مدینه،عطر آگین عطوفت وطراوت لطیف اطلسیها بود.
مدینه آبستن نور بود و «ابومحمد» میآمد
تا هویت هول انگیز شب صفتان را روشن کند.
«ابومحمد» میآمد تا تنفس خوشبویش،
جایگزین تعفن رایج حجاز شود.
«ابومحمد» میآمد تا تبسم را به انسان تعارف کند.
«ابومحمد» میآمد تا تردید
در خاک خیال تاریخ ریشه ندوانَد
که روشنی اولین اصلِ حقیقی زیستن است.
«ابومحمد» میآمد تا «معتمدها» را
به تماشای فروپاشی شیطان
و عصیان دعوت کند.
«ابومحمد» میآمد تا پشت میلههای زندان را خم کند.
میآمد تا خمی به ابرو نیاورد. میآمد تا تمام سیاه چالها
را در معرض تابش آفتاب سیمای خویش قرار دهد،
میآمد تا زنبقها در تاریکترین لحظهها برویند.
میآمد تا پشت میلههای زندان را خم کند،
میلههایی که هیچ زمانی آسمان را
درک نمیکنند و چشمه را نمیفهمند.
«ابومحمد» میآمد تا حقارت
به اوج تاریخ رسیده را خط بطلانی بکشد.
«ابومحمد» میآمد تا زمینه ساز
طلوع فراگیر زندگی باشد.
پ