«ابومحمد» میآمد
تا تبسم را به انسان تعارف کند.
«ابومحمد» میآمد تا تردید در خاک خیال تاریخ ریشه ندوانَد
که روشنی اولین اصلِ حقیقی زیستن است.
«ابومحمد» میآمد تا «معتمدها» را
به تماشای فروپاشی شیطان و عصیان دعوت کند.
«ابومحمد» میآمد تا پشت میلههای زندان را خم کند.
میآمد تا خمی به ابرو نیاورد.
میآمد تا تمام سیاه چالها را
در معرض تابش آفتاب سیمای خویش قرار دهد،
میآمد تا زنبقها در تاریکترین لحظهها برویند.
میآمد تا پشت میلههای زندان را خم کند،
میلههایی که هیچ زمانی آسمان را درک نمیکنند
و چشمه را نمیفهمند.
«ابومحمد» میآمد تا حقارت به اوج تاریخ رسیده را خط بطلانی بکشد.
«ابومحمد» میآمد تا زمینه ساز طلوع فراگیر زندگی باشد.
از پشت پرده با خلق سخن میگفت
تا نقش پرده غیبت را بر ضمیر روشن دلان هوشیار، حک کند.
از پشت پرده با خلق سخن میگفت تا غربت خویش را بپوشاند
و زمینه ساز غیبت آخرین حجت خداوندی باشد.
«ابومحمد» میآمد تا هزار توی دلهره و هراس را
با گامهای استوار خویش به لرزه درآورد.
میآمد تا تشنهترین مدارهای مداوم را
اسیر جاذبه کهکشانی خویشتن سازد.
«ابومحمد» میآمد پا به پای ذوالفقار علی علیه السلام میرفت
شانه به شانه قافله سالار کربلا و میماند پهلو به پهلوی فاطمه علیهاالسلام
همیشه پا در رکاب انتظار بود و چشم انتظار پا در رکابترین لحظهها.
سینهاش موج خیز التهاب بود و شانهاش، تبعیدگاه زنجیرها،
آن قدر زلال بود که در حسرت تمام رودها جاری بود.
آن قدر آرام میشکست که قلبش بدون صدا ترک برمیداشت.
آن قدر ستاره بود که تمام شبها، رؤیایش را به خواب میدیدند
و آن قدر «محمد صلی الله علیه و آله» که «ابو محمد» شد.
"محمد کامرانی اقدام"