نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: شیخ رجبعلی خیاط و امام زمان(عج)

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,301
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,073
    مورد تشکر
    4,337 در 2,037
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض شیخ رجبعلی خیاط و امام زمان(عج)

    حجه الاسلام والمسلمین علیرضا توحیدلو در یادداشتی نوشت:شیخ رجبعلی خیاط می گوید؛ در نیمه شبی سرد زمستانی در حالی که برف بشدت می‌بارید و تمام کوچه و خیابان‌ها را سفید پوش کرده بود از ابتدای کوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی سر به دیوار گذاشته و روی سرش برف نشسته است!

    باخود گفتم شاید معتادی، دوره گرد است که سنگ کوب کرده!
    جلو رفتم. دیدم او یک جوان است!
    او را تکانی دادم!
    بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه می‌کنی!
    گفتم: جوان مثلِ اینکه متوجه نیستی!
    برف، برف!
    روی سرت برف نشسته!
    ظاهراً مدت‌هاست که اینجایی!
    مریض می‌شوی!
    خدای ناکرده می ‌میری!
    اینجا چه می‌کنی؟
    جوان که گویی سخنان مرا نشنیده بود! با سرش اشاره‌ای به روبرو کرد!
    دیدم او زل زده به پنجره خانه‌ای!
    گفتم عاشق شدی!
    فهمیدم عاشق شده!
    نشستم و با تمام وجود گریستم!
    جوان تعجب کرد!
    کنارم نشست!
    گفت تو برای چی گریه میکنی؟
    نه کُند تو هم عاشق شده ‌ای پیرمرد!
    آیا تو هم عاشق شدی؟!
    گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر می‌کردم عاشقم! [عاشق مهدی فاطمه] ولی اکنون که تو را دیدم [چگونه برای رسیدن به عشقت از خودبی خود شدی] فهمیدم من عاشق نیستم و ادعایی بیش نبوده!
    مگر عاشق می‌تواند لحظه‌ای به یاد معشوقش نباشد.
    دید مجنون را شبی لیلا به خواب
    کاسه ای در دست دارد خیس آب
    گفت او را چیست ای شیدای من؟
    در جوابش گفت ای لیلای من
    کاسه ی آب است اما آب نیست
    باده ی ناب است اما ناب نیست
    اینکه میبینی حاصل افسون توست
    دسترنج هق هق مجنون توست
    سوختم در آتش بیداد تو
    ریختم هر قطره اش با یاد تو
    ابر بودم تشنه ی لیلا شدم
    بس که باریدم تو را دریا شدم
    عشق اگر روزی تو را افسون کند
    لیلی اش را تشنه ی مجنون کند
    اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

    شیخ رجبعلی خیاط را بهتر بشناسید

    عبد صالح خدا «رجبعلی نکوگویان» مشهور به «جناب شیخ» و «شیخ رجبعلی خیاط» در سال ۱۲۶۲ هجری شمسی، در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » یک کارگر ساده بود. هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شد.
    پدرش از دنیا رفت و رجبعلی را که از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت.

    این مرد خدا در روز دهم شهریور ١٣۴٠هجری شمسی و در سن ٧٩ سالگی درگذشت. مزار وی در ابن‌بابویه شهرری، زیارتگاه دوست‌داران شیخ رجبعلی خیاط است.
    شیخ رجبعلی تمام عمر خویش را در خانه‌ای ساده و خشتی که از پدر به ارث برده بود، زندگی کرد. این خانه در خیابان مولوی، کوچه سیاه‌ها (شهید منتظری فعلی) قرار داشت.
    فرزند شیخ رجبعلی در مورد این خانه می‌گوید: هر وقت باران می‌آمد، باران از سقف منزل ما به کف اتاق می‌ریخت. روزی یکی از امرای ارتش با چند تن از شخصیت‌های کشوری به خانه ما آمده بودند. ما لگن و کاسه زیر چکه‌های باران گذاشته بودیم. او وضع زندگی ما را که دید، رفت دو قطعه زمین خرید و آنها را به پدرم نشان داد و گفت: یکی را برای شما خریدم و دیگری را برای خودم.
    پدرم گفت: آنچه داریم برای ما کافیست.
    امضاء



  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi