نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: بهترین داستانهای ایران و جهان

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    book بهترین داستانهای ایران و جهان

    سلام روزتون بخیر و شادی

    سلطان به وزیرگفت ۳ سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی.

    سوال اول: خداچه میخورد؟

    سوال دوم: خداچه می پوشد؟

    سوال سوم: خداچه کارمیکند؟



    وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود.

    غلامی فهمیده و زیرک داشت. وزیر به غلام گفت سلطان ۳ سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم.

    اینکه: خداچه میخورد؟

    چه می پوشد؟

    چه کارمیکند؟



    غلام گفت هرسه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم وسومی را فردا


    اما خداچه میخورد؟

    خدا غم بندهایش را میخورد


    اینکه چه میپوشد؟

    خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد


    اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.


    فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد. سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی وزیرگفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابها را او داد. گفت پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. بعد وزیر به غلام گفت


    جواب سوال سوم چه شد؟

    غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند!


    " خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند. "
    https://www.uplooder.net/img/image/7...B%B5%DB%B2.jpg
    امضاء



  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    يك پسر براي پيدا كردن كار از خانه به راه افتاده و به يكي از اين فروشگاهاي بزرگ كه همه چيز مي فروشند در ايالت كاليفرنيا رفت.
    مدير فروشگاه به او گفت: «يك روز فرصت داري تا به طور آزمايشي كار كرده و در پايان روز با توجه به نتيجه كار در مورد استخدام تو تصميم مي‌گيريم.»
    در پايان اولين روز كاري، مدير به سراغ پسر رفت و از او پرسيد كه چند مشتري داشته است؟ پسر پاسخ داد: «يك مشتري.»
    مدير با تعجب گفت: «تنها يك مشتري؟ بي‌تجربه‌ترين متقاضيان در اينجا حداقل 10 تا 20 فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟»
    پسر گفت: «134،999/50 دلار.»
    مدير فرياد كشيد: «134،999/50 دلار؟ مگه چي فروختي؟»
    پسر گفت: «اول يك قلاب ماهيگيري كوچك فروختم، بعد يك قلاب ماهيگيري بزرگ، بعد يك چوب ماهيگيري گرافيت به همراه يك چرخ ماهيگيري 4 بلبرينگه. بعد پرسيدم كجا ميريد ماهيگيري؟ گفت: خليج پشتي، من هم گفتم پس به قايق هم احتياج داريد و يك قايق توربوي دو موتوره به او فروختم. بعد پرسيدم ماشين‌تان چيست و آيا مي‌تواند اين قايق را بكشد؟ كه گفت هوندا سيويك، من هم يك بليزر دبليو دي4 به او پيشنهاد دادم كه او هم خريد.»
    مدير با تعجب پرسيد: او آمده بود كه يك قلاب ماهيگيري بخرد و تو به او قايق و بليزر فروختي؟»
    پسر به آرامي گفت: نه، او آمده بود يك بسته قرص سردرد بخرد كه من گفتم بيا براي آخر هفته‌ات يك برنامه ماهيگيري ترتيب بدهيم، شايد سردردت بهتر شد
    امضاء



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi