قسم دوم: جويندگاني هستند كندرو كه همواره نسيمي از اميد در دلهاي آنان ميوزد. نيتي پاك و علاقه به حركت در مسير هدف «حيات معقول» دارند ولي بآن اندازه جديت و سرعت در حركت كه هدف «حيات معقول» نياز به آن دارد، توجهي ندارند، اينان مردمي متوسط الحالند كه نه در ميان كاروان تكاپو گر «حيات معقول» در حركتند و نه چنان از آن كاروان دورند كه حتي گردي هم از آن را نبينند. اميدي بر نجات اينان از گرداب هولناك زندگي وجود دارد.
قسم سوم كساني هستند كه نيروهاي فضيلت و ارزشهاي انساني را ميدهند و وقاحت و پليدي را ميخرند، جان ميدهند و جاني ميگردند، عقل را با پندارهاي بي اساس و وجدان را با تمايلات حيواني مبادله ميكنند. اينان در آتشي كه با دست خود آن را شعله ور ساختهاند، تباه خواهند گشت: «ساع سريع نجا و طالب بطيء و مقصر في النار هوي». [16].
تقسيم سوم تقسيم سوم دربارهي انسانها- «اي مالك، مردم بر دو قسمند: يا برادر ديني تو هستند و يا همنوع تو در خلقت» «اما اخ لك في الدين او نظير لك في الخلق» [17] اين تقسيم يكي از آن حقايق است كه جاوداني بودن شخصيت اميرالمومنين عليهالسلام را كه تجسمي از اسلام است تامين
[صفحه 12]
نموده است.
ميدانيم كه مبناي 30 مادهي اعلاميهي جهاني حقوق بشر همان مادهي اول است كه ميگويد: انسانها برابر و آزاد هستند. اگر درست دقت شود، روشن ميگردد كه اميرالمومنين عليهالسلام در فرمان مالك اشتر، مخصوصا در جملهي فوق كه انسانها را تقسيم ميكند، با اينكه تساوي افراد نوع انساني را در ارزش حيات و حقوق آن تصريح مينمايد، ضمنا گوشزد ميكند كه نوع انساني داريا يك تقسيم آرماني است و آن اينست كه افرادي از اين نوع معتقد به عقايد و احكامي هستند كه در حركت بسوي هدف اعلاي زندگي با آگاهي و احساس تعهد گام بر ميدارند. اينان باضافهي اينكه انسانند، از جان خود آگاهي نيز دارند.
چيست دين برخاستن از روي خاك
تا كه آگه گردد از خود جان پاك
(مولوي)
اين نكته از امتيازات بسيار با اهميت فرمان مالك اشتر بر اعلاميهي جهاني حقوق بشر است كه طبيعت محض انسانها را در نظر گرفته، فرقي ميان سقراط و قضات نابكار آتن كه حكمه به اعدامش دادند، نميگذارد! نرون در اين اعلاميهي حقوقي همان اندازه انسان است كه مارك اورل زمامدار حكيم رم! موسي بن عمران و فرعون طاغوت از اين اعلاميه به يكسان برخوردارند و ماكس پلانك انسان و هيتلر ضد انسان بطور مساوي مشمول مواد اين اعلاميه ميباشند! ويكتوره هوگو همان قيافه و شخصيت را در اين اعلاميه دارد كه نويسندگان تباه كننده ارواح بشري! علي بن ابيطالب (ع) و معاويه مالك اشتر و عمرو بن العاص شخصيت فروش، ابوذر غفاري و ابو جهل، حسين (ع) و يزيد، هه اين اضداد غير قابل اجتماع بدون تفاوت مشمول اعلاميه جهاني حقوق بشرند!! ما ميدانيم كه حقوق دانان حرفهاي همان مقدار از اين سخني كه ميگوئيم، بخنده خواهند افتاد كه متدينان حرفهاي از مادهي اول اعلاميه، ولي هر دو خنده بيمورد و ناشي از جهل به طبيعت محص انسان و انسان به اضافهي فضيلت و شرافت و تقوي است. همانگونه كه يك متدين حرفهاي نه متدين واقعي كه عبارتست از انسان شكفته شده با عاليترين اصول انساني- الهي، نميفهمد كه ارزش حيات كه جلوه گاه مشيت خداوندي است، مطلق است و بدون دليل نبايد ارزش حيات و حقوق آن را از نوع انساني سلب كرد. يك حقوقدان حرفهاي كه مبناي حقوق روي نمودههاي فيزيكي محض انسان استوار ميسازد، نميفهمد كه حكم به تساوي مطلق از همه جهات دربارهي انسان، تاريخ انساني را به تاريخ طبيعي مبدل ميسازد. اين يك كار شايان تمجيد نيست كه مدتي است حقوقدان حرفهاي پيش گرفته، ارزش و حقوق جسماني انسانها را از ارزش و حقوق ارواح آدميان تفكيك نموده، بعنوان قويترين عامل تبديل انسان به ماشين، انقلابي در زندگي بشري بوجود بياورند، انقلاب از كدام موقعيت بكدامين موقعيت؟ انقلاب از تاريخ انساني به تاريخ
[صفحه 13]
طبيعي. انقلاب از آگاهي و آزادي و اختيار به ماشين ناخود آگاه و وسيلهي جبري محض!! تاكنون هيچ دليل منطقي بر اين دو قطعه كردن انسان: قطعهي حقوقي و قطعهي اخلاقي ديده نشده است، مگر ترجيح جانب آن انسان نماها كه هدفي والا براي زندگي سراغ نداشتهاند. جز حداكثر بهره برداري از لذت و غوطه خوردن در لجن خود خواهي كه در فرمول معروف توماس هايس خلاصه ميشود. اين فرمول انسان كش چنين است: «انسان گرگ انسان است» يا «انسان صياد انسان است» ما نميگوئيم: هويت اخلاقي آرماني انسانها عين هويت حقوقي او است، زيرا ما كاملا ميدانيم كه حقوق بر مبناي زندگي جبري اجتماعي استوار است و هدف حقوق امكان پذير ساختن جو اجتماع براي زندگي متشكل و دسته جمعي است، در صورتي كه اخلاق و بعد روحاني مذهب، به اضافه تحريك مردم جامعه به تحصيل آزادي رواني و سياسي سازنده فضيلت ارزشهاي والاي انساني و عشق به زندگي و تقويت عقل و وجدان را در آن انسانها كه آمادهي انسان شدن هستند، به فضيلت ميرسانند و اميد تكامل را در نوع انساني تحقق ميبخشند. اين نكته را هم فراموش نميكنيم كه توصيه و پيشنهاد و اضافه كردن «ترجيح با فضيلت و شرافت» بر نخستين مادهي اعلاميهي جهاني حقوق بشر، مفهوم مخالفش ناديده گرفتن حقوق طبيعي انسانها نيست كه 29 مادهي ديگر را تباه كند، بلكه منظور ترجيح مردم با ايمان و با فضيلت و با وجدان از نظر رشد رواني و شخصيتي است كه موجب تحرك انسانها به رشد و تكاپو و مجاهده در راه نجات دادن انسانها از پوچي زندگي است كه مقداري حماسههاي بي محتوا و مواد مخدر و فرمول بنيان كن «باري بهر جهت» و بي بند و باريهاي نفس پسند، پردهي ضخيمي روي آن پوچي كشيده و نميگذارد انسانها با سوال «سپس چه؟!» دربارهي حيات خود و ديگري بينديشند.
تقسيم چهارم مردم بر سه گونهاند: عالم رباني و متعلم در راه رستگاري و مردمي كه مانند مگسهاي ناچيز نه تعقلي دارند و نه وجدان آگاه، دنباله رو هر عربدهاي هستند كه آنان را بخود جلب نمايد، با هر بادي كه ميوزد، حركت ميكنند، دلهاي آنان با تور علم روشن نگشته است و تكيه بر ركن محكم و مورد اعتماد ندارند.» «الناس ثلاثه: علام رباني و متعلم علي سبيل النجاه و همج رعاع ابتاع كل ناعق يميلون مع كل ريح، لم يستضيوا بنور العلم و لم يلجئوا الي ركن وثيق» [18].
توضيحي دربارهي سه صنف انسانها:
عالم رباني
منظور اميرالمومنين عليهالسلام از عالم رباني هر انساني است كه معرفتي را كه دربارهي طبيعت و انسان و مجموع جهان هستي و الهيات اندوخته است، در راه «حيات معقول» خود و ديگران بكار ببندد. اين توصيف در چند مورد از خطبهي همام چنين آمده است: «آن انسانهاي با تقوي گوشهاي خود را به علومي فرا ميدهند كه براي آنان سودي داشته باشد. (وقفوا اسماعهم علي العلم النافع لهم) [19].
اما در روز، آنان «انسانهائي حليم و عالم و
[صفحه 14]
نيكوكار و اهل تقوي هستند» (و اما النهار فحلماء، علماء ابرار، اتقياء [20].
«از علامات هر يك از آنان اينست كه در دين نيرومند و در عين احتياط داراي نرمش، و ايمان در يقين و اشتياق شديد به علم و علم در حلم و اقتصاد در بي نيازيث و خشوع در عبادت … «فمن علامه احدهم انك تري له قوه في دين و حرما في لين و ايمانا في يقين و حرصا في علم و علما في حلم و قصدا في غني و خشوعا في عباده». [21].
«علم را با حلم و گفتار را با عمل در مياميزد» (يغزج الحلم بالعلم و القول بالعمل) [22].
اميرالمومنين عليهالسلام اوصاف عالم رباني را بدين ترتيب مطرح ميكند:
روشنائي دروني:
كه غير از انعكاس نموههاي عيني در آئينه ذهن است. ما در تاريخ معرفت بشر افراد فراواني از متفكران را سراغ داريم كه مطالب زيادي را از علم در ذهن خود اندوختهاند، ولي داراي آن روشنائي دروني نبودهاند كه مطالب زيادي را از علم در ذهن خود اندوختهاند، ولي داراي آن روشنائي دروني نبودهاند كه زندگي آنان را روشن بسازد كه اگر عمل عيني آنان را در شكل قضيه كلي درآورند، قانوني قابل پيروي بوده باشد. روشنائي علم براي اينان نه تنها اثري مثبت ندارد، بلكه گاهي مزاحم زندگي خود آنان و عامل اختلال زندگي ديگران نيز ميباشد. آيا اين علم است كه روزگار ديگران را سياه كند و روزگار خود صاحب علم را تباه بسازد؟! ماهيت علم سه روشنائي دارد يكي روشنائي موضوعي كه عبارتست از آگاه شدن بيك موضوع كه معلوم ناميده ميشود، مانند روشن شدن ذهن باينكه «خردمند بر جامعهي خود مفيد است» مفيد بودن خردمند بر جامعهي معلومي است كه ذهن كسي را كه آن را بدست آورده است، روشن ساخته و ميتواند بوسيله آن روشنائي واقعيتها و مختصات آن معلوم را درك نموده و در مسير زندگيش در مواقع ارتباط با آنها، به چاه نيفتد، زيرا اين معلوم چراغي در دست كسي است كه آن را بدست آورده است. روشنائي دوم، عبارتست از قابل مشاهده بودن موجوديت دروني عالم بوسيلهي آن روشنائي. در همان مثالي كه متذكر شديم، وقتي كه اين عالم «خردمند بر جامعهي خود مفيد است» در ذهن بوجود ميايد، و ادا ميكند كه عالم به اين قضيه معناي خرد و جامعه و مفيد بودن را درك نمايد، با درك اين حقايق ميخواهد در بارهي نيروي عقل و تلاشي كه آن را بصورت خرد در مياورد و هم چنين دربارهي جامعه و عناصر تشكيل دهنده و احتياج آن را براهنمائي خردمندان و همچنين ارزش مفيد بودن بر جامعه را هم بخوبي درك كند. درك اين حقايق روشنائيهاي فراواني را در درون انسان بوجود مياورد كه از نظر ارزش علمي و امكانات تطبيق عمل به آنها در جامعه قابل مقايسه با روشنائي ناچيز و بسيار محدود خود قضيه مزبور «خردمند بر جامعهي خود مفيد است» نميباشد. روشنائي سوم- كه از نظر اهميت و ارزش فوق العاده مهم است، عبارتست از احساس و پذيرش واقعيات ناب كه از پالايشگاه ذهن عبور كرده و به صحنه روح وارد شده است. گوئي
[صفحه 15]
روح انساني با بدست آوردن معلوم نه تنها نقصي را از خود برطرف كرده است، كه در انتظار آن بوده است، بلكه آن واقعيات ناب، فضاي روح را روشن ساخته، خود مانند بعدي از انسان نشان ميدهد كه بايستي او را با همان بعد به انسان و جهان بنگرد.
ممكن است گفته شود: اين روشنائي دروني چگونه در علوم طبيعي كه منعكس ساختن اجزاء طبيعت و روابط موجود در ميان آنها، تصور ميشود، يعني علم به اينكه اين گياه مخصوص در فلان شرايط ميرويد، چه روشنائي دروني، غير از همان روشنائي ذهني، درباره معلوم مزبور، بوجود ميارود؟ پاسخ اين اعتراض با نظر به اينكه آشنائي انسان با هر جزئي از طبيعت، مانند آشنائي او با جزئي از كالبد جسماني خويش است، دشوار نيست، چنانكه آدمي با شناخت جزئي از كالبد جسماني خود، جزئي از ميدان و وسيلهي فعاليت روح خود را درك ميكند. با اين درك ضروري و مفيد به انواع روابطي كه ميتوان ما بني روح و نمودههاي جهان طبيعت، برقرار بسازد روشن ميشود از اين روابط بسود فعاليتهاي مثبت روح بهره برداري نمايد همچنين هر شناختي از اجزاء و روابط طبيعت، مساوي شناختي از ميدان بسيار وسيع براي فعاليت روح ميباشد. اگر با يك ديد عالي و عميق و در روشنائي عمومي كه جهان هستي را فرا گرفته اسا، وارد فعاليتهاي معرفتي بشويم، علم ما بيك سنگ خارا و مختصاتش علم به آيتي از آيات الهي خواهد بود، در صورتي كه با قطع نظر از اين ديد عالي و عميق، هر معلومي از جهان طبيعت، ذهن با روح ما را هم سنخ خود ساخته و ما را در خود فرو خواهد برد.
اي برادر تو همي انديشهاي
مابقي خود استخوان و ريشهاي
گر بود انديشهات گل گلشني
ور بود خاري تو هيمهي گلخني
(مولوي)
اين شناخت
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست
(سعدي)
چه عروسي است در جان كه جهان زعكس رويش
چو دو دست نو عروسان تر و پرنگار بادا
(مولوي)
شعر پردازي خيالي نيست، بلكه حقيقتي است دروني كه ناشي از روشنائي حاصل از واقعيات ناب در صحنهي روح ميباشد. درك تفاوت ما بين شناختي كه روح را پائين آورد. و جزئي از عالم طبيعت نا آگاه ميكند و شناختي كه طبيعت را بالا برده و بوسيلهي روح صيقلي و شفاف نموده و بعنوان بعدي از ابعاد روح در آورد، چندان دشوار نيست كه عشاق احساساتي طبيعت شناسي محض ميپندارند.
[صفحه 16]
سودمند بودن علم:
يكي از اوصاف عالي علم واقعي عبارت از سودمند بودن آن است. منظور از سودمند بودن، تحصيل وسائل رفع ضرورتهاي مادي و معنوي انسانها است. اين علمي كه نتواند از عهده اين وظيفه حياتي برآيد، جز سائيدن اسباب ذهن و بيهوده تلف كردن نيروهاي كارگاه مغز و سپري كردن نابكارانه عمر گرانبها و افزودن به دردهاي بشري، هيچ نتيجهاي را ببار نميآورد. علم با نظر به اين مختص وسيلهاي بيش نيست، وسيلهاي براي تماس با واقعيات در برآوردن احتياجات انساني در مسير «حيات معقول» اشتغال ذهن به معماهاي ناگشودني بوسيلهي آن قسمت از معلومات كه ناتواني خود را از حل آن معماهاي ناگشودني نشان داده است، خبر آتش زدن بهمهي نيروهاي جسمي و رواني چيز ديگري نيست. علمي كه نه در قلمرو ماده و نه در عالم معني اثري نداشته باشد، آن بند بازي يا شطرنج بازيتس كه هرگز بازي كننده موفق به برد نخواهد بود. ماهيت اين شطرنج باختن است و بس.
برد نقد عمر نراد سپهرت پاك تو
هي بگردان طاس تا دادت ز ششدر بگذرد
(حجت الاسلام نير)
حلم
از اوصاف عالم واقعي از ديدگاه اميرالمومنين عليهالسلام حلم است. آيا مقصود از حلم همان معناي معمولي اخلاق رسمي است كه عبارتست از جلوگيري از هيجان و مهار كردن خشم و شتاب در وصول به خواستهها؟ البته نه، اگر چه حلم بهمين معناي اخلاقي رسمي يكي از صفات خوب انساني و عامل استحكام شخصيت و پيروزي در ميدان زندگيست، ولي بنظر ميرسد كه معناي حلم كه اميرالمومنين (ع) بارها در نهجالبلاغه آن را ضميمهي عل ساخته يا آنرا شرط برخورداري از علم قرار داده است، بالاتر از آن معناي رسمي است. اين معنا را ميتوان بدينگونه توضيح داد كه مقصود از حلم آن ظرفيت و متانت روحي است كه انسان را از اسارت در چار چوبهي آن معلوم كه بگمانش «جهاني است بنشسته در گوشهاي!» نجات ميبخشد.
بنابراين معني كاري كه حلم به راي عالم انجام ميدهد، بسيار متنوع و مفيد است. از آنجمله:
يك ظرفيت انسان عالم را زيادتر ميكند و درك ميكند كه آدمي هر اندازه هم از دانشهاي زياد برخوردار باشد، بقول بعضي از نوابغ بزرگ: مثل ما مثل كودك تازه براه افتاده ايست كه در كنار اقيانوسي بي پايان از واقعيات مجهول ايستاده و فقط سنگريزهها و شنهاي رنگارنگي را در پيش رويش، زير آب ميبيند و گمان ميبرد همه چيز را در آن اقيانوس ميبيند!! اين ظرفيت موجب اشتياق به افزودن علم مينمايد و به معلومات محدود قناعت نميورزد.
دو: بدانجهت كه علم در همهي دورانها و همهي جوامع امتيازي تلقي ميشود كه براي عالم نوعي برتري بر ديگران را اثبات ميكند، لذا مناسبترين وسيله براي خود نمائي و خود خواهي ميگردد و به عبارت ديگر علم او را در ويتريني ميگارد كه تماشاگري خوشايند براي ديگران بوده
[صفحه 17]
باشد، وي از اين تماشا بيش از آن لذت ميبرد كه از داشتن خود آن معلوم و نتايجش. حلم بهترين دواي اين بيماري تباه كننده است كه متاسفانه در طبقه بندي علم الامراض جائي را كه تاكنون اشغال ننموده است. مولوي سخني با اين علم فروشان خود نما دارد كه در زير ميبينيد:
دم بجنبانيم ز استدلال و مكر
تا كه حيران ماند از ما زيد و بكر
(مولوي)
بدين ترتيب هدف حيات اين بيماران تباه كنندهي جامعه، جز اين نيست كه مردم در تماشاي قيافهي زيباي! آنان و در موقع شنيدن سخنان و ديدن آثار قلميشان انگشت حيرت بدندان بگزند و با چند عدد به به و چه چه و احنست و آفرين زهرها در جان بيمارش بريزند. آري، آنان جان ميفروشند تا حيرت و بهت بخرند:
طالب حيراني خلقان شديم
دست طمع اندر الوهيت زديم
(مولوي)
آري. اينان عشاق مسموم جان خويش بوسيلهي حيرت و سجده و تعظيم مردمند:
هر كه را مردم سجودي ميكنند
زهرها در جان او ميآكنند
(مولوي)
و با كمال حماقت اين زهر قاتل روح را شربت گواراي جان ميپندارند. اگر تو راست ميگوئي كه به باغ و بوستان معرفت وارد شده و مشام جانت را با عطرهاي متنوع گلها و رياحين نوازش دادهاي چرا از وجود خودت سدي براي مردم ايجاد كرده از حركت آنان بسوي همان باغ و بوستان كه تو رفتهاي، جلوگيري مينمائي؟! آيا اين توئي كه ميخواهي زنجير گرانبار جهل را از دست و پاي روح مردم برداري؟! تو نميتواني اين گام بزرگ را در راه انسانها برداري، زيرا تو خود در ميان حلقههاي زنجير خود خواهي و خود نمائي مشغول جان كندن هستي:
در هوي آنكه گويندت زهي
بستهاي بر گردن جانت زهي
(مولوي)
يك معناي ديگر حلم كه بايد علم را آبياري كند و آن را از زهر جانگداز بودن به شربت گوارا مبدل بسازد، همين است كه دارندهي علم را با رسالتي كه بوسيلهي علم ميتوان اجرا كرد، از سد پولادين بودن در مقابل مردم به مسير و عامل تحريك انسان دگرگون ميسازد.
سه علمي كه مقرون به حلم باشد، انسان عالم در طوفانهاي شك و ترديد و گمان و پندار كلافه نميشود و دست و پاي خود را گم نميكند و با ظرفيت و بردباري معقول نه تنها هراسي از شك و پندار بخود راه نميدهد بلكه خود سراغ شك و ترديد را ميگيرد و با تحريك و بر هم زدن شك و ترديد و گمان و پندار واقعيتهاي ناب و خالص را از آنها استخراج ميكند، چنانكه با بر هم
[صفحه 18]
زدن شير كرهي خالص را استخراج ميكنند. مغز آدمي كار گاهي بس شگفت انگيز است كه اگر كسي بطور جدي واقعيات را پيگيري كند، باضافهي اينكه اگر هم بآن واقعيات نرسد، حقايق مفيدي را در مسيري كه پيش گرفته است، براي او قابل درك خواهد ساخت، اين كارگاه عالمي خود كار در اختيار دارد كه اگر جوينده، گمشدهي خود را رها نكند و از آن چشم پوشي نكند، عامل مزبور دست بكار ميشود و بدون اينكه خود انسان آگاهي و توجه داشته باشد، دنبال آن گمشده را گرفته در شرايطي غير قابل پيش بيني وارد صحنهي آگاه ذهن مينمايد.
اين يك پديدهي مغزي استثنائي نيست، بلكه نوابغ فراواني پس از خسته شدن در پيگيري آگاهانه گمشدهها آن را بخود كارگاه مغز سپرده بكار ديگر مشغول شدهاند، ناگهان بدون اينكه محقق نابغه آگاهي و پيگيري فعلي دربارهي آن گمشده داشته باشد، عامل مزبور كار خود را كرده و نتيجهي مطلوب را در اختيار وي گذاشته است. بعنوان مثال هانري پوانكاره رياضيدان معروف ميگويد: بارها اتفاق افتاده است كه براي حل يك مسئله پيچيدهي رياضي ماهها كار ميكردم، پس از احساس ناتواني از حل مسئله، آن را مسكوت گذاشته، به مسائل ديگري ميپرداختيم پس از مدتي ناگهان راه حل مسئله به ذهنم خطور ميكرد و موفق به حل قاطعانه مسئله ميگشتم. حتما بعضي از مسائل كه در خواب براي بعضي از دانشمندان حل شده است، اطلاع داريد.
البته چنانكه اشاره كرديم، شرط فعاليت عامل مزبور اينست كه محقق مسئله مورد تحقيق خود را از مغز خود نراند و از آن چشم پوشي نكند.