صفحه 7 از 7 نخستنخست ... 34567
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 70

موضوع: داستانهايى از مردان خدا

  1. Top | #61

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ذكر اشياء

    ((حضرت حاج آقاى ناجى )) فرمودند:
    از ((مرحوم شيخ اسدالله قمشه اى )) كه خودش جزء والهين بوده كه در سن سى و دو سالگى رحمت خدا رفته بود كه خود آن حالاتشان يك بحثى دارد.
    مرحوم همايى در رياضيات شاگرد ايشان بوده و خيلى عجيب بود و اشعارى هم دارد. كه تخلصش ديوانه است ، نقل ميكنند:
    ((شيخ اسدالله قمشه اى )) در اطفار سلوكيه بوده يك شب نيمه شبى براى تهجد بلند مى شود احساس مى كند كه همه عالم فانى مى شود باز همه عالم به وجود مى آيد، اصلا يك حالت عجيب و غريبى اين راحالت فنا و بقا مى گويند و چيز عجيب وغريبى در سلوك هست .
    يك مقدار خودش را در اين حالت باقى و مى بيند خيلى مطلب بالاست . بعد ميگويد: خوب است ببينم كدام يك از اساتيد، اين حرف را مى فهمد.
    همان نيمه شب بلندمى شود يك سَرى به مدارس ميزند كه ببيند كى اين مطلب دستش است ومى فهمد.
    بذهنش مى رسد يك سَرى به حجره آخوندبرود. آن وقت مدرسه صدر چهار باغ بوده راه مى افتد مى بيند در كل راه اين فنا و بقا ادامه دارد، بعد درحجره آخوند مى آيد، مى بيند، مرحوم آخوند مى گويد: لا اِلَّهَ تمام موجودات فانى مى شوند، تا مى گويد: اِلا اللّه موجودات بقاء بااللّه پيدا مى كنند، مى بيند خود مرحوم آخوند است كه فنا و بقا را دارد ايجاد مى كند، ايشان تازه توقع داشته ببيند آخوند مى فهمد يانمى فهمد.
    تازه مى فهمد ذكرايشان است كه منشا اينچنين اثرى شده وايشان اذكارش ‍ اذكار عجيبى بوده .


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #62

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    تخت فولاد

    ايشان فرمودند:
    يك عده از شاگردان مرحوم آخوند قصد مى كنند كه يك مقدار سر بسر آخوند بگذارند. خُب مرحوم آخوند يك آدم فوق العاده و خيلى مرتب ومنظم و دقيق و مقرراتى بود. كسى هم حق تصرف در امور ايشان را نداشت و اجازه هم نمى داد كسى مداخله كند.
    شاگردها قصد مى كنند كه ايشان را اذيت كنند. يك روز پنج شنبه بعد از ظهربه ايشان مى گويند: استاد مى خواهيد برويم تخت فولاد؟
    مى گويد: اشكالى ندارد، ((تخت فولاد قديم اطاق اطاق و حجره حجره بود و يك عده عصر پنج شنبه تا عصر جمعه اقامت مى كردند در آنجا مى خوابيدند .
    مرحوم آخوند رسمش اين بود كه بعد از نماز مغرب و عشاء مى خوابيد كه نصف شب بيدار شود. در آن روز مرحوم آخوند به اين نكته الطفات نداشت . كه ((مرحوم آشيخ مرتضى ريزى )) كه دراصفهان مشهوربوده درآن موقعها ((دعاى كميل )) مى خوانده ، و در اصفهان بين پيرمردها معروف بود كه ايشان هر وقت در ((تخت فولاد)) ((دعاى كميل )) مى خواند و به الهى العفو، مى رسيد همه باهم دسته جمعى ((الهى العفو و يانور و يا قدوس )) مى گفتند. صدايشان تا اصفهان مى رسيد و شنيده مى شد، جمعيّت عجيب وغريبى شركت مى كردند.
    شاگردها، آخوند را مى برند آنجايى كه سر و صدا زياد بود، توى اطاق مى گذارند و مى روند و مى گويند: آخر شب آخوند از خواب بيدار مى شود، ((مرحوم حاج شيخ مرتضى )) هم طبق روال هميشه شروع مى كند به مناجات كردن و الهى العفو گفتن .
    صبح كه مى شود شاگردهابر مى گردند كه براى مرحوم آخوند بساط صبحانه راه بيندازند و براى جناب آخوند چاى بريزند حالاشاگردها مى دانستند آخوند ديشب نخوابيده ودعاى كميل آشيخ مرتضى طول مى كشيده وروال آخوند را هم بهم زده اند
    مى گويند: استاد ديشب خوب خوابيديد يانه ؟ مرحوم آخوند هم دوسه تا فحش وافاضات ملكوتى نثارشان مى كند و مى گويد: اين فلان فلان شده هم خلاصه با اين الهى العفوها و يا نور و يا قدوسش بلا خره ما را هم سرحال آورد.

  4. Top | #63

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    حق رفاقت

    ايشان فرمودند:
    حضرت ((آقا سيد جعفر ميردامادى )) از قول پدرش نقل مى كرد، كه پدرش ‍ شاگرد مرحوم خان و ((آخوند كاشى )) بوده ((مرحوم خان قشقايى )) زودتر از مرحوم كاشى به رحمت خدا مى روند، در وقتى كه مرحوم خان رحمت خدا مى رود مى گويند:
    مرحوم آخوند خيلى حالش بد بوده بقدرى مريض بوده كه نمى توانسته راه برود، مرحوم آخوند خيلى مضطرب و ناراحت بود آخه رفيق صميمى او بوده .
    جنازه مرحوم خان را توى ((مدرسه صدر)) آوردند كه براو نماز بخوانند، تا جنازه را به مدرسه آوردند كه دور حياط مدرسه بگردانند بى تابى ميكرده و نمى توانسته قدم از قدم بردارد.
    خُب ايشان زعيم وبزرگ حوزه هم بود، ايشان به شاگردانش اشاره ميكند كه زير بغل هايم را بگيريد. گفتند: آقا شما نمى توانيد راه برويد نمى خواهيد بيائيد. بفرمائيد؟
    مرحوم آخوند مى فرمايند: خير من بايد بروم خلاصه زيربغلهاى آخوند را مى گيرند و ايشان چند قدمى به مشايعت جنازه مرحوم خان مى روند و بيشتر از آن نتوانستند قدم جلوتر بگذارند، همان چند قدم را مشايعت مى كنند و بر مى گردند و بعد جنازه را از مدرسه بيرون مى برند، مسئله تمام مى شود.
    سه شب از اين ماجرا نگذشته بود كه من مرحوم خان را خواب ديدم . مرحوم خان به من فرمود: فلانى برو از آخوند تشكر كن .
    من گفتم : براى چه تشكر كنم ؟!
    گفت : آخه تو كه نمى دانى . گفتم چرا مى دانم ايشان چند قدمى كه بيشتر به مشايعت شما نيامد من در آنجا بودم اين چيزى نبود.
    فرمود: آخه تو نمى فهمى مرحوم آخوند كه چندقدم آمد يك سِرى اذكارى رادنبال جنازه ام گفت .كه اين اذكارسبب شد من از برزخ نجات پيدا كنم وكُليّه كارمان رتق وفتق گردد و تو برو از او تشكر كن و به او بگوالحق كه حق رفاقت رابجاآوردى

  5. Top | #64

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    مقام آخوند


    شخصى معاصر با مرحوم آخوند بود بنام مرحوم ((آية اللّه فانى )) پدر ((علامه فانى )) معاصر كه ايشان بارها با ((حضرت حجة )) عليه السلام ملاقات داشتند،
    وقتى همين ((آسيد على فانى )) بدنيا ميآيد بدستور ((حضرت حجة )) عليه السلام ايشان مامور مى شود كه دخترى را در يزد بگيرد و حضرت فرموده بودند مايك ولدى به تومى دهيم كه آن ولد ((مروج آل محمد)) صلى الله عليه وآله مى شود و ايشان هم خيلى عجيب بوده و هم عصر آخوند هم بوده و هم اهل سلوك بوده .
    مى گويند: مرحوم آخوند فوت شده بود ايشان هم فوت كردند. يكى از شاگردان مشترك اين دو بزرگوار كه شايد مرحوم خراسانى بوده مرحوم آخوند را در خواب مى بيند، به مرحوم آخوند مى گويند: شما درجاتتان بالاتر است يا مرحوم فانى ؟
    ايشان مى گويند. مرحوم فانى . به دو دليل از من بالاتر است ،
    اول : اينكه ايشان سيد بودند و من نبودم ، دوم : ايشان بار عيال كشيد و من نكشيدم .

  6. Top | #65

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    اداء قرض

    ((حضرت حاج آقا هاشم زاده )) فرمودند:
    ((مرحوم آميرزا ابوالمعالى )) رضوان الله تعالى عليه كه شبى 12 هزار مرتبه ختم ((امن يجيب المضطر اذا دعا و يكشف سوء)) مى فرمودند و اهميت بندگى خدا هم اينست .
    ايشان مردعجيبى بوده وآرامگاه ايشان محل زيارت مردم اصفهان است بعد از وفات اين بزرگوار، فردى از تجار ورشكست مى شود و به پول آن زمان مثلاً سيصد تومان مقروض مى شود و 300 تومان درآن زمان خيلى بود. و كسى هم به ايشان پول قرض نمى داده و چيز ديگر هم نداشته بفروشد.
    سر قبر ((مرحوم آميرزا ابوالمعالى )) رضوان الله تعالى عليه مى آيد و به ايشان متوسل مى شود و مى گويد:
    آقا ديگر چيزى از زندگى يم باقى نمانده كه بفروشم و 300 تومان بدهكارم ، آقا جان عنايتى كنيد. به شما متوسل شده ام شما واسطه شويد پيش خدا تا فرجى برايم برسد.
    سر قبر مى نشيند و زيارت عاشورا و 40 حمد مى خواند و اينها را به روح ((آميرزا ابوالمعالى )) هديه مى كند. و از ايشان مى خواهد كه 300 تومان بدهكاريش را بدهد. بعد از ظهر بود كه تكيه بان تخت فولاد پيش ايشان مى آيد و مى گويد: يكى با شما كار دارد و شما را مى خواهد. وقتى كه بيرون تكيه مى آيد مى بيند مردى بايك الاغ ايستاده .
    جلو مى رود و مى گويد چه كار داريد؟
    مى گويد: ملك التجار مرا دنبال شما فرستاده و با شما كار دارد، شما سوار اين الاغ شويد تا شما را به منزل ملك التجّار ببرم . ايشان سوار الاغ مى شود و نمى داند جريان چيست .وقتى كه مى آيد توى انگورستان ومنزل ملك التجار مى بيند ملك التجار پشت دستگاه چاى نشسته و يك چاى به ايشان تعارف مى كند و خلاصه پذيرائى مفصلى از او مى كند و بعد مى گويد:
    من بعد از ظهرها يك مقدار مى خوابم . امروز هم كه خوابيده بودم در عالم خواب ديدم ((مرحوم آميرزا ابوالمعالى )) تشريف آوردند و فرمودند: سيصد تومان برداريد ببريد به فلان كسى كه آمده سر قبر من بدهيد چون ايشان مقروض است .
    من ازخواب بيدار شدم و خدمتكارم را با الاغ دنبال شما فرستادم كه شما را سوار كند و بيائيد اينجا و 300 تومان به شمابدهم .
    اثر بندگى خدا اين است كه سر قبر آنها هم برويد نتيجه مى دهند.

  7. Top | #66

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ابوالمعالى

    ايشان فرمودند:
    مشهور است كه هر كس سر قبر ((آقا ابوالمعالى )) در ((تخت فولاد اصفهان )) برود و چهل تا ((حمد)) بخواند به حاجت و مطلبش مى رسد. مى گويند:
    يك روز ((حاج آقا منير بروجردى )) كه از علماء و اخيار اصفهان و در استخاره مشهور بوده ، قرض دار مى شوند و مشكل بزرگى برايشان پيش ‍ مى آيد.
    مى آيند سر قبر ((ابوالمعالى )) و چهل ((حمد)) را مى خوانند، وقتى كه ((حمد)) آخرى را داشتند مى خواندند،
    يك دفعه مى بيند خادم ملك التجاره مى آيد و مى گويد: ملك التجار سلام مى رساند و مى گويد كه شما تشريف مى آوريد پيش من يا خدمت شما برسم ؟
    آقا مى فرمايند: بنده مى آيم .
    خلاصه مى روند منزل ملك التجار، مى بينند كه ملك التجار لباس پوشيده آماده و منتظر ورود آقا هستند وقتى وارد مى شوند مبلغى را كه آقا قرض ‍ داشتند ملك التجار مى دهد و مى گويد اين حاجت شما.
    آقا مى گويند: موضوع از چه قرار است ؟!
    ملك التجار مى گويد: من ديشب خواب ديدم كه ابوالمعالى به خواب من آمده است و مى گويد: اين ((حاج آقا منير بروجردى )) به خاطر قرضش آمده و متوسل به من شده و شما قرض ايشان را پرداخت نمائيد.

  8. Top | #67

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    صله رحم

    حضرت ((آية الله خزعلى )) دامة فرمودند:
    شخصى در بايگانى يك اداره كار مى كرده . رئيس اداره پرونده اى را از او مى خواهد، هر چه مى گردد پيدا نمى كند اين كار تا چهل روز ادامه پيدا مى كند ولى نتيجه اى نمى گيرد.
    رئيس اداره ناراحت مى شود مى گويد: اگر پرونده را تا فردا پيدا نكنى تو را از اداره بيرون و اخراجت مى كنم .
    اين شخص خيلى ناراحت مى شود، يكى از آقان به ايشان مى گويد: چيه چرا اينقدر ناراحتى ؟
    مى گويد: جريان از اين قرار است ، ايشان مى گويد خُب با آقاى ((شيخ رجبعلى )) صحبت كن . گفت : ايشان را نمى شناسم ، اتفاقاً داشتند صحبت مى كردند ايشان داشتند از آنجا رد مى شدند.
    گفت : همين آقايى كه عبا روى دوشش است همين است . برو با او صحبت كن تا تو را راهنمائى كند. گفت : اين تا سلام كرد، شيخ فرمود: تو به خاطر پرونده آمده اى ؟
    پرونده گم كرده اى ؟ گفت : من متحير شدم و گفتم : بله . چه طور؟
    فرمودند: اين چوبى است كه خدا به تو دارد مى زند به خاطر اين كه تو با زن برادرت و بچه هاى برادرت قهر كرده اى صله رحم نكردى به خاطر اين كار خدا چوبت مى زند.
    تو چرا با خانواده برادرت و بچه هاى يتيم برادرت ارتباطت را قطع كردى ؟
    گفت : آخه آقا زن فلان .... آقا فرمودند: همين كه دارم بهت مى گويم .
    اگر مى خواهى پرونده ات پيدا شود، بايد بروى صله رحم كنى ، قدرى ميوه بگير و برو بچه ها را بخندان و خوشحال كن تا فردا پيدا شود، در غير اين صورت همين است كه دارى .
    گفتم : چشم آقا مى روم . بعد همين كه خواستم حرفى بزنم ، فرمود: همين كه بهت گفتم ، برو معذرت خواهى و كمك كن .
    من رفتم ميوه گرفتم و آمدم در خانه و از زن اخوى معذرت خواهى كردم و با بچه ها هم خيلى گرم گرفتم و اين ها را قدرى خنداندم و صحبت كرديم و بعد آنها را به منزل دعوت كردم و خيلى خوشحال شدند و فرداى آن روز رفتم توى اداره و اولين پرونده كه دست گذاشتم ديدم همان پرونده است .

  9. Top | #68

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    دل سوزاندن

    حضرت ((حجة الاسلام والمسلمين جناب حاج آقا فاطمى نيا)) اَدامَ اللّه ظله الشريف فرمود:
    يكى از صالحان برايم نقل كرد:
    پيره زنى آمد خدمت ((حاج شيخ رجب على خياط تهرانى )) كه اهل مكاشفه بود و گفت : آقا پسرم جوان است و مريض شده هرچه حكيم و دوا كرده ام بى فايده بوده و تمام اطبأ جوابش كرده اند؛ يك فكرى بكنيد.
    صاحبان مكاشفه مى دانيد كه اينها گاهى حال براى مكاشفه دارند گاهى ندارند اين نيست كه هميشه در حال مكاشفه باشند، اين ائمه معصومينند كه هميشه دراين حال هستند بقيه گاهى سيمشان وصل مى شود وگاهى نمى شود آنهايى كه سيمشان وصل مى شود اينها ديدنى هستند.
    گفت : ((حاج شيخ رجب على )) در آن وقت سرحال بود.
    شيخ سرش را پائين انداخت لحظاتى تامل كرد، بعد فرمود: پسرت سلاّخ است گفت : بله .
    شيخ فرمود: خوب نمى شود. گفت : چرا؟
    فرمود: بخاطراينكه گوساله اى را جلوى مادرش كشته . و پسر شما دو سه روز بيشتر زنده نيست ، دل سوزانده آنهم دل يك حيوانى وآنهم مادرش آه كشيده و ميمرد.
    مادر جوان گفت : آشيخ يك كار بكن پسرم نميرد و بعد شروع به گريه كرد.
    آشيخ فرمود: آخه من چه كاركنم دست من كه نيست . ايشان دل سوزانده و آه آن حيوان گرفته و بعد آن جوان هم مرد.
    ببينيد اين دل يك حيوانى را سوزانيد و به اين روز افتاد و آن وقت تو دل انسان كه اشرف كائنات است مى رنجانى وبدرد مى آورى ، واى بحال آن آدم هايى كه دل انسانها را بسوزانند، جواب خدا را چه مى خواهند بدهند. اى مردم مواظب باشيد.....

  10. Top | #69

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    پير ابرو

    حضرت حاج آقاى هاشمى زاده فرمودند:
    اصفهان چهل بابا داشته كه همه از اولياء و از عجايب روزگار بودند البتّه از اين چهل باباها هفت هشت تاى آنها را مى شناسيم كه يكى هم ((بابا ابرو)) پير ابرو بوده .
    ايشان شخص عجيبى بوده و هميشه در قبرستان تخت فولاد شب و روزش ‍ را بسر مى برده و از عُباد و زُهاد و اغتاب و اوتاد و رياضت كش ها بوده و ابروهايش بقدرى بلند بوده كه روى چشمانش را مى گرفته و طريقه ارشاد و هدايت ايشان اين بوده كه گنه كاران و بزه كاران و شيّادان را خدمت ايشان در جمع خانه مى آوردند.
    يك شب يا يك روز ابروهايش را بالا مى زده ، يك نگاهى به آنها مى كرده و آنها را عوض مى كرده و تصفيه و پاك و روحانى ومنقلب مى شدند.

  11. Top | #70

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    پــــــــــــایــــــــــ ان

صفحه 7 از 7 نخستنخست ... 34567

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi