صفحه 3 از 30 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 295

موضوع: تاریخ ادیان و مذاهب جهان ( جلددوم)

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    زمینه های اجتماعی - اقتصادی قیام


    ز خشکی خورش تنگ شد در جهان - میان کهان و میان مهان
    ز روی هوا ابر شد ناپدید - بایران کسی برف و باران ندید
    مهان جهان بر در کیقباد - همی هر کس آب و نان کرد یاد



    مزدک در رابطه با مردم و قباد و تبیین نظام طبقاتی - اشرافی ساسانی

    بدیشان چنین گفت مزدک که شاه - نماید شما را بامید راه
    دوان اندر آمد بر شهریار - چنین گفت کای نامور شهریار
    بگیتی سخن پرسم از تو یکی - گراید ونک پاسخ دهی اندکی
    قباد سراینده گفتش بگوی - بمن تازه کن در سخن آبروی
    بدو گفت آنکس که مارش گزید - همی از تنش جان بخواهد پرید
    یکی دیگری را بود پای زهر - گزیده نیابد ز تریاک بهر
    سزای چنین مرد گوئی که چیست - که تریاک دارد درم سنگ بیست؟
    چنین داد پاسخ ورا شهریار - که خونیست این مرد تریاک دار
    بخون گزیده بیایدش کشت - بدرگاه چون دشمن آمد بمشت




    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    مزدک در رابطه با مردم و قباد و تبیین نظام طبقاتی - اشرافی ساسانی

    بدیشان چنین گفت مزدک که شاه - نماید شما را بامید راه
    دوان اندر آمد بر شهریار - چنین گفت کای نامور شهریار
    بگیتی سخن پرسم از تو یکی - گراید ونک پاسخ دهی اندکی
    قباد سراینده گفتش بگوی - بمن تازه کن در سخن آبروی
    بدو گفت آنکس که مارش گزید - همی از تنش جان بخواهد پرید
    یکی دیگری را بود پای زهر - گزیده نیابد ز تریاک بهر
    سزای چنین مرد گوئی که چیست - که تریاک دارد درم سنگ بیست؟
    چنین داد پاسخ ورا شهریار - که خونیست این مرد تریاک دار
    بخون گزیده بیایدش کشت - بدرگاه چون دشمن آمد بمشت




    امضاء


  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    آغاز قیام، انقلاب اجتماعی، عصیان توده ها

    چو بشنید برخاست از پیش شاه - بیامد بنزدیک فریادخواه
    بدیشان چنین گفت کز شهریار - سخن کردم از هر دری خواستار
    بباشید تا بامداد پگاه - نمایم شما را سوی داد راه
    تسخیر تیسفون

    برفتند و شبگیر باز آمدند - شخوده رخ و پرگداز آمدند






    امضاء


  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    تسلیم شاه


    چو مزدک ز در آن گره را بدید - ز درگه سوی شاه ایران دوید
    چنین گفت: کای شاه پیروز بخت - سخنگوی و بیدار و زیبای تخت
    سخن گفتم و پاسخش دادییم - بپاسخ در بسته بگشادییم







    امضاء


  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    شرح مظالم اشرافیت ساسانی و فقر و گرسنگی رعایای ایرانی


    گرایدونک دستور باشد کنون - بگوید سخن پیش تو رهنمون
    بدو گفت: برگوی و لب را مبند - که گفتار باشد مرا سودمند
    چنین گفت: کای نامور شهریار - کسی را که بندی ببند استوار
    خورش باز گیرند زو تا بمرد - ببیچارگی جان و تن را سپرد
    مکافات آن کس که نان داشت او - مرین بسته را خوار بگذاشت او
    چه باشد بگوید مرا پادشا - که این مرد را نابد و پارسا
    قباد، به مصادره اندوخته های درباریان راضی می شود!

    چنین داد پاسخ که: میکن بنش - که خونیست ناکرده بر گردنش


    پیروزی

    چو بشنید مزدک زمین بوس داد - خرامان بیامد ز پیش قباد





    امضاء


  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    پیروزی

    چو بشنید مزدک زمین بوس داد - خرامان بیامد ز پیش قباد







    امضاء
    امضاء


  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    گشودن انبارها و دستکرت های اشراف ایرانی و درباریان ساسانی

    بدرگاه او شد بانبوه گفت: - که جائی که گندم بود در نهفت
    دهید آن بتاراج در کوی و شهر - بدان تا یکایک بیابید بهر
    دویدند هر کس که بد گرسنه - بتاراج گندم شدند از بنه



    مصادره اموال شاه و درباریان

    چه انبار شهری چه آن قباد - ز یک دانه گندم نبودند شاد





    امضاء


  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    قباد مزدک را فراخواند و علت را پرسید

    پاسخ مزدک به قباد


    قباد آن سخن گوی(36) را پیش خواند - ز تاراج انبار چندی براند
    چنین داد پاسخ کِانُوشَه بُدی - خرد را بگفتار توشه بُدی
    سهن هَرْچِ بشنیدم از شهریار - بگفتم ببازاریان خوار خوار
    بشاه جهان گفتم از مار و زهر - از آن کس که تریاک دارد بشهر
    بدین بنده پاسخ چنین داد شاه - که تریاک دارست مرد گناه
    اگر خون این مردِ تریاکْ دارْ - بریزد کسی نیست با او شمار
    چو شد گرسنه نان بود پای زهر - بسیری نخواهد ز تریاک بهر
    اگر دادگر باشی ای شهریار - بانبار گندم نیاید بکار
    شکم گرسنه چند مردم بمرد - که انبار را سود جانش نبرد
    ز گفتار او تنگ دل شد قباد - بشد تیز مغزش ز گفتار داد
    وز آن پس بپرسید و پاسخ شنید - دل و جان او پر ز گفتار دید
    ز چیزی که گفتند پیغمبران - همان دادگر موبدان و ردان
    بگفتار مزدک همه کز گشت - سخنهاش ز اندازه اندر گذشت
    تعالیم و فرامین مزدک: برابری، تقسیم عادلانه ثروت، عدالت اجتماعی

    برو انجمن شد فراوان سپاه - بسی کسی به بیراهی آمد ز راه
    همی گفت: هر کو توانگر بود - تهی دست با او برابر بود
    نباید که باشد کسی بر فزود - توانگر بود تار و درویش پُودْ
    جهان راست باید که باشد بچیز - فزونی توانگر چرا جست نیز
    زن و خانه و چیز بخشیدنی است - تهی دست کس با توانگر یکی است
    من این را کنم راست با دین پاک - شود ویژه پیدا بلند از مغاک
    هر آن کس که او جز برین دین بُوَد - ز یزدان وَزْمَنْش نِفْرین بُوَد





    امضاء


  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    تعالیم و فرامین مزدک: برابری، تقسیم عادلانه ثروت، عدالت اجتماعی

    برو انجمن شد فراوان سپاه - بسی کسی به بیراهی آمد ز راه
    همی گفت: هر کو توانگر بود - تهی دست با او برابر بود
    نباید که باشد کسی بر فزود - توانگر بود تار و درویش پُودْ
    جهان راست باید که باشد بچیز - فزونی توانگر چرا جست نیز
    زن و خانه و چیز بخشیدنی است - تهی دست کس با توانگر یکی است
    من این را کنم راست با دین پاک - شود ویژه پیدا بلند از مغاک
    هر آن کس که او جز برین دین بُوَد - ز یزدان وَزْمَنْش نِفْرین بُوَد





    امضاء


  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    عدالت اجتماعی مزدک و محو طبقات


    بِبُد هَرْکِ درویش با او یکی - اگر مرد بودند اگر کودکی
    از این بِسْتَدی چیز و دادی بدان - فرو مانده بُدْ زان سخن بِخْردان


    محو اشرافیت ساسانی؛ قباد، خود مزدکی شد!

    چو بشنید در دین او شد قباد - ز گیتی بگفتار او بود شاد
    ورا شاه بنشاند بر دست راست - ندانست لشکر که موبد کجاست
    بَرِ او شد آنکس که درویش بود - وگر نانش از کوشش خویش بود



    محبوبیت مردمی مزدک و قلمرو قیام او، نمایشی از پایگاه مردمی قیام

    بگرد جهان تازه شد دین او - نیازست جستن کسی کین او
    توانگر همی سر ز تنگی نگاشت - سپردی بدرویش چیزی که داشت
    چنان بُدْ که یک روز مزدک پگاه - ز خانه بیامد بنزدیک شاه
    چنین گفت کز دین پرستان ما - همان پاکدل زیر دستان ما
    فراوان ز گیتی سران بردرند - فرود آوری گر ز در بگذرند
    ز مزدک شنید این سخنها قباد - بسالار فرمود تا بار دارد
    چنین گفت مزدک بِپُرْمایه شاه - که این جایْ تنگست و چندان سپاه
    همانا نگنجند در پیش شاه - بهامون خُرامدْ کُنَدْ شانْ نگاه
    بفرمود تا تخت بیرون برند - ز ایوان شاهی بهامون برند
    بدشت آمد از مزدکی صد هزار - برفتد شادان بر شهریار




    هشدار مزدک به قباد در مورد فرزندش انوشه روان که آلت دست موبدان و اشراف ساسانی است.

    توصیه های مزدک به قباد: هر کس اقتصاد ندارد، اعتقاد ندارد.


    چنین گفت مزدک بشاه زمین - که ای برتر از دانش بآفرین
    چنان داد که کسری نه بر دین ماست - ز دین سر کشیدن وراکی سزاست
    یکی خط دستش بباید ستد - که سرباز گرداند از راه بد
    بپیچاند از راستی پنج چیز - که دانا برین پنج نفزود نیز
    کجا رشک و کینست و خشم و نیاز - بپنجم که گردد برو چیره آز
    تو چون چیره باشی برین پنج دیو - پدید آیدت راه کیهان خدیو
    از این پنج ما را زن و خواستست - که دین بهی در جهان کاستست
    زن و خواسته باشد اندر میان - چو دین بهی را نخواهی زیان
    کزین دو بود رشک و آز و نیاز - که با خشم و کین اندر آید براز
    همی دیو پیچید سر بخردان - بباید نهاد این دو اندر میان




    نگرانی شدید قباد از سرنوشت انوشیروان که در محاصره موبدان و اشراف ساسانی است

    چون این گفته شد دست کسری گرفت - بدو ماند بد شاه ایران شگفت
    ازو نامور دست بستد بخشم - بتندی ز مزدک بخوابید چشم
    بمزدک چنین گفت خندان قباد - که از دین کسری چه داری بیاد



    قباد از مزدک می خواهد که توطئه را افشا کند. قباد فرزند را به دین مزدک دعوت می کند.

    چنین گفت مزدک که این راه راست - نهانی نداند که بر دین ماست
    همانگه ز کسری بپرسید شاه - که از دین به بگذری نیست راه




    آغاز توطئه علیه مزدک اتحادی از موبدان و فئودالها و اشراف ساسانی و انوشیروان

    بدو گفت کسری چو یابم زمان - بگویم که کرست یکسر گمان
    چو پیدا شود کژی و کاستی - درفشان شود پیش تو راستی
    بدو گفت مزدک زمان چند روز - همی خواهی از شاه گیتی فروز
    ورا گفت کسری زمان پنج ماه - ششم را همه بازگویم بشاه





    اجتماع وفاداران به نظام طبقاتی طرح توطئه و تحریک قباد علیه مزدک

    برین بر نهادند و گشتند باز - بایوان بشد شاه گردن فراز
    فرستاد کسری بهر جای کس - که داننده یی دید و فریادرس
    کس آمد سوی خره اردشیر - که آنجا بد از داد هرمزد پیر
    ز اصطخر مهر آذر پارسی - بیامد بدرگاه با یارسی
    نشستند دانش پژوهان بهم - سخن رفت هر گونه از بیش و کم
    بکسری سپردند یکسر سخن - خردمند و دانندگان کهن





    امضاء


صفحه 3 از 30 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi