اين توصيف كه اميرالمومنين (ع) دربارهي انسانها بيان فرموده است، با اشكال مختلف و مفاهيم گوناگون، جريان داشته و روشنگر اين حقيفقت است كه در همهي دورانها و جوامع اكثريت انسانها از بهره برداري منطقي از حيات و نيروهاي آن، بر كنارند و رشد يافتگان در اقليت اسف انگيزي هستند. رابطهي اميرالمومنين عليهالسلام با اقسام چهار گانه رابطهي يك انسان كمال يافته با انسانهائي است كه از كاروان منزلگه كمال عقب مانده و مشغول چريدن در چراگاه چارگاه خود خواهيها و شهوات و سلطه گريهاي تباه كننده هستند. مقتضاي اين رابطه تعليم و ارشاد آنان به راهي است كه كاروان منزلگه هدف اعلاي زندگي در پيش گرفتهاند. و در صورتي كه آنان از حركت در اين راه قصور ورزيدند، بدون اينكه مزاحم حيات انسانها باشند، باز با همهي ابعاد وجودش در اصلاح و به حركت درآوردن آنان در مسير كاروان منزلگه هدف اعلان زندگي ميكوشد و خوب راحت را بچشمش راه نميدهد، تازيانهي تاديب بدست، سخنان الهي بر زبان، انديشه اصلاح در مغز، دنبال آنان براه ميفتد. مگر نه چنانست كه رابطهي آنان را با خود رابطهي اعضاي هيكلش با حياتش ميبيند و اگر بيماري شهوت پرستي و خود كامگي و سلطه گري چنان از پاي بياورد كه نتوانند با هيكل اجتماعي علي بن ابيطالب هماهنگي در حيات نمايند و قيافهي تزاحم و تصادم با انسانهاي جامعه بخود بگيرند كه بمنزلهي تزاحم عضوي فاسد از بدن با ديگر اعضايش ميباشد، در اين هنگام ارزش حيات ديگر اعضاي جامعه حكم نابودي آنان را صادر ميكند و شمشير علي (ع) را بالا ميبرد، نه براي آدمكشي، زيرا هيچ عاقل جاندارد عضو خود را قطع نميكند، و هيچ انساني الهي حق حيات و موت را كه مخصوص خالق زندگي و مرگ است، در خود نميبيند و هيچ
[صفحه 11]
انسان آگاه كه ممنوعيت منطقهي حيات انسانها را ميداند، بآن منطقه نزديك نميشود، بلكه شمشير برافراشته با دست علي خود اثبات كننده ممنوعيت منطقه حيات انسانها است كه: ولكم في القصاص حيات يا اولي الالباب. [26].
گفت من تيع از پي حق ميزنم
مالك روحم نه مملوك تنم
خون نپوشد جوهر تيغ مرا
باد كي از جا برو ميغ مرا
تو نگاريدهي كف موليستي
آن حقي كردهي من نيستي