نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: شکنجه های شنیع و باورنکردنی؛ گروهک منافقین پوست این پاسدار را کندند!

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,301
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,073
    مورد تشکر
    4,337 در 2,037
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض شکنجه های شنیع و باورنکردنی؛ گروهک منافقین پوست این پاسدار را کندند!

    تصویری که پیش رو دارید، متعلق است به «محسن میرجلیلی»، از پاسداران «کمیته‌های انقلاب اسلامی». او متولد 1338 شمسی بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به «کمیته» پیوست. همچنین در مجال هایی که به دست می آورد، به صورت بسیجی در جبهه های نبرد علیه متجاوزین بعثی حاضر می شد. «محسن میرجلیلی» در مرداد ماه 1361 شمسی، به طرز فجیعی به شهادت رسید اما نه به دست اشغالگران بعثی. او حین انجام وظیفه در شهر تهران، توسط اعضای سازمان موسوم به «مجاهدین خلق»(منافقین) ربوده شد و تحت شکنجه‌هایی قرون وسطایی که حتی شنیدنش مو بر اندام هر انسانی راست می کند، قرار گرفت.در نهایت نیز پس از تزریق سیانور، در حالی مه هنوز جان در بدن داشت، دفن گردید.


    تنها برای درک بهتر مخاطبان از جنایت هولناکی که علیه «میر جلیلی» و دو پاسدار دیگر انجام گرفت، بریده کوچکی از پرونده آن ها را به نظرتان می رسانیم:

    مهران اصدقی جریان شکنجه‌های دو پاسدار را به صورت موازی روایت کرد: «دست به کار شدیم. مسعود قربانی و من قرار شد بالای سر محسن میرجلیلی برویم و جواد محمدی و مصطفی معدن‌پیشه سراغ طالب طاهری بروند. قبل از هر چیز جواد گفت بگذارید ببینیم این میله‌های سربی که گفته‌اند بیهوش می‌کند درست است یا نه. سپس با میله دو بار به پشت گردن طالب زد که بیهوش نشد و گفت یا این میله‌ها الکی است یا این (منظور طالب طاهری) خیلی پوست‌کلفت است. سپس دست به کار شدیم. در حمام من و مسعود قربانی نزد محسن میرجلیلی که روی صندلی بسته شده بود رفتیم. مسعود قربانی خطاب به محسن گفت شنیده‌ام تو اطلاعات نمی‌دهی. می‌دانی ما با دشمنانمان چطور رفتار می‌کنیم؟ اگر اطلاعات ندهی تو را می‌پزیم. سپس به من گفت اتو را بیاور. من اتو آوردم. مسعود اتو را به برق زد و اتو در حالی که چراغش روشن شده بود و داغ می‌شد، از فاصله بین تکیه‌گاه صندلی و محل نشستن آن به کمر محسن نزدیک کرد طوری که او احساس می‌کرد که اتو داغ است و فقط به من خیره شده بود و هیچ حرفی نمی‌زد.

    مسعود قربانی مجدداً سؤال کرد حرف می‌زنی یا نه؟ که به دنبال این حرف ناگهان اتو را به کمر محسن میرجلیلی چسباند که محسن از شدت درد با حالت عجیبی دهانش را باز کرد، سپس از هوش رفت. بوی سوختگی داخل حمام پیچیده بود. من خیلی ترسیده بودم. خود مسعود قربانی هم ترسیده بود ولی سعی می‌کرد خودش را مسلط به کاری که انجام می‌دهد نشان دهد. سپس مسعود قربانی به محمدرضا گفت آب سرد رویش بریز تا به هوش بیاید. من از حمام بیرون رفتم و وارد اتاقی که جواد محمدی و مصطفی معدن‌پیشه در آن بودند شدم.»
    امضاء




  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi