صفحه 7 از 7 نخستنخست ... 34567
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 69 , از مجموع 69

موضوع: فزت و رب الکعبه{ویژه نامه ضربت خوردن و شهادت حضرت علی (ع) }

  1. Top | #61

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,877
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    امشب چه سینه‌سوز است بانگ اذان مولا
    خیزد صدای تکبیر از عمق جان مولا

    از لحظه‌های افطار در شوق وصل دلدار
    بر چهره می‌درخشید اشک روان مولا


    مولا گشوده آغوش بهر وصال جانان
    قاتل به مسجد آید بر قصد جان مولا

    زهرا کنار محراب با ذکرِ واعلیّا
    یا فاطمه است امشب ورد زبان مولا

    زخم سرعلی را دیدند اهل مسجد
    دردا که نیست پیدا زخم نهان مولا

    ای نخل‌ها بگریید ای چاه‌ها بنالید
    دیگر علی ندارید ای دوستان مولا


    حق علی ادا شد فرق علی دو تا شد
    سرهایتان سلامت ای خاندان مولا

    ای دوستان بیایید با من به شهر کوفه
    تا سر نهیم امشب بر آستان مولا


    ریزید ای یتیمان در سفره‌های خالی
    خون جگر به جای خرما و نان مولا

    «میثم» دگر امیدی در ماندن علی نیست
    از دست رفته دیگر تاب و توان مولا



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #62

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,877
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    اینک این کاسه شیر من است که نیمه شب سراغ تو آمده است؛
    درست مثل مهربانی تو که همیشه نیمه شبان به سراغمان می آمد.


    اینجا پشت در خانه ات، دستان لرزان زیادی، میزبان کاسه های
    شیری است که دیگر ناامیدانه دارند به سختی زمین هجرت می کنند.

    تا طلوع صبح چقدر راه مانده، نمی دانم؛
    من که همیشه آمدن صبح را از طنین گام های تو تخمین می زدم
    اما حالا که دو روز است مهمان نیمه شب بیغوله دل ما نشدی
    حساب و کتاب زمان از دستم خارج شده، مثل رمق تو از بدنت.


    ما را به خانه ات راه نمی دهند، می گویند مولا توان دیدار
    کسی را ندارد؛ می دانم که تو این را نخواسته ای.


    من خودم مدام کسانی را می بینم که به خانه ات آمد
    و شد می کنند؛ کسانی که مثل چراغ خانه همسایه، نورانی
    و روشن اند، ولی چهره هایی غمگین و گرفته دارند.


    من که باورم نمی شود تو با یک ضربت شمشیر این گونه بیمار شده باشی.
    بارها از مادربزرگم قصه جنگ خیبر و در قلعه را شنیده ام


    همین طور جریان نبرد تو را با عمربن عبدود در جنگ خندق
    ولی مادربزرگم می گوید تو دیگر آن علی نیستی خصوصاً
    بعد از رفتن رسول خدا(ص) و دخترش.


    مادربزرگم آن روزها در مدینه تو را دیده است که چگونه از
    غم دختر رسول خدا(ص)، توان راه رفتن نداشته ای.
    مادرم همیشه از تو بد می گفت.


    هر وقت یاد پدرم می افتاد و یواشکی گریه می کرد، می گفت این ها
    زیر سر علی است، اما حالا که جریان را فهمیده، مدام گریه می کند و از
    خدا و تو می خواهد که او را ببخشید. من هم از تو می خواهم که او را به
    خاطر من و خواهر کوچکم که او را بر پشتت سوار می کردی، ببخشی.


    حالا من هم آمده ام اینجا پشت در خانه تو و این کاسه شیر را
    هم از همسایه برای تو قرض گرفته ام. من اینجا تنها نیستم، این
    پیرمرد نابینا هم با آن دستان لرزانش، سر به دیوار خانه گذاشته


    می نالد و مدام تو را صدا می زند و آن زن سال خورده ای
    که بُهت از نگاهش با قطره های اشک پایین می آید و آن کودک یتیم
    و آن مرد جذامی و آن دیگری... .


    پس من آن قدر به انتظارت می ایستم تا خود بیایی و این کاسه
    شیر را از دستم بستانی و بنوشی.


    من اینجا منتظر ایستاده ام تا بیایی؛
    درست همین جا.




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  4. Top | #63

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2011
    شماره عضویت
    1771
    نوشته
    3,131
    صلوات
    2814
    دلنوشته
    3
    هدیه به مادران و پدران آسمانی
    تشکر
    4,359
    مورد تشکر
    3,522 در 1,548
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض





    «تبسم سرخ»

    نمی‏دانم چرا رمضان، با تمام آسمانی بودنش برایم بار غم دارد؟
    هر سال شب‏های قدر، این‏گونه است.

    علی جان!
    گویی دارم می‏بینم اوج ‏گرفتنت را آرام، آرام.
    پروازت را می‏بینم.

    تو در نماز هستی، به نماز عشق ایستاده ‏ای و صفی از ملائکه
    اقامه نماز کرده ‏اند با تو. قامتت چه پا برجا و استواراست!

    هرچند بعد از فاطمه، شکسته شده بودی، اما حالا دارم
    می‏بینمت که عشق، راست قامتت کرده است.

    حالا دارم می‏شنوم زمزمه ‏های عاشقانه‏ ات، گوش آسمان را
    چون همیشه پر کرده است. به رکوع می‏روی، با چه
    شوری، دارم لبریز بودنت را می‏بینم.

    برمی ‏خیزی از رکوع، حالا به قصد سجود... دلهره، لحظه به لحظه
    بیشترمی‏شود؛ اما نه! آسمان به غلغله افتاده است...

    چرا لبخند می‏زنی یا علی؟! عرش در هیاهو است.
    قلب آسمان در التهاب ذوب شده است.

    یا علی! زمین مسجد می‏خواهد، شمشیر زهردیده را ببلعد.
    محراب می‏خواهد تو را در خود بگیرد؛

    اما تو در آرامشی عجیب، دست و پا زدن زمین و آسمان را به سخره
    گرفته ‏ای.چه سجده طولانی، چه سجده لبریز از انتظاری!

    گویی نقش دیدار را بر صفحه جانمازت حک کرده ‏اند و تو محو تماشایی
    که از سجده برنمی‏خیزی. منتظری... منتظری تا آن وعده ‏ها را که
    گوش‏هایت سال‏ها از پیامبر صلی ‏الله‏ علی ه‏و‏آله شنیده بودند حالا به
    دیده عشق بنگری و سرمست، پایکوبی کنی.

    مولا! زبان زمان، گنگ مانده است.
    اشقی الاشقیا به سمت تو می‏آید؛
    سیه چرده و رعب‏ آور، دارم می‏بینمش.

    شمشیرش نگاه به میان سر تو دوخته است و حال دارم
    می‏بینم اشک زهرآگین شمشیر را که فرو می‏چکد و در تقلا
    با سرانگشتان قاتل لعین توست.

    هرچه فریاد می‏کشد، رهایش نمی‏کند.
    هرچه تکاپو می‏کند، گلویش بیشتر فشرده می‏شود.
    دارم می‏بینمش که چگونه تلاش می‏کند...، اما بی‏فایده است.

    دستی بالا می‏رود... کاش رضای خداوند در
    این بود، تا با آهی همان جا خشک می‏ماند!

    دست بالا می‏رود و پایین می‏آید. در و دیوار، شیون می‏کند.
    نماز، شرمنده، اشک‏ریز است و صدای تاریخ، در گلو یخ بسته است.

    پنجره‏ها، بی‏قرار باد، زار می‏زنند.
    وای، چگونه تاب بیاوریم این لحظه را،

    یا علی! چرا لبخند می‏زنی؟

    محمد جواد دژم




    امضاء

  5. تشكر


  6. Top | #64

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,877
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    پسر شهید اگر شد، پدر طلب کار است
    ز. روزگار٬ علی یک پسر طلب کار است

    پس از گذشتن نُه سال در بدهکاری
    سی و سه سال علی، همسفر طلب کار است

    و با حساب مغیره حدود سی سال است
    درست از چهل و یک نفر طلب کار است.

    ولی چه فایده دارد جهان بی زهرا
    چه سود این که علی با ضرر طلبکار است؟

    گرفته شال علی را به زور وقت سحر
    چنان که از علی انگار در، طلب کار است

    به جای اینکه بدهکار مرتضی باشد
    در این معادله در بیشتر طلب کار است

    به این دلیل برای تو کاسه آوردند
    که شیر از دهن تو شکر طلب کار است

    کسی به غیر خودت با خدا نمی‌دانست
    که تیغ بوسه‌ای از فرق سر طلب کار است

    مهدی رحیمی


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. تشكر


  8. Top | #65

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,877
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    «غربت تمام شد»

    شمشیر فرود آمد.
    پیشانی دریا شکافت، محراب در خون شناور شد.


    قرآن، ورق ورق کاسه صبر لبریز.
    در افلاک غلغله شد و قدسیان بی ‏تاب؛ فاطمه گریست.

    شمشیر فرود آمد... .
    ماه، دو تکه شد، تاریخ، طعم تلخ یتیمی را مزه مزه کرد.


    بادها شیون‏ کنان، مصیبت را وزیدند.
    درختان، مویه‏ کنان نالیدند.

    ریگ ‏ها، از داغ گریستند.
    رودخانه‏ ها بر سرزنان، خروشیدند.

    ابرها، ضجه ‏زنان باریدند.
    عرش، ترک برداشت آفتاب گرفت.

    روز، شب شد.
    کوه‏ ها، رشته رشته شدند.
    گل ‏ها، رنگ باختند.


    اندوه جهان همیشگی شد.
    خانه ‏زاده کعبه در محراب، به خون غلطید.

    شمشیر فرود آمد...
    عطش کینه ‏ای زهرآلود، سیراب شد.
    شصت و سه سال رنج مداوم، به ثمر نشست.

    فضیلت ‏ها، بی ‏پدر شدند.
    مهربانی‏ ها، ناتمام ماندند. پرچم هدایت بر زمین افتاد.

    کانون ایمان لرزید. ساقی کوثر، دیده فرو بست.
    کوفه تنها شد.

    کوفه ماند و یک محراب خالی.
    کوفه ماند و تا همیشه حسرت.

    کوفه ماند و یک عمر فقدان عدالت.
    کوفه ماند و خاطره شیرین پنج سال عدالت محض.


    کوفه ماند و یک عمر اندوه حق نشناسی.
    کوفه ماند و داغ غریب بی‏ کسی.

    شمشیر فرود آمد!
    «فزت و رب الکعبه»

    غربت مولا تمام شد.



    خدیجه پنجی


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. تشكر


  10. Top | #66

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,310
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,084
    مورد تشکر
    4,343 در 2,043
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    علی امشب چرا بهره عبادت بر نمی خیزد
    چرا شیره خدا از بهر طاعت بر نمی‌خیزد

    خداجویی که از یاد خدا یک دم نشد غافل
    چه رخ داده که از بهر عبادت بر نمی‌خیزد

    از آن ضربت که بر فرق علی زد زاده ملجم
    یقین دارم که از جا تا قیامت بر نمی‌خیزد


    به محراب دعا در خون شناور گشته شیر حق
    دیگر بهره دعا آن ابر رحمت بر نمی‌خیزد

    طبیب زخم سرش را دید و گفت با حسرت
    علی دیگر از این بستر سلامت بر نمی‌خیزد


    امضاء




  11. Top | #67

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8502
    نوشته
    3,310
    صلوات
    1000
    دلنوشته
    10
    هدیه ی به صدیقه ی شهیده
    تشکر
    5,084
    مورد تشکر
    4,343 در 2,043
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    یا علی رفتی زیر گل خفتی
    غربتت را با فاطمه گفتی

    بی تو شد کوفه غرق واویلا
    یا علی مولا یا علی مولا


    ای درختان از اشک تو سیراب
    شسته با خونت دامن محراب


    بی تو شد کوفه غرق واویلا
    یا علی مولا یا علی مولا

    هم محبانت در عزا ماندند
    هم یتیمانت بی غذا ماندند

    بی تو شد کوفه غرق واویلا
    یا علی مولا یا علی مولا


    بی تو از صحرا ناله برخیزد
    نخل خرما خون بر زمین ریزد


    بی تو شد کوفه غرق واویلا
    یا علی مولا یا علی مولا


    گریه در دل خنده‌ات بر لب
    کشتنت در روز تشییعت در شب


    بی تو شد کوفه غرق واویلا
    یا علی مولا یا علی مولا


    امضاء




  12. Top | #68

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,877
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    تو رستگار شدی!

    مگر نه اینکه به حضور پیامبر اعظم صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله خواهی رسید؟!
    مگر نه اینکه غم دوری تو در فراق فاطمه علیهاالسلام
    پایان خواهد یافت؟!

    دیگر نه خار در چشم و نه استخوان در گلو داری.
    دیگر از مردم آدم‏نمای کوفه جدا شدی و به سوی
    معشوقت پرواز کردی


    ولی چرا تنها رفتی؟! کجا رفت وحدت کوفیان؟
    این علی علیه‏السلام است باز هم از مظلومیت خود می‏گوید؛

    از نامردانی می‏گوید که در حساس‏ترین
    لحظه‏ ها تنهایش می‏گذارند.

    علی جان، بگو؛ از ناجوان‏مردی کوفیان بگو تا برایم عبرتی شود.
    نمی‏خواهم من هم مولایم را در کشاکش بلا، تنها بگذارم.

    دوست دارم در تنهایی ‏ات، چاه فریاد غم ‏آلود تو باشم...
    علی جان بگو


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  13. Top | #69

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,877
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض








    «بغض آسمان»





    آسمان، بغض كرده بود و ستاره‏ ها از نگاه به صورت چروكيده ‏اش شرم داشتند.
    هيچ صدايى نمى ‏امد و تاريخ محكم گوشهاى خود را مى ‏فشرد
    تا صداى آخرين نجواى او را نشنود.

    آهنگ رفتن به سوى مسجد كرد. برخاست و كمربندش را محكم‏تر بست.
    اولين گام را كه برداشت، زمين و زمان به التماس افتاد.

    گويا ذرات هستى را آرزويى جز ماندن او نبود.
    اول از همه چفت در بود كه دست نياز و التماس به سويش دراز
    كرد و كمربندش را گرفت. مرد، لحظه‏اى ايستاد و با خود
    و او گفت: كمرت را براى مرگ محكم‏تر ببند.

    ... گره شال را محكم‏تر گره زد و بر آستانه در ايستاد.
    مرغان ناخفته، شب كه صدا در گلويشان شكسته بود به سويش
    دويدند، همهمه‏ اى حياط خانه را برداشت؛

    همهمه‏اى كه سوگى بزرگ در پى داشت. مرغان به سويش دويدند
    و پايين‏ترين گوشه لباسهايش را به منقار خود گرفتند.

    لابه ‏ها و التماسها، همهمه‏ ها و زمزمه ‏هاى مرد در هم تنيده شد و
    آوايى جان فرسا را نواخت كه دل صبورترين سنگهاى هستى را لرزاند.

    آوايى كه هنوز به گوش تاريخ نرسيده بود... و اين‏ها همه موسيقى
    سوگى بود كه پيش از واقعه نواخته مى ‏شد.

    ... مرد از خانه بيرون شده و با گامهايى استوار به سوى مسجد به راه افتاد.
    طنين گامهاى مطمئن ‏اش همه نفسها را در سينه حبس كرد.


    اول از همه نفس دورترين ستاره‏ها را كه از شبِ او و بيداريهايش
    خاطره داشتند. موسيقى سوگ زير ضرب اهنگ گامهايش حماسى ‏تر شد و
    قلب تاريخ را بيشتر به تپش انداخت. سينه فراخ زمين جمع شده بود و
    دوشيزه شيون ناله ‏هاى خود را با موسيقى سوگ و ضرب اهنگ محكم آن هماهنگ‏تر نمود.

    ناله ‏هايش سوزناك‏تر شد. فرشتگان با دست، دهان خود را مى ‏فشردند
    تا صداى شيون‏شان اركان عرش را نلرزاند و پايه‏هاى آن را فرو نريزد.

    بغض، راه بر گريه‏شان بسته بود و سكوت‏شان بلندترين فرياد شده بود و
    بيم آن مى ‏رفت كه نعره همه آزاد شود و زمين و زمان را به هم بدوزد.

    همگى آرزوى نيستى داشتند تا آن لحظه را شاهد نباشند و فقط خدا بود
    كه مى‏ ديد و مرد، كه هيچ نمى ‏گفت.

    مسير مسجد به انتها رسيد و جمله‏اى همه بغضها را تركاند؛
    بغض گلوهايى را كه هرگز با گريه آشنا نبود: «فزت و رب الكعبه»

    ترس وجود يتيمان شهر را فرا گرفت؛
    چروك صورت مادران آنان بيشتر نمايان شد و
    گيسوانشان سپيدتر و سپيدتر و سپيدتر...


    شهر در قيرگون شب بيشتر فرو رفت و دشنه سوگ به انتها رسيد.
    اما همچنان چشم و گوشهايى سنگين در خواب بودند، مرد با حالتى دگرگون
    راه برگشت را در پيش گرفت، زمين زير پايش نرم شده بود و كوچه
    گامهاى كشيده و لرزان را بر سينه خود حس مى‏كرد؛

    گامهايى كه با هر فرود مايه‏ اى گرم و سرخ را به كام خشك خاك مى ‏نشاند.
    ضرباهنگ سوگ تغيير كرده بود؛ كشيده و موزون؛ شكسته و غمگون؛

    آرام و آرام آن گونه كه ستاره‏ها سير او را ديدند و نسيم بر محاسن
    خاكسترى ‏اش وزيد.... به درِ خانه كه رسيد چراغ گامهايش
    خاموش شد و نگاهش از فروغ افتاد.

    در به رويش باز شد و دوشيزه سوگ نوايى ديگر در پرده كرد.
    دختران و پسران به استقبالش دويدند و مرغان با ديدن او خاطر
    پرواز را براى هميشه از ياد ستردند.

    دستهايش را بر آستانه در قرار داد و آرام به داخل چميد.
    وارد حجره شد و بر بستر غنود كه ديگر از آن برنخاست.

    مرد به خوابى آرام فرو رفت و پس از آن خواب، شهر هرگز
    خواب خوش نديد.

    صداى زمزمه‏هاى نيايش گون و راز آلود و نيازوش او كابوسى شد
    در چشمهاى خواب زده و خون گرفته شهر؛ شهرى كه بوف شوم نيرنگ تا
    هميشه بر ديوار خرابه ‏هايش نشست آن گاه كه مرغ حق از خيال شهر پر كشيد؛

    شهرى كه پس از آن طعنه ‏ها بازدمى خاكسترى شد بر دهانها و
    فضاى شهر را تيره و تار كرد و مردم شهر را يكسره سياه.

    مرغ حق از خيال سياه شهر پر كشيد و تا بام بهشت
    و تا پيشواز مادر ياسها بال گشود.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 7 از 7 نخستنخست ... 34567

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi