده، چرا که مرکب شوق را به سوی خورشید می برد. خستگی را نمی فهمد.

    امضاء


  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    اساساً دلبستگی، خستگی نمی شناسد. اویس روشن روان، شتابان راهی مدینه است. صحرا و بیابان، کوه و دشت، رمل و راه را پشت سر می گذارد و اینک مدینه را پیش رو دارد. دیوارهای مدینه را می بیند، مثل سر زدن خورشید در سحرگاهان. سر از پا نمی شناسد و به شهریار پر می کشید. بی قرار است و قرارگاه عشق را می جوید: خانه دوست کجاست؟ خانه حبیب کجاست؟ منزل طبیب کدام است؟ و آن وقت با خود می گوید: اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ببینم، اول خاک پای او را بوسه می زنم. من سخنی نخواهم گفت. او همه چیز را می داند. من فقط او را نگاه می کنم. خدایا یاریم کن. توانم بخش. لیاقتم بده. طاقتم عطا کن و....
    یمن خوش آب و هواست، ولی مدینه حال و هوای دیگری دارد. این جا بهشت روی زمین است. تنفس در مدینه به زندگی تحرک می بخشد. یاس رسالت از مدینه عطر افشان است و آفتاب نبوت از این جا نور افشان. در این سر زمین نه فقط زندگی شیرین است، بلکه مرگ نیز دلنشین است. اگر او نگاهش را از من دریغ نکند و از ستیغ رحمت، شعله ای روانه وجودم کند، من نیز با مرگ ستیز نکنم و اگر بپذیرد جانم را فدایش نمایم:
    خوش آن چشمی که بیند روی ماهت - خوشا آن سر که گردد خاک پایت
    روا باشد دهد جان، عاشق تو - اگر افتد به روی او نگاهت(27)
    اگر او را در میان جمع ببینم حتماً می شناسم و چون شمع برای او خواهم سوخت. اصلاً اگر او نبود من نبود. آفرینش عالم و آدم طفیل وجود اوست. من چه هستم؟! هر چه هست به واسطه اوست. اگر هستی و مستی هست، تشعشع اوست. او سر سبد آفرینش است. اگر شبنم وجودم هم آغوش لطف و محبتش شود، عاشقانه روانه سرزمین دلباختگان خواهم شد. احساس می کنم اویسی در کار نیست. هر چه هست به او تعلق دارد:
    تا در طلب گوهر کانی کانی - تا در هوس لقمه نانی نانی
    این نکته و رمز اگر بدانی دانی - هر چیز که در جستن آنی آنی(28)
    از وجود اویس شور و اشتیاق زبانه می کشد. خود را در یک قدمی آرزوی دیرینه می بیند. آن گاه که در خانه خاتم الانبیاء را می یابد و از محبوب خویش جویا می شود؛ زمان به سختی می گذرد و دلشوره او را لختی آرام نمی گذارد. او با دیدارش به مادر عهد و پیمانی دارد و می داند که فرزند آمنه (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز راضی نیست که برای دیدارش به مادری بی احترامی شود. اویس رضا به قضا می دهد و آخرین نگاه را از خانه گلین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) توشه راه می کند. بیرون رفتن از مدینه النبی خیلی سخت است. اما اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) راضی باشد، سهل است: اویس راه یمن را پیش می گیرد، تا تقدیر برای این جوان چه سر نوشتی به رشته تحریر آورد؟!
    آری، اویس راه دور را در آرزوی زیارت زیور کاینات می پیماید، ولی به دو جهت به زیارت ظاهری او توفیق نمی یابد: یکی احسان به مادر و دیگری غلبه حال، چرا که اگر آن نگاه، در این جوان دل آگاه می افتاد، حتماً جان به جان آفرین تسلیم می کرد.(29)
    حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود - قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد
    امضاء


  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    اویس، میراثدار ارزشها


    برخی افراد هستند که اگر مورد تعریف و تمجید بزرگی قرار گیرند، دیگر در در پوست خویش نمی گنجد و به سرعت گرفتار انحراف و انحطاط می شوند.
    و ارزشهای را که بدان افتخار و تظاهر می کنند از دست می دهند. در صورتی که نگهداری ارزشها بسیار دشوارتر از دستیابی به آنهاست. اگر یک بار دیگر اویس را در نگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مرو کرده و از کوچه های زندگانی اویس نیز عبور کنیم، به خوبی می یابیم که اویس میراثدار ارزشها و پاسدار سفارشهای محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
    همان طور که اشاره شد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با اشاره به اویس قرنی فرمودند: نسیم رحمانی را از جانب یمن استشمام می کنم. به عمر فرمودند: اگر او را دیدی سلام مرا به او برسان! به همین دلیل بود که پس از رحلت پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله و سلم)، عمر چند بار در صدد تفقد از احوال اویس بر آمد:
    1 - هر گاه از جانب یمن جمعیتی می آمد، عمر از ایشان می پرسد: آیا اویس بن عامر با شماست؟(44) تا آن که در یکی از گروههای یمنی، اویس را به عمر معرفی کردند و عمر خطاب به او گفت:
    - آیا تو اویس فرزند عامری؟
    اویس: آری من همان اویسم.
    - از طایفه قرن؟
    - آری از طایفه قرن هستم.
    - آیا زمانی مبتلا به بیماری برص بوده ای که صحت یافته باشی و تنها به مقدار درهمی از آثار آن باقی مانده باشد؟
    - بلی چنین است که گفتی.
    - مادر داری؟
    - آری مادر پیری دار.
    - از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود: اویس فرزند عامر قرنی، جزء جمعیت های یمن نزد شما خواهد آمد. او مبتلا به برص بوده و از خداوند خواسته تا او را شفا دهد، مگر به مقدار درهمی، و مادری دارد که نسبت به او بسیار نیکی می کند، اگر بر امری قسم یاد کند، خدای متعال به واسطه انجام مقصودش از پیامدهای آن رهایی اش می بخشد، پس اگر توانستی، از او بخواه که برایت از خداوند درخواست بخشایش کند.

    امضاء


  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    سپس عمر خواست که برایش استغفار کند و اویس از درگاه خداوندی برایش طلب مغفرت نمود.
    عمر: به کجا خواهی رفت؟
    اویس: می خواهم به کوفه بروم.
    عمر: آیا می خواهی سفارش نامه ای به حاکم کوفه برایت بنویسم؟
    اویس: همنشینی با فقرا نزد من محبوبتر است!(45)
    2 - گروهی از اهالی کوفه در مدینه نزد عمر رفتند. عمر پرسید: از اهل قرن کسی این جاست؟ شخصی خود را قرنی معرفی کرد.
    عمر گفت: پیغمبر خدا به ما خبر داد که از یمن مردی به نام اویس به نزد شما می آید، و جز مادر، کسی ندارد، در بدنش سفیدی بوده، خدا را خوانده، و فقط به اندازه یک درهم (از آثار برص) بر جای مانده است. هر که او را دید، از او بخواهد تا برایش استغفار کند. زمانی بر ما وارد شد، سخنان پیامبر را درباره او تحقیق کردم، همه آنها درست بود. از او خواستم تا برایم طلب آمرزش کند، و سپس پیشنهاد کردم تا نزد من بماند، نپذیرفت و به کوفه رفت.
    شخصی هنگام مراجعت به کوفه قبل از آن که به خانه خویش برود، پیش اویس رفته و از او عذر خواهی نمود، اویس گفت: رفتار تو با من غیر از این بود، چه شده که دگرگون شده ای؟!
    آن مرد گفت: آری در مدینه نزد عمر رفته بودم و او چنین و چنان گفت، اینک از تو می خواهم تا برای من طلب آمرزش کنی.
    اویس گفت: برایت استغفار می کنم به شرط آن که آنچه از عمر شنیده ای برای کسی بازگو نکنی!(46)
    امضاء


  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    3 - عمر در مسافرتی که به کوفه داشت، به جستجوی اویس پرداخت و او را نیافت، تصمیم گرفت در مراسم حج به دیدارش رود، تا این که در ایام حج اویس را در هیاتی زیبا و جامه ای کهنه و مندرس یافت. آن گاه که از او سوال کرد، حضار عمر را سرزنش کردند و گفتند: ای امیر المومنین! از کسی سوال می کنید که سزاوار نیست شخصی مانند شما از او سوال کند!
    عمر گفت: چرا؟ گفتند: زیرا او مردی گمنام و بی عقل است و گاه گاهی بچه ها او را به بازی می گیرند.
    عمر گفت: او برای من محبوبتر است. سپس عمر پیش روی او ایستاد و گفت: ای اویس! رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من سفارش کرد که پیام او را به تو برسانم، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به تو سلام رساند، و به من خبر داد که تو به اندازه دو قبیله ربیعه و مضر شفاعت می کنی.
    ناگاه اویس به زمین افتاد و سجده کرد، و مدتی طولانی در آن حالت ماند، تا این که از گریه ایستاد و خاموش و ساکت شد، چنانچه گمان کردند که او مرده است! او را گفتند، ای اویس! این امیرالمومنین است. سپس اویس سر از سجده برداشت و گفت: ای امیرالمومنین! آیا اشتباه نمی کنی و خودت آن سخنان را شنیده ای؟!
    عمر گفت: آری ای اویس! پس مرا نیز در شفاعت خویش قرار ده سپس مردم نیز از او خواهش و در خواست شفاعت می کردند و به او تبرک می جستند که اویس گفت: ای امیرالمومنین! مرا مشهور کردی و به هلاکت رساندی!(47)
    امضاء


  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    4 - عمر در یکی از سالها و در موسم حج گفت: ای مردم بایستید. همه برخاستند، سپس عمر گفت: بنشینید مگر کسی که از اهالی یمن است. گروهی نشستند. گفت: بنشینید مگر کسانی که از قبیله مراد هستند. عده ای نشستند. عمر گفت: بنشینید مگر کسی که از قرن است. همه نشستند مگر شخصی که عموی اویس بود.
    عمر گفت: آیا تو قرنی هستی؟ پاسخ داد: بله. عمر گفت: آیا اویس را می شناسی؟ عموی اویس کفت: ای امیرالمومنین شما چرا از او سوال می کنید؟! به خدا سوگند که در میان ما کسی از او بی عقلتر، نادانتر و فقیرتر وجود ندارد.
    عمر پس از شنیدن این سخنان گریه کرد و گفت: برای تو یادآور می شوم که خودم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می فرمود: با شفاعت او، افرادی به تعداد قبیله ربیعه و مضر وارد می شوند.(48)
    امضاء


  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    فرار از شهرت

    اویس حقیقتاً میراثدار ارزشها بود. او هرگز از شنیدن سخنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره خودش در باتلاق غرور فرو نرفت. او در برابر جستجوها و گفتگوهای عمر گرفتار اشتهار نشد. او شهوت شهرت را در خویش نابود کرده بود. آن گاه که گروهی از اهالی قرن از کوفه به یمن بازگشتند و به ستایش او پرداختند، او در میان قوم خویش حرمت و احترامی ویژه یافت. اما اویس که عارفی وارسته و زاهدی ای آراسته بود، و از ظاهر سازی و ظاهر پرستی رنج می برد، از یمن به کوفه مهاجرت کرد، (49)و به تعبیر دیگر از شهرت فرار کرد، تا در عزلت قرار گیرد.
    اویس در کوفه به شتربانی اشتغال داشت و دسترنج خویش را، جز مقداری ناچیز، در راه خدا ایثار می کرد. او از فرصتهای مناسب استفاده می نمود و به بیان حقایق قرانی و دقایق عرفانی می پرداخت. تا آن جا که اسیر بن جابر می گوید:
    در کوفه گوینده و محدثی بود که برای ما حدیث می گفت، هنگامی که سخنانش پایان می یافت جمعیت متفرق می شد، گروهی می نشستند و در میان ایشان مردی بود که به صحبت او بسیار علاقه مند بودم؛ زیرا سخنان او را کس دیگری نمی شنیدم، اما دیگران او را مسخره و استهزا می کردند. مدتی گذشت و او را ندیدم. به دوستانم گفتم: چنین کسی را که در میان ما بود می شناسید؟

    یک نفر پاسخ داد: آری او را می شناسم، اویس قرنی است. گفتم: نشان منزلش را می دانی؟ گفت: آری. مرا به خانه اویس راهنمایی کرد، در کوفتم، جلو در آمد، گفتم: برادر! چرا بیرون نمی آیی؟! گفت: برهنه ام، گفتم: این برد یمانی را بپوش و به مسجد بیا. گفت: این کار را نکن؛ زیرا اگر برد را بر تنم ببینند، اذیتم می کنند! من اصرار کردم، تا آن که آن را پوشید و در میان جمعیت آمد، همین که وارد شد، یکی از ایشان گفت: نمی دانم چه کسی را فریفته و لباسش را دزدیده است! گفتم: چرا او را آزار می دهید؟! شخص گاهی لباس می پوشد و زمانی برهنه است. به شدت آنان را ملامت و سرزنش نمود. (50)
    امضاء


صفحه 2 از 17 نخستنخست 12345612 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 18-11-2014, 21:51
  2. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 17-11-2014, 15:54
  3. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-12-2011, 21:46
  4. جرأت داری، نخوان!!
    توسط خادمه زینب کبری(س) در انجمن مقالات تربيتي
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 11-04-2011, 12:06
  5. بازی، مدرسه مهارت یابی
    توسط خادمه زینب کبری(س) در انجمن كودك و نوجوان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 14-12-2010, 16:57

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi