انقلاب اسلامي؛ انقلابي معنوي
ضمن بيان اهداف اساسي انقلاب اسلامي و اشارهاي به ناتمام بودن تئوري ها و ناتواني تحليلگران از درك اين انقلاب، به تبيين اصول بنيادي تفكر و انديشه اسلامي مي پردازيم و معتقديم كه اعتقاد به اين اصول بيشترين تأثير را در ايجاد تحرك اجتماعي و روحيه انقلابي مردم مسلمان ايران داشته است.
تحقق انقلاب اسلامي يكي از بزرگترين رخدادهاي اجتماعي نيمه دوم قرن بيستم به حساب مي آيد كه در نوع خود بي نظير و منحصر به فرد بود،بگونهاي كه موجبات شگفتي همگان را برانگيخت و توجه جهانيان را به سوي خود جلب نمود.
اين تحول و دگرگوني در نظام اجتماعي ايران در سال ۱۳۵۷ با تحولات حاصل در ساختار سياسي و نظام هاي حكومتي ديگر تفاوت اساسي داشت. اين پديده موجب شد تا نظام اجتماعي حاكم بر ايران به طور كامل دگرگون گشته و نظامي نوين با اهداف، ارزشها و ساختاري كاملاً متفاوت جايگزين آن شود و در نتيجه منشأ ظهور آثاري بس شگرف در ابعاد گوناگون سياسي، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و ... گردد.
اين حادثه بزرگ قرن، از يكسو معادلات سياسي استكبار را در ادامه سياست سلطه و تقسيم استعماري جهان بهم زد، و از سوي ديگر يكي از استوارترين رژيمهاي وابسته را كه از حمايت قدرتهاي بزرگ برخوردار بود، ريشه كن نمود. و در كشوري چون ايران، با آن همه اهميتي كه از نظر استراتژيكي و اقتصادي براي قدرت هاي بزرگ جهان داشت، تحولي عظيم بوجود آورد.
مهمتر از اين دو، تأثيرگذاري روند انقلاب اسلامي به سطح آگاهيهاي عمومي ملت هاي مسلمان جهان بويژه كشورهاي اسلامي، ميباشد كه خود زمينه تحولات سياسي، اجتماعي ريشه داري را در بين آنان فراهم آورد.
به اعتراف تحليلگران سياسي ويژگي هاي انقلاب اسلامي از قبيل: برخورداري از جهان بيني الهي، ماهيت ايدئولوژيكي، قدرت رهبري، تفكر و انديشه مبتني بر دين و مشاركت عظيم مردم، موجب شد بسياري از تحليلها، تئوريها و پيش بينيهاي صاحب نظران سياسي بي اعتبار گشته و مجبور به تجديد نظر در تئوريهاي خود شدند.
اين مقاله در پاسخ به اين سؤال اساسي است كه:
چه عامل يا عواملي در شكلگيري و پيروزي انقلاب اسلامي ايران نقش داشته است؟ و به عبارت ديگر، آيا مي توان گفت: باورها و ارزشهاي معنوي اسلام، نقش تعيين كنندهاي در اين رخداد بزرگ داشتهاند؟
ضمن بيان اهداف اساسي انقلاب اسلامي و اشارهاي به ناتمام بودن تئوري ها و ناتواني تحليلگران از درك اين انقلاب، به تبيين اصول بنيادي تفكر و انديشه اسلامي مي پردازيم و معتقديم كه اعتقاد به اين اصول بيشترين تأثير را در ايجاد تحرك اجتماعي و روحيه انقلابي مردم مسلمان ايران داشته است.
● هدف انقلاب اسلامي
با نگاهي گذرا بر تاريخ، روند و بستر شكلگيري و تكوين انقلاب اسلامي، هدف اصلي و اصيل اين نظام نوين، احياي اسلام و ارزشهاي ديني و حاكميت بخشيدن به دين الهي، فارغ از هر گونه گرايش و تأثير پذيري از مكتبهاي بشري، در جامعه بود. جامعهاي كه سالهاي سال زير سلطه و اقتدار صاحبان زر و زور قرار داشت.
البته در كنار اين آرمان بزرگ، اهدافي مانند عدالت اجتماعي، آزادي خواهي، استقلال در ابعاد سياسي، اقتصادي، فرهنگي، فكري و ...، نيز وجود داشت، كه همه اين اهداف نيز در قالب اسلام، معناي واقعي خود را در انقلاب اسلامي پيدا ميكند.
● انقلاب اسلامي و تئوريهاي ناتمام
انقلاب اسلامي ايران در مقطعي از تاريخ رخ داد، و انديشه ديني و تفكر معنوي اسلامي را در سرلوحه حركت و مبارزه خود قرار داد، كه در معادلات سياسي، جهان به دو قطب شرق و غرب تقسيم شده بود يعني در يك طرف جهان كمونيست با انديشه ماركسيستي و در طرف ديگر نظام كاپيتاليست (سرمايه داري) با انديشه سكولاريسم و لائيك، حاكم بود. كه در هر دو تفكر حاكم، جايي براي دين وجود نداشت. در تفكر كمونيستي كه «دين افيون ملتها شناخته شده است» و در انديشه نظام سرمايه داري نيز «جدايي دين از سياست» به عنوان شعار اصلي در نظر گرفته شده بود.
در تطبيق تئوريهاي مرسوم و رايج انقلاب به انقلاب اسلامي، بسياري از نظريه پردازان دچار مشكل گرديده و مجبور به رفوكردن و ترميمهاي پي در پي و متعددي در تئوريهاي خود شده اند.كه بطور خلاصه به يكي از اين تئوريها اشاره مي كنيم:
▪ انقلاب اسلامي و تئوريهاي ماركسيستي
يكي از مهمترين تئوريهايي كه در بطن روايت مدرنيته به تبيين و تحليل تحولات اجتماعي، سياسي، به ويژه انقلابها مي پرداخت، ماركسيسم بود. تا جايي كه ادعا مي كرد تنها با توسل به آن مي توان آزادي و رهايي انسانها را تحقق بخشيد و به يك جامعه بي طبقه دست يافت.
ماركسيسم در تحليل پديدهها به نوعي جوهرگرايي معتقد بود و همه تحولات را بر خاسته از «اقتصاد» ميدانست. و ماهيت انقلابها را نيز با تمام اجزاء و عناصرش يك ماهيتي كاملاً اقتصادي مي دانست.(۱)
در تحليل انقلاب اسلامي، متفكراني خارجي هم چون: «مايكل فيشر»، «ريچارد كاتم» و «نيكي كدي» و گروههاي چپ ايراني، هم چون: حزب توده و سازمان مجاهدين خلق ايران (منافقين)، با نگاهي ماركسيستي «اقتصاد» را عامل سرنگوني رژيم پهلوي مي دانستند.(۲)
اما ماهيت ديني انقلاب اسلامي، انديشه ماركسيسم را زير سؤال برد و با تضادهاي اساسي كه بين انديشه ماركسيسم و اسلام وجود داشت، زمينه بن بست تئوري ماركسيسم را در تحليل پديدههاي سياسي اجتماعي فراهم نمود. و متفكرين اين انديشه را به تجديد نظر در ايده خود واداشت.
و همچنين است ديگر ديدگاهها و تئوريهاي غربي و شرقي كه با نگاهي تكبعدي، به عرصه تحليل وارد شده و خواستهاند، بدون در نظر گرفتن عنصر دين به تبيين انقلاب اسلامي بپردازند.