صفحه 1 از 10 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 93

موضوع: قصص الله یا داستان هایی از خدا (جلد اول)

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    book قصص الله یا داستان هایی از خدا (جلد اول)


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    مقدمه


    همیشه اضطراب و نگرانی یکی از بزرگترین بلاهای زندگی انسان بوده و هست، و عوارض ناشی از آن در زندگی فردی و اجتماعی، کاملاً محسوس است.
    همیشه آرامش یکی از گمشده های بشر بوده و به هر دری می زند تا آن را پیدا کند.
    تاریخ بشر پر است از صحنه های غم انگیزی که انسان برای تحصیل آرامش به هر چیز دست انداخته و در هر وادی گام نهاده، و تن به انواع اعتیادها داده است.
    ولی قرآن با یک جمله کوتاه و پر مغز، مطمئن ترین و نزدیکترین راه را نشان داده و می گوید: بدانید که یاد خدا آرامش بخش دلها است.
    گاهی اضطراب و نگرانی به خاطر آینده است که در برابر فکر انسان خودنمائی می کند، احتمال زوال نعمت ها، گرفتاری در چنگال دشمن، ضعف و بیماری، ناتوانی و درماندگی و احتیاج، همه اینها آدمی را رنج می دهد، اما ایمان به خداوند قادر متعال، خداوند رحیم و مهربان، خدایی که همواره کفالت بندگان خویش را بر عهده دارد می تواند این گونه نگرانی ها را از میان ببرد و به او آرامش دهد که تو در برابر حوادث آینده درمانده نیستی، خدایی داری، توانا، قادر و مهربان.
    گاهی اضطراب و نگرانی انسان از گناهی است که انجام داده، از کوتاهی ها و لغزشها، اما توجه به اینکه خداوند، غفار، توبه پذیر، رحیم و غفور است به او آرامش می دهد، به او می گوید: عذر تقصیر به پیشگاهش ببر، از گذشته عذرخواهی کن، در مقام جبران برای او که بخشنده است و جبران کردن ممکن است.
    هنگامی که با چشم خود می بینیم و با گوش می شنویم که فرزند بسیجی اسلام پس از نبرد خیره کننده، بینایی خود را به کلی از دست داده و با تنی مجروح به روی تخت بیمارستان افتاده اما با چنان آرامش خاطر و اطمینان سخن می گوید که گویی بر بدن او خراشی هم وارد نشده است، به اعجاز آرامش در سایه ذکر خدا پی می بریم که یاد خدا آرام بخش دلها است .
    گاهی ذکر خدا مایه آرامش دل است، و گاهی گریه از خوف خدا مایه سعادت و ترقی و ارتباط با خدا می شود و گاهی اگر خنده برای خدا باشد و وجهه الهی داشته باشد، مایه آرامش دل است، یعنی وقتی شخص به آیه رحمت می رسد دلش شاد می شود و وقتی که به آیه عذاب می رسد محزون می گردد.
    گاهی خنده، و گاهی گریه برای خدا، مایه آرامش است مانند حضرت یحیی و حضرت عیسی، این دو پیغمبر حالشان با هم تفاوت داشت.
    حضرت یحیی علیه السلام از اول تا آخر عمرش هیچ کس او را خندان ندید، همیشه در حزن و گریه بود، حتی طوری بود که پدرش عرض کرد: خدایا! من خواستم که این پسر سبب فرح من شود؛ به خود یحیی هم گفت من می خواستم تو سبب فرح من شوی، یحیی به پدر عرض کرد خودت فرمودی بین بهشت و جهنم عقبه ای است که نمی رهد از آن مگر گریه کننده از خوف خدا، یحیی به قدری گریه می کرد که صورتش زخم شده بود و نمد روی صورت او گذاشته بودند.
    اما عیسی علیه السلام اینطور نبود گاه خندان و گاه گریان بود وقتی که به هم رسیدند عیسی علیه السلام خنده ای کرد که یحیی گفت: مرا چه می شود که شما را صاحب لهو می بینم.
    (یعنی خنده جا ندارد کسی که خطر در پیش دارد نباید بخندد مثل اینکه تو خودت را در امن می بینی).
    عیسی جواب داد چه می شود مرا که تو را عبوس می بینم مگر تو از رحمت خدا مایوسی؟
    پس از این گفتگو، هردو گفتند: خدایا باید بین ما حکم کند و حرکت نمی کنیم تا بین ما حکم شود، همان گاه وحی رسید که هرکدام از شما حسن ظنتان به ما بیشتر است همان بهتر است، پس حق با عیسی بن مریم علیه السلام بوده و در روایت اهل بیت علیهما السلام هم حال عیسی بن مریم مورد مدح قرار گرفته است.
    بطور کلی خنده و گریه هردو پسندیده است اگر برای خدا باشد.
    عرض کردیم گاهی ذکر خدا مایه آرامش دل است.
    و گاهی خنده، اگر برای خدا و وجهه الهی داشته باشد مایه آرامش دل است. و گاهی گریه مایه تسکین دل است.
    و گاهی قرآن خواندن مایه آرامش دل است.
    و گاهی داستان های قرآن که انسان را به رحمت خدا امیدوار و یاس و نومیدی را از بین می برد موجب آرامش می شود، و امیدوارم این داستان ها و نوشته ها که به نام قصص الله یا داستان هایی از خداست به ما آرامش روحی و فکری و نورانیت قلب بخشیده و ما را در جهانی از نور و صفا مستغرق سازد.
    و دعاهای پر خیر و برکت حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) شامل حال همه ارادتمندان، مردم ایران و مقام معظم رهبری گردد؛ و شهدا و ابرار مخصوصا حضرت امام خمینی قدس سره و عزیزانش، بویژه برادر شهیدم شهید احمد میرخلف زاده را با شهدای کربلا محشور فرماید.
    ضمناً از جناب حاج اصغر آقا تجدد که اینجانب را تشویق و در امور مالی این کتاب تشریک مساعی نمودند کمال تشکر را دارم و ثوابش به روح پدر بزرگوارشان مرحوم مغفور میرزا علی تجدد عائد و واصل گردد.
    اللهم وفقنا لما تحب و ترضی
    و السلام علیکم
    قاسم میر خلف زاده
    (1)


  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    (مرغ در دهان آن مرد آب ریخت)

    می نویسند سلطانی بر سر سفره خود نشسته غذا می خورد، مرغی از هوا آمد و میان سفره نشست و آن مرغ بریان کرده که جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان متغیر شد، با ارکان و لشکرش سوار شدند که آن مرغ را صید و شکار کنند. دنبال مرغ رفتند تا میان صحرا رسیدند، یک مرتبه دیدند آن مرغ پشت کوهی رفت، سلطان با وزراء و لشکرش بالای کوه رفتند و دیدند پشت کوه مردی را به چهار میخ کشیدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره می کند و به دهان آن مرد می گذارد تا وقتی که سیر شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب کرد و آورد و در دهان آن مرد ریخت و پرواز کرد و رفت.
    سلطان با همراهانش بالای سر آن مرد آمدند و دست و پایش را گشودند و از حالت او پرسیدند؟
    گفت: من مرد تاجری بودم، جمعی از دزدان بر سر من ریختند و مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به این حالت اینجا بستند، این مرغ روزی دو مرتبه به همین حالت می آید، چیزی برای من می آورد و مرا سیر می کند و می رود، پادشاه متنبه شد و ترک سلطنت کرد و رفت در گوشه ای مشغول عبادت شد، از دنیا رفت.
    (2)


  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    (گفتگوی ماهی و سلیمان)

    می نویسند: روزی یکی از حیوانات دریائی سر از آب بیرون آورده عرض کرد ای سلیمان، امروز مرا ضیافت و مهمان کن، سلیمان امر کرد آذوقه یک ماه لشکرش را لب دریا جمع کردند تا آنکه مثل کوهی شد، پس تمام آنها را به آن حیوان دادند، تمام را بلعید و گفت:
    بقیه قوت من چه شد، این مقداری از غذاهای هر روز من بود.
    سلیمان تعجب کرد، فرمود:
    آیا مثل تو دیگر جانوری در دریا هست، آن ماهی گفت:
    هزار گروه مثل من هستند، پس هر کسی که روی حقیقت توکل بر خدا پیدا کرد، خداوند از جایی که گمان ندارد اسباب روزی او را فراهم می کند.
    (3)




  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    (از حال من با خبر است)

    وقتی که نمرود حضرت ابراهیم علیه السلام را در آتش انداخت، ملائکه آسمان ها به گریه در آمدند، جبرئیل عرض کرد خدایا! در روی زمین یک نفر تو را پرستش می کرد و حالا دشمن بر او مسلط شده، خطاب شد من هر وقت بخواهم او را اعانت و یاری می کنم، ملائکه عرض کردند، پروردگارا پس اذن بده ما به یاری او بشتابیم، از طرف حضرت حق خطاب شد بروید، اگر اذن داد او را یاری کنید.
    ملکی که موکل آب بود آمد، ملائکه ای که موکل باد و خاک و آتش بودند آمدند عرض کردند:
    ای ابراهیم اجازه بده تو را نجات دهیم و دشمنان تو را هلاک کنیم، حضرت ابراهیم اجازه نداد.
    جبرئیل آمد عرض کرد: ای ابراهیم آیا حاجتی داری.
    حضرت ابراهیم فرمود: حاجتی دارم ولی به تو ندارم.
    جبرئیل گفت: به آن کس که داری بگو.
    حضرت ابراهیم فرمود: حسبی من سئوالی علمه بحالی.
    ما کار خود بیار گرامی گذاردیم - گر زنده سازد بکشد رأی رأی اوست
    ارباب حاجتیم و زبان سئوال نیست - از حضرت کریم تمنا چه حاجت است
    فرمود او خودش از حال من مطلع است غافل نیست افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد خطاب شد ای آتش بر ابراهیم سرد و سلامت شو.

  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ۴-(کبوتران کعبه)

    روزی امام سجاد علیه السلام به اصحاب خود فرمودند: آیا می دانید سبب بودن کبوتران در کعبه چیست؟
    گفتند: نه یابن رسول الله شما بفرمائید. حضرت علت را فرمود: در زمان قدیم مردی بود که خانه ای داشت و در میان آن خانه درخت نخلی بود و کبوتری در شکاف آن آشیانه کرده، پس هر وقت جوجه می گذارد آن مرد بالای نخل می رفت و جوجه های آن را می گرفت و می کشت.
    مدتی بر این منوال گذشت، پس آن کبوتر از دست آن مرد به خدا شکایت کرد، به آن کبوتر گفته شد این مرتبه که می آید جوجه های تو را بردارد از درخت می افتد و می میرد.
    بار دیگر که کبوتر جوجه گذارده بود یک روز دید آن مرد بالای درخت رفت کبوتر ایستاد ببیند چه می شود، وقتی آن مرد بالای درخت رفت صدای سائل و محتاجی از در خانه بلند شد پائین آمد و به او چیزی داد و برگشت بالای درخت و جوجه های کبوتر را برداشت و کشت و به او آسیبی نرسید.
    کبوتر به خدا نالید و گفت: خدایا پس وعده ای که به من داده بودی چه شد؟ به او گفته شد، که این مرد جان خود را به واسطه آن صدقه ای که داد خرید و بلا از او دفع شد؛ اما ما به همین زودی نسل تو را زیاد می کنیم و جائی تو را مسکن می دهیم که هیچ کس نتواند تا روز قیامت آزاری برساند.
    خداوند آنها را در خانه کعبه منزل داد و در امن و امان قرار داد و کسی نتوانست آنها را صید و شکار کند.


  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    (5)-(70 سال کافر است و ما به او روزی می دهیم)

    حضرت ابراهیم علیه السلام مهمان نواز و مهمان دوست بود، روزی یک نفر مجوسی در مسیر راه خود، به خانه ابراهیم آمد تا مهمان او شود. ابراهیم به او فرمود: اگر تو قبول اسلام کنی یعنی دین حنیف مرا بپذیری تو را می پذیرم وگرنه تو را مهمان نخواهم کرد، مجوسی از آنجا رفت.
    خداوند به ابراهیم علیه السلام وحی کرد: ای ابراهیم تو به مجوسی گفتی اگر قبول اسلام نکنی حق نداری مهمان من شوی، و از غذای من بخوری، در حالی که هفتاد سال است او کافر می باشد و ما به او روزی و غذا می دهیم، اگر تو یک شب به او غذا می دادی چه می شد؟
    ابراهیم علیه السلام از کرده خود پشیمان شد و به دنبال مجوسی حرکت کرد و پس از جستجو، او را یافت و با کمال احترام او را مهمان خود نمود.
    مجوسی راز جریان را از ابراهیم پرسید، ابراهیم علیه السلام موضوع وحی خدا را برای او بازگو کرد.
    مجوسی گفت: آیا براستی خداوند به من این گونه لطف می نماید؟ حال که چنین است اسلام را به من عرضه کن تا آن را بپذیرم، او به این ترتیب قبول اسلام کرد.

  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    (اگر کمکم نکنی گناه می کنم)

    خداوند به حضرت داوود علیه السلام وحی کرد، نزد دانیال پیغمبر برو و به او بگو تو یک بار گناه کردی یعنی ترک اولی کردی تو را آمرزیدم، باز دوم گناه کردی، باز آمرزیدم، بار سوم گناه کردی، باز آمرزیدم و اگر برای بار چهارم گناه کنی، دیگر تو را نمی آمرزم.
    حضرت داوود علیه السلام نزد دانیال رفت و سخن خدا را به او اطلاع داد. دانیال به داوود علیه السلام عرض کرد: ای پیامبر خدا، تو مأموریت خود را ابلاغ نمودی.
    هنگامی که نیمه های شب شد، دانیال به مناجات و راز و نیاز با خدا پرداخت و عرض کرد:
    پروردگارا، پیامبر تو داوود علیه السلام سخن تو را به من ابلاغ نمود که اگر بار چهارم گناه کنم، مرا نمی آمرزی به عزتت قسم اگر تو مرا نگاه نداری - و کمک نکنی - همانا تو را نافرمانی کنم و سپس نیز نافرمانی کنم و با هم نافرمانی کنم.

  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    (7)-(او هیچ گونه تشبیهی ندارد)

    در عصر خلافت ابوبکر بود، گروهی از مسیحیان به سرپرستی اسقف و عالم بلند پایه خود به مدینه آمدند، جویای خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله شدند، مردم ابوبکر را معرفی کردند، آنها نزد ابوبکر رفته و سئوالاتی مطرح نمودند، ابوبکر برای گرفتن پاسخ صحیح، آنها را به محضر امام علی علیه السلام فرستاد، آنها نزد امام آمدند در میان سئوالات خود یکی از سئوالاتشان این بود: خدا در کجا است ؟
    امام علیه السلام آتشی افروخت و سپس از آنها پرسید، روی آن حساب می شود پشت و رو ندارد.
    امام علیه السلام فرمود: وقتی برای آتش که مصنوع خدا است، روی خاصی نیست آفریدگار آن که هیچ گونه شبیهی ندارد، بالاتر از آن است که پشت و رو داشته باشد، مشرق و مغرب از آن خداست به هر سو رو کنی، همان سو روی خداست و چیزی بر او پوشیده نیست.


  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    (8)-(هرچه خدا بخواهد)

    در میان بنی اسرائیل، خانواده ای چادرنشین در بیابان زندگی می کردند و زندگی آنها به دامداری و با کمال سادگی و صحرانشینی می گذشت. آنها علاوه بر تعدادی گوسفند، یک خروس، یک الاغ و یک سگ داشتند خروس آنها را برای نماز بیدار می کرد، و با الاغ، وسائل زندگی خود را حمل می کردند و به وسیله آن برای خود از راه دور آب می آوردند، و سگ نیز در آن بیابان، به خصوص در شب، نگهبان آنها از درندگان بود.
    اتفاقاً روباهی آمد و خروس آنها را خورد، افراد آن خانواده، محزون و ناراحت شدند، ولی مرد آنها که شخص صالحی بود می گفت: خیر است انشاء الله.
    پس از چند روزی، سگ آنها مرد، باز آنها ناراحت شدند، ولی مرد خانواده گفت: خیر است، طولی نکشید که گرگی به الاغ آنها حمله کرد و آن را درید و از بین برد، باز مرد آن خانواده گفت: خیر است .
    در همین ایام، روزی صبح از خواب بیدار شدند و دیدند همه چادرنشین ها اطراف مورد دستبرد و غارت دشمن واقع شده و همه اموال آنها به غارت رفته و خود آنها نیز به عنوان برده به اسارت دشمن درآمده اند، و در آن بیابان تنها آنها سالم باقی مانده اند.
    مرد صالح گفت: رازی که ما باقی مانده ایم این بوده که چادرنشینهای دیگر دارای سگ و خروس و الاغ بوده اند، و به خاطر سر و صدای آنها شناخته شده اند و به اسارت دشمن در آمده اند.
    ولی ما چون سگ و خروس و الاغ نداشتیم، شناخته نشدیم، پس خیر ما در هلاکت سگ و خروس و الاغ مان بوده است که سالم مانده ایم.
    این نتیجه کسی است که همه چیزش را به خدا واگذار می کند.
    (9)



صفحه 1 از 10 12345 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 03-04-2010, 16:42

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi