رنگ خدا
اکرم روحی
دستان سبز مرد و قنداقه تفنگ
یک شیرمرد خسته و یک بیشه پلنگ
نزدیک صبح، زمزمه¬ «یا علی مدد»
«أَمَّن یُجیب» و سنگر و خمپاره و فشنگ...
مردی که شکل زندگی اش را کشیده بود
بر بومِ جبهه، رنگِ خدا، غرق نور و رنگ
آماده شد که هستی خود را فدا کند
آنگاه تا خدا بدود با دو پای لنگ
«یا فاطمه (س)»... (صدای مهیبی شنیده شد)
گرد و غبار ماند و شهیدی که بی درنگ...