راهی به دریا:
آشنایی با امام زمان عجلالله فرجه
مهدی خدّامیان آرانی
❤ |
راهی به دریا:
آشنایی با امام زمان عجلالله فرجه
مهدی خدّامیان آرانی
موضوعات تصادفی این انجمن:
❤ |
مقدمه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ
من فقط پانزده سال داشتم، تابستان بود و پدرم ما را به مشهد برده بود. من در حرم بودم و منتظر بودم تا اذان ظهر را بگویند و نماز را بخوانم. کنار من یکی رو به قبله ایستاده بود و دعایی را میخواند.
صدای او آن قدر دلنشین بود که مرا مجذوب خود کرد. قطرات اشک از دیدگانش جاری بود، من هیچ وقت آن روز را فراموش نمیکنم. صبر کردم تا دعای او تمام شد، از او سؤل کردم که چه دعایی میخواندی؟ من تا به حال این دعا را نشنیدهام.
او برایم گفت که من «زیارت آل یاسین» میخواندم، او برایم گفت که خود آقا دستور دادهاند تا شیعیانش با این زیارت به او توجّه پیدا کنند، همه کسانی که منتظر واقعی آقا هستند، هر روز این زیارت را میخوانند.
آن روز فهمیدم که اگر دلتنگ آقایِ خود شدم و دلم هوای او را کرد، میتوانم با او اینگونه سخن بگویم و «زیارت آل یاسین» را بخوانم.
بیش از بیست سال از آن ماجرا گذشت و من تصمیم گرفتم تا این کتاب را برای تو بنویسم. دوست داشتم تا تو هم با این زیارت آشنا شوی، میخواستم تو هم با امام زمان اینگونه نجوا کنی.
خدا را سپاس میگویم که اکنون این کتاب در دست مهربان توست، این کاری بود که من انجام دادم، وقتی کتاب به پایان میرسد، دیگر نوبت خود توست، امیدوارم که تو هم دیگران را با این گنج معنوی آشنا سازی.
.
مهدی خدّامیان آرانی
اسفند ماه 1390
❤ |
خیلی وقت است منتظر تو هستم
مردم این شهر تو را فراموش کردهاند، تو را از یادها بردهاند، من هم تو را فراموش کردهام!
اکنون در این بیابان غربت گرفتار شدهام، هیچ کس نیست تا به فریادم برسد، من چه باید بکنم؟ کجا بروم؟
تو که میدانی من هیچ پناهی ندارم، از مردم شهر فراری شدهام، آخر در شهر، کسی به فکر تو نیست، من در جستجوی تو هستم. درست است از تو دور ماندهام، امّا هنوز در قلب من، عشق تو شعله میکشد.
تو خود میدانی که من دوستت دارم، میدانی که عشق تو را با همه دنیا عوض نمیکنم.
میدانم که این دنیا، هیچ وفا ندارد، باور کردهام که دیر یا زود باید از اینجا بروم، دل بستن به اینجا کاری بیهوده است، آیا آدم عاقل به «سراب» دل میبندد؟
تو خودت از حال من باخبر هستی. میدانی که من از دل بستن به این «سرابها» خسته شدهام!
مولای من! من راه را گم کردهام، میخواهم به سوی تو بیایم. میخواهم با تو سخن بگویم.
خدا تو را «مهدی» نام نهاده است و تو را امامِ من قرار داده است، تو همان کسی هستی که اگر من به سوی تو نیایم و به راه دیگری بروم، گمراه خواهم شد.
* * *
آیا تو دست روی دست میگذاری و برای من هیچ کاری نمیکنی؟ آیا تو فقط منتظر میمانی تا من به سوی تو بیایم؟
نه، اینطور نیست، تو همانند پدری مهربان مرا دوست داری، این باور من است. وقتی پدری میبیند که فرزند به بیراهه میرود، دست روی دست نمیگذارد، پدر وقتی میبیند که فرزندش به سوی گمراهی میرود، برمیخیزد، فرزندش را کمک میکند، دستش را میگیرد و او را نجات میدهد، آری، تو هم دست مرا گرفتی و نجاتم دادی، زودتر از اینکه من سوی تو بیایم، تو به سوی من آمدی!!
* * *
جانم به فدای تو! مولای من!
باور نمیکردم که این قدر زود جواب مرا بدهی، ممنون تو هستم. صدای مهربان تو چه آرامشی به قلب من داد!
من دیگر نگران نیستم، من تو را دارم، چرا نگران باشم؟ من مهربانی تو را باور دارم.
شاید اگر سرابها را تجربه نمیکردم، قدر حقیقت را نمیدانستم. اکنون میدانم سراب چیست، حقیقت چیست. این تجربه ارزشمندی است که به آسانی آن را به دست نیاوردهام. من جوانی خویش را فروختهام و این تجربه را خریدهام.
من به سوی تو میآیم...
من دل شکستهام، من را ببخش اگر به یاد تو نبودم، من شرمندهام، اشک مرا ببین...
من فدای تو شوم! همه هستی من فدای تو باد، من خوب میدانم هر کس بخواهد به سوی خدا برود، باید به سوی تو آید و به تو توجّه کند، هر کس راه غیر تو را برود، هرگز به مقصد نمیرسد.
اکنون میخواهم به سوی خدا و به سوی تو آیم...
* * *
گفتی که میخواهی به سوی من بیایی، پس «بسم اللّه» را بر زبان جاری کن و «زیارت آل یاسین» را بخوان!
تو اینگونه با من سخن بگو! اینگونه راز دل خود بیان کن! هر وقت که دل در آغاز هر کاری نام خدا را به زبان جاری کن! تو باید مهربانی خدا را یاد کنی، باید بار دیگر به خودت یادآور شوی که خدا در اوج زیبایی و مهربانی است. او بوده است که تو را آفریده و نعمتهای زیادی به تو داده است، او در حقّ تو مهربانی کرده است که تو توانستی راه را از چاه تشخیص دهی و به این سو بیایی.
اکنون که خدا را یاد نمودهای تو میخواهی به سوی خدا بروی، تو میخواهی به سوی من بیایی، پس سخن آغاز کن، اینگونه با من سخن بگو:
سلامٌ علی آل یاسین!1
* * *
من آمادهام تا تو را با «زیارتِ آل یاسین» زیارت کنم. من میخواهم چهل بار بر تو سلام کنم.
چرا چهل سلام؟
من میخواهم عشق و ولایِ خود را به تو که امامِ من هستی، نشان بدهم. درست است که در روزگار «غیبت» گرفتار شدهام و تو از دیدهها پنهان هستی، امّا من تو را در مقابل خود میبینم و به تو سلام میکنم.
من چهل بار به تو سلام میکنم، میخواهم بگویم که همواره به یاد تو هستم، من از آنِ تو هستم و در گروه تو هستم.
من با تو سخن میگویم، من زائر تو هستم، گویی در روبروی تو ایستادهام و به تو سلام میکنم.
سلام بر تو که آقای من و امام من هستی.
❤ |
* * *
آیا تو دست روی دست میگذاری و برای من هیچ کاری نمیکنی؟ آیا تو فقط منتظر میمانی تا من به سوی تو بیایم؟
نه، اینطور نیست، تو همانند پدری مهربان مرا دوست داری، این باور من است. وقتی پدری میبیند که فرزند به بیراهه میرود، دست روی دست نمیگذارد، پدر وقتی میبیند که فرزندش به سوی گمراهی میرود، برمیخیزد، فرزندش را کمک میکند، دستش را میگیرد و او را نجات میدهد، آری، تو هم دست مرا گرفتی و نجاتم دادی، زودتر از اینکه من سوی تو بیایم، تو به سوی من آمدی!!
* * *
❤ |
جانم به فدای تو! مولای من!
باور نمیکردم که این قدر زود جواب مرا بدهی، ممنون تو هستم. صدای مهربان تو چه آرامشی به قلب من داد!
من دیگر نگران نیستم، من تو را دارم، چرا نگران باشم؟ من مهربانی تو را باور دارم.
شاید اگر سرابها را تجربه نمیکردم، قدر حقیقت را نمیدانستم. اکنون میدانم سراب چیست، حقیقت چیست. این تجربه ارزشمندی است که به آسانی آن را به دست نیاوردهام. من جوانی خویش را فروختهام و این تجربه را خریدهام.
من به سوی تو میآیم...
من دل شکستهام، من را ببخش اگر به یاد تو نبودم، من شرمندهام، اشک مرا ببین...
من فدای تو شوم! همه هستی من فدای تو باد، من خوب میدانم هر کس بخواهد به سوی خدا برود، باید به سوی تو آید و به تو توجّه کند، هر کس راه غیر تو را برود، هرگز به مقصد نمیرسد.
اکنون میخواهم به سوی خدا و به سوی تو آیم...
* * *
گفتی که میخواهی به سوی من بیایی، پس «بسم اللّه» را بر زبان جاری کن و «زیارت آل یاسین» را بخوان!
تو اینگونه با من سخن بگو! اینگونه راز دل خود بیان کن! هر وقت که دل در آغاز هر کاری نام خدا را به زبان جاری کن! تو باید مهربانی خدا را یاد کنی، باید بار دیگر به خودت یادآور شوی که خدا در اوج زیبایی و مهربانی است. او بوده است که تو را آفریده و نعمتهای زیادی به تو داده است، او در حقّ تو مهربانی کرده است که تو توانستی راه را از چاه تشخیص دهی و به این سو بیایی.
اکنون که خدا را یاد نمودهای تو میخواهی به سوی خدا بروی، تو میخواهی به سوی من بیایی، پس سخن آغاز کن، اینگونه با من سخن بگو:
سلامٌ علی آل یاسین!1
* * *
من آمادهام تا تو را با «زیارتِ آل یاسین» زیارت کنم. من میخواهم چهل بار بر تو سلام کنم.
چرا چهل سلام؟
من میخواهم عشق و ولایِ خود را به تو که امامِ من هستی، نشان بدهم. درست است که در روزگار «غیبت» گرفتار شدهام و تو از دیدهها پنهان هستی، امّا من تو را در مقابل خود میبینم و به تو سلام میکنم.
من چهل بار به تو سلام میکنم، میخواهم بگویم که همواره به یاد تو هستم، من از آنِ تو هستم و در گروه تو هستم.
من با تو سخن میگویم، من زائر تو هستم، گویی در روبروی تو ایستادهام و به تو سلام میکنم.
سلام بر تو که آقای من و امام من هستی.
❤ |
* * *
گفتی که میخواهی به سوی من بیایی، پس «بسم اللّه» را بر زبان جاری کن و «زیارت آل یاسین» را بخوان!
تو اینگونه با من سخن بگو! اینگونه راز دل خود بیان کن! هر وقت که دل در آغاز هر کاری نام خدا را به زبان جاری کن! تو باید مهربانی خدا را یاد کنی، باید بار دیگر به خودت یادآور شوی که خدا در اوج زیبایی و مهربانی است. او بوده است که تو را آفریده و نعمتهای زیادی به تو داده است، او در حقّ تو مهربانی کرده است که تو توانستی راه را از چاه تشخیص دهی و به این سو بیایی.
اکنون که خدا را یاد نمودهای تو میخواهی به سوی خدا بروی، تو میخواهی به سوی من بیایی، پس سخن آغاز کن، اینگونه با من سخن بگو:
سلامٌ علی آل یاسین!1
❤ |
* * *
من آمادهام تا تو را با «زیارتِ آل یاسین» زیارت کنم. من میخواهم چهل بار بر تو سلام کنم.
چرا چهل سلام؟
من میخواهم عشق و ولایِ خود را به تو که امامِ من هستی، نشان بدهم. درست است که در روزگار «غیبت» گرفتار شدهام و تو از دیدهها پنهان هستی، امّا من تو را در مقابل خود میبینم و به تو سلام میکنم.
من چهل بار به تو سلام میکنم، میخواهم بگویم که همواره به یاد تو هستم، من از آنِ تو هستم و در گروه تو هستم.
من با تو سخن میگویم، من زائر تو هستم، گویی در روبروی تو ایستادهام و به تو سلام میکنم.
سلام بر تو که آقای من و امام من هستی.
❤ |
فقط این راه به خدا میرسد
سلام بر «آلِ یاسین»!
این اوّلین سلام من است، اینگونه بر تو و خاندان تو سلام میکنم. شما «آل یاسین» هستید.
خدا در قرآن، پیامبر را «یاسین» نامیده است، و شما هم خاندان او هستید، «آل یاسین»، همان «آل محمّد» است. آری! «یاسین» نامی از نامهای پیامبر میباشد.
من در روز بارها و بارها بر شما درود میفرستم، در تشهّد نماز میگویم: «اللهمَّ صَلَّ علی محمّد و آل محمّد، بارخدایا! بر محمّد و آل محمّد درود بفرست».
میدانم وقتی صلوات میفرستم، خداوند رحمت خود را بر من نازل میکند، صلوات نور است و باعث روشن شدن دل من میشود و تاریکیها را از دل میزداید.
من در اینجا، به چهارده معصوم پاک سلام و درود میفرستم.
سلام من بر پیامبر، علی، فاطمه، حسن، حسین و همه امامان معصوم(ع) که از نسل حسین(ع) هستند.
❤ |
* * *
مهدی جان! سلام بر تو که مرا به سوی خدا فرا میخوانی!
تو دست مرا میگیری و به سوی خدا میبری. فقط تو هستی که میتوانی راه خدا را به من نشان بدهی، راهی که درست است و هیچ گمراهی ندارد.
تو هدایتگر همه آفریدههای خدا هستی، فرشتگان هم اگر بخواهند به خدا نزدیک شوند، باید نزد تو بیایند. تو حجّت خدا بر همه هستی.
علم و دانش تو فراتر از دیگران است، خدا به تو مقامی بس بزرگ داده است و برای همین است که تو میتوانی همه را به سوی خدا ببری.
آری! در جهان هستی، معلّمی همچون تو پیدا نمیشود، هر کس بخواهد به کمال و رستگاری برسد، باید شاگردی تو را بنماید، همانگونه که فرشتگان همه از تو درس آموختهاند.
خدا نورِ تو را قبل از خلقت آسمانها و زمین آفرید، آن وقتی که هنوز خدا عرش خود را هم خلق نکرده بود.
آری! وقتی خدا اراده کرد که جهان هستی را بیافریند، ابتدا نوری آفرید. آن نور، حقیقتِ شما بود. تو و پدران پاک تو، نوری واحد هستید.
شما بودید و غیر از شما هیچ آفریده دیگری نبود، آن روز، شما حمد و ستایش خدا را میگفتید. چهارده هزار سال بعد از آن، خداوند عرش خود را آفرید، آن وقت نور شما را در عرش خود قرار داد.2
آری! من سخن از خلقت نورِ شما میگویم، سخن در مورد خلقت جسم شما نیست، خدا نور شما را خلق کرد و هزاران سال بعد زمین را آفرید و سپس جسم شما را خلق کرد.
سخن من پیرامون آفرینش نورِ شماست، نوری که جسم نبود، آن نور، در واقع، روح شما بود، روح، از جنس خاک نیست، این جسم است که از خاک آفریده شده است. خداوند روح شما را هزاران سال قبل از خلقت عرش خود آفرید.
نورِ شما سالیان سال، در عرش خدا و ملکوت خدا بود، نور شما در آنجا عبادت خدا را مینمود، بعد از آن خدا بر بندگانش منّت نهاد و شما را به این دنیای خاکی آورد.
شما آمدهاید تا راه خدا را نشان ما بدهید، آمدهاید تا این دنیای تاریک را با نور خود روشن کنید، آمدهاید تا دستگیری کنید و همه را به سعادت و رستگاری برسانید.
* * *
❤ |
* * *
سلام بر تو که دین خدا را زنده میکنی، تو یاری کننده دین خدا هستی. تو پرچم «توحید» را در سرتاسر دنیا به اهتزاز درمیآوری. تو نام خدا و یاد او را جهانی خواهی کرد، تو به جنگ همه سیاهیها و ظلمها خواهی رفت و زیباییها را به تصویر خواهی کشید.
چه روز باشکوهی خواهد بود آن روز!
روزی که همه اهل آسمانها و تمام مردم زمین در شادی و نشاط باشند و عدالت همه جا را فرا گیرد، دیگر از ظلم و ستم هیچ خبری نباشد.3
آن روز فقر از میان رفته باشد، مردم، دیگر فقیری را نیابند تا به او صدقه بدهند.4
آن روز مردم به جای عشق به دنیا، عاشق عبادت شوند و کمال خویش را در عبادت و بندگی خدا جستجو کنند.5
در آن روزگار، فرشتگان همواره بر انسانها سلام کنند و در مجالس آنها شرکت کنند. قلب مردم آن قدر پاک شود که بتوانند فرشتگان را ببینند و خداوند دست رحمت خویش را بر سر مردمان کشد و عقل همه انسانها کامل شود.6
روزی که در هیچ جای دنیا، شخص بیماری دیده نشود و همه در سلامت کامل زندگی کنند و هیچ اختلافی در سرتاسر دنیا به چشم نیاید و مردم از هر قبیله و قومی که باشند در صلح و صفا با هم زندگی کنند.7
* * *
خدا به تو مقامی بس والا داده است، هر کس از تو روی برگرداند و با تو دشمنی کند، از دین خدا بیرون رفته است.
خداوند در مورد ولایت تو سفارش بسیار زیادی نموده است، اسلام بر پنج ستون بنا شده است: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت تو، امّا خداوند اهمیّتی را که به ولایت تو داده است به هیچ کدام از نماز و روزه و حج و زکات نداده است!
اگر کسی در این دنیا عمر طولانی کند و سالیان سال، عبادت خدا را به جا آورد و نماز بخواند و روزه بگیرد و به اندازه کوه بزرگی، صدقه بدهد و هزار حجّ هم به جا آورد و سپس در کنار خانه خدا مظلومانه به قتل برسد، با این همه اگر ولایت تو را قبول نداشته باشد، وارد بهشت نخواهد شد.8
آری! ولایت تو نزد خدا از همه چیز مهمتر است.
* * *
سلام بر تو که خلیفه خدا هستی!
تو جانشین خدا در آسمانها و زمین میباشی، این لقبی است که خدا به تو داده است.
روزی هم که تو ظهور کنی و حکومت عدل خویش برپا سازی، خدا فرشتهای را به روی زمین خواهد فرستاد. آن فرشته، پیشاپیش تو این چنین ندا خواهد داد: «مهدی، خلیفه خداست. از او اطاعت کنید».9
تو حجّت خدا بر همه هستی. حجّت خدا بر همه آفریدههای خدا، تو حجّت خدا در آسمانها و زمین هستی.
وقتی شخصی سخن مرا را قبول ندارد، من برای اثبات سخن خود، دلیل میآروم، در زبان عربی، به این دلیل من، «حجّت» میگویند.
روز قیامت که بر پا شود، خدا به مردم چنین میگوید: ای مردم! من مهدی را به عنوان رهبر شما انتخاب نمودم، چرا از او پیروی نکردید؟ چرا بیراهه رفتید؟ چرا به سخنان او گوش فرا ندادید؟ چرا دیگری را امامِ خود قرار دادید و دین مرا تباه ساختید؟
به همین جهت است که تو را «حجّت خدا» میگویند، یعنی تو دلیل و برهان خدا هستی، خدا راه سعادت را برای مردم روشن نمود، به آنان دستور داد تا ولایت تو را قبول کنند و از تو پیروی کنند، هر کس از تو اطاعت کند، اهل بهشت خواهد بود و هر کس با تو دشمنی کرده باشد، خشم خدا را برای خود خریده است.10
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)