صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 69

موضوع: فزت و رب الکعبه{ویژه نامه ضربت خوردن و شهادت حضرت علی (ع) }

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,812
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,475
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    تو رستگار شدی!

    مگر نه اینکه به حضور پیامبر اعظم صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله خواهی رسید؟!
    مگر نه اینکه غم دوری تو در فراق فاطمه علیهاالسلام
    پایان خواهد یافت؟!

    دیگر نه خار در چشم و نه استخوان در گلو داری.
    دیگر از مردم آدم‏نمای کوفه جدا شدی و به سوی
    معشوقت پرواز کردی


    ولی چرا تنها رفتی؟! کجا رفت وحدت کوفیان؟
    این علی علیه‏السلام است باز هم از مظلومیت خود می‏گوید؛

    از نامردانی می‏گوید که در حساس‏ترین
    لحظه‏ ها تنهایش می‏گذارند.

    علی جان، بگو؛ از ناجوان‏مردی کوفیان بگو تا برایم عبرتی شود.
    نمی‏خواهم من هم مولایم را در کشاکش بلا، تنها بگذارم.

    دوست دارم در تنهایی ‏ات، چاه فریاد غم ‏آلود تو باشم...
    علی جان بگو


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,812
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,475
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض








    «بغض آسمان»





    آسمان، بغض كرده بود و ستاره‏ ها از نگاه به صورت چروكيده ‏اش شرم داشتند.
    هيچ صدايى نمى ‏امد و تاريخ محكم گوشهاى خود را مى ‏فشرد
    تا صداى آخرين نجواى او را نشنود.

    آهنگ رفتن به سوى مسجد كرد. برخاست و كمربندش را محكم‏تر بست.
    اولين گام را كه برداشت، زمين و زمان به التماس افتاد.

    گويا ذرات هستى را آرزويى جز ماندن او نبود.
    اول از همه چفت در بود كه دست نياز و التماس به سويش دراز
    كرد و كمربندش را گرفت. مرد، لحظه‏اى ايستاد و با خود
    و او گفت: كمرت را براى مرگ محكم‏تر ببند.

    ... گره شال را محكم‏تر گره زد و بر آستانه در ايستاد.
    مرغان ناخفته، شب كه صدا در گلويشان شكسته بود به سويش
    دويدند، همهمه‏ اى حياط خانه را برداشت؛

    همهمه‏اى كه سوگى بزرگ در پى داشت. مرغان به سويش دويدند
    و پايين‏ترين گوشه لباسهايش را به منقار خود گرفتند.

    لابه ‏ها و التماسها، همهمه‏ ها و زمزمه ‏هاى مرد در هم تنيده شد و
    آوايى جان فرسا را نواخت كه دل صبورترين سنگهاى هستى را لرزاند.

    آوايى كه هنوز به گوش تاريخ نرسيده بود... و اين‏ها همه موسيقى
    سوگى بود كه پيش از واقعه نواخته مى ‏شد.

    ... مرد از خانه بيرون شده و با گامهايى استوار به سوى مسجد به راه افتاد.
    طنين گامهاى مطمئن ‏اش همه نفسها را در سينه حبس كرد.


    اول از همه نفس دورترين ستاره‏ها را كه از شبِ او و بيداريهايش
    خاطره داشتند. موسيقى سوگ زير ضرب اهنگ گامهايش حماسى ‏تر شد و
    قلب تاريخ را بيشتر به تپش انداخت. سينه فراخ زمين جمع شده بود و
    دوشيزه شيون ناله ‏هاى خود را با موسيقى سوگ و ضرب اهنگ محكم آن هماهنگ‏تر نمود.

    ناله ‏هايش سوزناك‏تر شد. فرشتگان با دست، دهان خود را مى ‏فشردند
    تا صداى شيون‏شان اركان عرش را نلرزاند و پايه‏هاى آن را فرو نريزد.

    بغض، راه بر گريه‏شان بسته بود و سكوت‏شان بلندترين فرياد شده بود و
    بيم آن مى ‏رفت كه نعره همه آزاد شود و زمين و زمان را به هم بدوزد.

    همگى آرزوى نيستى داشتند تا آن لحظه را شاهد نباشند و فقط خدا بود
    كه مى‏ ديد و مرد، كه هيچ نمى ‏گفت.

    مسير مسجد به انتها رسيد و جمله‏اى همه بغضها را تركاند؛
    بغض گلوهايى را كه هرگز با گريه آشنا نبود: «فزت و رب الكعبه»

    ترس وجود يتيمان شهر را فرا گرفت؛
    چروك صورت مادران آنان بيشتر نمايان شد و
    گيسوانشان سپيدتر و سپيدتر و سپيدتر...


    شهر در قيرگون شب بيشتر فرو رفت و دشنه سوگ به انتها رسيد.
    اما همچنان چشم و گوشهايى سنگين در خواب بودند، مرد با حالتى دگرگون
    راه برگشت را در پيش گرفت، زمين زير پايش نرم شده بود و كوچه
    گامهاى كشيده و لرزان را بر سينه خود حس مى‏كرد؛

    گامهايى كه با هر فرود مايه‏ اى گرم و سرخ را به كام خشك خاك مى ‏نشاند.
    ضرباهنگ سوگ تغيير كرده بود؛ كشيده و موزون؛ شكسته و غمگون؛

    آرام و آرام آن گونه كه ستاره‏ها سير او را ديدند و نسيم بر محاسن
    خاكسترى ‏اش وزيد.... به درِ خانه كه رسيد چراغ گامهايش
    خاموش شد و نگاهش از فروغ افتاد.

    در به رويش باز شد و دوشيزه سوگ نوايى ديگر در پرده كرد.
    دختران و پسران به استقبالش دويدند و مرغان با ديدن او خاطر
    پرواز را براى هميشه از ياد ستردند.

    دستهايش را بر آستانه در قرار داد و آرام به داخل چميد.
    وارد حجره شد و بر بستر غنود كه ديگر از آن برنخاست.

    مرد به خوابى آرام فرو رفت و پس از آن خواب، شهر هرگز
    خواب خوش نديد.

    صداى زمزمه‏هاى نيايش گون و راز آلود و نيازوش او كابوسى شد
    در چشمهاى خواب زده و خون گرفته شهر؛ شهرى كه بوف شوم نيرنگ تا
    هميشه بر ديوار خرابه ‏هايش نشست آن گاه كه مرغ حق از خيال شهر پر كشيد؛

    شهرى كه پس از آن طعنه ‏ها بازدمى خاكسترى شد بر دهانها و
    فضاى شهر را تيره و تار كرد و مردم شهر را يكسره سياه.

    مرغ حق از خيال سياه شهر پر كشيد و تا بام بهشت
    و تا پيشواز مادر ياسها بال گشود.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,812
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,475
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض

    از سرو روی علی خون گشته جاری
    مسجد کوفه دگر مولا نداری
    مسجد و محراب و منبر گریه کن بر زخم حیدر

    عرش و فرش و آسمان را غم گرفته
    کوفه بر مولا علی ماتم گرفته
    مسجد و محراب و منبر گریه کن بر زخم حیدر

    این که در محراب خون نقش زمین است
    همسر زهراسلام الله علیها امیرالمؤمنین است
    مسجد و محراب و منبر گریه کن بر زخم حیدر

    ناله خیزد از درون چاه کوفه
    ای خدا امشب نیامد ماه کوفه
    مسجد و محراب و منبر گریه کن بر زخم حیدر

    ای یتیمان اشک تنهایی فشانید
    بر امیرالمؤمنین قرآن بخوانید
    مسجد و محراب و منبر گریه کن بر زخم حیدر

    ای خدا حق علی آخر ادا شد
    فرق پاکش در نماز از هم جدا شد
    مسجد و محراب و منبر گریه کن بر زخم حیدر

    شهریار آسمان نقش زمین شد
    غرقه خون روی امیرالمؤمنین شد
    مسجد و محراب و منبر گریه کن بر زخم حیدر





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,131
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,359
    مورد تشکر
    3,518 در 1,548
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض



    «صلی الله علیک یا يا مولاي يا امیرالمؤمنین علیه السلام»

    آسمان شهر باید صاعقه خون بر زمینیان بباراند.

    و کوههای درهم و سخت از خون فرو بریزند.

    بیدهای مجنون سرهای خمیده را به زمین بیاسایند.
    گلهای پَرپَر و شمعهای سوزان
    گرد خانه حیدر به طواف برخیزند.

    کودکان با چشمان اشکبار و قلبهای درهم تپیده نالان،
    سرهای یتیمی را به آستانه در می کوبند.
    کاسه های شیر لبریز و چشمان منتظر،
    در دل و دعایشان خدایا حیدر«پدر ما»؛

    ای کاش هیچ کس به یتیمان نگوید
    شیر خدا چشمانش را فرو بست.
    ای کاش صدای ناله حسنین
    و پسران ام البنین به بیرون برنخیزد.

    یتیمان کوفه دیگر طاقت ندارند.
    صدای ناله ها به آسمان برنخیزد.
    دختر علی طاقت ندارد.

    گاه مولا سرش را میان چاه فرو می برد.
    و گاه غریبانه میان نخلستان های کوفه می گریست.
    که نکند زینبش اشک چشمان و سوز ناله دل غریبش را بشنود.

    مولایم راز دلش،سلام های بی جواب!
    چادر خاکی صورت نیلی و غریبی کودکانش را؛
    با چاه همنوا می شد.
    ای خدا دخت علی چه می بیند؟
    آن روز دستهای بسته و امروز فرق شکسته

    اعظم الله اجورک يا صاحب الزمان (عج)



    امضاء

  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,812
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,475
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    «چشمان منتظر یتیمان را چه کردی؟»




    چرا آیینه خورشید تیره ا
    ست مگر از قصه‏ای دارد حکایت

    چرا خونابه می‏بارد ز گردون
    مگر از غصه‏ای دارد شکایت


    جهان بی‏جان ز قتل جان جانان
    فغان زین جور و آه از این جنایت

    ز خون، محراب لاله ‏گون است
    امیرالمؤمنین غرقاب خون است

    آسوده‏ خاطر و راحت از یک عمر خون دل، بر کنگره
    عرش، مقام کردی؛

    ولی چشمان منتظر یتیمان را چه کرده‏ ای؟
    دستان دراز شده محرومان و بی ‏پناهان را در دستانِ که گذاشتی؟


    چه کردی با کودکانی که با کاسه‏ های شیر، به امید شفای تو،
    کنار خانه ‏ات ازدحام کرده بودند و در چشمان مردّد خویش،
    بهبودی تو را تلقین می‏کردند؟

    از این پس، دوباره سکوتی بهت ‏آور و غریب، شب‏های نخلستان
    را فرا خواهد گرفت و دل چاه، تنها به خاطرات
    دردِ دل‏های غریبت، بسنده خواهد کرد

    «شبروان مست ولای تو علی
    جان عالم به فدای تو علی»






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,812
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,475
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض








    من و این کاسه شیر




    اینک این کاسه شیر من است که نیمه شب سراغ تو آمده است؛
    درست مثل مهربانی تو که همیشه نیمه شبان به سراغمان می آمد.

    اینجا پشت در خانه ات، دستان لرزان زیادی، میزبان کاسه های
    شیری است که دیگر ناامیدانه دارند به سختی زمین هجرت می کنند.

    تا طلوع صبح چقدر راه مانده، نمی دانم؛
    من که همیشه آمدن صبح را از طنین گام های تو تخمین می زدم
    اما حالا که دو روز است مهمان نیمه شب بیغوله دل ما نشدی
    حساب و کتاب زمان از دستم خارج شده، مثل رمق تو از بدنت.


    ما را به خانه ات راه نمی دهند، می گویند مولا توان دیدار
    کسی را ندارد؛ می دانم که تو این را نخواسته ای.

    من خودم مدام کسانی را می بینم که به خانه ات آمد
    و شد می کنند؛ کسانی که مثل چراغ خانه همسایه، نورانی
    و روشن اند، ولی چهره هایی غمگین و گرفته دارند.

    من که باورم نمی شود تو با یک ضربت شمشیر این گونه بیمار شده باشی.
    بارها از مادربزرگم قصه جنگ خیبر و در قلعه را شنیده ام، همین طور
    جریان نبرد تو را با عمربن عبدود در جنگ خندق، ولی مادربزرگم می گوید
    تو دیگر آن علی نیستی خصوصاً بعد از رفتن رسول خدا(ص) و دخترش.

    مادربزرگم آن روزها در مدینه تو را دیده است که چگونه از غم دختر
    رسول خدا(ص)، توان راه رفتن نداشته ای.
    مادرم همیشه از تو بد می گفت.


    هر وقت یاد پدرم می افتاد و یواشکی گریه می کرد، می گفت این ها
    زیر سر علی است، اما حالا که جریان را فهمیده، مدام گریه می کند و از
    خدا و تو می خواهد که او را ببخشید. من هم از تو می خواهم که او را به
    خاطر من و خواهر کوچکم که او را بر پشتت سوار می کردی، ببخشی.

    حالا من هم آمده ام اینجا پشت در خانه تو و این کاسه شیر را
    هم از همسایه برای تو قرض گرفته ام. من اینجا تنها نیستم، این
    پیرمرد نابینا هم با آن دستان لرزانش، سر به دیوار خانه گذاشته

    می نالد و مدام تو را صدا می زند و آن زن سال خورده ای
    که بُهت از نگاهش با قطره های اشک پایین می آید و آن کودک یتیم
    و آن مرد جذامی و آن دیگری... .

    پس من آن قدر به انتظارت می ایستم تا خود بیایی و این کاسه شیر
    را از دستم بستانی و بنوشی.


    من اینجا منتظر ایستاده ام تا بیایی؛
    درست همین جا.






    سیدحسین ذاکرزاده


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,812
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,475
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    خسوف






    آن شب، ماه در خسوف غم فرو رفته بود و اشکِ دیده ستارگان
    در آستانه فروچکیدن بود.

    مسجد کوفه سه شب بود که انتظار زاهد هر شبه اش را می کشید؛
    گویا گرمی خونی که به صورت محراب شتَک زده بود، در باورش نمی گنجید.


    این روزها، یتیم بچگان کوفه می دانستند نباید سراغ پدر را از
    مادرانشان بگیرند؛ حالا معمای آن مرد ناشناس با کوله نان و خرمایش،
    برای آنها هم فاش شده بود اما هنوز روزنه امیدی در دل های کوچکشان
    سوسو می زد، مثل کوچه های تاریک و محزون کوفه که هنوز منتظر
    رد پای آرام و پرصلابت مولا بر شانه های خود بودند.


    کودکی به اصرار، کاسه شیری از مادرش گرفت و به امید
    شفای پدر، سایه های تاریک شب را پشت سر گذاشت.

    با خود می گفت: امشب به عیادت پدرم می روم و به او خواهم گفت
    هر شب برای شفایش دعا کرده ام...،
    اما پشت در خانه علی(ع) که رسید... .


    چگونه باور کند این پیکر پاک عدالت است که بر دوش حسن و حسین
    حمل می شود! این همان علی(ع)، یکه تاز میدان نبرد و پدر مهربا ن
    یتیمان کوفه است! آیا این علی(ع) است که می رود!


    مگر شانه هایش از ردّ انبان نان و خرما خسته اند یا مگر الفت
    یتیمان و بیچارگان را با نگاه مهربان و لبخند پرمهرش از یاد برده است!


    نمی دانم کوفه پس از آن شب چگونه تاب ماندن داشت!
    نمی دانم مردمانش چگونه نفس کشیدند و سیاهی این عزا
    و ماتم بزرگ را به سپیدی صبح آمیختند!


    آیا زمین تاب آن داشت که با مناجات های پرسوز علی(ع) وداع کند!
    آیا آزادگان عالم توانستند تجسم عدالت محض را در زیر خاک کنند!

    عرشیان حق دارند این شب غریب را به دیده حیرت بنگرند؛
    چگونه اهل زمین گوهر نایاب نسل آدم را در خاک غفلت
    و جهل خویش مدفون می سازند!


    نمی دانم با علی(ع) چه کردند که می گفت:
    «خدایا! مرا از آنها بگیر و حاکم بدی را به جای من بر آنها بگمار!»
    این روزهای آخر، لحظه شماری مولا برای رفتن، فرزندانش را بی تاب می کرد.

    حساب هر شب ماه رمضان را داشت و می فرمود
    نزدیک است که این محاسن سپید، به خون سرم رنگین شوند.

    گویا از راه و رسم مردم زمانه اش به تنگ آمده بود؛

    اینکه بر منبر برود، خطبه بخواند و مردمان را به جنگ با دشمنان
    خدا دعوت کند و آنها به بهانه زمستان و تابستان، دور و برش را خالی کنند.


    25 سال سکوت، حادثه بزرگی است، اما غریبانه تر آن است که
    دوران کوتاه مدت حکومتش، مدام به جنگ و درگیری گذشت.

    انگار به قدری دیر گرد علی(ع) جمع شدند که معنای اسلام حقیقی
    از ذهن ها رخت بربست. عدالت چیز عجیبی شده بود!


    اینک، اخلاص و برای خدا کارکردن، مفهوم گنگی دارد.
    حالا، وقتی علی(ع) دم از عدالت می زند، بساط جنگ جمل برپا
    می شود و نارضایتی از تقسیم بیت المال، ورد زبان ها می گردد.

    وقتی دم از صلاحیت حاکمان می زند، فتنه قاسطین علم می شود و
    قرآن های سرنیزه! وقتی روشنایی اندیشه و دوری از جمود و خشک
    مغزی را گوشزد می کند، سپاه نهروان در مقابلش صف می کشد.


    آن روز برای بیعت با علی(ع)، جامه می دریدند و یکدیگر را
    زیر دست و پا له می کردند، روزی بود و امروز که به هر بهانه،
    راه خود را از علی(ع) جدا می کنند، روز دیگری است!


    گرچه حکومت عادلانه امیر مؤمنان(ع) حلاوت روزهای حضور پیامبر
    را زنده می کرد، ولی چه بسیار کینه ها و عقده های قدیمی با اسلام و
    پیامبرکه اینک به بهانه علی(ع)، مجال سر برآوردن یافته اند!


    باید پرسید علی کیست؟ علی معیار حق و باطل است.
    آن قدر عیارش بالاست که زبان دوست و دشمن، از ثنا
    و ستایش او لبریز شده است.


    زهد با علی(ع) معنا می شود، وقتی در سفره هر
    روزش، جز نان جو و نمک نمی یابی!


    معیار عدالت، علی(ع) است، وقتی دانشمند مسیحی می گوید:
    «علی(ع) به سبب شدت عدالتش به شهادت رسید».


    علی(ع) جمع اضداد است.
    به شام تیره غربت، پناهگاه یتیمبه روز معرکه، سردار جنگ و نام آور

    علی(ع) همان است که روزی به اعجاز دستانش، خیبرشکن می شود
    و روزی به اعجاز صبر بی مانندش، اول مظلوم عالم!


    علی(ع)، یکه تاز میدان خطابه و وعظ است؛ سحر کلامش در
    جان ها نفوذ می کرد تا آنجا که در وصفش گفتند:
    «مادون کلام خالق و مافوق کلام بشر!»


    کسی است که پیامبر، او و پیروانش را به زیور کلام خویش آراست:
    «قسم به آنکه جانم در دست اوست، علی و شیعیان او، رستگاران روز قیامتند».


    علی(ع) دریایی است که تنها به اندازه معرفتت از آن برمی گیری!
    علی ساقی است؛ پیمانه ات را بزرگ تر کن تا از
    شراب صافی عشق او، خوب سیراب شوی!


    زبان علم و خرد الکن از فضائل اوست
    که کس علی نشناسد به غیر پیغمبر







    فاطره ذبیح زاده



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,812
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,475
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض









    «ای آسمانی ‏ترین عاشق حق»






    امشب، زمین نظاره ‏گر اشک‏های مهتاب است و فردا آفتاب مویه
    می‏کند در خویش می‏شکند، پژمرده می‏شود.


    امشب، زمین سیاه‏پوش غمی سرخ است و فردا سیل ناله ‏ها
    در همه سو پیداست.

    امشب، دل آسمان گرفته است و آرامش از همه جا رخت
    بربسته و فردا، توفان سهمناک حادثه‏ ای تلخ
    دل‏های مؤمنان خدا را سخت می‏لرزاند.

    فردا برکه دل‏ها، سرشار از اندوه می‏شود و دیدگان سرخ
    عاشقان حق، پر از درد فراق می‏شود.


    فردا، قاصدک‏ها هم دیگر خبری از شادمانی و سرور زمزمه
    نمی‏کنند و همه جا و همه چیز رنگ ماتم و عزا می‏گیرد.

    آری! این همه سوگ و ماتم در سوگ «مرتضی» است.
    ای آسمانی‏ترین عاشق حق!

    ای که نامت از نام خداست مشتق!
    ای پسر خانه خدا!

    در نگاه تو، آفتاب می‏خندید، صلابت مصطفی در تو بود
    عشق با تو معنا می‏شد، مکه از تو شرف و عزت گرفت، مدینه به تو افتخار می‏کرد.


    برکت دستان مبارکت، پایگاه توحید را از لوث بت‏ها پاکیزه
    کرد و خیبر کفر را بازوان الهی تو شکست.

    ذوالفقار تو، ستون فقرات ایثار و عشق و ایمان را راست نگاه
    داشت،عطر شب ‏بو و همیشه ‏بهار در زمین پراکند و حقیقت راه
    چونان پیشانی آفتاب، برفراز کرد!


    ای اولین مدار ایمان! ای محور حق!
    ای همیشه همراه خدا!

    شمشیری که بر تو فرود آمد، جهان را سوزاند، عشق ر
    ا یتیم کرد، ایمان را به سوگ نشاند و در جان ما، درد داغ ریخت.


    ای پیشوای ما! ای پدر ایثار و ایمان!
    ای افتخار شهادت!

    یاد تو، نام تو و راه تو، سبزترین گل همیشه ‏بهار دل‏های مؤمنان است.







    حمزه کریم خانی
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,812
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,475
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض









    «از فرش تا عرش»




    کعبه در سوگ توست که سیاه پوشیده؛
    در سوگ مولودی که روزی در دامانش بود و حالا از فرش تا عرش، قصد هجرت دارد.

    دیگر کاسه‏های شیر هم افاقه نمی‏کند. علی علیه‏السلام قصد رفتن دارد.
    تیغ مرگ، اگر چه دشوار فرود آمد، ولی علی علیه‏السلام را به معبودش رساند.

    «کجا شمشیر بر فرقش اثر داشت
    گمانم ابن ملجم یا علی علیه‏السلام گفت»
    یَا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً

    ای کاش خاک بودم، نه... نه... ابوترابی بودم و پیرو علی علیه‏السلام .
    این یا لیتنی گفتن‏ها، از زبان کسانی است که به تو، به سوءظن می‏نگریستند
    و حالا انگشت حسرت به دندان دارند، ولی وا اسفاه... !


    چه مهربان بودی!

    چه مهربان بودی وقتی که زیر نور ماه راه می‏رفتی و
    به یتیمان کوفه سرکشی می‏کردی!

    هنوز چشم‏های بی‏رمق و سرد یتیمان، تو را انتظار می‏کشند؛
    برخیز و انبان نور و نان و خرمایت را بردار؛ شهر گرسنه است.

    می‏خواهم از تو بگویم

    امشب، دست‏هایم نهایت ندارند می‏خواهند از تو بگویند و بنویسند؛ ولی چگونه؟
    مگر می‏شود با این کلمات سربی و سرد بی‏روح، تو را توصیف کرد؟!

    خدا کند دری به سمت کلمات باز شود تا بتوانم تو را بنویسم!
    غواص خِرد به کُنهِ ذات تو پی نمی‏برد، ولی:

    «آب دریا را اگر نتوان کشید *** هم به قدر تشنگی باید چشید»

    علی، علی است؛
    نه یک کلمه کمتر و نه بیشتر.






    بهزاد پودات
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,812
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,475
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    اي علي....

    اي علي! اي نماينده‌ي غم، اي درياي درد،
    اين رحمت بزرگ خدا بر تو گوارا باد...
    من اعتقاد دارم كه در جه شخصيت انسانها
    به اندازه غم و درد آنهاست،
    و مي‌دانم كه خداي بزرگ بربندگان مخلص و دلباخته خود
    رحمت مي‌كند و دريايي از درد
    و كوهي از غم به آنها ارزاني مي‌دارد.


    اي علي! من زير كوهي از غم كوبيده،
    و دريايي از درد غرق شده بودم
    و تحملم به پايان رسيده بود،
    ولي تو غم و درد مرا با غم و درد علي بزرگ متصل كردي،
    و آنچنان كه به بي‌نهايت متصل شده‌باشم، آرامش يافتم.


    اي علي ! من علي را بيش از حد دوست مي‌داشتم،
    و حتي اگر پرستش غير ذات خدا مجاز بود، تو را مي‌پرستيدم ،
    ولي اين دوستي گنگ و مبهم بود،
    از تار و پود وجودم سر چشمه مي‌گرفت.
    ولي خوددليلش را نمي‌دانستم،
    ولي تو علي به من شناساندي نه فقط باشمشير ذوالفقارش ،
    و كلام آتشينش... بلكه عشق سوزانش،
    و غم‌ها و دردهايش و تنهايي و صبرش...


    من ديروز از برّش شمشير علي لذّت مي‌بردم
    و عظمت او را در قدرتش و كلامش مي‌دانستم،
    ولي امروز عظمت او را در عشق و ايمانش،
    در عرفانش، در تنهائيش، در كوههاي غمش،
    در درياهاي دردش مشاهده مي‌كنم،


    هنگامي‌كه دل دردمندش مي‌جوشد و مي‌خروشد
    و سر به چاه كرده مي‌گريد،
    من بيش از اندازه به او احساس نزديكي مي‌كنم،
    هر چه بيشتر به او تهمت مي‌زنند،
    و هر چه زيادتر سّب علي مي‌كنند،
    و هر چه شديد‌تر شيعيانش را زجر و شكنجه مي‌دهند،
    عشق و احترام من به علي شديدتر
    و سوزان‌تر و عميق‌تر مي‌شود...

    تو اي علي، حيات جاويد يافته‌اي،
    و ما مردگان متحرك آمده‌ايم
    تا از فيض وجود تو، حيات بيابيم.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi