صفحه 1 از 48 1234511 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 480

موضوع: شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملی (جلد اول)

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملی (جلد اول)






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    از دل به دفتر از دفتر به دلها

    1- بسم الله الرحمن الرحیم - که عارف در مقام کن مقیم است
    2- کن الله و بسم الله عارف - چه خوش وزنند در بحر معارف
    3- ز کن اعیان ثابت آمد از غیب - به عین خارجی بی نقص و بی عیب
    4- ز کن هردم قضا آید بتقدیر - دهد اسم مصور را به تصویر
    5- که دائم خلق در خلق جدید است - که از هر ذره صد حب حصید است
    6- زبس تجدید امثالش سریع است - جهان را هر دمی شکل بدیع است
    7- زکن هر لحظه اسمای جلالی - بود اندر تجلی جمالی
    8- چو رحمت امتنانی و وجوبی است - مر عارف راز کن حظ ربوبی است
    9- کن عارف کندکار خدایی - ببین ایخواجه خود را از کجایی
    10- مصور شد به انشای پیمبر - مثال بوذری از کن اباذر
    11- مقام کن سر قلب سلیم است - مقامی اعظم از عرض عظیم است
    12- سلام ما بقلب آفرینش - به مشکوة و سراج اهل بینش
    13- سلام ما بدان روح معانی - سلامی در خور سبع المثانی
    14- به شرح صدر خود آن آیت نور - عماء است و هباء و بیت معمور
    15- ندارد او بتاهی و تناهی - تعالی الله ازین صنع الهی
    16- ز وسع قلبش آن نور موید - نبوت را شده ختم موبد
    17- سوادش لیلة القدر شهودی - فوادش یوم الایام صعودی
    18- خیالش مجمع غیب و شهود است - مثال منفصل او را نمود است
    19- چو در توحید فانی بود کامل - مقام فوق کن را بود نائل
    20- که محمود و محمد هست و احمد - اللهم صل علی محمد
    21- علی بن ابیطالب هم این است - که سر انبیاء و عالمین است
    22- امامت در جهان اصلی است قائم - چو اصل قائمش نسلی است دائم
    23- ز حق هر دم درود آفرینش - بروح ختم و آل طاهرینش
    24- که اندر جمع یس اند و قران - که اندر فرق طه اند و فرقان
    25- خدایا مرغ دل بنموده پرواز - بسوی دلنوازی نکته پرواز
    26- یکی فرزانه دانا سرشتی - یکی جانانه رشک بهشتی
    27- یکی دل داده روشن روانی - یکی شوریده شیرین بیانی
    28- چو بلبل از گل و گلبن شود مست - مرا گفتار ز نغرش برده از دست
    29- سلام خالص ما بر روانش - سلامت باد دائم جسم و جانش
    30- روان بادا همیشه خامه او - نویسم من جواب نامه او
    31- که حکم شرعی خیر الانام است - جواب نامه چون رد سلام است
    32- مرا از سر من گردیده معلوم - جواب نامه ابد هم بمنطوم
    33- که نظم اندر نظام آفرینش - بقا دارد بنزد اهل بینش
    34- ز نظم است فکر را تعدیل و توسیط - بدر آید ز افراط و ز تفریط
    35- ز نظم آید سخن در حد موزون - ز اندازه نه کم باشد نه افزون
    36- چو حق اندر کلامت هست منظور - کلام حق چه منظوم و چه منشور
    37- بسا شعر بحکمت گشته معجون - نموده نیک بختی را دگرگون
    38- چه بینی شعر از طبع روان را - بشور اند بسی پیرو جوان را
    39- شناسم من کس را محض شاهد - که از این مائده او راست عائد
    40- سحرگاهی در آغاز جوانی - که باید بگذرد در کامرانی
    41- بخلوتخانه صدق و صفایش - بقرآن و مناجات و دعایش
    42- ز شعری ناگهان زیر و زبر شد - چو گوگردی کز آتش شعله ور شد
    43- فروغ جلوه های آسمانی - از آن شعرش نموده آنچنانی
    44- که تار و مار گشته تار و پودش - بشد از دست او بود و نمودش
    45- چو یکسر تارک نفس و هوی شد - خدا گفت و بحق سوی خدا شد
    46- ز شعری شد زمینی آسمانی - که بنموده وداع زندگانی
    47- از این هجرت بدان اجرت رسیده است - که چشم مثل من آنرا ندیده است
    48- عروس معنی شعری که عذر است - چرا مر قائلش را وجه از ر است
    49- زبان حجت الله زمان است - که در مدح و دعای شاعر آنست
    50- که راوی در دل دفتر نوشته است - بهر یک بیت بیتی در بهشت است
    51- صله بگرفته اند از حجت عصر - که نقل آن فزون میاید از حصر
    52- فرزدق را و دعبل را گواهی - دو عدل شاهد آوردم چه خواهی
    53- خداوندا نما یاری حسن را - برین منظومه نیک آرد سخن را
    54- دلش را از بدیها پاک فرما - تنش را در دهت چالاک فرما
    55- به ن والقلمت ای رب بیچون - نگارش در خط و ما یسطرون
    56- زبانش را گشا بهر بیانش - تو میگو حرف خود را از زبانش
    57- چو طاهر کردی او را اطهرش کن - بسان سلسبیل و کوثرش کن
    58- که تا آب حیات علم جاری - شود از او با حفاد و ذراری
    59- ز لطف خویشتن فرمای نایل - مرا و را دولت قرب نوافل
    60- اگر قرب فرائض راست لایق - زهی عشق و زهی معشوق و عاشق
    61- بیا بر گیرای پاکیزه گوهر - نکاتی را که آوردم به دفتر
    62- چو این دفتر حکایت دارد از دل - بسی حرف و شکایت دارد از دل
    63- بحکم طالعش از اختر دل - نهادم نام او را دفتر دل
    64- ز طوفانی دریای دل من - صد فهایی که دارد ساحل من
    65-بسی از آن صدفها راز ساحل - نمودم جمع و شد این دفتر دل
    66- ز ما این دفتر دل یادگاری - بماند بعد ما در روزگاری
    67- نه چندان بگذرد از این زمانه - که ما را اینست نامی و نشانه
    68- ولیکن دفتر دل هست باقی - من الان الی یوم التلاقی
    69- شد آغاز سخن از دفتر دل - ز دل افتاده ام در کار مشکل
    70- که این دفتر نباید کرد بازش - نشاید بر ملا بنمود رازش
    71- مپرس از من حدیث دفتر دل - مکن آواره ام در کشور دل
    72- مشورانش که چون زنبور خانه است - زبس از تیر عم دردی نشانه است
    73- چو دیوانه که در زنجیر بسته است - حسن از دست دل پیوسته خسته است
    74- نیارم شرح دل دادن که چونست - چه وصف آن ز گفتگو برونست
    75- هر آنچه بشنوی از بیش و از کم - نه آن وصف دل است و الله اعلم
    76- نه آن وصف دل است ای نوردیده - که دل روز است و وصف آن سپیده
    77- چو حرف اندک از بسیار آمد - چو یکدانه ز صد خروار آمد
    78- بر صاحبدلی بنما اقامت - نماید وصف دل را تا قیامت
    79- ز دل بسیار گفتی و شنیدی - شب دیوانه دل را ندیدی
    80- شب دیوانه دل یک طلسم است - که تعریفش برون از حد و رسم است
    81- ادب کردی چو نفس بی ادب را - گشایی این طلسم بوالعجب را
    82- دل دیوانه رند جهانسوز - چو شب آید نخواهد در پیش روز
    83- نمیدانم چه تقدیر و قضایی است - دلم را دل شب آشنایی است
    84- نوای سینه و نای گلویم - بر آرد از دل شب های و هویم
    85- همین نای است کو دارد حکایت - نماید از جدائیها شکایت
    86- ز بس معشوق شیرین و غیور است - دل بیچاره نزدیک است و دور است
    87- کمال وصل و مهجوری عجیب است - مرعین قرب را دروی غریب است
    88- چو نالی خواهم از دردم بنالم - معاذ الله که ار خواهم ببالم
    89- چو روی خور فرو شد از کرانه - دل دیوانه ام گیرد بهانه
    90- چو بیند شب پره آید به پرواز - نماید ناله شبگیرش آغاز
    91- که در شب شب پرده پرواز دارد - ز پروازم چه چیزی باز دارد
    92- بود آنمرغ دل بی بال و بی پر - که شب خو کرده بابا لین و بستر
    93- ولی کو بلبل گلزار یاراست - شب او خوشتر از صبح بهار است
    94- چو باید مرغ زاری مرغزاری - ز شوق وصل دار ده و آزاری
    95- بشب مرغ حق است و نطق حق حق - چو می بیند جمال حسن مطلق
    96- شب آید تا که انوار الهی - بتابد بر دل پاک از بتاهی
    97- شب آید تا که دل در محق و در طمس - نماید سورت و اللیل را لمس
    98- چه خوش باشد سخن از دفتر دل - از آن خوشتر وطن در کشور دل
    99-نه از قطان این اوطانی ایدل - نه از سکان این بنیانی ایدل
    100- تو آن عنقا عرشی آشیانی - که بنود آشیانت را نشانی
    101- به امید بنای خانه دل - گرفتم خوی با ویرانه دل
    102- چو شیر در قفس سیمرغ در بند - درین ویرانه باید بود تا چند
    103- مگر از خضر فرخ فام آگاه - رها گردی دلا از ما سوی الله
    104- در آن مشهد نه دینی و نه عقبی است - فلله الاخره و الاولی است
    105- قلم از آتش دل زد زبانه - سوی بسم الله و کن شد روانه
    106- زبسم الله و کن بشنود گر بار - که تا گرد و روان تو گهر بار
    107- کن عارف بود امر الهی - بکن با امرا و هر چه که خواهی
    108- چو یابی رتبت سر ولایت - بود اذن الهی از برایت
    109- چو صاحب سر شدی سر تو حاکیست - چه کاری آسمانی و چه خاکیست
    110- در آنگه سر تو خود هست معیار - که اقبالت بیاید یا که ادبار
    111- کجا باید که خاموشی گزینی - روی در گوشه عزلت نشینی
    112- کجا باید چو سیف الله مسلول - لسانت باشد از منثول معقول
    113- کجا دست تصرف راگشایی - به اذن الله کنی کار خدایی
    114- بهر حالت مصیبی و مثابی - حسن مشهد حسینی انتسابی
    115- چه نوری بر فراز شاهق طور - حدیثی از پیمبر هست ناثور
    116- که از امر الهی یک فرشته - که در دستش بود نیکو نوشته
    117- بیاید نزد اهل جنت آنگاه - بگیرد اذن تا یابد در آن راه
    118- مقامی را که انسان است حائز - کجا افراشتگان راهست جائز
    119- بباید باریا بند و و گرنه - بنا شد ره مر آنان راد گرنه
    120- چو وارد شد بر آنان آن فرشته - که بدهد دست ایشان آن نوشته
    121- رساند پیک حق با عزت و شان - سلام حق تعالی را بدیشان
    122- سلام اسمی ز اسمای الهی است - چنانکه آخر حشرت گواهی است
    123- نه صرف لفظ سین و لا و میم است - سلامی گر ترا قلب سلیم است
    124- تو آن اسم الهی سلامی - اگر سالم بهر حال و مقامی
    125- بماند سالم از دست و زبانت - مسلمانان در عصر و زمانت
    126- بود اسلام از دست و زبانت - ازین اسم سلام ای طالب حق
    127- شدی سالم چو در فعل و کلامت - فرشت آورد از حق سلامت
    128- در اینجا چون فرشته در میانست - سلام حق رسان نامه رسانت
    129- نباشد این بهشتی آنچنانه - که بنود و اسطر اندر میانه
    130- بیا در آن بهشتی کن اقامت - که حق بی واسطه بدهد سلامت
    131- بجای نامه با تو در خطابست - دهن بندم که خاموشی صوابست
    132- ولی حرف دگر دارم نهفته - شود گفته بود به از نگفته
    133- که حق سبحانه در ص قران - چو فرماید ز استکبار شیطان
    134- در آن گفت و شنود با عتابش - نباشد واسطه اندر خطابش
    135- تدبر کن در آیات الهی - که قران بخشدت هر چه که خواهی
    136- مر آن نامه که منشور الهی است - مپنداری که قرطاس و سیاهی است
    137- حروفش از مداد نور باشد - در آن نامه چنین مسطور باشد
    138- که این نامه بود از حی قیوم - بسوی حی قیوم و من الیوم
    139- ترا دادم مقام کن ازین کن - هر آنچه خواهی انشایش کنی کن
    140- من از کن هر چه میخواهم شود مست - تو هم کن گوی و میباشد ترا دست
    141- خطاب نامه جامع هست و کامل - که هر یک از بهشتی است شامل
    142- قیامت را پس از بعد زمانی - چه پنداری که خود اینک در آنی
    143- قیامت چون که در تو گشت قائم - بود این نامه در دست تو دانم
    144- در آن حد سزاوار مقامت - رساند حق تعالی هم سلامت
    145- مقام کن به بسم الله یابی - بهر سور و نماید فتح بابی
    146- بطی الارض اندر طرفة العین - ببینی اینکه من این الی این
    147- و یا با اینکه درجات مقیمی - چو آصف آوری عرش عظیمی
    148- بلی با قدرت کامله حق - بلی با حکمت شامله حق
    149- هم استصغار هر امر عظمیم است - هم استحقار هر خطب حسیم است
    150- به بسم الله که اذن الله فعلی است - ترا فیض مقدس در تجلی است
    151- و مادم جلوهای یار بینی - چه کالاها درین بازار بینی
    152- متاع عشق را گردی خریدار - برون آیی ز وسواس و زپندار
    153- چو با تنها و یا تنها نشینی - بجز روی دل آرایش نبینی
    154- نبیند دیدگان من جهانی - که خود عین عیانست و نهانی
    155- نموده جلوه او عشوه ای ساز - که خواهد کوه در آید بپرواز
    156- ولی مالم تذق لم تدرایدوست - چشیدی اندکی دانی چه نیکوست
    157- آیا غواص دریای معارف - بیا بشنوز بسم الله عارف





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    باب دوم:

    1- به بسم الله الرحمن الرحیم است - که عارف محی عظم رمیم است
    2- چو خود اسم ولی کردگار است - نفخت فیه من روحی شعار است
    3- بنفخی جان دهد بر شکل بیجان - خرد از او چومار سله پیچان
    4- بگاو مرده با پایش کندهی - از آن هی گاو مرده میشود حی
    5- به امرش شیر پرده شیر گردد - بغرد دردم آدم گیر گردد
    6- زگل سازد همی بر هیات طیر - دهد در او شود طیر و کند سیر
    7- برای مس سر اسم محیی - بخواهد از خدایش کیف تحیی
    8- به اذن او بیابد رهنمون را - بگیرد چار مرغ گونه گون را
    9- چه مرغان شگفت پرفسوسی - زنسر و بط و طاوس و خروسی
    10- نماید هر یکی را پاره پاره - به رهر کوهی نهد جزئی دوباره
    11- بخواند نام آنان را به آواز - که دردم هر چهار آید بپرواز
    12- ترا هر چار مرغ نهادست - که روحت از عروجش اوفتادست
    13- تراتا خست نفس است بطی - که بالای دلجن در بحر و شطی
    14- همی جو شد زشهوت و یک دانی - زخارف آن طاوس است و آنی
    15- چو نسری کرکس مردار خواری - ببین اندر نهاد خود چه داری
    16- بکش این چار مرغ بی ادب را - که تا یابی حیات بوالعجب را
    17- عزیز من حیات تو الهی است - که عقل و نقل دو عدل گواهی است
    18- طبیعت بر حیاتت گشت حاکم - نباشد جز تو بر نفس تو ظالم
    19- تو انسانی چرا امر دار خواری - چرا از سفره خود برکناری
    20- غذای تو چرا لای دلجن شد - طباع تو بط و زاغ و زعن شد
    21 - زخارف همچو شهوت شد حجاب - که شد از دست تو حق و حسابت
    22- ترا شهوت بقرب دوست باید - بدانچه وصف و خلق اوست باید
    23- به بسم الله الرحمن الرحیم است - که عارف صاحب خلق عظیم است
    24- ترا زینت بود نام الهی - به از این تاج کر مناچه خواهی
    25- بیا نفس پلیدت را ادب کن - حیات خود الهی را طلب کن
    26- بیابی عیسوی مشرب بسی را - چو عیسی می کند احیای موتی
    27- ولی اسمی زاسمای الهی است - که او را دولت نامتناهی است
    28- چه در دنیا و در عقبی ولی است - لسان صدق یوسف نبی است
    29- نبی نبود زاسمای الهی - لذا آمد نبوت را تناهی
    30- نبی است و ولی مشکوة و مصباح - ازین دو نور اشباح است و ارواح
    31- چو در تو اسم باطن اسم ظاهر - یکایک را مقاماتی است باهر
    32- بظاهر تجلیت آمد دتارت - بباطن تحلیت باشد شعارت
    33- نبی را اسم ظاهر هست حاکم - ولی را باطن حاکم هست دانم
    34- نبی باید ولی باشد ولی نه - که می شاید نبی باشد نبی نه
    35- زمشکوة است و از نور ولایت - هر آن فتحی که پیش آید برایت
    36- جمال قلب تو از نور مشکوة - درخشد همچو از خورشید مراة
    37- ولایت ساری اندر ما سوایت - که آن فیض نخستین خدایست
    38- چو حق سجانه نور بسیط است - و لیکن آن محاط و این محیط است
    39- هر آن رسمی که از اسم محیط است - چو نقشی روی آن نور بسیط است
    40- تعالی الله زوسع قلب عارف - بدان حدی در او گنجد معارف
    41- که گردد مظهر اسم محیطش - شود آن رق منشور بسیطش
    42- به بسم الله بگشاد دفتر دل - که بینی عرصه پنهاور دل





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    باب سوم:

    1- به بسم الله الرحمن الرحیم است - گرت فتحی زفتاح علیم است
    2- حدیث حضرت ختمی مابست - که بسم الله کلید هر کتابست
    3- کتابی را که فرموده به اطلاق - کتاب انفسی میخوان و آفاق
    4- چنانکه کتبیش را نیز شامل - بود اطلاق آن تعبیر کامل
    5- ولی آنکه به آفاقی رسی تو - که دریابی کتاب انفسی تو
    6- گرت معرفت نفس است حاصل - به آفاقی توانی گشت و اصل
    7- بیا از خود سفه کن سوی خارج - نگراندروجود ذوالمعاج
    8- بیا خود را شناس ایخواجه اول - که سر گردان نمانی و معطل
    9- زهر جایی خواهی سر در آری - زخود نزدیکتر راهی نداری
    10- ترانفست بخارج هست مرآت - ولی آئینه زنگار است هیهات
    11- ترا تا آینه زنگار باشد - حجاب رویت دلدار باشد.
    12- شبی خلوت نما با دفتر دل - ببیین در دفترت داری چه حاصل
    13- بشور دانش که از سان ضمائر - بشب بینی یوم تبلی اسرائر
    14- بیا در کارگاه صبنعة الله - که گیری رنگ بیرنگی و آنگاه
    15- چو صفحه افاقی سطر لاب - بیابی نفس خود راباب ابواب
    16- نباشی در امید فتح بابی - مگر انکه کلیدش را بیابی
    17- ترا مفتاح فتاح مفاتح - نباشد غیر بسم الله صالح
    18- هر آن فتحی که عارف مینماید - به بسم الله آن را می گشاید
    19- بود هر حرف بسم الله بابی - زهر بابی مراد خویش بابی
    20- گرت شد سر بسم الله حاصل - مراد تو نشد آنگاه حاصل
    21- مرا از رحمت حق دور بینی - کر و لال و چلاق و کور بینی
    22- شنیدم عارفی عالیجنابی - بهر حرفش کتاب مستطابی
    23- به تفسیر و بیان با و سینش - نوشته تا به میم آخر نیش
    24- که شد یکدوره اش نوزده مجلد - ولی کامل بگوید تا در این حد
    25- که تفسیر ار کنم نقطه بی را - لقدا ا قرت سعبین بعیرا
    26- نباشد راحتی از بهر روحت - اگر از روح تو نبود فتوحت
    27- ترا جسم و غذای جسم مطلوب - برای روح می باشند محبوب
    28- چو جسمی نبود از بهر فتوحت - نباشد جز عذابی بهر روحت
    29- اگر چه وصلت از حب است جاری - در اجسام است محض هم جواری
    30- وصال جسم تا سرحد سطح است - ورای ان سخن در حد سطح است
    31- نهایت وصلت جسمی نکاح است - که آن از غایت حب لقاح است
    32- وصال روح با روحست درد است - وصالی فوق الفاظ و عبارات
    33- تو دانش اتحاد عقل و معقول - تو خوانش وصل علت هست و معلول
    34- تو گویش ارتقای ذات عاشق - تو نامش اعتلای نفس ناطق
    35- تو می گو روح اند اشتداد است - برای کسب عقل مستفاد است
    36- و یا اینکه تعالی وجود است - که هر دم از خدایش فضل وجود است
    37- و یا تجدید امثال است و دیگر - چه باشد حرکت در متن جوهر
    38- هر آنچه خوانیش بی شگ و بی ریب - زعینبی و دروانی هم سوی غیب
    39- زحد نقص خود سوی کمالی - بسوی کل خود در اتحالی
    40- هر انچه جسم و جسمانی یکسر - ترا محض معدند و نه دیگر
    41- کجا جسمی تواند بود علت - که عین مسکنت هست و مذلت
    42- ترا در راه استکمال ذاتی - بباید همت و صبر و ثباتی
    43- که گردی قابل فیض الهی - نمایندت همه اشیاء کماهی
    44- نبور حق دلت گردد منور - زبانت هم بذکر او معطر
    45- مقامی کان ترا باشد مقرر - بعز قرب او گردی مظفر
    46- مقامی کان برایت هست مطلوب - مقام غر محمود است و محبوب
    47- مقامی کان بقای جاودانیست - که در حب بقایت کامرانیست.
    48- بقایی در لقای با خدایت - بگویم با تو از حب بقایت






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    باب چهارم:

    1- به بسم الله الرحمن الرحیم است - که خود حب بقا امر حکیم است
    2- دل هر ذره ای حب بقاء است - مرا ورا نفرت از حرف فناء است
    3- بود حب بقا مهر الهی - که خورده بر دل مه تا به ماهی
    4- ازین حب بقا دارم بخاطر - شده تعبیر عشق اندر دفاتر
    5- تو خواهی عشق خوان و خواهیش حب - تو خواهی مغز دان و خواهیش لب
    6- جهان در سیر حبی شد هویدا - تو می گو جمله شد از عشق پیدا
    7- نباشد غیر حبی هیچ سیری - نه خود سیر است عشق و نیست غیری
    8- بقا را گرنه اصلی پایدار است - چرا دهری گریزان از بواراست
    9- چرا از ترس ضعف و بیم مردن - همی جوع البقر دارد بخوردن
    10- به پندارش اگر هستی بباد است - چرا حب بقایش در نهاد است
    11- ملایم را، چو او را هست نافع - نماید جلب و جزاور است دافع
    12- اگر حب بقایش ناپسند است - چرا از فکر مرگش در گزند است
    13- زمرگش آنچنان اندر هراس است - که مومن را بمردن التماس است
    14- چه انرا مرگ او اصل حجیم است - مراین راروح و جنات نعیم است
    15- غرض این منطق دهری دونست - چو فکر سرنگونش واژگون است
    16- که باشد زیستن از بهر خوردن - بکون سگ بدن بهتر زمردن
    17- زدهری بگذر از حب بقاگو - بعشق و عاشقی با خدا گو
    18- زذره گیر تا شمش و مجره - بعشق و عاشقی باشند درده
    19- برو بر خوان اتینا طانعین را - جواب اسمانها و زمین را
    20- که تا حب بقا را نیک دانی - که ساری هست در عالمی و دانی
    21- سخن نبویش و میکن حلقه گوش - مبادا آنکه بنمایی فراموش
    22- دهان مغتندی باب بقاء است - بقای مغتندی اندر غذا است
    23- غذا مراسم باقی راست ضامن - که حب او بود در جمله کامن
    24- غذا کوضامن باقی است ایدوست - چه نیکو خود سادان اوست
    25- زسجاد است این تحفه مخلوق - همه از سفره حق اند مرزوق
    26- ببین از عقل اول تا هیولی - چه باشد رزقشان از حق تعالی
    27- بود بر سفره اش از مغز تا پوست - یکایک مغنتدی از سفره اوست
    28- چو یک نور است در عالمی و دانی - غذای جمله را از این نور دانی
    29- چو رزق هر یکی نور وجود است - به شکر رازقش اندر سجود است
    30- بر این خوان کرم از دشمن و دوست - همه مرزوق رزق رحمت اوست
    31- ازین سفره چه شیطان و چه آدم - باذن حق غذا گیرند با هم
    32- که باشد رحمت رحمانی عام - بیا اندر رحیمی ای نکو فام
    33- که این خوان خوانین الهی است - چه آنانرا دل پر سوز و آهی است
    34- بلی این سفره خاص است نی عام - غذایش را بباید پخته نی خام
    35- بر ین خوان آنکسی بنشتسه باشد - که می باید دلش بشکسته باشد
    36- ترا حب مقام و جاه دنیا - فرو آورده از اعلی به ادنی
    37- قساوت بر دل تو چیره گشته - دو دیده تیره و سر خیر گشته
    38- ترا با حکم حق دائم جدال است - شب و روزت بصرف قیل و قال است
    39- به مشتی اعتبارات مجازی - کنی شعبده و شب خیمه بازی
    40- مثله کمثل الحمار است - کجایش بر سر این سفره بار است
    41- غذای عام خام است و بود پوست - غذای خاص مغز است و چه نیکوست
    42- دراین معنی نکرد در کاه و گندم - چه می باشند غذای گاو و مردم
    43- غذا در مغتندی یابد تخلل - بدقت اندر آن بنما تعقل
    44- غذا در مغتندیش مختفی هست - و یانی اختفایش متنفی هست
    45- غذای مغتندی او را قوام است - و یا شرط ظهورش بالتمام است
    46- غرض از اختفاد انتفا چیست - در اطلاق غذا هم مد عاچیست
    47- تخلل راز خلقت اشتقاق است - جلیل و با خلیلش را وفاق است
    48- بود این نکته ها بسیار باریک - که بی اندازه روشن هست و تاریک
    49- سخن دارم ولی ای مرد عاقل - غذا را می نهند از بهر آکل
    50- برایت سفره ای گسترده باشد - طعام آن حیات مکرده باشد
    51- طعامی خور که جانت زنده گردد - چو خورشید فلک تابنده گردد
    52- اگر از ملت پاک خلیلی - چرا در وجود حق داری بخیلی
    53- تو از چشم دل باریک و تاریک - نمی بیند مگر تاریک و باریک
    54- ترا از رفتی و بخلی چه خواهش - که خواهی رحمةالله را بکامش
    55- بکار حق اصیلی یاد خیلی - چرا بر سفره اش داری بخیلی
    56- و آخرون مرجون نخواندی - که اندر نکبت بخلت بماندی
    57- استوسع رحمة الله الواسعة - فلا تقبلک منه الفاجعه
    58- حدیثی خوش بخاطرر اوفتاده است - پیمبر در نمازش ایستاده است
    59- که اعرابی بگفتی در نمازش - بحق سبحانه گاه نیازش
    60- الهی مر مرا او را با پیمبر - ترحم کن مکن بر شخص دیگر
    61- رسول الله پس از تسلیم وی را - بفرمود از سر تعلیم وی را
    62- کلامی را که حیف است گفت چون در - که واسع راهمی کردی تحجر
    63- چو اعرابی مقدسهای خشک اند - که یکسر پشک و جز آنها که مشک اند
    64- گرفتی دفتر دل را به بازی - بیا بگذرز اطوا مجازی
    65- دلت از فیض حق فضفاض گروه - چو ابر رحمتش فیاض گردد
    66- صفا یابی زالفاظ کتابی - که گردیند بر جانت حجابی
    67- که العلم حجاب الله الاکبر - بود این اصطلاحاتت سراسر
    68- زتبن نقش اوراق و دفاتر - چنان اکنده ای انبار خاطر
    69- که جای نور علم یقذف الله - نیابی اندرین انبار پرکاه
    70- نه ان پیغمبر ختمی مابست - که جان پاک او ام الکتاب است
    71- نه حرفی خواند و نی خطی نوشته است - ولیکن ما سوی دردی سرشته است
    72- چو جان انبیابی نقش و ساده است - خدا در وی حقایق را نهاده است
    73- بسی از اولیا بی رنج تعلیم - که شد مالک قاب هشت اقلیم
    74- بباید بود دانم در حضورش - که تابینی تجلیهای نورش
    75- بیک معنی ترا فکر حضوری - نیارد قرب باشد عین دوری
    76- مقام تو فراتر از حضور است - اگر چه محضر الله نور است
    77- حضوری تا طلب داری زدوریست - حضوری را کجا حرف حضوریست
    78- حضوری محو در غرجلال است - حضوری مات در حسن جمال است
    79- حضوری را فواد مستهام است - حضوری را مقام لا مقام است
    80- هر آنکو ملت پاک خلیل است - مر او را خلت رب جلیل است
    81- خلیل آسا بگو و جهت وجهی - که تا از کثرت پندار بجهی
    82- مفاد لا احب الا فلین است - که باقی وجه رب العالمین است
    83- سخن بینوش و بسپارش خاطر - که فرق منفطر چسبود زفاطر
    84- عرب گوید انفطرت الانوار - من اعضان الشجر ای مرد بیدار
    85- نه اغصان از شجر یابد رهایی - نه انوار است و اغصان را جدایی
    86- اگر انوار و اغصان خر شجر نیست - خدا هست و دگر حرف دگر نیست
    87- زمین انوار و اغصانش سماوات - شجر هم فاطر واجب بالذات
    88- چو هر فرعی باصلش عین وصل است - غذای فرع هم از عین اصل است
    89- ترا فرع شجر از وی نمونه است - غذای ممکن از واجب چگونه است
    90- چو ابراهیم و یوسف باش ذاکر - جناب حق تعالی را به فاطر
    91- که بی دور و تسلسلهای فکری - بیابی دولت توحید فطری
    92- ترا صد شبهه ابن کمو نه - نماند خر دلی بهر نمونه
    93- ببینی بی زهر چون و چرائی - خدا هست و کند کار خدائی
    94- درین مشهد رسیدی بی کم و کاست - به برهانی که صدیقان حق راست
    95- اشارات ار چه در خسن صناعت - مرا و رابیگمان باشد براعت
    96- ولیکن از ره مفهوم موجود - به زعمش راه صدیقانه پیمود
    97- کجا برهان صدیقین و مفهوم - حدیث ظل و ذی ظل است معلوم
    98- چو انسان است پیدا و نهائی - برای هر یکی دارد دهانی
    99- گر این پنهان و پیدا را یک اسم است - طلسمی هست کوراجان و جسم است
    100- طلسمی باشد از سر الهی - که مثل او نیابی کارگاهی
    101- بلی این اسم را جسمی و جانی است - که هر یک را غذایی و دهانی است
    102- دهان و گوش ما هر یک دهان است - که آن بهترین و این بهر جانست
    103- بداند انکه در علم است راسخ - غذا با مغتندی باشد مسانخ
    104- تبارک حسن تدبیر الهی - تعالی لطف تقدیر الهی
    105- همه لذات حیوانی زمانی است - به همراه زمان آنی و فانی است
    106- ولی از بهر عقلانی بکارند - ترا لذات عقلی پایدارند
    107- زمان از رحمت پروردگار است - زمانی بهر کسب پایدار است
    108- نباشد ارزمان و ارزمانی - چگونه نقش بند و زندگانی
    109- زمان اندر نظام آفرینش - وجودی واجب است درگاه بینش
    110- چو عقل اول است در صنع هستی - چو آیی از بلندی سوی پستی
    111- اگر غفلت نباشد در میانه - بهشت است این زمانی و زمانه
    112- تعالو را شنو از حق تعالی - ترا دعوت نماید سوی بالا
    113- بیا بالا بسوی سفره خاص - بیابی لذت و فاتحه تا آخر ناس
    114- بود این سفره اش بی هیچ وسواس - زبد و فاتحه تا آخر ناس
    115- قلم را اهتزازی در مرید است - که اندر وصف قران مجید است




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    باب پنجم:

    1- به بسم الله الرحمن الرحیم است - سراسر انچه قران کریم است
    2 -بحق میگویمت ای یار مقبل - که قران است تنها دفتر دل
    3 -زما صدها هزاران دفتر دل - بیک حرفش نمی باشد معادل
    4 -بود هر دفتر دل در حد دل - ازین دل تا دل انسان کامل
    5 -در آحاد رعیت شخص و اررث - که ملک آخرت را هست حارث
    6 -همه آثار علمیش به هر حد - بود رشحی زقران محمد ص
    7 -ندارد فاتحه حد و نهایت - چه قران اندر و باشد بغایت
    8 -بود بسم الله این سوره برتر - زبسم الله سورتهای دیگر
    9 -مر این ام الکتاب آسمانی - بود سپر لوحه سبع المثانی
    10- چه قرانرا مراقب هست محفوظ - زکتبی گیر تا در لوح محفوظ
    11- لذا در هر یکی از این مراتب - بود بسم اللهش با او مناسب
    12-بود فاتحه در بسم الله خویش - که از بسم الله دیگر بود بیش
    13- بود خود بسمله در نقطه با - که نقطه هست اصل کل اشیاء
    14- ولی این نقطه کتبی نمود است - از آن نقطه که خود عین وجود است
    15- چو نطقه آم د اندر سیر حبی - پدید آمد از و هر قشر و لبی
    16- بود قران کتبی آیت عین - بود هر یات او رایت عین
    17- الف در عالم عینی الوف است - بمانند الف دیگر حروف است
    18- حروف کتبیش باشد سیاهی - حروف عینیش نور الهی
    19- حروف عینیش را اتصال است - حروف کتبیش را انفصال است
    20- که اینجا بوم فصل است جدایی است - و آنجا یوم جمع است و خدایی است
    21- تررا خود سر سر تو است قاضی - ندارد حال و استقبال و ماضی
    22- که آن خود مظهری از یوم جمع است - ولو آن همچو شمس و این چو شمع است
    23- چه یوم جمع یوم الله واصل است - فروع یوم جمع ایام فصل است
    24- قضا جمع و قدر تفضیل آنست - خزائن جمع و این تنزیل آنست
    25- قضا علم الهی هست و حشرات - قدر فعل الهی هست و تسراست
    26-ولیکن علم و فعلی گاه بینش - چو ذات او بود در آفرینش
    27- قضا روح و قدر باشد تن او - گل و گلبن او گلشن او
    28- ابد در پیش داری ای برادر - ادب را کن شعارسول اکرم خود سراسر
    29- در اول اردحدوث ما زمانی است - دگر ما را بقای جاودانی است
    30- گرت حفظ ادب باشد مع الله - شوی از سرسر خویش آگاه
    31- بر آن می باش تا با او زنی دم - چه میگویی سخن از بیش و از کم
    32- چنانکه هیچ امری بی سبب نیست - حصول قرب را غیر ادب نیست
    33- ادب آموز نبود غیر قران - که قران مادبه است از لطف رحمان
    34- بیازین مادبه بر گیر لقمه - نیابی خوشتر از این طعمه طعمه
    35- طعام روح انسان است قران - طعام تن بود از آب و از نان
    36- نگر در سوره رحمن که انسان - بود در بین دو تعلیم رحمان
    37- گر انسانی بقرانی معلم - بیان تست رحمانی مسلم
    38- لبانت را گشا تنها بیادش - هر آنچه جز بیادش ده ببادش
    39- چو مردان حقیقت باش یک رو - خدا گو و خدا جو و خدا جو
    40- سقط گفتن چو بر تو چیره گردد -تر آئینه دل تیره گردد
    41- چو دل شد تیره آثار تو تیره است - چو سر باب و فرزند و بنیره است
    42- اگر اندر دلت ریب و شکی نیست - صراط مستقیم بیش از یکی نیست
    43- ترا قران بدین آیین اقوم - هدایت می کند و الله اعلم





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    باب ششم:

    1- به بسم الله الرحمن الرحیم - که عقل اندر صراط مستقیم است
    2- نزاعی در میان نفس و عقلست - جهنم هست و در هل من مزید است
    3- ترا اعدی عدو نفس پلید است - جهنم هست و در هل من مزید است
    4- صراط عقل بسم الله باشد - که انسان را همین یک راه باشد
    5- دگر راهی که پیش آید بناگاه - نباشد غیر راه نفس گمراه
    6- نمی بینی که لفظ نور مفرد - بقران آمده است ای مرد بخرد
    7- ولیکن لفظ ظلمت هر کجاهست - بجمع آمد که کثرت را روا هست
    8- که تا دانی ره حق جز بیکی نیست - همان نور است و اندر آن شکی نیست
    9- بلی این حکم چون آب زلال است - که بعد از حق قط راه ضلال است
    10- صراط الله تویی میباش بیدار - خودت ابر صراط حق نگهدار
    11- خدا هم بر صراط مستقیم است - صراط رب در او سری عظیم است
    12- چه حق سبحانه عین صراط است - کلامی نه خلاط و نه وراط است
    13- من و توجدول بحر وجودیم - من و تو دفتر غیب و شهودیم
    14- ازین جدول بیابی هر چه یابی - چو این دفتر نمی یابی کتابی
    15- یکایک ما سوی از عقل اول - گرفته تا به آخر هست جدول
    16- بلی یک جدول او جبرئیل است - ولی کامل بسان رود نیل است
    17- گر از قید خودی وارسته باشی - ازین جدول بحق وابسته باشی
    18- چنانکه عقل را باشد محقق - نشاید طالب مجهول مطلق
    19- همین حکم محقق در خطابست - که با مجهول مطلق نا صوابست
    20- خطاب ما بود با حق تعالی - ازین جدول که بخشیده است ما را
    21- از ینجا فهم کن معنی مشتق - که مستقیم ما از حق مطلق
    22- حدیث اشتیاق ای یار اگاه - در این معنی بود نور فرار راه
    23- بیانش را نمودم در رسائل - بجوار نهج و از انسان کامل
    24- از اینجا فهم کن اسم و مسمی - که ره یابی به حل این معمی
    25- که اسم عین مسمی هست ولاغیر - و هم غیر مسمی هست و لا ضیر
    26-ازینجا فرق خالق بین مخلوق - که خالق رازق است و خلق مرزوق
    27-روایاتی که در اسم و مسمی است - لسان صدق حل این معمی است
    28-نهفته گر چه میباید بود راز - سخن از اسم اعظم گشت آغاز
    29- ترا این جدول آمد اسم اعظم - که هر موجود هم داراست فافهم
    30- تو از این حصر سر وجودی - همی یابی مقامات شهودی
    31- امام صادق از این اسم اعظم - عجب نقشی زده بر آب و آدم
    32- یکی پرسیده از آن قطب عالم - کدامین اسم باشد اسم اعظم
    33- جواب فعلی از قولی به تاثیر - بسان لفظ اکسیر است و اکسیر
    34- مثالش داد نزد جمع اصحاب - که می رواند رین حوض پر از آب
    35- هم آنانرا به منع از نجاتش - که تا مایوس گردید از حیاتش
    36-زسر سر او توحید فطری - مبری از ترویهای فکری
    37- طلوع کرده است چون خورشید خاور - که حکم حق بر او گردید دارو
    38- به یا الله اغثنی ندا کرد - جوابش را امام آندم عطا کرد
    39- بدو فرمود این است اسم اعظم - که یعنی خود تویی ای ابن آدم
    40- چو از هر در در اید نا امیدی - به اسم اعظمت آنکه رسیدی
    41- چو از هر جا امیدت قطع گردید - بیابی دولت سلطان توحید
    42- چو داری اسم اعظم ای برادر - چرا سر گشته ای زین در به آن در
    43- بیا و گوش دل را می نما باز - سخن از اسم اعظم گویمت باز
    44- نباشد هیچ اسمی اسم اصغر - که اکبر باید از الله اکبر
    45- در این معنی حدیثی از پیمبر - معطر سازدت چون مشک اوفر
    46- سوالش کرده اند از اسم اعظم - بپاسخ اینچنین فرموده خاتم
    47- که هر اسم خداوند است اعظم - چه او واحد قهار است فافهم
    48- خدا را نیست اسمی دون اسمی - که قسمی است و دون قسمتی
    49- چو قلبت را کنی تفریغ از غیر - بهرامش بخوانی باشدت حیز
    50- زاسم اعظمت بشنود گر بار - که تا گردد روان تو گهر بار
    51- هر آن اسمی که در تعریف سبحان - به از اسم دگر بینی همی دان
    52- که آن نسبت به این اسم است اعظم - زعینی و جزا و والله اعلم
    53- بترتیب است چون تعریف دانی - تو وجه جمع اخباری که خوانی
    54- اثر از لفظی و کتبی است حاصل - ولی عنی است ذی ظل و جز او ظل
    55- بود پس کون جامع اسم اعظم - چنو اعظم نیابی درد و عالم
    56- بیک معنی دیگر اسم اعظم - بنزد اهل حق آمد مسلم
    57- هر آن اسمی که وی از امهاتست - چه ام فعل و چه وصف و چه داتست
    58- بود آن اعظم از اسمای دیگر - که آنها سادان اویند یکسر
    59- مثالش را بگویم باتو فی الحال - قدیر و با همه اسمای افعال
    60- علیم و دیگر اسمای صفاتست - چو حی از امهات اسم داتست
    61- همه اسمای افعال و صفاتست - که شرط یک یک آنها حیاتست
    62- پس اعظم از همه حی است و خود دل - از آنکه حی بود دراک فعال
    63- چو ذات واجبی حی است و قیوم - ترا پس اسم اعظم گشت معلوم
    64- زاسم اعظمت اسم یقین است - ولی مشروط بر شرط یقین است
    65- چه اسم اعظم است از بهر سالک - یقین حادثه فرزند مالک
    66- بهراسمی که سرت هست ذاکر - ترا سلطان آن اسم است حاضر
    67- بهراسمی تو را نور الهی - بود آب حیات آب و ماهی
    68- در اوفاق و حروفت اروفوقست - حروف اجهزط از آن حروفست
    69- که اسم اعظمش اوتاد گفته است - چو بدو حش بسی سپر نهفته است
    70- به تحقیق دگر ادذر زولاهم - یکایک را بدان از اسم اعظم
    71- نکات دیگرم اندر نکات است - که روزی تو در انجا برات است
    72- سخن از اسم اعظم هست بسیار - ولی از آن خود را و نگهدار
    73- گذشتیم و سخن سر بسته گفتیم - بسی در سره یکسره سفتیم
    74- ازین سر مقنع از برایت - عجب کشف غطایی شد عطایت
    75- توتا اندر صراط مستقیمی - روح و ریحان و جناب نعیمی
    76- چو این جدول نمایی لای روبی - ترا باشد عطایای ربوبی
    77- قلم آمد بفریاد و به دلدل - که تا حرف آورم از دفتر دل





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    باب هفتم:

    1- به بسم الله الرحمن الرحیم است - ولی که اعظم از عرش عظیم است
    2- بیا بشنو حدیث عالم دل - زصاحبدل که دل حق است منزل
    3- امام صادق آن بحر حقایق - چنین در وصف بوده است ناطق
    4- که دل یکتا حرم باشد خدا را - پس اندر وی مده جا ما سوی را
    5- بود این نکته تخم رستگاری - که باید در زمین دل بکاری
    6- پس اندر حفظ و کن دیده بانی - که تا گردد زمینت آسمانی
    7- حقایق را بجود از دفتر دل - که این دفتر حقایق است شامل
    8- نباشد نقطه ای در ملک تکوین - مگر در دفتر دل گشت تدوین
    9- زتکوین هم بر تبت اکبر آمد - که حق را مظهر کامل تر آمد
    10- مقام شامخ انسان کامل - به ما فوق خلافت است شامل
    11- خوش آنگاهی دل از روی تولی - شرف یابد زانوار تجلی
    12- گرت تا آه و سوز دل نباشد - پشیزی مر ترا حاصل نباشد
    13- و یا باشد دلم را این حواله - که بی ناله نگردد باغ لاله
    14- ترا در کوره محنت گدازد - که تا بر سفره محنت نوازد
    15- چه قلب محنت آمد محنت ایدوست - عسل مقلوب لسع است و چه نیکوست
    16- وزان محنت و محنت به معنی - چو وضعشان بود در نزد دانا
    17- عذابش عذب و سخط او رضاهست - بلا آلا و درد او دوا هست
    18- بلی یا بی دلی را کاندر آغاز - خداوندش نموده دفتر راز
    19- بسی افرا دامی بی تعلیم - گذشته از سر اقلیم هشتم
    20- به چندی پیش ازین با دل به نجوی - چنین گفت و شنودی بود ما را
    21- دلا یک ره بیا ساز سفر کن - زهر چه پیشت آید زان حذر کن
    22- که شاید سوی یارت باریابی - دمادم جلوه های یار یابی
    23- دلا بازیچه نبود دار هستی - که جز حق نیست در بازار هستی
    24- بود آن بنده فیروز و موفق - نجوید اندرین بازار جزیق
    25- دلا از دام و بنده خود پرستی - نرستی همچو مرغ بی پرستی
    26- چرا خو کرده ای در لای و در گل - ازین لای و گلت بر گو چه حاصل
    27- دلا عالم همه الله نور است - بیابد آنکه دائم در حضور است
    28- ترا تا آینه زنگار باشد - حجاب دیدن دلدار باشد
    29- دلا تو مرغ باغ کبریایی - یگانه محرم سر خدایی
    30- بنه سپر را بخاک آستانش - که سپر بر آوری از آسمانش
    31- دلا مردان ره بودند آگاه - زبان هر یکی انی مع الله
    32- شب ایشان به از صد روز روشن - دل ایشان به از صد باغ گلشن
    33-دلا شب را مده بیهوده از دست - که درد یجور شب اب حیاتست
    34- چه قران آمده در لیلة القدر - زقدرش میگشاید مر ترا صدر
    35- بود آن لیله پر قدر و پر اجر - سلام هی حتی مطلع الفجر
    36- دلا شب کاروان عشق با یار - به خلوت رازها دارند بسیار
    37-عروج اندر شب است و گوش دل ده - به سبحان الذی اسری بعبده
    38- دلا شب بود کز ختم رسولان - محمد صاحب قران فرقان
    39- خبر آوردت آن استاد عارف - که علم الحکمة متن المعارف
    40- دلا شب بود کان پیر یگانه - به اسهامی ربودت جاودانه
    41- در آن رویای شیرین سحر گاه - که التوحید ان تنسی سوی الله
    42- دلا اندر شبست آن لوح زرین - عطا گردیده از آن دست سیمین
    43- بر آن لوح زرین بنوشته از رز - خطابی چون به یحیای پیمبر
    44-یا حسن خذالکتاب بقوة - بدی اواه و آن پاداش اوه
    45- دلا از ذره تا شمس و مجره - به استکمال خود باشند در ره
    46- همه اندر صراط مستقیم اند - به فرمان خداوند علیم اند
    47- دلا باشد کمال کل اشیا - وصول درگه معبود یکتا
    48- اگر تو طالب اوج کمالی - چرا اندر حضیض قیل و قالی
    49- دلا خود را اگر بشکسته داری - وهن را بسته تن را خسته داری
    50- امیدت باشد از فضل الهی - که یکباره دهد کوهی به کاهی
    51- دلا در عاشقی ستوار میباش - چو مردان خدا بیدار میباش
    52- که سالک را مهالک بیشمار است - بلی این راه راه کردگار است
    53- بود این سیرت مهمانی عشق - که مهمانش شود قربانی عشق
    54- اگر چه عشق خود خونریز باشد - ولی معشوق مهرانگیز باشد
    55- چو ریزد عشق او خون تو دردم - شود خود دیتت والله اعلم
    56- شوم قربان آن قربان قابل - که یابد اینچنین دیت کامل
    57- نه من گویم که باشد خون بهایت - که خود فرمود در قدسی روایت
    58- کشم من عاشقم را تا سزایش - دهم خود را برای خونبهایش
    59- خراباتی زعشق او خراب است - که عشق آب و جز او نقش بر آب است
    60- خراباتی به عشق و ذوق باشد - مناجاتی بذکر و شوق باشد
    61- جناب عشق معشوقست و عاشق - درآ از پرده عذرا دوامق
    62- گرت اوفوا بعهدی در شهود است - وجوب امر اوفوا بالعقود است
    63- یکی را غفلت آباد است دنیا - یکی را نور بنیاد است دنیا
    64- همه آداب و احکام و شریعت - ترا دادند بر رسم ودیعت
    65- که تا از بیت خود گردی مهاجر - سوی حق و سوی خیر مظاهر
    66- تویی کشتی و دنیای تو دریا - بسم الله مجریهاو مرسیها
    67- بسی امواج چون کوه است در پیش - به نوح و نوحه روحت بیندیش
    68- چو نوحی مشهدی میباش جازم - خدایت در همه حال است عاصم
    69- ترا کشتی تو باب نجات است - هبوطت بسلام و برکات است
    70- درین هجرت اگر ادارک موت است - چه خوفی چون بقاست و نه قوتست
    71- چو شد تا دولت موت تو حاضر - خدا اجر تو گردد ای مهاجر
    72- اگر مرد ادب اندوز باشی - زغاعه هم ادب آموز باشی
    73- بمیر اندر رهش تا زنده باشی - چو خورشید فلک تا بنده باشی
    74- گر این مردن بکامی ناگوار است - دل بیمار او درگیر و دار است
    75- چنانکه شکر اندر کام بیمار - نماید تلخ و زان تلخی است بیزار
    76- ولی در کام تو ای یار دیرین - چه شیرین است و شیرین است و شیرین






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    باب هشتم:

    1- به بسم الله الرحمن الرحیم است - دوایی را که درمان سقیم است
    2- شفای دردهای خویش یکسر - زبسم الله میجو ای برادر
    3- در این ماثور بسم الله ار قیک - من کل داء یعینک نگر نیک
    4- که درداء تن تنها نمائی - چه نسبت داء تن را باروانی
    5- که بیماری تن آنرا چو سایه است - بود این ختنه و آن قطع خایه است
    6- بلی بیماری تن را آمد هست - ولی بیماری جان تا ابد هست
    7- ترا بسم الله از داء تن و جان - زآفات بنی انس و بنی جان
    8- یگانه رقیه و عوذه واقی است - چه حق سبحانه شافی و باقیست
    9- ولی اندر نظام آفرینش - بباید آدمی را هوش و بینش
    10- که با القای اسباب و وسانط - شود تا یثر بسم الله ساقط
    11- امور توبه اسبا بند جاری - جز این صورت نیابد هیچ کاری
    12- تورب مطلقی را بی مظاهر - رفکر نارسا داری به خاطر
    13- که بی خورشید و ابر و باد و باران - هر آن خواهی خدا بدهد ترا آن
    14- نبارد دیده ابر بهاری - نبنید دیده تو کشت رازی
    15- نباشد ماه خورشید و ستاره - کجا کار جهان گردد اداره
    16- زرتق و قتق برق و غرش رعد - بیابی نعمت ما قبل و ما بعد
    17- نباشد نقطه ای بر رق منشور - جز اینکه حکمتی در اوست منظور
    18- روا نبود در آن یک نقطه تعطیل - ندارد سنتش تبدیل و تحویل
    19- چه از یک نقطه ای انسان عنسیت - که انسان را بقاء وزیب و زین است
    20- نباشد نطفه ات جز نقطه ای بیش - درین دو نقطه ای خواجه بیندیش
    21- که یک نقطه ترا باشد مقوم - دگر نقطه ترا باشد متمم
    22- بود هر نقطه ات چندین کتابی - اگر اهل خطابی و حسابی
    23- کدامین نقطه در این رق منشور - تو پنداری که باشد غیر منظور
    24- اگر یک نقطه اش گردد مبدل - همه اعضای او گردد مخبل
    25- اگر یک نقطه اش گردد محول - بینی چرخ عالم را معطل
    26- نه عجز است این که محض حکمتست این - در اول هر چه می بینی خدامین
    27- اله آسمان است و زمین است - چه پنداری جدا از آن و این است
    28- خدایی را که باشد غیر محدود - مر او را می نگرد رظل ممدود
    29- خدا بود است و جز او را نمود است - نمود هر چه می بینی زبود است
    30- برو در راه حق جویی کامل - برون آ از خدا گویی جاهل
    31- که در ان سوی هفتم آسمان است - لذا از دیده مردم نهان است
    32- مرا شهر و ده و کوه و در و دشت - بروی دلستانم هست گلگشت
    33- حدیثی را که صرف نور باشد - در اینجا نقل آن منظور باشد
    34- شنیدی آنکه موسای پیمبر - شده بیمار و افتاده به بستر
    35- بدرد خویشتن افتان و خیزان - شکیبایی نمود و شکر سبحان
    36- طبیبی را نفرموده است حاضر - زحق درمان خود را بود ناظر
    37- که می باشد حبیب من طبیبم - چه درمانست و دردم از حبیبم
    38- خطابش آمد از وحی الهی - که گراز من شفای خویش خواهی
    39- نیاید تا به بالینت طبیبی - نداری از شفای من نصیبی
    40- طبیبی آمد و داده دوایت - دوا خوردی زمن یابی شفایت
    41- که کار من بحکمت هست دائم - بحکمت نظم عالم هست قائم
    42- تو بی اسباب خواهی نعمت من - بود این عین نقض حکمت من
    43- طبیب تو دوا داده خدا داد - دوای تو شفا داده خدا داد
    44- طبیب تو خدا هست و خدا نیست - دوای تو شفا هست و شفا نیست
    45- درایت دارزر ینگونه روایت - که باشد بهر ارشاد و هدایت
    46- روا نبود گمان ناروا را - حریم قدس سر انبیا را
    47- روایتها چو آیتها رموزند - معانی اندر آنها چون کتورند
    48- نه هر کس پی برد آن رمزها را - که عاشق می شناسد غمزها را
    49- بخواند چشم عاشق غمز معتوق - نه تو مصداق آنی و نه مصدوق
    50- چه میخوانی زحم و زطس - چه میدانی زطر و زیس
    51- چه باشد ق و چه معنی دهدن - زن و القلم و ما یسطرون
    52- چه دادیها که باید طی کنی طی - که تا آن رمزها را پی بری پی
    53- تحمل بایدت در تیه بلوی - که بینی نزول من و سلوی
    54- چه پیمودی تو از منزل بمنزل - هزار و یک بیابی دفتر دل
    55- هزار و یک زاسمای خداوند - در این منزل بمنزل زاد راهند
    56- اگر از آن بگویم اند کی را - نداری باورم از صد یکی را
    57- نه تنها درس و بحث و مدرسه بود - تبری از هوی و وسوسه بود
    58- دل بشکتسه و آه سحرگاه - مرا از آن رمزها بنمود آگاه
    59- زهر یک دانه در کوثر من - به بینی خر منی را در بر من
    60- بلی این دانه ها حب حصید است - امید اندر لدنیا و مزید است
    61- نوید قاف قران مجید است - صعود قاف صعب است و شدید است
    62- زالفاظ همانند روازن - معانی را که می باشد معادن
    63- چگونه میتوانی کرد ادراک - چه نسبت خاک را با عالم پاک
    64- ولی انفاس یاران حقیقت - مدد باشد دراین طی طریقیت
    65- مپنداری که از بعد مسافت - ترا رو آورد آسیب و آفت
    66- چو با صاحبدلانت آشنایی است - بهر دادی ترا راه رهایی است







    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    باب نهم:

    1- به بسم الله الرحمن الرحیم است - دلی با دل حمیم است و صمیم است
    2- چو ارواحندا خلق دسته دسته - همی پیوسته هستند و گسسته
    3- دلی را با دلی پیوسته بینی - دلی را از دلی بگسسته بینی
    4- در این معنی یکی نیکو روایت - حکایت می نمایم از برایت
    5- چو بهر بیعت آمد ابن ملجم - به نزد خر و خوبان عالم
    6- بنزد قطب دین و محور دل - علی ماه سپهر کشور دل
    7- علی نور دل و تاج سپر دل - علی سر لوحه سر دفتر دل
    8- چو مولی عارف سر قدر بود - پس از بیعت مرا ورا خواهد و فرمود
    9- که بیعت کرده ای با من بیاری - جوابش داد بن ملجم که آری
    10- دوبار دیگرش مولی چنان گفت - میان جمع بن ملجم بر آشفت
    11- که با من از چه روز فتارت اینست - فقط با شخص من گفتارت اینست
    12- نمودم بیعت و بهر گواهی - مرا فرمان بده بر هر چه خواهی
    13- بفرمود از تو از یاران مایی - نباشد جان یاران را جدایی
    14- دل من با دل تو آشنا نیست - دو جان آشنا از هم جدا نیست
    15- روایتهای طینت اندرین سر - برای اهل سر آمد مفسر
    16- عجل احوال دلها گونه گون است - بیا بنگر که دلها چند و چون است
    17- دلی چون آفتاب پشت ابر است - دلی مرده است و تن او را چو قبر است
    18- دلی روشنتر از آب زلال است - دلی تیره تر از روی ذغال است
    19- دلی استاره و ماه است و خورشید - دلی خورشید او را همچو ناهید
    20- دلی عرش است و دیگر فوق عرشست - که فوق عرش را عرشت چو فرشست
    21- دلی همراه با آه و انین است - دلی همچو تنور آتشین است
    22- دلی چون کوره آهنگران است - دلی چون قله آتش فتان است
    23- دلی افسرده و سرد است چون یخ - سفر از مزبله دارد به مطبخ
    24 زمطبخ باز آید تا به مبرز - جز این راهی نپیموده است یک گز
    25- غرض ای همدل پاکیزه خویم - که اینک با تو باشد گفتگویم
    26- چو دلها را خدا از گل سرشته است - هدلها مهر یکدیگر نوشته است
    27- دلت را دل من آشنا کرد - نه تو کردی نه من کردم خدا کرد
    28- درون سینه ام در هیچ حالی - نبینم باشد از مهر تو خالی
    29- دل از دوران نزدیکش ببالد - زنزدیکان دور خود بنالد
    30- چو روح ما بود نور مجرد - درین ظرف زمان نبود مقید
    31- نه از طی مراحل در عذابست - نه از بعد منازل در حجابست
    32- یکی عنقای عرشی آشیانست - رسد جایی که بی نام و نانست
    33- یکی سیمرغ رضوان جایگاهست - که صد سیمرغ او را پرکاهست
    34- ببین این گوهری که خاک زاداست - بسیط است و مبری از فساد است
    35- مرکب را که چندین آخشیج است - تباهی در کیمن او بسیج است
    36- که بتواند زخاک مرده بیرون - نماید زنده ای بی چند و بیچون
    37- که بتواند زخاک مرده خارج - نماید زنده ای را ذوالمعارج
    38- بیابد رتبت فوق تجرد - رسد تا فیض اول در تو حد
    39- پس آنکه ما سوی گردد شجونش - چنانکه حق تعالی و شئونش
    40- حدیث من رآنی قدرای الله - ترا در این معانی میبرد راه
    41- بلی انسان بالفعل است و کامل - که او را این توحد گشت حاصل
    42- چو بیند خویشتن را نور مرشوش - سلونی گوید از سرها رود هوش
    43- بپرسید هر چه می پرسید فی الحال - منم جبریل و اسرافیل و میکال
    44- مهم اسحق و ابراهیم و یعقوب - منم موسی و هود و نوح و ایوب
    45- بصورت هم نشین با شمایم - به معنی انبیاء و اولیایم
    46- به تن فرشی بدل عرشی منم من - حجاب عرش دل شد پرده تن
    47- بظاهر اندرین منزل مقیمم - بباطن حامل عرش عظیم
    48- قلم می باشم و لوح الهی - ازین لوح و قلم هرچه که خواهی
    49- ندارد باورش نادان بی نور - چه بیند چشم کور از چشمه هور
    50- قلم از صنع تصویر معانی - به لوح دل دهد نقش جهانی
    51- ز تصویرش اگر آید به تقریر - که را یارای تسوید است و تحریر
    52- هزاران مثل آنچه دیده بیند - تمثلهای آن بر دل نشیند








    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 1 از 48 1234511 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi