مبدأ آیینه ها
می آید امروز؛ یازدهمین ستاره، یازدهمین ماه، امام ثانیه های
سلوک، امام جبین بر افروخته از جلای جان، از کثرت طاعت، از اوج خشوع.
و نام تو حسن است و حسن یعنی:
عشق، یعنی اصل بی بدیل امامت.
آقای آبی این روزها! کُدام پرچین می تواند بوی گُل های یاس
را آن چنان که از دامن ردای تو جاری است، بپراکند؟
کدام دست می تواند تا این اندازه نور داشته باشد؟
خانه هدایت کننده امت، روشن از وجود کُدام اختر
علوی است که این گونه دارد می درخشد؟
بتاب مهتاب! روشن تر بتاب!هر چقدر می خواهی بتاب؛
امّا تو یک ذره از کمال چهره عشق را که در پیشانی
بلند کودک خانه هادی است بازتاب نخواهی کرد!
این جا سهم همه پرنده ها از باران مساوی است.
این جا همه اسرار را می توان دید.
این جا عبادت معنا می شود، رسالت، ادامه دارد، امامت،
حضور دارد و ولایت، آفتابی روشن است.
صدای پای قدم های کودکی می پیچد که فردا روز، امام آینه ها
خواهد شد و پدر بزرگ ترین آفتاب آرامش.
شیرین تر از قند چه داری سامرا؟
کام شهر را شیرین کن، بغداد!قند پارسی بریز، عراق!
شعر، کم می آورد برای گفتن لبخندهای تو.حرف، کم
می شود و سکوت، سرشار از ناگفته هاست.
سکوت کن، شب؛ وقتی نمی توانی از کسی بسرایی که یازده
بار، آفتاب در خانه اش سجده کرده است؛ در مقابل پدرانش و خودش.
هر چند شب و خفاش، تحمل نور را ندارد و آفتاب را پشت
کوه های بلند زندانی می کنند، امّا جمال
حضرت خورشید را عشق است!
صدای خورشید که کودکانه می خندد و تسبیح می گوید،
فردا را به میهمانی ما خواهد آورد.
او آمده است برای آخرین رسالت.
او آمده است تا منبع خورشید ساعت دوازده عشق باشد.
او آمده است؛ تا خورشید، مبدأ همه آیینه ها باشد.
شکفتن بهار در بهاری دل انگیزتر؛ دمیدن گلِ حُسن در حُسنی
فزون تر، روییدن گلی دلرُباتر در گلستان طاها!
تابیدن صبحی سپیدتر از سپیده در آفاق هستی
و درخشیدن ستاره ای بر شاخه بلورین طوبا!
این است غزل واژه «مولودی» که نامش آراسته به
حُسن ازلی و یادش جان مایه تمام زیبایی هاست.
... و اینک جمال دلارا و بی بدیل حضرت امام حسن علیه السلام
است که یاد آور حُسن بی مثال «سبط اکبر» حضرت مجتبی
و ملاحت رفتار ختم رسولان «حضرت مصطفی» صلی الله علیه و آله است؛
چنان پرتو افشان که تمام کاینات لب به ستایش می گشایند.
گویی تمام کاینات، منتظر این مولود اند؛مولودی که ادامه
«رسالت نبوی صلی الله علیه و آله و ولایت علوی علیه السلام »
خواهد بود تا پرچم «عدل»، به دست توانای حضرت موعود(عج) بسپارد؛
وعده داده شده ای که گوشه گوشه هستی را به عدالتی فراگیر فرا خواهد خواند.
می آید؛ تا «مدینه» عشق، باز هم شاهد آیینه ای باشد
که پرتو افشان انوار متجلّی الهی است.
می آید؛ تا بشارت دهنده روزهای سپید، برای سیاه بختان
روزگار باشد.می آید؛ تا پیوند آسمان و زمین از هم نگسلد.
می آید؛ شولای عاشقانگی بر دوش، محبت خلیل علیه السلام
در دل، معجزه موسی علیه السلام بر کف، روح مسیحا علیه السلام
در تن، خاتم سلیمان علیه السلام در دست، صبر ایوب علیه السلام
در جان و تبسّم محمد صلی الله علیه و آله بر لب؛
تا وارث شجاعت علی علیه السلام ، صداقت فاطمه علیهاالسلام ،
کرامت حسن علیه السلام ، صلابت حسین علیه السلام ، عبادت
سجاد علیه السلام ، بلاغت باقر علیه السلام ،
فقاهت جعفر علیه السلام ، نجابت موسی علیه السلام ،
شفاعت رضا علیه السلام ، سخاوت جواد علیه السلام و هدایت
هادی علیه السلام ، باشد؛ وارث تمام خوبی های هستی.
می آید؛ شولای عشق بر دوش؛
از دیاری که جز عشق، ارمغانش نیست.
می آید؛ از بهاری ترین فصل هستی تا بهار را در
شکوفایی «ربیع»، به خاکیان هدیه و چلچراغ معرفت را
به چشم هایی که در آیینه هستی جز «خدا» نمی بینند
و جز به خدا نمی اندیشند، هدیه کند.
می آید و آسمان، سبد سبد شکوفه نذر شادمانه های اهل بیت علیهاالسلام
می کند.مولا! خوشا یاد آوری یادت که با عطر ولایت همراه است!
و ما را در حریم عشق خود، عارفانگی آموز!
خوش آمدی!
امیر مرزبان