صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14

موضوع: شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    parcham شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی

    تولد : ۱۳۳۶/۲/۱ - تهران




    شهادت : ۱۳۶۱/۱۱/۲۲ - فکه




    آرامگاه : به وسعت همه قلبها






    ابراهیم دراول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. او چهارمین فرزند خانواده بشمار می رفت. با این حال پدرش مشهدی محمد حسین به او علاقه خاصی داشت

    .




    ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد

    .



    دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان وکریم خان. از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد



    .














    حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد




    .



    او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد. ابراهیم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز وبوم مشغول شد


    .




    اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال وکشتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید ومردانه می ایستاد


    حسنعلی ابراهیمی سعیدHasan ali ebrahimi said


    منبع:::http://kohne_sarbaz_iran.rozblog.com/Forum/Post/2232
    امضاء



  2. تشكر

    ناظرسایت (03-12-2020)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    مردانگی اورا می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز و گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند.














    در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل و حنظله در کانالهای فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند.













    سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۶۱ بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او راندید.













    او همیشه از خدا می خواست گمنام بماند. چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام وغریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور



    امضاء



  5. تشكر

    ناظرسایت (03-12-2020)

  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    شهید ابراهیم هادی - دوران رشد




    بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن



    سردار شهید جاوید الاثر ابراهیم هادی



    تولد : ۱۳۳۶/۲/۱ - تهران


    شهادت : ۱۳۶۱/۱۱/۲۲ - فکه



    آرامگاه : به وسعت تمام قلبهای عاشق





    دوران رشد







    ابراهیم در اول اردیبهشت سال ۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود.


    او چهارمین فرزند خانواده بشمار می رفت.


    با این حال پدرش مشهدی محمد حسین به او علاقه خاصی داشت.







    او نیزمنزلت پدر خویش را بدرستی شناخته بود.


    پدری که باشغل بقالی توانسته بود فرزندانش را یه بهترین نحو تربیت نماید.







    ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید.


    از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد.













    دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت ودبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان وکریم خان.


    سال ۱۳۵۵ توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود


    . از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.







    حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی وهمراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم مؤثر بود.


    در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد.

    https://www.uplooder.net/img/image/53/669038212cc43304fd553b24b987f266/hasan_ali_ebrahimi_said_9300515_(1).jpg





    او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد. ابراهیم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز وبوم مشغول شد
    امضاء



  7. تشكر

    ناظرسایت (03-12-2020)

  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    شهید ابراهیم هادی - پلاستیک به جای ساک ورزشی




    پلاستیک
    به جای ساک ورزشی







    در باشگاه کشتی بودیم. آماده می شدیم برای تمرین.


    ابراهیم هم وارد شد.


    چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد.


    تا وارد شد بی مقدمه گفت:

    داداش ابراهیم ، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده.


    وقتی داشتی تو راه می اومدی، دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن، شلوار و پیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری.




    ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد.


    انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.


    ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت


    . هر چند خیلی از بچه ها می گفتند :

    بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟!


    ما باشگاه میائیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... ،


    تو با این هیکل ضروی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟


    ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد:


    اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.















    سال ۱۳۵۵ در مسابقات قهرمانی کشتی آزاد تهران به فینال ۷۴ کیلو رسید


    . ابراهیم در اوج آمادگی بود


    . اما آنقدر ضعیف کشتی گرفت تا حریفش برنده شود


    . جایزه نقدی بود.فهمیده بود حریفش به این مبلغ احتیاج دارد
    امضاء



  9. تشكر

    ناظرسایت (03-12-2020)

  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    شهید ابراهیم هادی - جذب حداکثری




    جذب
    حداکثری







    بارها می دیدم ابراهیم، با بچه هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می شد.




    آنها را جذب ورزش می کرد و به مرور به مسجد و هیئت می کشاند



    . یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود.



    همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می گفت



    . اصلان چیزی از دین نمی دانست.



    نه نماز و نه روزه به هیچ چیز هم اهمیت نمی داد حتی می گفت:


    تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفته ام




    . به ابراهیم گفتم: آقا ابرام اینها کی هستند دنبال خودت می یاری



    ! با تعجب پرسید:

    چطور چی شد؟





    گفتم:

    دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد




    . بعد هم آمد و کنار من نشست.



    حاج آقا داشت صحبت می کرد.



    از مظلومیت امام حسین (ع) و کارهای یزید می گفت.



    این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش می کرد.



    وقتی چراغ ها خاموش شد به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحش های ناجور به یزید می داد.




















    ابراهیم داشت با تعجب گوش می کرد




    . یکدفعه زد زیر خنده. به من گفت:



    عیبی نداره این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده



    . مطمئن باش با امام حسین (ع) که رفیق بشه تغییر می کنه.



    ما هم اگر این بچه ها رو مذهبی کنیم هنر کردیم.



    دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت



    . اویکی از بچه های خوب ورزشکار شدhttps://www.uplooder.net/img/image/32/c59a62f0bb43c3d1db8bfcd4dce9d5da/hasan-ali-ebrahimi-said.jpg

    امضاء



  11. تشكر

    ناظرسایت (03-12-2020)

  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    شهید ابراهیم هادی - پیروزی انقلاب







    پیروزی انقلاب





    اوایل بهمن ۱۳۵۷ بود، با هماهنگی انجام شده، مسئولیت یکی از تیمهای حفاظت حضرت امام (ره) به ما سپرده شد.





    گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهای خیابان آزادی (منتهی به فرودگاه) به صورت مسلحانه مستقر شد.





















    صحنه ورود خودرو امام را فراموش نمی کنم.




    ابراهیم پروانه وار به دور شمع وجودی حضرت امام می چرخید.




    بلافاصله پس از عبور اتومبیل امام، بچه ها راجمع کردیم




    . همراه ابراهیم به سمت بهشت زهرا (س) رفتیم




    . امنیت درب اصلی از سمت جاده قم به ما سپرده شده بود.




    ابراهیم در کنار در ایستاده بود. اما دل وجانش در پیش امام بود.




    آنجا که حضرت امام مشغول سخنرانی بود




    . ابراهیم می گفت:




    صاحب این انقلاب آمد، ما مطیع ایشانیم. هرچه امام بگوید همان اجرا می شود.




    از آن روز به بعد ابراهیم خواب و خوراک نداشت.




    در آن ایام چند روزی بود که هیچکس از ابراهیم خبری نداشت.




    تا اینکه روز بیستم بهمن دوباره او را دیدم.




    بلافاصله پرسیدم:




    کجایی ابرام جون؟




    مادرت خیلی نگرانه. مکثی کرد وگفت:




    توی این چند روز، من و دوستم تلاش می کردیم تا مشخصات شهدایی که گمنام بودند را پیدا کنیم.




    چون کسی نبود به وضعیت شهدا در پزشکی قانونی رسیدگی کنه.







    شب بیست ودوم بهمن بود





    . ابراهیم با چند تن از جوانان انقلابی برای تصرف کلانتری محل اقدام کردند.




    آن شب بعد از تصرف کلانتری ۱۴ با بچه ها مشغول گشت زنی در محل بودیم.




    صبح روز بعد خبر پیروزی انقلاب از رادیو سراسری پخش شد.




    ابراهیم چند روزی به همراه امیر به مدرسه رفاه می رفت.




    او جزء محافظین حضرت امام بود.




    بعد هم به زندان قصر رفت و مدت کوتاهی از محافظین زندان بود




    . در این مدت با بچه های کمیته در مأموریتهایشان همکاری داشت ولی رسما وارد کمیته نشد
    امضاء



  13. تشكر

    ناظرسایت (03-12-2020)

  14. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    شهید ابراهیم هادی - دفاع مقدس






    دفاع مقدس









    ابراهیم و دوستانش جزء نخبگان و اولین کسانی بودند که به جبهه های حق علیه باطل رهسپار شدند.







    او در کمیته الفتح، عملیات محافظت های شهری انجام می داد و هنگامی که جنگ شروع شد برای اعزام سر از پا نمی شناخت.




    یکی از رزمندگان از طرف سپاه ماموریت می گیرد که از جبهه گزارش تهیه کند.



    بعد از آنکه ماموریت او به اتمام رسید به تهران بازگشت و طی جلسه ای گفت:



    جنگ شروع شده و قصرشیرین سقوط کرده و رزمندگان اسلام تا پاسگاه برار عزیز عقب نشینی کرده اند.



    سه روز از جنگ گذشته بود که ابراهیم و دوستانش در خیابان ۱۷ شهریور یک جلسه ای سرپایی تشکیل دادند تا برای رفتن به جبهه آماده شوند او در این جلسه گفت:



    باید کمیته الفتح را جمع آوری کرده و نیروها را آماده نگه داشت تا زمانی که تشکیلات دستور دهند و با یک تجهیزات کامل به جبهه های حق علیه باطل رهسپار شویم.



    در کمیته الفتح اکثر نیروها تحت امر ابراهیم هادی بودند.



    هنگامی که دشت ذهاب دست نیروهای عراقی بود تعدادی از رزمندگان به دلیل عدم تجربه به اسارت عراقی ها درآمدند اما ابراهیم با یک نقشه طراحی شده و اصولی تر وارد نبرد با دشمن شد.



    ابراهیم با تعدادی از نیروهای رزمنده که حدودا ده الی پانزده نفر بودند برای شناسایی و آماده کردن نقشه به خاک دشمن نفوذ کرد و حدودا سه روز طول کشید که شناسایی به اتمام رسید.












    در واقع نفوذ به خاک دشمن و شناسایی مناطق دشمن یکی از کارهای ابراهیم بود و به این کار علاقه زیادی داشت.



    در ادامه آنها بعد از سه روز با نوشته های زیاد و نقشه دقیق آمدند و نیروها را طبق نقشه تقسیم کردند.






    آنها بدون آنکه تزلزلی داشته باشند با قدرت و یقین شروع به کار کردند زیرا شهادت را پذیرفته و می دانستند در این راه شهادت وجود دارد به همین دلیل به هیچ چیز فکر نمی کردند




    . آنها در سرپل ذهاب که تیپ ۳ ابوذر هم بود مستقر شدند.



    منطقه شناسایی شد و آنها یکی یکی به سوی ارتفاعاتی که گرفته بودند رفتند و در آنجا مستقر شدند تا به راحتی بتوانند در آنجا دیده بانی کنند.






    او خانواده اش را بسیار دوست می داشت، با مرام و با معرفت بود. هرکسی که برای اولین بار با ایشان برخورد داشت از وزیر گرفته تا کارگر، از انسانیت و اخلاق حسنه او تعریف و تمجید می کردند.







    در گردان کسانی بودند که روسای قبیله و یا منطقه خود به حساب می آمدند و هنگامی که ابراهیم به همراه دوستانش نزد آنها می رفت و سوالاتی از آنها می کرد در عرض بیست دقیقه بزرگان منطقه که اغلب از کسانی بودند که مردم برای دستبوسی نزدشان می آ مدند مرید ابراهیم می شدند.






    و با چندین تن به طور مسلح ابراهیم را محافظت می کردند و او را فرمانده می نامیدند




    . در واقع صداقت، رفاقت، صفا و صمیمیت وی باعث می شد که آنها مرید او شوند.






    ابراهیم با یک دمپایی و یک شلوار کردی و سر تراشیده در جبهه و شهر تهران رفت و آمد می کرد و در عین سادگی و ساده زیستی کارهای بزرگی انجام می داد.










    او نیروهایی همچون شهید علی خرم دل، اصغر وصالی و ... را تربیت کرد

    امضاء



  15. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    شهید ابراهیم هادی - انفاق






    انفاق





    از پیامبر (ص) سوال شد:




    کدامیک از مومنین ایمانی کامل تر دارند؟ فرمودند:



    آنکه در راه خدا با جان و مال خود قیام کند.






    ( الحکم الظاهره ج ۲ ص 280)









    سردار محمد کوثری ( فرمانده اسبق لشکر حضرت رسول (ص)) ضمن بیان خاطراتی از ابراهیم تعریف می کرد که:




    در روزهای اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهیم گفتم:



    برادر هادی ، حقوق شما آماده است هر وقت صلاح می دانی بیا و بگیر.






    در جواب خیلی آهسته گفت:




    شما کی میری تهران؟






    گفتم:




    آخر هفته. بعد گفت:



    سه تا آدرس رو مینویسم



    . تهران رفتی حقوقم رو در این خونه ها بده! من هم این کار را انجام دادم.



    بعد ها فهمیدم هر سه، از خانواده های مستحق و آبرودار بودند.















    از جبهه بر می گشتم




    . وقتی رسیدم میدان خراسان دیگر هیچ پولی همراهم نبود



    . به سمت خانه در حرکت بودم.



    اما مشغول فکر، الان برسم خانه همسرم و بچه هایم از من پول می خواهند



    . تازه اجاره خانه را چه کنم؟


    به چه کسی رو بیاندازم




    . خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبی نداشت. سر چهارراه عارف ایستاده بودم.



    با خودم گفتم:



    فقط باید خدا کمک کند.



    من اصلا نمی دانم چه کنم.






    در همین فکر بودم یکدفعه دیدم ابراهیم سوار بر موتور به سمت من آمد.




    خیلی خوشحال شدم.


    تا من را دید از موتور پیاده شد مرا در آغوش کشید.




    چند دقیقه ای صحبت کردیم.



    وقتی می خواست برود اشاره کرد:



    حقوق گرفتی؟



    گفتم:



    نه ، هنوز نگرفتم ولی مهم نیست.






    دست کرد توی جیب و یک دسته اسکناس درآورد. گفتم: به جون آقا ابرام نمی گیرم، خودت احتیاج داری.


    گفت:




    این قرض الحسنه است.



    هر وقت حقوق گرفتی پس می دی.



    بعد هم پول را داخل جیبم گذاشت و سوار شد و رفت.






    آن پول خیلی برکت داشت. خیلی از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم
    https://www.uplooder.net/img/image/53/669038212cc43304fd553b24b987f266/hasan_ali_ebrahimi_said_9300515_(1).jpg.



    خیلی دعایش کردم. آن روز خدا ابراهیم را رساند. مثل همیشه حلال مشکلات شده بود

    امضاء



  16. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    شهید ابراهیم هادی - معجزه اذان







    معجزه اذان










    مشغول تقسیم نیروها و جواب دادن به بیسیم بودم





    . یکدفعه یکی از بچه ها دوید و باعجله آمد پیش من و گفت:




    حاجی، حاجی یه سری عراقی دستاشونو بالا گرفتن و دارن به این طرف میان.







    با تعجب گفتم:





    کجا هستن؟




    باهم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم.




    حدود بیست نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفید به دست گرفته و به سمت ما می آمدند




    . فوری گفتم: بچه ها مسلح بایستید، شاید این حقه باشه!







    لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی از آنها افسر فرمانده بود خودشان را تسلیم کردند





    . من هم ازاینکه در این محور از عراقی ها اسیر گرفتیم خوشحال بودم




    . با خود فکر کردم حتما حمله خوب بچه ها و اجرای آتش باعث ترس عراقی ها و اسارت آنها شده. درجه دار عراقی را آوردم داخل سنگر




    . یکی از بچه را که عربی بلد بود را آوردم.

















    پرسیدم چقدر نیرو روی تپه هستند.




    گفت:

    الآن هیچی!!








    چشمانم گرد شد

    . گفتم:

    هیچی؟!







    جواب داد:





    ما آمدیم و خودمان را اسیر کردیم.




    بقیه نیروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خالیه!







    با تعجب نگاهش کردم و گفتم:





    چرا؟!







    گفت: چون نمی خواستند تسلیم شوند





    . تعجب من بیشتر شد و گفتم:




    یعنی چی؟!







    فرمانده عراقی به جای اینکه جواب من را بدهد پرسید:





    این المؤذن؟!







    این جمله احتیاج به ترجمه نداشت.





    با تعجب گفتم :




    مؤذن؟!







    اشک در چشمانش حلقه زد.





    با گلویی بغض گرفته شروع به صحبت کرد و مترجم سریع ترجمه می کرد:







    به ما گفته بودن شما مجوس و آتش پرستید





    . به ما گفته بودند برای اسلام به ایران حمله می کنیم و با ایرانی ها می جنگیم.




    باور کنید همه ما شیعه هستیم.




    ما وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می خورند و اهل نماز نیستند خیلی در جنگیدن با شما تردید کردیم.




    صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شمارا شنیدم که باصدای رسا و بلند اذان می گفت، تمام بدنم لرزید.




    وقتی نام امیرالمؤمنین (ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت می جنگی.




    نکند مثل ماجرای کربلا...







    دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. دقایقی یعد ادامه داد:


    برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگین تر نکنم





    . لذا دستور دادم کسی شلیک نکند. هوا هم که روشن شد نیروهایم را جمع کردم و گفتم:




    من میخواهم تسلیم ایرانی ها شوم. هرکس می خواهد، با من بیاید.




    این افرادی هم که با من آمده اند دوستان و هم عقیده من هستند.




    البته آن سربازی را که به سمت مؤذن شلیک کرد را هم آوردم




    . اگر دستور بدهید اورا می کشم




    . حالا خواهش می کنم بگو مؤذن زنده است یا نه؟!


    هیچ حرفی نمی توانستم بزنم، بعد از مدتی سکوت گفتم:

    آره زنده است





    . باهم از سنگر خارج شدیم.




    رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود.




    تمام هجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند.




    نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه می کرد. می گفت: من را ببخش، من شلیک کردم.




    بغض گلوی من را هم گرفته بود. https://www.uplooder.net/img/image/44/9ae8a9faf43816b7d3e670d1fc771cc0/hasan_ali_ebrahimi_said_9300515.jpg



    حال عجیبی داشتم. سپس فرمانده عراقی کلیه اطلاعات آن منطقه را برای ما بازگو کرد

    امضاء



  17. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,481
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    شهید ابراهیم هادی - راز گمنامی





    راز گمنامی





    با شهید ابراهیم هادی و چند تن دیگه از دوستان، بعد از نماز، جلو مسجد ایستاده بودیم و مشغول شوخی و خنده بودیم.



    پیرمردی جلو آمد، او را می شناختیم، پدر شهیدی بود که پیکر مطهرش را ابراهیم پس از مدت ها گمنامی در ارتفاعات بازی دراز پیدا کرده بود و به تهران آورده بود
    .سلام کردیم و ایشان جواب داد. برای جمع ما غریبه بود، همه ساکت بودیم، انگار می خواست چیزی بگوید.


    بالاخره سکوتش را شکست و گفت: آقا ابراهیم زحمت کشیدید، ممنونم، اما پسرم... لحظه ای مکث کرد وادامه داد: پسرم از شما ناراحت است!


    لبخند از چهره خندان ابراهیم رفت، چشمانش از تعجب گرد شد، گفت: آخر چرا؟


    بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود، و چشمانش خیس اشک بود، گفت:
    دیشب پسرم را در خواب دیدم، می گفت مدت زمانی که بی نشان و گمنام افتاده بودیم، هرشب مادر سادات حضرت زهرا (س) به ما سر می زد، ولی حالا دیگه خبری از ایشان نیست.


    پیرمرد دیگر ادامه نداد، ابراهیم هم آرام اشک می ریخت.


    چنین بود که ابراهیم هادی راه و مسلک گمنامی و بی نشانی برگزید.




    امضاء



صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi