✿بهار غزل عاشقانه خداست✿
و تاریخ های جهان، شعله شعله آب شوند
و تا خبری از برف های سنگین نباشد
و تا کوهپایه ها دامن دامن شقایق وحشی شوند
و طعم نورسته گیاهان بگیرد خاک
و تا رودخانه ها به راه بیفتند
درختان قامت راست کنند
هوای دشت ها، عطر صمیمی گل و سنگ شود
... یا مُقَلِّب القلوب و الابصار
صدای سبز تو در جان کائنات پیچیده
عطر روشن تو، لایه لایه خاک را معطر کرده است
خواب از سرزمین پریده
چلچله ها آمده اند
سقف ها حریر گیاهان نورسته است
و آواز تو در شریان نازک ابرها پیچیده
یا مدبِّر اللّیل و النهار
آسمان، بساط دست های کریم توست
زمین، سفره سبز مهربانی توست
و سر انگشتان لطیف تو شب را صیقل داده اند
روز را پای خنکِ رودخانه ها کشانده اند
فانوس از خانه های گلی آویزان است
پرچین ها، ردّ انگشتان لطیف باران است
هوا، خنکای رقیق نور است
جاده ها، هوای لطیف علف هاست
یا محوّل الحول و الاحوال
اما هنوز دل هامان موسیقی زنجیر و سنج است
دل هامان رنگ و بوی اندوه دارد
پرچم های سیاه مان هنوز برپاست
نقاره هامان هنوز مصیبت است
شانه هامان زخمی عَلَم هاست
هنوز پا برهنه ایم
اشک هامان گرم و تازه است
کوچه هامان عزاپوش است
حوّل حالَنا إلی أَحسنِ الحال
مریم سقلاطونی