علاقه شخصی شاعر به کبوتر
علاقه شخصی شاعر صمیمی خراسان به کبوتر و لذت او از تماشای پرواز کبوترها و کبوتربازی «بر روی بامی که بلندایش/ کوتاهتر از بام حیرت نیست.» (هزاره/33)
در اشعار شاعر در چندجا به وضوح بیان شده است. در «آشیان متروک» که به ذکر شاعرانهای از خاطرات خوش ایام کودکی خویش در کدکن ، میپردازد به این مطلب با لذت اشاره میکند که:
« چه روزائی که با طفلان همسال/ به کوچه اسب چوبی میدواندم/ به زیر آفتاب بامدادان/ به روی بام کفتر میپراندم. (آینه/136)
https://www.uplooder.net/files/9aab61c989fe6b155110837bf8a268d7/شب-خاطره-در-باره-سوسنگرد.mp4.html
و بعد حسرت میخورد که:
«تهی افتاده اینک آشیانشان/ به سان پیکری بی زندگانی/ کبوترها همه پرواز کردند/ به رنگ آرزوهای جوانی.» (آینه/136)
و این لذت تماشای پرواز دل انگیز کبوتران در آسمان در شعر «شب خارایی» بصورت آرزویی دلپسند از نهاد شاعر برمیآید و در شب خارایی و باژگونه در لحظه ای شفاف و عریان:
«آرزوی بوسه و نان بود و پرواز کبوترها.» (هزاره/98) و در شعر «از چشم دیدار» با این ستایش از کبوتر به علاقه درونی شاعر به این نماد آزادی و رهایی پیمیبریم که:
« منزه است کبوتر، تمام تن پرواز/ گشوده بال، بر آفاق تیره و روشن.» (هزاره/291).
در شعر «قصد رحیل» آرزو دارد که چون کبوتر آزاد و رها در شرم صبح پر بگشاید و با یک سبد ترانه و لبخند/ خود را به کاروان برساند (آینه/197) و از اینجا برود، اینجایی که شاعر را از پرواز و رهایی دور کردهاست، اما به او مهلت رفتن نمیدهد. او معنای کبوتر را جز رهایی نمیداند و می داند که قلب کبوترهماره سرشار از صبح و پریدنهاست. (هزاره /33) شاعر در شعر «مناجات» چونین میگوید:
« و در آغاز سخن بود و سخن تنها بود/ و سخن زیبا بود/ بوسه ونان و تماشای کبوترها بود.» (هزاره / 350)
و باز تماشای کبوترها را یکی از زیباترین لحظههای آغازین خلقت می داند، در کنار بوسه و نان که هر دو لذتآفرینند، تماشای کبوترها لذت روحی و بوسه و نان لذت جسمانی.
شفیعی قرار زندگی را در بیقراری می داند: «چون بوسهای و/ زمزمهای و کبوتری.» (هزاره/456)
(م.سرشک) در شعر «آیههای شنگرفی» کبوترها را پیغمبران کوچک میخواند و صاحبان عزم و عزیمت.
آنها را با صفاتی چون انبیای مرسل و عاشقان اولوالعزم میستاید، پیغمبران کوچکی که بدون خواندن روزنامه میدان زندگی را میشناسند و آینده را پیشبینی میکنند:
شوق عبور از پل طوفان و/ هرچه باد!/ این،/ پیغمبران کوچک را،/ تسخیر کرده است/ آه! / پیغمبران کوچک،/ هرگز/ این صاحبان عزم و عزیمت/ این انبیای مرسل/ این خیل عاشقان اولوالعزم،/ با سحرهاشان سحرها/ معنای دیگری ست که در واژه میدمند». (آینه / 453)
پیغمبرانی که آیههای شنگرفی از خود بهجا میگذارند و اگر حوادث روزگار هم بخواهد آنان را از پای درآورد با خون سرخ خویش زمین برفآلود را شنگرف گونه میکنند شاعر در این شعر کبوتر را سمبل کسانی میداند که روشنفکرانه و آگاه واژه های زندگی را تغییر می دهند و در مسیر خویش و رسیدن به اهداف خود حتی از شهادت هم بیم ندارند.
شفیعی در سه شعر مستقل به ستایش کبوترها میپردازد و آنان را با بیان زیبا و شاعرانه خویش به تصویر میکشد، در شعر «در چشم کبوتران من» کبوتران را مظهر بلند همتی میداند و در واقع نظر و دیدگاه خود را از جامعهای که در آن زندگی میکند، بیان میکند اما با چشم کبوترانش به این جامعه مینگرد از بالا و از میان لاژورد و ورد، از میان ابر و آبیها و در اوج آزادی و بالندگی، او شهر را با برج و بارو وسقفی کوتاه و به تاریکی چاه میبیند و نظام و قانون زندگی اجتماعش را پتیاره نظام ابلهی میبیند که هیچ چیز سر جای خودش نیست.
« اکنون که در آن بلند میبالند/ در چشم کبوتران من، این شهر/ پتیاره نظام ابلهی دارد!» ( هزاره /360)
و در شعر « کبوترهای من» که شعری تقریباً طولانی است، با نگاهی شاعرانه صحنههایی نمادین از پرواز کبوتران و نگاه خصمانه همسایهای که :
سایه وسرگینشان را/ برزمین میدید/ و ز پنجره هر روز میغرید، را به تصویر کشیده است و از اینکه همسایه هیچگاه زیبایی را نمیتواند ببیند و یا نمیخواهد ببیند، در رنج است
. از این رو به همسایه مغرض خویش توصیه میکند که:
ببین در آبی بیابر/ آن طوقیک را در طواف صبح،/ در پرواز!/ آن سینه سرخان را ببین/ در آن سماع سبز!/ بالیدن آمالشان را/ بالشان را بین!/ آن وجدها و/ شورها و/ حالشان را بین! (هزاره/ 360) اما همسایه او فقط سایه و سرگین کبوتران را میبیند. در اینجا باز شاهد نگاه عارفانه شاعر به کبوترهاییم ، شاعر کبوتران را عارفانی از قید زمین رسته،میبیند که در سماعی سبز در حال طواف برگرد پیر خویش، صبح، هستند و در حال وجد و شور و حال و ذکرشان قوقو و بقربقو.
اما همسایه که نماد افراد تنگ نظر است و کسی که از زیبایی و عرفان و هنر عشق چیزی نمیفهمد وهر روز سر از تاریکخانه پندارهایش بیرون میآورد و به هر چه زیبایی و رهایی است لعنت میفرستد. شاعر با حسرت و اندوه میگوید که:
« روزی/ سرانجام/ آن نگاه چرک مرده چیره شد،/ ناچار!/ و کبوتران را به شهری دور میبرد و رها میکند و خود در لحظه بدرود با آنها به دست و پای، میمیرد. اما وقتی شکسته/ خسته و/ بگسسته از هستی،/ برمیگردد، میبیند که خیل کبوترهایش پیش ار او/ در آن غروب روشن و تاریک/ جمعی نشسته روی پاساره/ جمعی به روی آغل در بستهشان خالی.
/ و آن طوقیک،/ بر اوج/ در طوف بام خانه،/ در طیفی ز تنهاییش/ میپرد». (هزاره 360 )
طوقی از نظر شاعر در میان کبوتران چهرهای شاخصتر دارد و نماد کسی است که بیشتر از آنها میفهمد و لاجرم هماره اگر چه میان جمع لیکن تنهاست و همیشه پیشتر از دیگران در پویه و پرواز است.
شاعر در شعری با نام «طوقی» چهره این کبوتر را ترسیم میکند که پس از این خواهدآمد. اما در پایان این شعر، شاعر با حیرتی تمام برای کبوترهایش اشک و دانه میافشاند و زیبایی و آزرم آن سحرآفرینان را میستاید و اینگونه دعا میکند که:
« یارب زبون باد و زیان کار آن نگاهی کاو/ غیر از گناه و فضله/ زیر آسمان/ چیزی نمیجوید». (هزاره/338)
در شعر «طوقی» شاعر تصویری از پرواز کبوتران را با استفاده از عنصر سیما معنایی و شکل خاص نوشتن شعر در جلو دید خواننده ترسیم میکند.
کبوترانی که چون برادههای آهن در طواف طیف مغناطیسی در زیر رگبار در حرکتند و از مناره تا ستاره را در زیر پرهای خویش گرفتهاند و از میان جمع آنها یکی بالاتر از دیگران در پرواز است، طوقی تنهایی که در نگاه شاعر سمبل رهبر و یا انسان روشنفکری است که پیش و بیش از دیگران میفهمد و از عصر خود فراتر است و لاجرم میباید که عذاب تنهایی را بچشد:
«هی کژ و مژ میپرد آسیمه سیاسوی
در هوای خیس
کفتران در زیر این رگبار
چون برادههایی از آهن
در طواف طیف مغناطیسی
د رمیان لاژورد و یشم
هر چه بالا هر چه بالاتر
از مناره تا ستاره زیر پرهاشان
دورتر از دید جای چشم
از میان جمعشان یک تن
یک تن آن بالاست
هر کجا باشند او بالاتر از آنهاست
طوقی یی تنهاست. (هزاره 2-321)
https://www.uplooder.net/files/9aab61c989fe6b155110837bf8a268d7/شب-خاطره-در-باره-سوسنگرد.