سایه پدر
سایه ات همیشه بر سرم!
پشتم به تو گرم است.
با تو دنیا پر است و با لطفت خالی ها پر می شود.
برکت با دستان تو راه خانه ما را شناخته است.
پدرم! از تو آموخته ام با اینکه روزگار روی خوش نشان
نمی دهد، خوشرو باشم، و با اینکه سرمای زمستان
را به جان می خرم، گرمایی باشم برای دیگران
و با اینکه از آفتاب سوزان تابستان از نفس می افتم
آب گوارایی باشم به نوش دیگران.
پدرم! تو مهتابی در شب های تاریک و خوفناک زندگی ام
خوشی ای برای روزگار ناخوشی ام و پشت و پناهی برای آوارگی هایم.
پدر! روی سرم جا داری؛ درست مانند آن روزها که قَدّم به بلندی ها
نمی رسید، ولی تو مرا روی شانه هایت سوار می کردی
و دستم را به آسمان می رساندی.
هر ستاره ای که می چیدم، دلشادت می کرد و برای هر
ستاره ای که دورتر بود، تو بیشتر به زحمت می افتادی.
پدر! سایه ات مبادا لحظه ای از سرم کوتاه گردد؛
که دنیا بی تو چنگی به دل نمی زند.
خدیجه خدیوی