گفتم:
اى آقاى من سؤالى دارم؟ فرمود:
بپرس.
گفتم:
در سال (1269) هزار ودويست وشصت ونه به زيارت حضرت على بن موسى الرّضا (عليه السّلام) رفتم در قريه درّود (نيشابور) عربى از عربهاى شروقيه، که از باديه نشينان طرف شرقى نجف اشرف اند را ملاقات کردم واو را مهمان نمودم از او پرسيدم:
ولايت حضرت على بن موسى الرضا (عليه السّلام) چگونه است؟ گفت:
بهشت است، تا امروز پانزده روز است که من از مال مولايم حضرت على بن موسى الرضا (عليه السّلام) مى خورم نکيرين چه حق دارند در قبر نزد من بيايند وحال آنکه گوشت وخون من از طعام آن حضرت روئيده شده آيا صحيح است آيا على بن موسى الرضا (عليه السّلام) مى آيد واو را از دست منکر ونکير نجات مى دهد؟ فرمود:
آرى واللّه جدّ من ضامن است.
گفتم:
آقاى من سؤال کوچکى دارم؟ فرمود:
بپرس.
گفتم:
زيارت من از حضرت رضا (عليه السّلام) قبول است؟ فرمود:
انشاء اللّه قبول است.
گفتم:
آقاى من سؤالى دارم.
فرمود:
بپرس.
گفتم:
زيارت حاج احمد بزاز باشى قبول است، يا نه؟ (او با من در راه مشهد رفيق وشريک در مخارج بود)؟ فرمود:
زيارت عبد صالح قبول است.
گفتم:
سؤالى دارم؟ فرمود:
بپرس.
گفتم: