❤ |
موضوعات تصادفی این انجمن:
- يوسف زهرا عليه السلام
- امام مهدى (عج)در قرآن
- امام زمانِ من ناظر بر سبک زندگی من
- داستان مادر امام زمان (علیه السلام)
- مهدى موعود نه موهوم
- میراث انبیا در محضر مهدی (عجل الله فرجه)
- دوران اختفا و پنهان زيستن حضرت
- (...◕✿◕◕✿◕ آثار مهدی باوری و مهدی یاوری در...
- انتظار عامل مقاومت و حرکت
- امام مهدي (عج) پيام آور محبت و مجری عدالت
❤ |
مقدمه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ
همه ما به آن یار آسمانی، علاقه زیادی داریم و عشق به او را در تمام وجود خود احساس میکنیم . اعتقاد به آن امامِ مهربانیها است که امید به فردای زیبا را در قلب ما زنده نگاه میدارد .
چند وقتی است که عدّهای تلاش میکنند تا این عشق و علاقه را از جامعه ما بگیرند ، برای همین ، اقدام به چاپ کتاب « عجیبترین دروغ تاریخ » نمودهاند و در آن ، ولادت حضرت مهدی(ع) را دروغ عجیب تاریخ خواندهاند .
به ما یاد دادهاند که همیشه با انصاف باشیم و به همین دلیل ، به هوش نویسنده آن کتاب ، آفرین میگویم .
زیرا او جوانان شیعه را به خوبی شناخت و دانست که باید چه چیزی را از آنها بگیرد تا همه چیز را از آنها گرفته باشد !
و این چنین بود که من هم ، قلم به دست گرفتم تا با خون قلم خود به دفاع از امام روشنیها بپردازم .
و این چنین بود که کتاب « حقیقت دوازدهم » نوشته شد و اکنون ، مهمان روحیّه حقیقت جوی شماست و میخواهد ولادت امام زمان(ع) را از کتابهای اهل سنت برای شما روایت کند .
بسیار خوشحال میشوم که از نظرات شما در مورد این کتاب بهره ببرم ، منتظر شما هستم .
مهدی خُدّامیان آرانی
❤ |
آشنایی با یک دروغ بزرگ
اسم عثمان خمیس را بر روی جلد کتاب میبینم . او نویسنده این کتاب و او از علمای وهابیّت است.
کتاب را باز میکنم و مشغول خواندن آن میشوم ، میخواهم بدانم جریان عجیبترین دروغ تاریخ چیست ؟
در ابتدای کتاب این چنین میخوانم : «ای شیعیان ! من مطمئن هستم که شما چیزهای بسیاری از علمای شیعه در مورد مهدی شنیدهاید . آیا از خودتان پرسیدهاید که ممکن است این شخصیت ، غیر حقیقی باشد ؟».1
به راستی، نویسنده چه هدفی دارد؟
به ما یاد دادهاند که سخنان دیگران را بشنویم و در مورد آن تحقیق کنیم و بعد قضاوت کنیم .
ما نباید بدون تحقیق، سخنی را رد یا قبول کنیم.
برای همین ، من به مطالعه کتاب ادامه دادم ، اگر من از مطالعه این حرفها ، ناراحت بشوم و کتاب را به کناری بیاندازم، مشکلی حل نمیشود .
چند صفحه بعد ، این چنین میخوانم : «علمای شیعه میگویند : «این حدیث که مهدی، فرزند رسول اللّه است ، حدیث مشهوری میباشد » ».
بعد از آن به نقد کلام علمای شیعه میپردازد و این چنین مینویسد : «امّا این حدیث ، تنها توسط یک فرقه نقل شده است و بقیّه فرقهها آن را قبول نکردهاند . سایر فرقهها میگویند که این حدیث دروغ است و با این عقیده مخالف هستند».2
آن نویسنده میخواهد بگوید که این حدیث فقط توسط شیعه نقل شده است و همه امّت اسلامی با این حدیث مخالف هستند .
آیا به راستی این چنین است ؟
آیا فقط شیعیان ، حضرت مهدی(ع) را از فرزندان پیامبر میدانند و هیچ مذهب دیگری ، این اعتقاد را ندارد ؟
آیا مسلمانان دیگر ، آن حضرت را از فرزندان پیامبر نمیدانند ؟
من چند بار ، این سخن را میخوانم ، میبینم که منظور او دقیقا همین معنا میباشد .
با خواندن این سخن ، خیلی تعجّب میکنم ، باور نمیکنم که نویسندهای این گونه واقعیت را مخفی کند .
❤ |
خواننده محترم !
آیا اجازه میدهید من چند کلام با این نویسنده سخن بگویم :
آقای عثمان خمیس !
شما کتاب خود را « عجیبترین دروغ تاریخ » نام نهادی و میخواستی با دروغگویی مبارزه کنی !
این که یک نویسنده بخواهد با دروغ مبارزه کند ، چیز خوبی است ، امّا سؤل من این است که چرا خودت دروغ میگویی ؟
دوستانتان، شما را به عنوان دانشمند بزرگ اهل سنت معرّفی کردهاند ، پس چرا این گونه دروغگو شدهای و آبروی برادارن اهل سنت را میبری !
آیا فراموش کردهای که شما ، شش کتاب معتبر و مهم دارید که به آنها ، صِحاح سِتّه میگویید .3
منظور شما از این عنوان، این است که شش کتاب از کتابهای شما، از همه کتابها، معتبرتر میباشد .
اکنون سؤل میکنم چرا شما این کتابها را نخواندهای ؟
آیا آقای ابو داود سِجِستانی را میشناسی ؟
او که از دانشمندان بزرگ اهل سنت است ، او در میان همه شما مورد اعتماد است .4
او همان کسی است که کتاب مهم «سنن ابی داود» را نوشته و در آن،حدیثهای پیامبر را جمع کرده است .
از تو میخواهم که جلد چهارم کتاب او را برداری و در صفحه 104 ، حدیث شماره 4284 را مطالعه کنی :
چه میبینی ؟
آیا این حدیث پیامبر نیست ؟
خودت حدیث پیامبر را برای ما بخوان :
اَلمَهدیُّ مِن عِترتی ، مِن وُلْدِ فاطمة.
مهدی از خاندان من و او از فرزندان فاطمه استَ .
امّا این حدیث که فقط در همین یک کتاب نیامده است !
این فهرست را بردار و به همه آنها مراجعه کن .
حتما این حدیث را مییابی :
1 . الجامع الصغیر : السیوطی ج 7 ص 672 .
2 . کنز العُمّال : المتّقی الهندی ، ج 14 ص 264 .
3 . فیض القدیر : المناوی ، ج 6 ص 360 .
4 . الدُرّ المنثور : السیوطی ، ج 6 ص 58 .
5 . الکامل : عبد اللّه بن عَدِیّ ، ج 3 ص 196 .
6 . میزان الاعتدال : الذهبی ، ج 2 ص 87 .
7 . ینابیع المودّة : القندوزی ، ج 2 ص 103 .
8 . تحفة الأحوذی : المبارکفوری ج 6 ص 403 .
خودت میدانی که اینها همه کتابهای اهل سنت است .
حالا میخواهم سؤل دیگری از تو بکنم : آیا آقای ابن ماجِه را میشناسی ؟
او که از دانشمندان بزرگ اهل سنت است ، همه شما به صداقت و راستگویی او ایمان دارید .5
او همان کسی است که کتاب «سنن ابن ماجه» نوشته و در آن احادیث پیامبر را جمع آوری کرده است.
اکنون از تو میخواهم که جلد دوم این کتاب را برداری و در صفحه 1368 ، حدیث شماره 4086 را نگاه کنی .
سخن پیامبر را با صدای بلند بخوان : «اَلمَهْدیُّ مِن وُلْدِ فاطمة: مهدی از فرزندان فاطمه است ».
این حدیث فقط در همین کتاب نیامده است ، من دوباره به تو یک فهرست میدهم تا به همه آنها مراجعه کنی :
1 . کشف الخفاء : العجلونی ، ج 2 ص 288 .
2 . التاریخ الکبیر : البخاری ، ج 8 ص 406 .
3 . الکامل : عبد اللّه بن عَدِیّ ، ج 3 ص 428 .
4 . إکمال الکمال : ابن ماکولا ، ج 7 ص 360 .
5 . تهذیب الکمال : یوسف المزّی ، ج 9 ص 437 .
6 . تذکرة الحفّاظ : الذهبی ج 2 ص 464 .
7 . سیر أعلام النبلاء : الذهبی ، ج 10 ص 663 .
8 . میزان الاعتدال : الذهبی ، ج 2 ص 249 ، و ج 3 ص 160 .
9 . تاریخ الإسلام : الذهبی ج 17 ص 193 .
10 . البدایة والنهایة : ابن کثیر ج 10 ص 162 .
11 . تاریخ ابن خلدون : ج 1 ص 314 .
12 . ینابیع المودّة : القندوزی ، ج 2 ص 83 .
❤ |
آیا حرف خودت را به یاد داری ؟
تو گفتی که این حدیث را فقط علمای شیعه نقل کردهاند .
تو گفتی که تمام امّت اسلامی با این حدیث ، مخالف میباشند ؟
پس چرا علمای بزرگ شما در 22 کتاب این حدیث را نقل کردهاند ؟
آیا نویسندگان این 22 کتاب از امت اسلامی نبودهاند ؟
نکند میخواهی بگویی که فقط خودت مسلمان هستی و همه این بزرگان از امت اسلامی نیستند !!
تو اسم زیبا و جوان پسندی برای کتاب خود انتخاب کردی ، فکر کردم که آرمان بزرگی داشتی .
من وقتی کتاب تو را در دست گرفتم ، انتظار داشتم دروغهای تاریخ را برایم بگویی ، پس چرا خودت بزرگترین دروغگوی تاریخ شدی .6
چرا این گونه دروغ میگویی ؟ !
تو فکر میکنی که میتوانی این گونه ، جوانان شیعه را فریب بدهی ؟ !
چگونه میخواهی که ما به سخنان تو اعتماد کنیم ؟
تو ادعا میکنی که در مورد کتابهای شیعه تحقیق کردهای ، امّا وقتی میبینم اطلاع تو از کتابهای خودتان این قدر ضعیف است چگونه به سخنانت ، اعتماد کنم ؟
آیا منظور تو از آفتاب حقیقتی که از افق سر زدهاست این بود ؟
تو کتاب خود را به عنوان آفتاب حقیقت معرّفی کردی و این چنین گفتی : « خواننده گرامی ! این آفتاب حقیقت است که از افق ، سر زده است تا حقیقتی را برای تو روشن کند » .7
تو فکر میکنی با دروغی به این بزرگی، میتوانی حقیقت را برای جوانان روشن کنی ؟
آیا طلوع خورشید ، دروغ است ؟
با این که اعتمادم به سخنان آقای عثمان خمیس از بین رفته و دروغگویی او را به چشم دیدهام ، امّا باز به مطالعه کتاب او ادامه میدهم .
راستش را بخواهید من باور نمیکردم که او بخواهد این گونه با فرهنگ مهدویّت ، مبارزه کند .
اکنون که دروغ او را فهمیدهام از این همه هیاهوی او واهمهای ندارم .
وقتی کسی برای ضربه زدن به شیعه به این دروغهای بزرگ پناه میبرد ، معلوم میشود او در مقابل حقیقت ، کم آورده است .
امّا من باید کتاب او را بخوانم و به جوانان شیعه کمک کنم تا آنها بتوانند از اعتقاد خود دفاع کنند .
اکنون ، نویسنده یک حرف تازهای میزند .
به نظر من مهمّترین قسمت این کتاب ، این جمله است که اساسا کتاب برای این جمله نوشته شده است : «همه فرقهها . . . میگویند که بعد از حسن عسکری ، فرزندی باقی نمانده است».8
آری ، او میخواهد ولادت امام زمان(ع) را زیر سؤل ببرد .
آیا فقط شیعه به ولادت فرزندِ امام عسکری(ع) اعتقاد دارد ؟
این سخنی است که باید برای آن دلیل بیاورد .
امّا افسوس که وقتی کتاب را بررسی میکنم میبینم او دلیلی برای سخن خود ندارد .
آری ، او با این سخن خود به مهمّترین اعتقاد شیعه حمله میکند .
و به راستی که او چقدر حیلهگر است ، او میخواهد چیزی را از جوانان ما بگیرد که همه چیز آنهاست .
او نمیآید امامت امام زمان(ع) را زیر سؤل ببرد ، او میگوید که اصلاً امام عسکری(ع) ، فرزندی نداشته است .
او کتاب خود را در شمارگان هفتاد هزار به صورت رایگان در میان جوانان ما توزیع میکند .
وقتی یک جوان ، این مطالب را میخواند چه نتیجهای میگیرد ؟
ممکن است کسی که این سخن را بخواند آن را باور کند و این چنین نتیجهگیری کند که همه سخنانی که در مورد امام زمان(ع) شنیده است دروغ بوده است .
ما باید کاری بکنیم ! ما باید از مولای خود دفاع کنیم .
به نظر شما ما باید چه کنیم ؟
ما اهل دلیل هستیم ، ما باید بررسی کنیم و ببینیم آیا او در این سخنان ، حقیقت را گفته است ؟
آیا به راستی تولّد امام زمان(ع) ، دروغ عجیب تاریخ است ؟
خدایا ! خودت به من کمک کن !
فکری به ذهنم میرسد ، من باید کتابی بنویسم و این سخن را نقد کنم .
امّا سؤل مهم این است که من چگونه کتاب خود را بنویسم ؟
من اگر بیایم و ولادت امام زمان(ع) را از کتابهای شیعه ثابت کنم ، او به من خواهد گفت که من این کتابها را قبول ندارم .
ای مولای مهربان ! خودت مرا یاری کن !
و بعد از لحظاتی به جواب خود میرسم ؛
من باید از کتابهایی که خود سنیها قبول دارند ، جوابی پیدا کنم .
آری ، بهترین راه این است که کتابهای اهل سنت را مورد بررسی و تحقیق قرار دهم .
و این گونه تحقیق من آغاز شد .
دشمن ، تولّد فرزندِ امام عسکری(ع) را یک دروغ بزرگ شمرده است .
این کاری بود که آقای عثمان خمیس در کتاب خود انجام داد .
امّا کاری که من میخواهم انجام بدهم : «من میخواهم با استفاده از کتابهای اهل سنت ، ثابت کنم که امام عسکری(ع) ، فرزندِ پسری به نام محمّد داشته است» .
این هدفی است که من در پیش گرفتهام و میخواهم به سالها قبل برگردم و در تاریخ گذشته سفر کنم .
من میخواهم به چهار شهر در چهار کشور بروم .
و از تو که دوست خوب من هستی ، میخواهم تا مرا همراهی کنی ، زیرا عشقِ به این همراهی ، بهترین سرمایه من است .
من با خرافات مبارزه میکنم
من میخواهم به شهر موصل بروم . حتما میپرسی که چرا هوس سفر به آن شهر را کردهام ؟
من شنیدهام دانشمند بزرگی در آن شهر زندگی میکند، او میتواند به ما کمک بزرگی بنماید تا بتوانیم حقیقت را کشف کنیم .
من تصمیم گرفتهام که به این سفر دور بروم تا از او در مورد ولادت امام زمان(ع) سؤل کنم .
شاید بگویی مگر در ایران خودمان ، استاد و دانشمند قحطی بود که میخواهی به عراق بروی ؟
امّا من برایت گفتم که باید دانشمندی پیدا کنیم که شیعه نباشد ، دانشمندی که از اهل تسنن باشد و ولادت فرزند امام عسکری(ع) را قبول داشته باشد .
من میخواهم به دیدار یک تاریخدان بروم .
آفرین برتو ، میبینم که آماده حرکت شدهای .
نمیدانم نام پر آوازه این مورّخ بزرگ را شنیدهای یا نه ؟
اصلاً میدانی این مرد کیست ؟
او ابن اثیر است که در سال 555 هجری قمری ، متولّد شده و در شهر موصل زندگی میکند .9
میدانستم که تو برای یافتن حقیقت ، حاضر هستی هر سختی را تحمّل کنی .
خوشبختانه ما نیاز به گذرنامه و ویزا نداریم ، زیرا من و تو ، اکنون در قرن ششم هجری هستیم و میتوانیم به راحتی به عراق برویم . ما سوار بر اسب خود میشویم و به سوی عراق به پیش میتازیم .
روزها میگذرد و من و تو در راه هستیم . . .
نگاه کن !
این دروازههای شهر موصل است ، وارد شهر میشویم ، خدا را شکر که به سلامت رسیدیم .
دوست خوبم ! میدانی که مردم این شهر همه سنی هستند و تو باید به مقدّسات آنها احترام بگذاری ، مبادا چیزی بر زبان بیاوری که برادران اهل سنت ما ناراحت بشوند .
ما وارد شهر میشویم ، چه شهر بزرگ و آبادی !
به راستی درست گفتهاند که موصل ، دروازه کشور عراق است .10
راستی ، من شنیدهام که قبر جرجیس(ع) در این شهر است ، همان پیامبری که دشمنان خدا ، او را شهید کرده و بدنش را در آتش سوزاندند .
امّا خدا بار دیگر او را زنده خواهد کرد تا فریاد بلندِ خداپرستی خاموش نشود .
آری ، ما باید همواره از کسانی که در راه خداپرستی فداکاری کردند با بزرگی و احترام یاد کنیم .
من از مردم این شهر میپرسم که قبر جرجیس(ع) کجاست ؟
آنها ما را به وسط شهر راهنمایی میکنند ، آنجا قبر پیامبر خداست .11
ما به آن سو میرویم و آن دوست خوب خدا را زیارت میکنیم .
اکنون ما باید به دار الحدیث برویم و با ابن اثیر ملاقات کنیم .12
لازم است توضیح دهم که دار الحدیث جایی شبیه دانشگاه است که جوانان در آنجا به تحصیل علوم دینی مشغول هستند .
معمولاً در شهرهای مهم ، چنین مراکزی ساخته میشود و استادان بزرگ در آنجا به تدریس میپردازند .
اینجا دار الحدیث موصل است ، ما سراغ ابن اثیر را میگیریم .
مکانی را که او مشغول درس است به ما نشان میدهند و ما به آنجا میرویم .
همسفر خوبم !
باید صبر کنیم تا درس او تمام شود .
بعد از درس من پیش او میروم و سلام کرده و خود را معرّفی میکنم .
او با نهایت تواضع جواب سلام مرا میدهد و خیلی مرا احترام میکند .13
وقتی میفهمد ما از ایران آمدهایم خیلی تعجّب میکند ، آخر چگونه شده است که ما این همه راه را برای دیدن او آمدهایم .
او از ما میخواهد تا به خانه او برویم .
و ما هم که در این شهر آشنایی نداریم قبول میکنیم ، البته برای ما مهم این است که از فرصت استفاده بیشتری کنیم و از این استاد بهره بیشتری ببریم .
به سوی خانه استاد میرویم و وارد اتاقش میشویم .
اتاق پر از کتابهای خطی و قدیمی است ، در گوشهای از اتاق هم کتابهایی است که خود استاد نوشته است .
یکی از این کتابها ، کتاب « الکامل » میباشد که در دوازده جلد است ، استاد در این کتاب ، حوادث تاریخی را شرح میدهد ، استاد زحمت زیادی در نوشتن این کتاب کشیده است .
آیا شما میدانید چگونه میتوان یک نویسنده را خوشحال کرد ؟
وقتی شما از یک نویسنده میخواهید تا در مورد کتابش برای شما سخن بگوید او را بسیار خوشحال میکنید .
من رو به استاد میکنم و میپرسم :
ــ چه شد که شما کتاب تاریخی نوشتید ؟
ــ من از جوانی به تاریخ علاقه زیادی داشتم و به مطالعه در زمینه تاریخ پرداختم و به سفرهای متعددی رفتم .
ــ آیا میشود به سفرهای علمی خود اشاره کنید ؟
ــ بله ، من چند بار به بغداد سفر کردم ، همچنین به حلب ، دمشق و فلسطین رفتم و خدمت دانشمندان بزرگ ، شاگردی کردم .14
ــ هدف شما از نوشتن کتاب « الکامل » چه بوده است ؟
ــ من همه کتابهایی را که در زمینه حوادث تاریخی نوشته شده است مطالعه کردم و متوجّه شدم که در این کتابها دو اشکال اساسی وجود دارد و به همین دلیل ، تصمیم گرفتم تا خودم یک دوره تاریخ بنویسم و این اشکالها را بر طرف کنم .
ــ آیا میشود در مورد این اشکالها توضیح بدهید ؟
ــ اشکال اوّل اینکه من متوجه شدم نویسندگان ، وقتی به حادثهای میرسیدند که در زمان خودشان مشهور بوده است آن را در کتاب خود ذکر نمیکردند ، یعنی آنها خیال میکردند که این مسأله آن قدر مشهور است که لازم نیست در کتاب آنها بیاید ، در حالی که یک نویسنده باید صدها سال بعد از خود را هم در نظر داشته باشد و همه حوادث مهم را ذکر کند .15
ــ این نکته بسیار دقیقی است که شما به آن توجه پیدا کردهاید .
ــ امّا اشکال دوّم اینکه نویسندگان هر مطلبی را شنیدهاند در کتاب خود آوردهاند و در مورد آن فکر نکردهاند ، خدا به ما عقل داده است تا در مورد آنچه میشنویم فکر کنیم ، ما نباید خرافات و دروغها را در کتاب خود بنویسیم .16
همسفرم خوبم! من از شنیدن این دیدگاه بسیار خوشحال میشوم و این روحیّه عقل گرایی را تحسین میکنم .
به راستی چقدر خوب بود که همه نویسندگان از چنین روحیّهای برخوردار بودند .
در اینجا ، استاد رو به من میکند و میپرسد :
ــ آیا میخواهی یک نمونه از خرافاتی را که در کتابها آمده است برایتان ذکر کنم ؟
ــ آری ، خیلی خوشحال میشوم .
ــ در یکی از کتابهای تاریخی از قول پیامبر نقل شده است : « ماه و خورشید بر روی دو گاو قرار گرفتهاند و هر گاه که ماه و خورشید از روی این گاوها سقوط کنند ، خورشید گرفتگی و یا ماه گرفتگی روی میدهد » ، این مطلب با عقل منافات دارد و هرگز پیامبر چنین سخنی نگفته است ، بلکه افرادی این حدیث را جعل کردهاند .17
ــ خود پیامبر هم فرمودهاند که عدّهای به دروغ ، سخنانی را به او نسبت خواهند داد .
ــ به هر حال ، من هرگاه مطلبی را در جایی خواندم و یا شنیدم ، در مورد آن فکر کردم و اگر آن را موافق عقل یافتم ، در کتاب خود آن را بیان نمودم .
ــ خیلی خوشحال هستم که با شما که نویسندهای عقل گرا هستید آشنا شدم .
ــ من در کار خود به منابع و کتابهایی مراجعه کردم که به راستگویی نویسندگان آن ایمان داشتم ، برای همین ، من از هر کتابی که به دستم میرسید استفاده نکردم بلکه فقط به کتابهای معتبر ، اکتفا کردم .18
اکنون میفهمم که چرا دانشمندان جهان اسلام این قدر برای دیدگاههای استاد ، احترام قائل هستند ، او تاریخ نویسی است که با نگاهی نقّادانه به حوادث تاریخی نگاه میکند .19
اکنون ، من رو به استاد میکنم و میگویم :
ــ جناب استاد ! شما میدانید که ما از راه دوری آمدهایم و هدف ما در این سفر این بوده است تا به یک حقیقت پی ببریم ، آیا میتوانم از شما سؤلی بکنم ؟
ــ شما از ایران ، این همه راه را آمدهاید تا یک سؤل از من بپرسید ؟ مگر در کشور ایران کسی پیدا نمیشد که جواب شما را بدهد ؟
ــ شما در تاریخ تحقیق کردهاید و عمر خود را در این راه صرف کردهاید و همه به دیدگاه شما احترام میگذارند ، ضمن اینکه شما از علمای بزرگ اهل سنت هستید و جواب شما برای من مهم است .
ــ بفرمایید ، سؤلتان را بپرسید ؟
ــ آیا شما حسن عسکری را میشناسید ؟ همان کسی که شیعیان او را به عنوان امام یازدهم قبول دارند .
ــ آری .
ــ سؤل مهم من این است ، آیا حسن عسکری ، فرزند پسری هم داشتهاند ؟
ــ چرا این همه راه آمدهای ؟ تو مگر سوادِ عربی نداشتی ؟ اگر کتاب مرا میخواندی به جواب میرسیدی.
استاد از جای خود بلند میشود و جلد هفتم کتاب « الکامل » را باز میکند و برای من میخواند : «در این سال 260 هجری ، حسن عسکری از دنیا رفت همان کسی که شیعیان او را امام خود میشمارند ، لازم به ذکر است که او پدر همان کسی که نامش محمّد است و شیعیان معتقد هستند که باید در انتظار او بود» .20
من کتاب را از دست او میگیرم و بار دیگر آن را با دقت میخوانم ، بعد رو به استاد میکنم و میپرسم :
ــ استاد ! از این سخن شما معلوم میشود که به امامت حسن عسکری اعتقاد ندارید ؟
ــ آری ، من سنی هستم و به امامت دوازده امام اعتقاد ندارم .
ــ پس چرا نام او را در کتاب خود آوردهاید ؟
ــ درست است که من شیعه نیستم ، ولی حسن عسکری را به عنوان یکی از نوادگان پیامبر قبول دارم ، او از نسل پیامبر است و چطور من ادعای مسلمانی بکنم ، امّا فرزندان پیامبر خود را دوست نداشته باشم !
ــ استاد ! آیا شما قبول دارید که حسن عسکری ، فرزندی داشته است ؟
ــ آری ، حسن عسکری ، فرزند پسری داشته که نام آن پسر ، محمّد بوده است ، این همان کسی است که شما شیعیان میگویید او امام زمان است .
سخن به اینجا که میرسد من به فکر فرو میروم ، ما در حضور یکی از بزرگترین مورخان جهان اسلام هستیم ، او بر این اعتقاد است که حسن عسکری(ع)، فرزند پسری داشته است .
درست است که ما در بعضی از مسائل با هم اختلاف داریم ، امّا همین که او در کتاب خود از فرزندِ حسن عسکری اسم میبرد برای من بسیار جالب است .
من بار دیگر به فکر فرو میروم ، ابن اثیر ، تاریخنویس بزرگی است که مطالب کتاب خود را فقط از کتابهای معتبر مینویسد .
او کسی است که با خرافات مبارزه میکند و به خواننده کتاب خود قول داده است که فقط مطالب صحیح و معتبر را در کتاب خود بیاورد .
اکنون میبینم که او در کتاب خود تصریح میکند که حسن عسکری، فرزند پسری به نام محمّد داشته است .
من میدانم که او به امامت فرزند حسن عسکری معتقد نیست ولی ما برای این ویژگی او ، این همه راه را آمدهایم.
اگر ما میخواستیم تاریخ نویسی پیدا کنیم که شیعه باشد به شهر موصل نمیآمدیم ، در همان ایران خودمان به نزد علمای شیعه میرفتیم .
ما باید رنج این سفر را تحمل میکردیم تا با ابن اثیر که از اهل سنت است آشنا میشدیم و از زبان او میشنیدیم که حسن عسکری ، فرزند پسری داشته است .
اینجاست که به یاد سخن عثمان خمیس میافتم ، یادت هست او در کتاب خود ، گفته بود : « همه فرقهها . . .میگویند که بعد از حسن عسکری ، فرزندی باقی نمانده است » .21
مگر ابن اثیر از علمای بزرگ اهل سنت نیست ؟
مگر همه اهل سنت به کلام و سخن ابن اثیر به دیده احترام نگاه نمیکنند ؟
پس چرا عثمان خمیس ، این حقیقتها را مخفی میکند ؟
وقتی عاشق دختر مصری شدم
همسفر برخیز که دشمن بیدار است ! ما باید سفری طولانی برویم .
ــ آقای نویسنده ! دیگر میخواهی مرا به کجا ببری ؟
ــ ما باید به قاهره برویم .
سوار بر اسب خود میشویم و به پیش میتازیم ، روزها وشبها میگذرد .. .
همسفرم ! رنگ آبی رود نیل را میبینی !
اینجا قاهره است ، ما وارد شهر میشویم .
ما این همه راه را آمدهایم تا با ابن خَلِّکان دیدار کنیم ، دانشمند بزرگی که کتابی مهم در تاریخ و حوادث آن نوشته است .
شنیدهام که او قاضی این شهر است ، ما باید به دادگستری برویم .
اینجا دادگستری است و من به مأموران میگویم :
ــ من میخواهم با ابن خَلِّکان دیدار داشته باشم .
ــ شما اهل کجا هستید ؟
ــ ما از ایران آمدهایم .
ــ حتما برای تجارت به این شهر آمدهاید !
ــ نه ، ما برای کشف یک حقیقت آمدهایم .
مأمور با تعجّب به ما نگاهی میکند و به داخل میرود تا هماهنگی لازم را انجام بدهد .
بعد از لحظاتی ما را به نزد ابن خَلِّکان میبرند .
ما به ایشان سلام کرده و مینشینیم . او به ما نگاهی میکند و میگوید :
ــ شنیدهام شما از ایران آمدهاید و گفتهاید برای طلب آگاهی و کشف حقیقت آمدهاید .
ــ آری ، من یک نویسنده هستم .
ــ شما دوست خودتان را معرّفی نکردید ؟
ــ ببخشید ، یادم رفت ، ایشان دوست خوبم و خواننده کتاب من است که در این سفر ، همراه من میباشد .
ــ خیلی خوش آمدید ، من چه کمکی میتوانم به شما بکنم ؟
ــ جناب استاد ، محبّت کنید مقداری در مورد خودتان برای ما سخن بگویید .
ــ من ابن خَلِّکان هستم ، در سال 608 در عراق چشم به جهان گشودم و چون عاشق علم و دانش بودم به قاهره آمدم تا از اساتید بزرگ بهره ببرم و در همین جا بود که دلم اسیر دختری از دختران مصر شد و با او ازدواج کردم و بعد از آن دیگر اهل مصر شدم .22
ــ پس راست میگویند که تا مرد ازدواج نکرده است معلوم نیست اهل کجاست .
ــ آری ، من بعد از این ازدواج ، اهل مصر شدم و به درس و تحقیق پرداختم تا اینکه آوازه من در همه جا پیچید و مرا به عنوان قاضی شهر انتخاب کردند .23
❤ |
ما اهل دلیل هستیم ، ما باید بررسی کنیم و ببینیم آیا او در این سخنان ، حقیقت را گفته است ؟
آیا به راستی تولّد امام زمان(ع) ، دروغ عجیب تاریخ است ؟
خدایا ! خودت به من کمک کن !
فکری به ذهنم میرسد ، من باید کتابی بنویسم و این سخن را نقد کنم .
امّا سؤل مهم این است که من چگونه کتاب خود را بنویسم ؟
من اگر بیایم و ولادت امام زمان(ع) را از کتابهای شیعه ثابت کنم ، او به من خواهد گفت که من این کتابها را قبول ندارم .
ای مولای مهربان ! خودت مرا یاری کن !
و بعد از لحظاتی به جواب خود میرسم ؛
من باید از کتابهایی که خود سنیها قبول دارند ، جوابی پیدا کنم .
آری ، بهترین راه این است که کتابهای اهل سنت را مورد بررسی و تحقیق قرار دهم .
و این گونه تحقیق من آغاز شد .
دشمن ، تولّد فرزندِ امام عسکری(ع) را یک دروغ بزرگ شمرده است .
این کاری بود که آقای عثمان خمیس در کتاب خود انجام داد .
امّا کاری که من میخواهم انجام بدهم : «من میخواهم با استفاده از کتابهای اهل سنت ، ثابت کنم که امام عسکری(ع) ، فرزندِ پسری به نام محمّد داشته است» .
این هدفی است که من در پیش گرفتهام و میخواهم به سالها قبل برگردم و در تاریخ گذشته سفر کنم .
من میخواهم به چهار شهر در چهار کشور بروم .
و از تو که دوست خوب من هستی ، میخواهم تا مرا همراهی کنی ، زیرا عشقِ به این همراهی ، بهترین سرمایه من است .
من با خرافات مبارزه میکنم
من میخواهم به شهر موصل بروم . حتما میپرسی که چرا هوس سفر به آن شهر را کردهام ؟
من شنیدهام دانشمند بزرگی در آن شهر زندگی میکند، او میتواند به ما کمک بزرگی بنماید تا بتوانیم حقیقت را کشف کنیم .
من تصمیم گرفتهام که به این سفر دور بروم تا از او در مورد ولادت امام زمان(ع) سؤل کنم .
شاید بگویی مگر در ایران خودمان ، استاد و دانشمند قحطی بود که میخواهی به عراق بروی ؟
امّا من برایت گفتم که باید دانشمندی پیدا کنیم که شیعه نباشد ، دانشمندی که از اهل تسنن باشد و ولادت فرزند امام عسکری(ع) را قبول داشته باشد .
من میخواهم به دیدار یک تاریخدان بروم .
آفرین برتو ، میبینم که آماده حرکت شدهای .
نمیدانم نام پر آوازه این مورّخ بزرگ را شنیدهای یا نه ؟
اصلاً میدانی این مرد کیست ؟
او ابن اثیر است که در سال 555 هجری قمری ، متولّد شده و در شهر موصل زندگی میکند .9
میدانستم که تو برای یافتن حقیقت ، حاضر هستی هر سختی را تحمّل کنی .
خوشبختانه ما نیاز به گذرنامه و ویزا نداریم ، زیرا من و تو ، اکنون در قرن ششم هجری هستیم و میتوانیم به راحتی به عراق برویم . ما سوار بر اسب خود میشویم و به سوی عراق به پیش میتازیم .
روزها میگذرد و من و تو در راه هستیم . . .
❤ |
نگاه کن !
این دروازههای شهر موصل است ، وارد شهر میشویم ، خدا را شکر که به سلامت رسیدیم .
دوست خوبم ! میدانی که مردم این شهر همه سنی هستند و تو باید به مقدّسات آنها احترام بگذاری ، مبادا چیزی بر زبان بیاوری که برادران اهل سنت ما ناراحت بشوند .
ما وارد شهر میشویم ، چه شهر بزرگ و آبادی !
به راستی درست گفتهاند که موصل ، دروازه کشور عراق است .10
راستی ، من شنیدهام که قبر جرجیس(ع) در این شهر است ، همان پیامبری که دشمنان خدا ، او را شهید کرده و بدنش را در آتش سوزاندند .
امّا خدا بار دیگر او را زنده خواهد کرد تا فریاد بلندِ خداپرستی خاموش نشود .
آری ، ما باید همواره از کسانی که در راه خداپرستی فداکاری کردند با بزرگی و احترام یاد کنیم .
من از مردم این شهر میپرسم که قبر جرجیس(ع) کجاست ؟
آنها ما را به وسط شهر راهنمایی میکنند ، آنجا قبر پیامبر خداست .11
ما به آن سو میرویم و آن دوست خوب خدا را زیارت میکنیم .
اکنون ما باید به دار الحدیث برویم و با ابن اثیر ملاقات کنیم .12
لازم است توضیح دهم که دار الحدیث جایی شبیه دانشگاه است که جوانان در آنجا به تحصیل علوم دینی مشغول هستند .
معمولاً در شهرهای مهم ، چنین مراکزی ساخته میشود و استادان بزرگ در آنجا به تدریس میپردازند .
اینجا دار الحدیث موصل است ، ما سراغ ابن اثیر را میگیریم .
مکانی را که او مشغول درس است به ما نشان میدهند و ما به آنجا میرویم .
همسفر خوبم !
باید صبر کنیم تا درس او تمام شود .
بعد از درس من پیش او میروم و سلام کرده و خود را معرّفی میکنم .
او با نهایت تواضع جواب سلام مرا میدهد و خیلی مرا احترام میکند .13
وقتی میفهمد ما از ایران آمدهایم خیلی تعجّب میکند ، آخر چگونه شده است که ما این همه راه را برای دیدن او آمدهایم .
او از ما میخواهد تا به خانه او برویم .
و ما هم که در این شهر آشنایی نداریم قبول میکنیم ، البته برای ما مهم این است که از فرصت استفاده بیشتری کنیم و از این استاد بهره بیشتری ببریم .
❤ |
به سوی خانه استاد میرویم و وارد اتاقش میشویم .
اتاق پر از کتابهای خطی و قدیمی است ، در گوشهای از اتاق هم کتابهایی است که خود استاد نوشته است .
یکی از این کتابها ، کتاب « الکامل » میباشد که در دوازده جلد است ، استاد در این کتاب ، حوادث تاریخی را شرح میدهد ، استاد زحمت زیادی در نوشتن این کتاب کشیده است .
آیا شما میدانید چگونه میتوان یک نویسنده را خوشحال کرد ؟
وقتی شما از یک نویسنده میخواهید تا در مورد کتابش برای شما سخن بگوید او را بسیار خوشحال میکنید .
من رو به استاد میکنم و میپرسم :
ــ چه شد که شما کتاب تاریخی نوشتید ؟
ــ من از جوانی به تاریخ علاقه زیادی داشتم و به مطالعه در زمینه تاریخ پرداختم و به سفرهای متعددی رفتم .
ــ آیا میشود به سفرهای علمی خود اشاره کنید ؟
ــ بله ، من چند بار به بغداد سفر کردم ، همچنین به حلب ، دمشق و فلسطین رفتم و خدمت دانشمندان بزرگ ، شاگردی کردم .14
ــ هدف شما از نوشتن کتاب « الکامل » چه بوده است ؟
ــ من همه کتابهایی را که در زمینه حوادث تاریخی نوشته شده است مطالعه کردم و متوجّه شدم که در این کتابها دو اشکال اساسی وجود دارد و به همین دلیل ، تصمیم گرفتم تا خودم یک دوره تاریخ بنویسم و این اشکالها را بر طرف کنم .
ــ آیا میشود در مورد این اشکالها توضیح بدهید ؟
ــ اشکال اوّل اینکه من متوجه شدم نویسندگان ، وقتی به حادثهای میرسیدند که در زمان خودشان مشهور بوده است آن را در کتاب خود ذکر نمیکردند ، یعنی آنها خیال میکردند که این مسأله آن قدر مشهور است که لازم نیست در کتاب آنها بیاید ، در حالی که یک نویسنده باید صدها سال بعد از خود را هم در نظر داشته باشد و همه حوادث مهم را ذکر کند .15
ــ این نکته بسیار دقیقی است که شما به آن توجه پیدا کردهاید .
ــ امّا اشکال دوّم اینکه نویسندگان هر مطلبی را شنیدهاند در کتاب خود آوردهاند و در مورد آن فکر نکردهاند ، خدا به ما عقل داده است تا در مورد آنچه میشنویم فکر کنیم ، ما نباید خرافات و دروغها را در کتاب خود بنویسیم .16
همسفرم خوبم! من از شنیدن این دیدگاه بسیار خوشحال میشوم و این روحیّه عقل گرایی را تحسین میکنم .
به راستی چقدر خوب بود که همه نویسندگان از چنین روحیّهای برخوردار بودند .
در اینجا ، استاد رو به من میکند و میپرسد :
ــ آیا میخواهی یک نمونه از خرافاتی را که در کتابها آمده است برایتان ذکر کنم ؟
ــ آری ، خیلی خوشحال میشوم .
ــ در یکی از کتابهای تاریخی از قول پیامبر نقل شده است : « ماه و خورشید بر روی دو گاو قرار گرفتهاند و هر گاه که ماه و خورشید از روی این گاوها سقوط کنند ، خورشید گرفتگی و یا ماه گرفتگی روی میدهد » ، این مطلب با عقل منافات دارد و هرگز پیامبر چنین سخنی نگفته است ، بلکه افرادی این حدیث را جعل کردهاند .17
ــ خود پیامبر هم فرمودهاند که عدّهای به دروغ ، سخنانی را به او نسبت خواهند داد .
ــ به هر حال ، من هرگاه مطلبی را در جایی خواندم و یا شنیدم ، در مورد آن فکر کردم و اگر آن را موافق عقل یافتم ، در کتاب خود آن را بیان نمودم .
ــ خیلی خوشحال هستم که با شما که نویسندهای عقل گرا هستید آشنا شدم .
ــ من در کار خود به منابع و کتابهایی مراجعه کردم که به راستگویی نویسندگان آن ایمان داشتم ، برای همین ، من از هر کتابی که به دستم میرسید استفاده نکردم بلکه فقط به کتابهای معتبر ، اکتفا کردم .18
اکنون میفهمم که چرا دانشمندان جهان اسلام این قدر برای دیدگاههای استاد ، احترام قائل هستند ، او تاریخ نویسی است که با نگاهی نقّادانه به حوادث تاریخی نگاه میکند .19
اکنون ، من رو به استاد میکنم و میگویم :
ــ جناب استاد ! شما میدانید که ما از راه دوری آمدهایم و هدف ما در این سفر این بوده است تا به یک حقیقت پی ببریم ، آیا میتوانم از شما سؤلی بکنم ؟
ــ شما از ایران ، این همه راه را آمدهاید تا یک سؤل از من بپرسید ؟ مگر در کشور ایران کسی پیدا نمیشد که جواب شما را بدهد ؟
ــ شما در تاریخ تحقیق کردهاید و عمر خود را در این راه صرف کردهاید و همه به دیدگاه شما احترام میگذارند ، ضمن اینکه شما از علمای بزرگ اهل سنت هستید و جواب شما برای من مهم است .
ــ بفرمایید ، سؤلتان را بپرسید ؟
ــ آیا شما حسن عسکری را میشناسید ؟ همان کسی که شیعیان او را به عنوان امام یازدهم قبول دارند .
ــ آری .
ــ سؤل مهم من این است ، آیا حسن عسکری ، فرزند پسری هم داشتهاند ؟
ــ چرا این همه راه آمدهای ؟ تو مگر سوادِ عربی نداشتی ؟ اگر کتاب مرا میخواندی به جواب میرسیدی.
استاد از جای خود بلند میشود و جلد هفتم کتاب « الکامل » را باز میکند و برای من میخواند : «در این سال 260 هجری ، حسن عسکری از دنیا رفت همان کسی که شیعیان او را امام خود میشمارند ، لازم به ذکر است که او پدر همان کسی که نامش محمّد است و شیعیان معتقد هستند که باید در انتظار او بود» .20
من کتاب را از دست او میگیرم و بار دیگر آن را با دقت میخوانم ، بعد رو به استاد میکنم و میپرسم :
ــ استاد ! از این سخن شما معلوم میشود که به امامت حسن عسکری اعتقاد ندارید ؟
ــ آری ، من سنی هستم و به امامت دوازده امام اعتقاد ندارم .
ــ پس چرا نام او را در کتاب خود آوردهاید ؟
ــ درست است که من شیعه نیستم ، ولی حسن عسکری را به عنوان یکی از نوادگان پیامبر قبول دارم ، او از نسل پیامبر است و چطور من ادعای مسلمانی بکنم ، امّا فرزندان پیامبر خود را دوست نداشته باشم !
ــ استاد ! آیا شما قبول دارید که حسن عسکری ، فرزندی داشته است ؟
ــ آری ، حسن عسکری ، فرزند پسری داشته که نام آن پسر ، محمّد بوده است ، این همان کسی است که شما شیعیان میگویید او امام زمان است .
سخن به اینجا که میرسد من به فکر فرو میروم ، ما در حضور یکی از بزرگترین مورخان جهان اسلام هستیم ، او بر این اعتقاد است که حسن عسکری(ع)، فرزند پسری داشته است .
درست است که ما در بعضی از مسائل با هم اختلاف داریم ، امّا همین که او در کتاب خود از فرزندِ حسن عسکری اسم میبرد برای من بسیار جالب است .
من بار دیگر به فکر فرو میروم ، ابن اثیر ، تاریخنویس بزرگی است که مطالب کتاب خود را فقط از کتابهای معتبر مینویسد .
او کسی است که با خرافات مبارزه میکند و به خواننده کتاب خود قول داده است که فقط مطالب صحیح و معتبر را در کتاب خود بیاورد .
اکنون میبینم که او در کتاب خود تصریح میکند که حسن عسکری، فرزند پسری به نام محمّد داشته است .
من میدانم که او به امامت فرزند حسن عسکری معتقد نیست ولی ما برای این ویژگی او ، این همه راه را آمدهایم.
اگر ما میخواستیم تاریخ نویسی پیدا کنیم که شیعه باشد به شهر موصل نمیآمدیم ، در همان ایران خودمان به نزد علمای شیعه میرفتیم .
ما باید رنج این سفر را تحمل میکردیم تا با ابن اثیر که از اهل سنت است آشنا میشدیم و از زبان او میشنیدیم که حسن عسکری ، فرزند پسری داشته است .
اینجاست که به یاد سخن عثمان خمیس میافتم ، یادت هست او در کتاب خود ، گفته بود : « همه فرقهها . . .میگویند که بعد از حسن عسکری ، فرزندی باقی نمانده است » .21
مگر ابن اثیر از علمای بزرگ اهل سنت نیست ؟
مگر همه اهل سنت به کلام و سخن ابن اثیر به دیده احترام نگاه نمیکنند ؟
پس چرا عثمان خمیس ، این حقیقتها را مخفی میکند ؟
وقتی عاشق دختر مصری شدم
همسفر برخیز که دشمن بیدار است ! ما باید سفری طولانی برویم .
ــ آقای نویسنده ! دیگر میخواهی مرا به کجا ببری ؟
ــ ما باید به قاهره برویم .
سوار بر اسب خود میشویم و به پیش میتازیم ، روزها وشبها میگذرد .. .
همسفرم ! رنگ آبی رود نیل را میبینی !
اینجا قاهره است ، ما وارد شهر میشویم .
ما این همه راه را آمدهایم تا با ابن خَلِّکان دیدار کنیم ، دانشمند بزرگی که کتابی مهم در تاریخ و حوادث آن نوشته است .
شنیدهام که او قاضی این شهر است ، ما باید به دادگستری برویم .
اینجا دادگستری است و من به مأموران میگویم :
ــ من میخواهم با ابن خَلِّکان دیدار داشته باشم .
ــ شما اهل کجا هستید ؟
ــ ما از ایران آمدهایم .
ــ حتما برای تجارت به این شهر آمدهاید !
ــ نه ، ما برای کشف یک حقیقت آمدهایم .
مأمور با تعجّب به ما نگاهی میکند و به داخل میرود تا هماهنگی لازم را انجام بدهد .
بعد از لحظاتی ما را به نزد ابن خَلِّکان میبرند .
ما به ایشان سلام کرده و مینشینیم . او به ما نگاهی میکند و میگوید :
ــ شنیدهام شما از ایران آمدهاید و گفتهاید برای طلب آگاهی و کشف حقیقت آمدهاید .
ــ آری ، من یک نویسنده هستم .
ــ شما دوست خودتان را معرّفی نکردید ؟
ــ ببخشید ، یادم رفت ، ایشان دوست خوبم و خواننده کتاب من است که در این سفر ، همراه من میباشد .
ــ خیلی خوش آمدید ، من چه کمکی میتوانم به شما بکنم ؟
ــ جناب استاد ، محبّت کنید مقداری در مورد خودتان برای ما سخن بگویید .
ــ من ابن خَلِّکان هستم ، در سال 608 در عراق چشم به جهان گشودم و چون عاشق علم و دانش بودم به قاهره آمدم تا از اساتید بزرگ بهره ببرم و در همین جا بود که دلم اسیر دختری از دختران مصر شد و با او ازدواج کردم و بعد از آن دیگر اهل مصر شدم .22
ــ پس راست میگویند که تا مرد ازدواج نکرده است معلوم نیست اهل کجاست .
ــ آری ، من بعد از این ازدواج ، اهل مصر شدم و به درس و تحقیق پرداختم تا اینکه آوازه من در همه جا پیچید و مرا به عنوان قاضی شهر انتخاب کردند .23
❤ |
ــ امّا اشکال دوّم اینکه نویسندگان هر مطلبی را شنیدهاند در کتاب خود آوردهاند و در مورد آن فکر نکردهاند ، خدا به ما عقل داده است تا در مورد آنچه میشنویم فکر کنیم ، ما نباید خرافات و دروغها را در کتاب خود بنویسیم .16
همسفرم خوبم! من از شنیدن این دیدگاه بسیار خوشحال میشوم و این روحیّه عقل گرایی را تحسین میکنم .
به راستی چقدر خوب بود که همه نویسندگان از چنین روحیّهای برخوردار بودند .
در اینجا ، استاد رو به من میکند و میپرسد :
ــ آیا میخواهی یک نمونه از خرافاتی را که در کتابها آمده است برایتان ذکر کنم ؟
ــ آری ، خیلی خوشحال میشوم .
ــ در یکی از کتابهای تاریخی از قول پیامبر نقل شده است : « ماه و خورشید بر روی دو گاو قرار گرفتهاند و هر گاه که ماه و خورشید از روی این گاوها سقوط کنند ، خورشید گرفتگی و یا ماه گرفتگی روی میدهد » ، این مطلب با عقل منافات دارد و هرگز پیامبر چنین سخنی نگفته است ، بلکه افرادی این حدیث را جعل کردهاند .17
ــ خود پیامبر هم فرمودهاند که عدّهای به دروغ ، سخنانی را به او نسبت خواهند داد .
ــ به هر حال ، من هرگاه مطلبی را در جایی خواندم و یا شنیدم ، در مورد آن فکر کردم و اگر آن را موافق عقل یافتم ، در کتاب خود آن را بیان نمودم .
ــ خیلی خوشحال هستم که با شما که نویسندهای عقل گرا هستید آشنا شدم .
ــ من در کار خود به منابع و کتابهایی مراجعه کردم که به راستگویی نویسندگان آن ایمان داشتم ، برای همین ، من از هر کتابی که به دستم میرسید استفاده نکردم بلکه فقط به کتابهای معتبر ، اکتفا کردم .18
اکنون میفهمم که چرا دانشمندان جهان اسلام این قدر برای دیدگاههای استاد ، احترام قائل هستند ، او تاریخ نویسی است که با نگاهی نقّادانه به حوادث تاریخی نگاه میکند .19
اکنون ، من رو به استاد میکنم و میگویم :
ــ جناب استاد ! شما میدانید که ما از راه دوری آمدهایم و هدف ما در این سفر این بوده است تا به یک حقیقت پی ببریم ، آیا میتوانم از شما سؤلی بکنم ؟
ــ شما از ایران ، این همه راه را آمدهاید تا یک سؤل از من بپرسید ؟ مگر در کشور ایران کسی پیدا نمیشد که جواب شما را بدهد ؟
ــ شما در تاریخ تحقیق کردهاید و عمر خود را در این راه صرف کردهاید و همه به دیدگاه شما احترام میگذارند ، ضمن اینکه شما از علمای بزرگ اهل سنت هستید و جواب شما برای من مهم است .
ــ بفرمایید ، سؤلتان را بپرسید ؟
ــ آیا شما حسن عسکری را میشناسید ؟ همان کسی که شیعیان او را به عنوان امام یازدهم قبول دارند .
ــ آری .
❤ |
ــ سؤل مهم من این است ، آیا حسن عسکری ، فرزند پسری هم داشتهاند ؟
ــ چرا این همه راه آمدهای ؟ تو مگر سوادِ عربی نداشتی ؟ اگر کتاب مرا میخواندی به جواب میرسیدی.
استاد از جای خود بلند میشود و جلد هفتم کتاب « الکامل » را باز میکند و برای من میخواند : «در این سال 260 هجری ، حسن عسکری از دنیا رفت همان کسی که شیعیان او را امام خود میشمارند ، لازم به ذکر است که او پدر همان کسی که نامش محمّد است و شیعیان معتقد هستند که باید در انتظار او بود» .20
من کتاب را از دست او میگیرم و بار دیگر آن را با دقت میخوانم ، بعد رو به استاد میکنم و میپرسم :
ــ استاد ! از این سخن شما معلوم میشود که به امامت حسن عسکری اعتقاد ندارید ؟
ــ آری ، من سنی هستم و به امامت دوازده امام اعتقاد ندارم .
ــ پس چرا نام او را در کتاب خود آوردهاید ؟
ــ درست است که من شیعه نیستم ، ولی حسن عسکری را به عنوان یکی از نوادگان پیامبر قبول دارم ، او از نسل پیامبر است و چطور من ادعای مسلمانی بکنم ، امّا فرزندان پیامبر خود را دوست نداشته باشم !
ــ استاد ! آیا شما قبول دارید که حسن عسکری ، فرزندی داشته است ؟
ــ آری ، حسن عسکری ، فرزند پسری داشته که نام آن پسر ، محمّد بوده است ، این همان کسی است که شما شیعیان میگویید او امام زمان است .
سخن به اینجا که میرسد من به فکر فرو میروم ، ما در حضور یکی از بزرگترین مورخان جهان اسلام هستیم ، او بر این اعتقاد است که حسن عسکری(ع)، فرزند پسری داشته است .
درست است که ما در بعضی از مسائل با هم اختلاف داریم ، امّا همین که او در کتاب خود از فرزندِ حسن عسکری اسم میبرد برای من بسیار جالب است .
من بار دیگر به فکر فرو میروم ، ابن اثیر ، تاریخنویس بزرگی است که مطالب کتاب خود را فقط از کتابهای معتبر مینویسد .
او کسی است که با خرافات مبارزه میکند و به خواننده کتاب خود قول داده است که فقط مطالب صحیح و معتبر را در کتاب خود بیاورد .
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)