صفحه 1 از 65 123451151 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 643

موضوع: دانشنامه امام جواد علیه السلام

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,725
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,145 در 2,987
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض دانشنامه امام جواد علیه السلام


    دانشنامه امام جواد علیه السلام





    امضاء


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,725
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,145 در 2,987
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    آدم خوش گمان هرگز نمی هراسد

    روزی مأمون - خلیفه‌ی عباسی - به همراه برخی از اطرافیان خود به قصد شکار عزیمت کرد.
    پیش از آن که آنان از شهر خارج شوند، در مسیر راه به چند کودک برخورد کردند که مشغول بازی بودند.
    همین که بچه‌ها چشمشان به خلیفه‌ی عباسی و همراهانش افتاد، همگی فرار کردند و کسی باقی نماند مگر یک نفر از آن‌ها که آرام در کناری ایستاد.
    چون مأمون چنین دید، بسیار تعجب کرد از این که تمامی بچه‌ها هراسان فرار کردند و فقط یک نفرشان آرام ایستاده است و هیچ ترس و وحشتی در او راه نیافت.
    پس با حالت تعجب نزدیک آن کودک 9 ساله رفت و نگاهی به او کرد و گفت: ای پسر! چرا این جا ایستاده‌ای؟
    و چرا همانند دیگر بچه‌ها فرار نکردی؟
    آن کودک سریع اما با متانت و شهامت پاسخ داد: ای خلیفه! دوستان من چون ترسیدند، گریختند و کسی که خوش گمان باشد هرگز نمی‌هراسد.
    و سپس در ادامه‌ی سخن افزود: اساسا کسی که مرتکب خلافی نشده باشد، چرا بترسد و فرار کند؟!
    و ضمنا از جهتی دیگر، راه وسیع است و خلیفه با همراهانش نیز می‌توانند از کنار جاده عبور نمایند؛ و من هیچ گونه مزاحمتی برای آن‌ها نخواهم داشت.
    خلیفه با شنیدن این سخنان با آن بیان شیرین و شیوا، از آن کودک خوش سیما در شگفت قرار گرفت؛ و چون نام او را پرسید؟
    جواب داد: من محمد جواد، فرزند علی بن موسی الرضا علیهماالسلام هستم.
    مأمون با شنیدن نام او بر پدرش درود و رحمت فرستاد و به راه خود ادامه داد و رفت.
    و چون مقداری از شهر دور شدند، مأمون کبکی را دید؛ پس باز شکاری خود را - که همراه داشت - رهایش کرد تا کبک را شکار کند و بیاورد؛ و چون باز شکاری پرواز کرد و رفت بعد از لحظاتی بازگشت در حالتی که یک ماهی کوچک را - که هنوز زنده بود - به منقار خود گرفته بود.
    با مشاهده‌ی این صحنه، خلیفه و همراهانش بسیار در تعجب و حیرت قرار گرفتند.
    و هنگامی که خلیفه، ماهی را از آن باز شکاری گرفت، از ادامه‌ی راه برای شکار منصرف گردید و به سمت منزل خود مراجعت کرد.
    در بین راه، دوباره به همان کودکان برخورد کرد و حضرت جواد علیه‌السلام نیز در جمع دوستانش مشغول بازی بود، پس مأمون جلو آمد و حضرت را صدا زد.
    امام جواد سلام الله علیه پاسخ داد: لبیک.
    مأمون از حضرت پرسید: این چیست که من در دست گرفته‌ام؟
    حضرت جواد الائمه علیه‌السلام به اذن و قدرت پروردگار متعال لب به سخن گشود و اظهار نمود: خداوند متعال به واسطه‌ی قدرت بی‌منتها و حکمت بی‌دریغش، آنچه را که در دریاها و زمین آفریده، نیز در آسمان و هوا قرار داده است.
    و این باز شکاری یکی از آن موجودات کوچک و ظریف را شکار کرده است تا خلیفه، فرزندی از فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را آزمایش نماید و میزان اطلاعات و معلومات او را بسنجد.
    خلیفه پس از شنیدن چنین سخنانی، شیفته ی او گردید و گفت: حقیقتا که تو فرزند رضا و از ذریه‌ی رسول خدا هستی، و سپس آن حضرت را در آغوش خود گرفت و مورد دلجوئی و محبت قرار داد. [1] .
    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    پی نوشت ها:
    [1] اثبات الهداة: ج 4، ص 351، س 6، به نقل از فصول المهمة ابن‌صباغ مالکی.
    منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد جواد؛ مؤلف: عبدالله صالحی؛ نشر مهدی یار .






