بهانه ای برای رفتن
روز طبیعت، فقط یک بهانه است؛
بهانه ای برای رفتن، دیدن و گره خوردن با آنچه پیش روی چشمانت رشد می کند
و تو صدایِ رشد طبیعت را از میانِ آن همه تازگی و طراوت، می شنوی.
هر کجا گیاهی سر از خاک برون آورده، گُلی روییده، یا طراوتِ بهاری به آن دمیده
و نوای نغمه و سرود شادی در هوا آکنده است، آن جا جایگه شادی و شعف مردم است.
مهم نیست؛
کنار خیابان، تویِ بوستان، کنارِ بزرگ راه یا خارج از شهر و میانِ زمین هایِ خاکی،
مهم فرار از چهار دیواری هایِ خسته کننده است
و ترس از خفه شدن و پوسیدنِ دل، میانِ این دیوارها.