ازدواج داود - علیه السلام - درروایات
1 - روایت وهب بن منبه
:
طبری در تاویل و معنای این آیات از وهب بن منبه روایت کند که گوید :
هنگامی که بنی اسرائیل تحت رهبری داود گرد آمدند ، خداوند زبور را بر وی نازل فرمود و فن آهنگری اش بیاموخت و آهن را رام دست او کرد ، و کوهها و پرندگان را فرمود تا همراه وی تسبیح گویند . و خداوند - چنانکه می گویند - هیچ کس را صوتی چون او نداده است . او هرگاه زبور می خواند - چنانکه می گویند - حیوانات وحشی به اندازه ای نزدیکش می شدند که گردنشان را می گرفت و آنها رام و آرام صوت و آوازش را می شنیدند . شیاطین ، مزمارها و بربطها و صنج ها را تنها از گونه
های آواز او ساختند . او بسیار تلاشگر و عابد بود . در میان بنی اسرائیل بپاخاست و به فرمان خدا قضاوت می کرد . نبی و خلیفه بود و در بین انبیاء کوشا و گریان ، سپس (بدینگونه ) دچار فتنه این زن شد :
او محراب عبادتی داشت که به تنهایی در آن به تلاوت زبور و ادای نماز می پرداخت و در پایین آن ، باغچه مردی اسرائیلی قرار داشت ، و آن زنی که داود به وی مبتلا شد همسر این مرد بود .
او در آن روز هنگامی که داخل محراب شد گفت : امروز تا شب هیچ کس نباید در محراب نزد من آید . و هیچ چیز نباید مرا به خود مشغول دارد و وارد محراب شد ، زبور را گشود و به قرائت آن پرداخت . در محراب پنجره ای مشرف بر آن باغچه بود . در حالی که نشسته و زبورش را می خواند کبوتری طلایین سر رسید و بر پنجره نشست . داود سر بلند کرد و آن را دید و در شگفت شد . سپس به یاد گفته خود آمد که : نباید چیزی او را مشغول کند ، سر را به زیر افکند و به زبورش پرداخت . کبوتر از پنجره برخاست و برای ابتلا و امتحان داود ، رو به روی او فرود آمد . دست که به سویش گشود اندکی پس رفت ، در پی آن شد ، به سوی پنجره پر کشید ، تا خواست آن را بگیرد پرکشید و در باغچه فرود آمد . با چشم تعقیب اش کرد تا کجا
می نشیند که دید : زنی نشسته و خود را می شوید . زنی در کمال وجاهت و زیبایی .
پنداشته اند که آن زن داود - علیه السلام - را که دید موهایش را گشود و بدنش را با آنها پوشانید و دلش را ربود . او به سوی زبور و جای خود بازگشت ولی یاد آن زن با او بود و قلبش را رها نمی کرد تا به آنجایش رسانید که شوهر وی را به جنگ فرستاد . سپس فرمانده لشگر را دستور داد تا - چنانکه اهل کتاب می پندارند - او را در مهالک و خطر گاهها جلو اندازند تا به هلاکت رسد . داود نود و نه زن داشت . شوهر آن زن که کشته شد او را نیز به عقد خود درآورد و با وی ازدواج کرد . خدا نیز ، در حالی که وی در محراب بود ، آن دو فرشته را به مخاصمه نزد او فرستاد تا تصویر آنچه را که با همسایه اش کرده به او بنماید . داود که ناگهان آن دو را بر بالای سر خود در محراب ایستاده دید ، گفت : چگونه بر من وارد شدید ؟ گفتند : نترس ! ما قصد سوء و ناروایی نداریم ، ما دو نفر شاکی هستیم که یکی بر دیگری ستم کرده و آمدیم تا میان ما داوری کنی . پس ، میان ما به حق قضاوت کن و منحرف مشو ، و ما را به راه راست هدایت کن . یعنی ما را به راه حق بیاور ، و ما را به سوی غیر حق
نران . فرشته ای که به جای اوریا شوهر آن زن سخن می راند گفت : این برادر من است . یعنی برادر دینی من . او نود و نه میش دارد و من تنها یک میش دارم ، می گوید آن را هم به من واگذار یعنی در اختیار من قرار ده و در سخن با من درشتی می کند . یعنی به من زور می گوید چون از من قوی تر و قدرتمندتر است . بدین خاطر ، میش مرا در جمع میش های خود آورده و مرا تهی دست کرده است .