    امضاء


  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,725
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,145 در 2,987
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    آگاهی از اسرار زنان و کناره‌گیری

    یکی از اصحاب حضرت جواد الأئمه علیه‌السلام، به نام ابوهاشم، داوود بن قاسم جعفری حکایت کند:
    زمانی که امام محمد جواد علیه‌السلام در شهر بغداد ساکن بود، روزی به منزل ایشان وارد شدم و در مقابل حضرت نشستم، لحظه‌ای بعد از آن یاسر خادم آمد و حضرت به او خوش آمد گفت و او را در کنار خویش نشانید.
    بعد از آن یاسر خادم عرضه داشت: یا ابن رسول الله! بانو ام‌جعفر از شما اجازه می‌طلبد تا به حضور شما و همسرت، ام‌الفضل بیاید.
    و حضرت اجازه فرمود، در این لحظه با خود گفتم: اکنون که وقت ملاقات نیست، برای چه ام‌جعفر می‌خواهد به ملاقات حضرت جواد علیه‌السلام بیاید؟!
    در همین افکار غوطه‌ور بودم و خواستم که از محضر حضرت خارج شوم، که ناگاه امام علیه‌السلام به من فرمود: ای ابوهاشم! بنشین تا قضیه برایت روشن گردد و متوجه شوی که ام‌جعفر برای چه به ملاقات ما می‌آید.
    وقتی ام‌جعفر نزد حضرت آمد، در کناری با هم خلوت کردند و من متوجه صحبت‌های آن‌ها نمی‌شدم؛ تا آن که بعد از گذشت ساعتی، ام‌جعفر اظهار داشت: ای سرورم! من علاقه‌مند هستم شما را با همسرت، ام‌الفضل کنار هم ببینم.
    حضرت فرمود: تو خود نزد او برو، من نیز خواهم آمد.
    پس از لحظه‌ای که ام‌جعفر رفت، حضرت نیز وارد اندرون شد و چون لحظاتی گذشت، امام علیه‌السلام سریع مراجعت نمود و این آیه‌ی شریفه‌ی قرآن را تلاوت نمود: (فلما رأینه أکبرنه) [1] .
    یعنی؛ چون زنان، یوسف را مشاهده کردند، او را بزرگ و با عظمت دانستند.
    آن‌گاه به دنبال حضرت، ام‌جعفر نیز خارج گردید و گفت:
    ای سرورم! چرا جلوس نفرمودی؟!
    چه حادثه‌ای پیش آمد، که سریع بازگشتی؟!
    امام علیه‌السلام در پاسخ فرمود: جریانی اتفاق افتاد که صحیح نیست من آن را برایت بیان کنم.
    برگرد نزد ام‌الفضل و از خودش سؤال کن، او تو را در جریان قرار می‌دهد که هنگام ورود من به اطاق چه حادثه‌ای رخ داد؛ و چون از اسرار مخصوص زنان است، باید خودش مطرح نماید.
    هنگامی که ام‌جعفر نزد ام‌الفضل آمد و جویای وضعیت شد، ام‌الفضل در پاسخ گفت: من باید در حق پدرم نفرین کنم، که مرا به شخصی ساحر شوهر داده است.
    ام‌جعفر گوید: من ام‌الفضل را موعظه و ارشاد کردم و او را از چنین افکار و سخنان بیهوده برحذر داشتم؛ و گفتم: حقیقت جریان را برایم بازگو کن، که واقعیت امر چه بوده است؟
    ام‌الفضل گفت: هنگامی که ابوجعفر علیه‌السلام نزد من آمد، ناگهان عادت زنانگی - حیض - بر من عارض شد؛ و در حال جمع و جور کردن خود شدم که شوهرم خارج گشت.
    ام‌جعفر دو مرتبه نزد حضرت جواد علیه‌السلام آمد و گفت:
    ای سرورم! شما علم غیب می‌دانید؟
    امام علیه‌السلام فرمود: خیر، ام‌جعفر گفت: پس چگونه دریافتی که او در چنین حالتی قرار گرفته، که در آن لحظه کسی غیر از خداوند و شخص ام‌الفضل از این موضوع خبر نداشت؟!
    حضرت فرمود: علوم ما از سرچشمه‌ی علم بی‌منتهای خداوند متعال می‌باشد؛ و اگر چیزی بدانیم از طرف خداوند می‌باشد.
    ام‌جعفر گفت: آیا بر شما وحی نازل می‌شود؟
    حضرت فرمود: خیر، بلکه فضل و لطف خداوند متعال بیش از آنچه تو فکر می‌کنی، بر ما وارد می‌شود؛ و آنچه هم اینک مشاهده کردی، یکی از موارد جزئی و ناچیز است. [2] .
    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    پی نوشت ها:
    [1] سوره‌ی یوسف: آیه‌ی 31.
    [2] هدایة الکبری حضینی: ص 303، س 7، حلیة الأبرار: ج 4، ص 575، ح 2، بحار: ج 50، ص 83، ح 7، مدینة المعاجز: ج 7، ص 401، ح 2411.
    منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد جواد؛ مؤلف: عبدالله صالحی؛ نشر مهدی یار.






    امضاء


  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,725
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,145 در 2,987
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    آب برای میهمان و آگاهی از درون


    علی بن محمد هاشمی حکایت کند:
    در آن شبی که حضرت ابوجعفر، امام محمد تقی علیه‌السلام مراسم عروسی داشت، من مریض بودم، در بستر بیماری افتاده و مقداری دارو خورده بودم.
    چون صبح گشت، حالم بهتر شد و به دیدار و ملاقات آن حضرت رفتم و اول کسی بودم که صبح عروسی را به دیدارش شرف حضور یافتم، مقداری که نشستم - در اثر ناراحتی که داشتم - تشنگی بر من غلبه کرد؛ ولیکن از درخواست آب، خجالت کشیدم.
    امام جواد علیه‌السلام نگاهی بر چهره‌ی من نمود و آن گاه فرمود: گمان می‌کنم که تشنه هستی؟
    عرضه داشتم: بلی، ای مولایم!
    پس حضرت به یکی از غلامان دستور داد تا مقداری آب بیاورد.
    من با خود گفتم: ممکن است آب زهرآلود و مسموم باشد و غمگین شدم.
    وقتی غلام آب را آورد، حضرت تبسمی نمو و آب را گرفت و مقداری از آن را آشامید و باقی مانده‌ی آن را به من داد و آشامیدم، پس از گذشت لحظه‌ای، دو مرتبه تشنه شدم و از درخواست آب حیا کردم.
    امام علیه‌السلام این بار نیز، نگاهی بر من انداخت و دستور داد تا آب بیاورند؛ و چون آب را آوردند، حضرت همانند قبل مقداری از آن را تناول نمود تا شک من برطرف گردد و باقی مانده‌ی آن را نیز به من داد و من نوشیدم.
    در این لحظه و با خود گفتم: چه نشانه‌ای بهتر از این بر امامت حضرت، که بر اسرار درونی من واقف و آگاه است.
    به محض این که چنین فکری در ذهنم خطور کرد، حضرت فرمود: به خدا سوگند، ما - اهل بیت رسالت علیهم‌السلام - همان کسانی هستیم که خداوند متعال در قرآن فرموده است: آیا مردمان گمان می‌کنند که ما به اسرار و حقایق درون آنان بی‌اطلاع هستیم؟!
    سپس من از جای خود برخاستم و به دوستانم گفتم: سه علامت از امامت را مشاهده کردم، و آن گاه از مجلس خارج شدم. [1] .
    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    پی نوشت ها:
    [1] اثبات الهداة: ج 4، ص 333، ح 12، هدایة الکبری حضینی: ص 31 با اندک تفاوت.
    منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد جواد؛ مؤلف: عبدالله صالحی؛ نشر مهدی یار.





    امضاء


  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,725
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,145 در 2,987
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    آگاهی نسبت به پیامبران


    مرحوم قطب‌الدین راوندی رضوان الله علیه از حضرت عبدالعظیم حسنی سلام الله علیه حکایت کند:
    روزی از روزها نامه‌ای برای امام محمد جواد علیه‌السلام نوشتم و سؤال کردم: حضرت ذوالکفل علیه‌السلام - که پیامبر الهی است - نامش چه می‌باشد؟
    و آیا او از پیغمبران مرسل بوده است؟
    امام علیه‌السلام در جواب نامه، چنین مرقوم فرمود:
    خداوند متعال صد و بیست و چهار هزار پیغمبر برای ارشاد و هدایت بندگانش فرستاده است، که سیصد و سیزده نفر از آن‌ها پیامبران مرسل بودند.
    و حضرت ذوالکفل علیه‌السلام نیز یکی از پیامبران مرسل الهی بود، که بعد از حضرت سلیمان علیه‌السلام مبعوث شد و همانند حضرت داوود علیه‌السلام بدون بینه و برهان در بین مردم قضاوت و حکم فرمائی می‌کرد و هیچ گاه غضباک نمی‌گشت مگر آن که در جهت رضای خداوند سبحان بوده باشد.
    سپس امام جواد علیه‌السلام در پایان نامه مرقوم فرمود:
    نام حضرت ذوالکفل علیه‌السلام، «عویدیا» بوده است، و او همان پیامبری است که نامش در ضمن آیه‌ای از آیات شریفه‌ی قرآن مطرح گردیده است:
    (واذکر اسماعیل و الیسع و ذالکفل و کل من الأخیار). [1] .
    یعنی؛ به یاد آور ای پیامبر! - پیامبرانی را همچون حضرت - اسماعیل، یسع و ذواکفل را، که هر یک از آن‌ها از خوبان و برگزیدگان می‌باشند. [2] .
    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    پی نوشت ها:
    [1] سوره‌ی ص: آیه‌ی 48.
    [2] قصص الأنبیاء: ص 213، ح 277، مجمع البیان: ج 4، ص 59، س 34.
    منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد جواد؛ مؤلف: عبدالله صالحی؛ نشر مهدی یار.




    امضاء


  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,725
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,145 در 2,987
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    آزاد شدن اباصلت از زندان


    اباصلت هروی می گوید: وقتی که در حضور حضرت رضا علیه السلام آماده به خدمت بودم فرمود:
    ای باصلت: به قبه هارونیه وارد شو و از چهار گوشه‌ی گور هارون مشتی خاک بیاور، حسب الامر امام از چهار گوشه‌ی قبر وی خاک آوردم. امام علیه السلام خاک طرف در قبه را یعنی پشت سر هارون را گرفت، بوکرد و ریخت، فرمود: اگر بخواهند مرقد مرا پشت سر هارون حفر کنند سنگی ظاهر خواهد شد که اگر تمام کلنگداران خراسان جمع شوند نتوانند آنرا بکنند سپس خاک طرف بالا سر و پایین پای گور را گرفت و بوئید همان سخن را فرمود، آنگاه خاک پیش روی او را گرفت و فرمود: تربت من در پیش قبر اوست و مرقد مرا در آنجا تهیه خواهند کرد هنگامیکه به حفر مرقد من پرداختند به آنها بگو به اندازه‌ی هفت پله مرقد مرا حفر نمایند، آنگاه زمین را بشکافند و اگر امتناع کردند و خواستند لحدی برای من ترتیب دهند بگو لحد مرا دو ذراع و یکوجب قرار دهند که از آن پس خدا به اندازه ای که بخواهد آنرا وسیع گرداند. در آن موقع نمی از طرف بالا سر قبر من به چشم می رسد! این دعائی که به تو می آموزم بخوان آبی جریان پیدا می کند چنانچه همه لحد را فرا می گیرد و ماهیان کوچکی در آن آب پیدا می شود بعد از آن نانی که به تو می دهم ریز کرده در میان آن آب بریز ماهیان ریزه های نان را می خورند تا چیزی از آنها باقی نماند آنگاه ماهی بزرگی پیدا می شود و همه آن ماهیان کوچک را می بلعد چنانچه اثری از آن ماهیان باقی نمی ماند، آنگاه ماهی بزرگ از چشم ناپدید می شود در آن موقع دست بر روی آب گذارده دعائی دیگر که به تو می آموزم بخوان آب خشک می شود و اثری از تری آب در قبر مشاهده نمی شود. البته همه این دستورات را در حضور مأمون انجام خواهی داد. پس از شهادت امام رضا علیه السلام به وصیت مذکور عمل شد.
    سپس مأمون از اباصلت درخواست کرد که آن دعائی را که خواندی و آن همه آثار به ظهور رسید به من بیاموز اباصلت نقل می کند گفتم: به خدا سوگند پس از خواندن بلافاصله از خاطرم محو گردید، راست گفتم لیکن مأمون باور نکرد، دستور داد مرا به زندان برده به زنجیر بستند[1] .
    حضرت رضا علیه السلام دفن شد و من مدت یک سال در زندان بسر بردم. پس از یک سال از تنگنای زندان و بیدار خوابی شبها به ستوه آمدم، دعائی خواندم و برای آزادی خویش به محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم متوسل شدم و از خدا تمنا کردم به برکات آل محمد گشایش در کار من بدهد.
    هنوز دعا تمام نشده بود، حضرت ابی جعفر علیه السلام منجی گرفتاران جهان وارد زندان شده فرمود: ای اباصلت از تنگنای زندان به ستوه آمده ای؟
    عرض کردم: به خدا سوگند سخت ناراحتم.
    فرمود: برخیز، دست به زنجیرها زد از دست و پای من زنجیرها به زمین افتادند و بعد دست مرا گرفت از کنار مأموران زندان عبور داد در حالیکه مرا می دیدند، لیکن یارای صحبت کردن با من را نداشتند و از محل خارج شدم، فرمود برو در امان خدا که برای همیشه نه دست مأمون به تو برسد و نه دست تو به او[2] .
    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    پی نوشت ها:
    [1] عیون اخبارالرضا ج 2، ص 674 - 673.
    [2] عیون الاخبارالرضا ج 2، ص 679- 678.
    منبع: زندگانی امام جواد؛ حسین ایمانی یامچی؛ مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت(ع).




    امضاء


  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,725
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,145 در 2,987
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    آزادی یک زندانی


    شیخ مفید و طبرسی و دیگران روایت کرده‌اند از علی بن خالد که گفت:
    زمانی در عسکریین در سر من رآی بودم، شنیدم که مردی از شام در قید و بند کرده و آورده‌اند در اینجا و حبس نموده‌اند و می‌گویند او ادعای نبوت و پیغمبری کرده است. من رفتم در آن خانه که او در آنجا حبس بود و با پاسبانان او مدارا و محبت کردم تا مرا به نزد او بردند. چون با او تکلم کردم، یافتم او را صاحب فهم و عقل. پس از او پرسیدم: ای مرد، برای من بگو که قصه‌ی تو چیست؟
    گفت: بدان که من مردی بودم که در شام در موضع معروف به رأس الحسین علیه‌السلام (یعنی موضعی که سر امام حسین علیه‌السلام را در آنجا گذاشته بودند) عبادت خدا می‌کردم. شبی در محراب عبادت مشغول به ذکر خدا بودم که ناگاه شخصی را دیدم که نزد من است و به من فرمود: «برخیز!» پس برخاستم و مرا کمی راه برد، ناگاه دیدم در مسجد کوفه هستم. فرمود: «این مسجد را می‌شناسی؟» گفتم: «بلی، این مسجد کوفه است.» پس نماز خواند و من نیز با او نماز خواندم. پس بیرون رفتیم و کمی مرا راه برد، دیدم که در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم. پس سلام کرد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله، و نماز کرد و من هم نماز کردم. پس با هم بیرون آمدیم و کمی راه رفتیم، دیدم که در مکه هستم. پس طواف کرد و من هم طواف کردم و با هم بیرون آمدیم و کمی راه آمدیم، دیدم که در همان محراب عبادت خود در شام در موضع رأس الحسین علیه‌السلام هستم و آن شخص از نظر من غایب شده است. پس من در تعجب بودم تا یک سال. چون سال دیگر شد، باز آن شخص را دیدم که نزد من آمد. من از دیدن او مسرور شدم. پس مرا خواند و با خود برد به همان مواضعی که در سال گذشته برده بود و چون برگردانید به شام و خواست از من مفارقت کند، با او گفتم که: «تو را قسم می‌دهم به حق آن خدایی که این قدرت و توانایی را به تو داده بگو کیستی؟» فرمود: «منم محمد بن علی بن موسی بن جعفر.» پس من این حکایت را برای شخصی نقل کردم. این خبر کم‌کم به گوش وزیر معتصم محمد بن عبدالملک زیات رسید. فرستاد مرا در قید و بند کردند و آوردند مرا به عراق و حبس نمودند چنانکه می‌بینی، و بر من بستند که ادعای پیغمبری کرده‌ام.
    به آن مرد گفت: میل داری که من قصه‌ی تو را برای محمد بن عبدالملک بنویسم تا بر حقیقت حال تو مطلع گردد و رهایت کند؟
    گفت: بنویس.
    پس من نامه‌ای به محمد بن عبدالملک نوشتم و شرح حال آن مردم محبوس را در آن درج کردم. چون جواب آمد، دیدم همان نامه‌ی خودم است و در پشت آن نوشته که: «به آن مرد بگو به همان کس که تو را در یک شب از شام به کوفه و مدینه و مکه برده و از مکه به شام برگردانیده بگو بیاید و تو را از زندان بیرون برد.»
    از جواب نامه خیلی مغموم شدم و دلم به حال آن مرد سوخت. روز دیگر صبح زود گفتم بروم و او را از جواب نامه اطلاع دهم و امر کنم به صبر و شکیبایی. چون به در زندان رسیدم، دیدم پاسبانان زندان و لشکریان و مردمان بسیاری به سرعت تمام گردش می‌کنند و جستجو می‌نمایند. گفتم: مگر چه خبر شده است؟
    گفتند: آن مردی که ادعای نبوت می‌کرد و در زندان حبس بود، دیشب مفقود شده و هیچ اثری از او نیست. نمی‌دانیم به زمین فرو رفته یا مرغ هوا او را ربوده است.
    فهمیدم که حضرت امام محمدتقی علیه‌السلام با اعجاز او را بیرون برده است. و من که در آن وقت زیدی مذهب بودم، چون این معجزه را دیدم، امامی مذهب شدم و اعتقادم نیکو شد. [1] .
    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    پی نوشت:
    [1] منتهی الآمال، ج 2، صص 589 - 587.
    منبع: حدیث اهل‌بیت زندگینامه و مصائب چهارده معصوم؛ یدالله بهتاش؛ نشر سبحان چاپ چهارم 1384ش.




    امضاء


  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,725
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,145 در 2,987
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    آزاد کردن اباصلت و طی الارض به هرات


    اباصلت هروی می‌گوید: بعد از دفن حضرت رضا علیه‌السلام، مأمون دستور داد که مرا زندانی کنند. پس من تا یک سال در زندان بودم، شبی بیدار نشسته بودم و سینه‌ام تنگ شده بود، پس برای نجات خود از زندان دعا می‌کردم و خدا را به حق محمد و آل محمد علیهم‌السلام قسم می‌دادم.
    هنوز دعایم تمام نشده بود که ناگهان امام جواد علیه‌السلام در زندان تشریف آورد و به من فرمود: «ای اباصلت! سینه‌ات تنگ شده است، حرکت کن.»
    پس دست مبارکش را به بند و زنجیر من زد و آنها از هم باز شد، پس دستم را گرفت و مرا از زندان بیرون آورد.
    با اینکه نگهبانان و پاسبانها بودند و مرا می‌دیدند، اما قدرت نداشتند چیزی بگویند. حضرت فرمود: «برو در امان خدا که دیگر مأمون را نخواهی دید و او هم تو را نخواهد دید.»
    سپس فرمود: «به کجا می‌خواهی بروی؟»
    گفتم: «به همان وطن اصلی خودم، هرات.»
    حضرت فرمود: «عبای خود را بر روی خودت بینداز.»
    پس من این کار را کردم. حضرت دست مرا گرفت و گمان کردم که مرا از طرف راست به طرف چپ حرکت داد، سپس فرمود: «صورتت را باز کن.»
    پس باز کردم ولی آن حضرت را ندیدم. دیدم درب منزل خود در هرات هستم، و دیگر نیز مأمون را ندیدم. [1] .
    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    پی نوشت:
    [1] کانون معرفت.
    منبع: عجایب و معجزات شگفت‌انگیزی از امام جواد؛ تهیه و تنظیم: واحد تحقیقاتی گل نرگس ؛ شمیم گل نرگس چاپ چهارم 1386.




    امضاء


  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,725
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,145 در 2,987
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    آگاهی از دل ها


    محمد بن علی هاشمی، یکی از مخالفان ولایت گوید:
    بامداد روزی که امام جواد علیه‌السلام با دختر مأمون عروسی کرده بود خدمتش رسیدم و در آن شب دارویی خورده بودم که تشنگی به من دست داده بود و من نخستین کسی بودم که در آن صبح خدمتش رسیدم و نمی‌خواستم آب طلب کنم.
    امام علیه‌السلام به چهره‌ی من نگاه کرد و فرمود: «به گمانم تشنه‌ای!»
    جواب دادم: «آری.»
    فرمود: «ای غلام برای ما آب آشامیدنی بیاور.»
    من با خودم گفتم: «اکنون آب مسموم می‌آورند.» از این جهت اندوهگین و پریشان شدم.
    غلام آمد و آب آورد. حضرت به چهره‌ی من تبسمی نمود و فرمود: «ای غلام آب را به من بده.»
    آن را گرفت و آشامید (تا من یقین کنم که مسموم نیست.) سپس به من داد، و من آن را آشامیدم.
    بار دیگر تشنه شدم و باز کراهت داشتم که آب بخواهم آن حضرت فرمود: «باز هم تشنه شدی؟»
    جواب دادم: «بلی.» و غلام بار دیگر آب آورد.
    به خیالم افتاد که قطعا این بار آب مسموم آورده‌اند، لذا از نوشیدن آب وحشت کردم.
    در آن حال امام علیه‌السلام جام را گرفت و قدری آشامید و سپس باقیمانده را به من داد در حالی که تبسم می‌فرمود.
    محمد می‌گوید:
    با دیدن این قضیه باور کردم که عقیده‌ی شیعیان درباره‌ی وی صحیح است که او از دلهای مردم و اسرار نهانی آگاهی دارد. [1] .
    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    پی نوشت:
    [1] اصول کافی، ج 1، ص 495 - کشف الغمة، ج 2، ص 360 - محجة البیضاء، فیض کاشانی، ج 4، ص 303.
    منبع: کرامات و مقامات عرفانی امام محمد جواد؛ سید علی حسینی قمی؛ نبوغ چاپ اول 1381.




    امضاء


  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    1069
    نوشته
    10,725
    صلوات
    434
    دلنوشته
    4
    تقدیم به روح پاک و ملکوتی خانم فاطمه زهرا مرضیه سلام الله علیها
    تشکر
    11,056
    مورد تشکر
    11,145 در 2,987
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    آگاهی حضرت از غیب و نهان


    راوندی نقل کرده است:
    از قاسم بن محسن روایت شده که گفت: بین راه مکه و مدینه بودم، عرب بیابانگرد، مستمندی بر من گذشت و چیزی از من خواست، دلم به حالش سوخت و یک قرص نان بیرون آورده، به او دادم: چون از من گذشت، گردبادی برخاست که عمامه از سرم برد و آن را ندیدم که چگونه و به کجا رفت، هنگامی که داخل مدینه شدم، نزد امام جواد علیه السلام مشرف گردیدم و حضرت به من فرمود: ای قاسم! عمامه خود را در راه از دست دادی؟ عرض کردم: بلی
    فرمود: ای غلام! عمامه اش را به او برگردان، غلام همان عمامه ی خودم را به من داد.
    عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! چگونه به دست شما رسید؟
    فرمود: به اعرابی صدقه دادی، خدای متعال به شکرانه آن، عمامه ات را به تو باز گرداند و (ان الله لا یضیع أجر المحسنین) [1] «البته خدا، پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند.» [2] .
    ابن حمزه آورده است:
    از محمد بن ابی القاسم روایت شده که گفت: عموم اهل مدینه روایت کرده اند که امام رضا علیه السلام در نامه ای خواسته بود که وسایل گوناگون حضرت را برایش بفرستند؛ وسایل را فرستادند، (و هنوز در راه بود) که یک روز امام جواد علیه السلام، کسانی را فرستاد تا آنها را باز گردانند و معلوم نبود چرا حضرت چنین کرد؛ اما وقتی آن روز، در همان ماه محاسبه شد، معلوم گردید که امام رضا علیه السلام در همان روز، به شهادت رسیده است. [3]
    و نیز روایت کرده است:
    محمد بن قاسم از پدرش نقل کرده که گفت: بعضی از مردم شهر منصور برایم گفتند که بر امام جواد علیه السلام داخل شدند در حالی که حضرت در قصر احمد بن یوسف بود و اظهار داشتند: ای ابا جعفر! فدایتان گردیم! ما مجهز و مهیای حرکت هستیم؛ اما می بینیم که شما اهمیتی نمی دهید.
    حضرت به آنها فرمود: شما از این جا بیرون نخواهید رفت تا اینکه با دستان خود، از این درهایی که مشاهده می کنید، آب بنوشید، آنها از این که آب از آن درهای متعدد در آید، دچار شگفتی شدند؛ اما بیرون نرفتند تا زمانی که با دست خود، از آب آنها نوشیدند. [4] .
    بحرانی روایت کرده است:
    ابو هاشم، داود بن قاسم جعفری گفت: در بغداد در خانه ی امام جواد علیه اسلام، خدمت حضرت نشسته بودم که یاسر خادم، داخل شد، حضرت به او خوش آمد گفت و او را نزد خود نشانید، سپس یاسر خادم عرض کرد: ای سرورم! ام جعفر اجازه می خواهد، نزد ام الفضل برود و احوال شما و ایشان را بپرسد، پیش از این، از مأمون اجازه گرفته و او، تأکید کرده است که بدون اجازه ی شما، نزد ام الفضل نرود، حضرت به او فرمود: به ام جعفر بگو: با خوشی و صفا، پیش من بیاید، پس خادم رفت و من نیز در حالیکه با خودم گفتم: اکنون که ام جعفر به سوی امام جواد علیه السلام و ام الفضل می آید وقت مناسبی برای نشستن من نیست، بر خاستم، ولی حضرت به من فرمود: ای ابو هاشم! بنشین، چه اینکه ام جعفر خواهد آمد و تو هر آنچه را دوست داری مشاهده خواهی کرد.
    من هم نشستم و ام جعفر آمد و قبل از اینکه برای رفتن نزد ام الفضل اجازه بگیرد برای رفتن نزد امام جواد علیه السلام اجازه گرفت، آن حضرت به خادم فرمود: به ام جعفر بگو: جز پسر عمویت ابو هاشم جعفری که نسبت به ما شرم و حیا می ورزد، کسی پیش من نیست، من نیز حیا کردم و خود را به کناری کشیدم، به گونه ای که آنها را نمی دیدم، اما سخنانشان را می شنیدم، پس ام جعفر داخل شد و سلام داد و اجازه خواست که نزد ام الفضل، دختر مأمون و همسر حضرت برود، امام جواد علیه السلام نیز به او اجازه داد، طولی نکشید که ام جعفر نزد حضرت بازگشت و گفت: سرور من! دوست دارم تو و دخترم ام الفضل (ام الخیر) را با هم، در یکجا ببینم تا دیدگانم روشن شود و شادمان گردم و برای امیر مؤمنان، تعریف کنم و او نیز خرسند و شادمان شود.
    امام جواد علیه السلام فرمود: به نزد او برو و من نیز دنبال شما می آیم، پس او عازم منزل ام الخیر گشت سپس امام علیه السلام امر کرد، استرش را آوردند و ایشان نیز در حالی که کنیزان رو گرفته ام الفضل در مقابل حضرت ایستاده بودند داخل گردید، اما چیزی نگذشت که با شتاب، مراجعت فرمود در حالی که این آیه ی شریفه را تلاوت می کرد: (فلما رأینه أکبرنه) [5] «هنگامی که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ (و زیبا) شمردند». حضرت نشست و ام جعفر در حالیکه دامنش روی زمین می لغزید بیرون آمد و عرض کرد: سرورم! بر من احسانی فرمودید ولی با نشستن، آن را تمام نکردید؛ حضرت فرمودند: چیزی رخ داد که با آن نشستن خوب نبود. أم جعفر گفت: سرورم! قسم به خدا هر چه روی داد، خیر است! چه چیز مشاهده فرمودید؟ و چرا ننشستید؟ آخر چه اتفاقی افتاد؟
    حضرت فرمود: ای ام جعفر! اتفاقی افتاد که باز گفتنش برای تو، روا نیست، به نزد ام الفضل باز گرد و فی ما بین خودتان، از او سؤال کن، چه اینکه او به تو خواهد گفت که در لحظه ورود من بر وی، چه اتفاقی افتاد و البته آن، یک راز زنانه است.
    ام جعفر، سخن امام را به ام الفضل رساند، ام الفضل به او گفت: ای عمه! از کجا نسبت به آن قضیه من، علم پیدا کرد؟ ام جعفر گفت: دخترکم! آن قضیه چیست؟ من از آن بی خبرم و سوگند یاد کردم که چیزی جز خیر و نیکی نیست و گمان بردم که حضرت، کراهتی در سیمایت دیده است، ام الفضل گفت: به خدا سوگند! کراهتی نداشتم، ای عمه! البته فهمیدم چه اتفاقی افتاد، نزد وی برو و از او بپرس تا به تو بگوید، ام جعفر گفت: دخترکم! حضرت فرمود: آن یک راز زنانه است.
    اینجا بود که ام الفضل گفت: چگونه زبان به نفرین پدرم نگشایم که مرا به ساحری، شوهر داده است، ام جعفر به او گفت: دخترکم! این حرف را بر زبان مران که رأی و نظر پدرت، راجع به شوهرت و قبل از او، راجع به پدرش (امام رضا علیه السلام)، رأی و نظر تو نیست، به من بگو: چه اتفاقی افتاده است؟ ام الفضل گفت: ای عمه! به خدا سوگند! همین که آفتاب رویش در آستانه ی در پدیدار شد، از نماز فرو مانده و عادت زنانه شدم و دست بر پیراهنم زده، آن را جمع و جور کردم، پس ام جعفر به نزد حضرت بازگشت و عرض کرد: سرورم! شما علم غیب می دانید؟
    حضرت فرمود: نه، ام جعفر پرسید: حال ام الخیر را که جز خدا و او، در آن لحظه هیچ کس نمی دانست، چه کسی به تو خبر داد؟ فرمود: آگاهی ما، از جانب خدای متعال است و از او دریافت خبر می کنیم.
    ام جعفر پرسید: وحی بر شما فرود می آید؟
    فرمود: خیر،
    بار دیگر پرسید: پس چگونه دریافت خبر می کنید؟
    فرمود: به گونه ای که تو بر آن واقف نیستی و به زودی، این ماجرا را برای کسی نقل خواهی کرد و او به تو خواهد گفت: تعجب مکن که مراتب فضل و دانش حضرت جواد علیه السلام فراتر از حد ظن و گمان توست.
    ام جعفر از نزد امام جواد علیه السلام، بیرون آمد و من به او (امام علیه السلام) نزدیک شده و گفتم: شنیدم که می فرمائید: «هنگامی که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ و (زیبا) شمردند»، مراد از «اکبار» و بزرگ شمردن زنانی که حضرت یوسف را دیدند چه بود؟ حضرت فرمودند: «اکبار»، چیزی است که عارض بر ام الفضل شده بود (راوی می گوید:) پس من دانستم که آن حیض است. [6] .
    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    پی نوشت ها:
    [1] توبه: 9 199.
    [2] الخرائج و الحرائج 1: 377 ح 6.
    [3] الثاقب فی المناقب: 517 ح 445.
    [4] الثاقب فی المناقب: 518 ح 447.
    [5] یوسف 12 31.
    [6] حلیة الأبرار 2: 415.
    منبع: فرهنگ جامع سخنان امام جواد؛ گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم؛ ترجمه مسلم صاحبی؛ شرکت جاپ و نشر بین الملل چاپ اول زمستان 1387.




    امضاء


صفحه 1 از 65 123451151 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi