صفحه 7 از 7 نخستنخست ... 34567
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 65 , از مجموع 65

موضوع: داستانهایی از انوار اسمانی

  1. Top | #61

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    () داخل شدن حضرت يوسف صديق به رودنيل براى تغسيل

    در بكى العيون مسطور است وقتى كه حضرت يوسف على نبينا و آله و عليه السلام را نزديك مصر رسانيدند، مالك گفت اى غلام عبرانى برو و در رود نيل غسل كن و بدن خود را از گرد و غبار راه پاك كن و لباسهاى پاكيزه و فاخر بپوش و نزديك مصر شده ايم .
    آن حضرت با بدن عريان دخل آب رود نيل شد در آن حال يكى ازماهيان فرياد كرد و با زبان خود خطاب به ماهيان ديگر نموده گفت كه اى ماهيان اين جوان ، حضرت يوسف صديق است به جهت احترام و اكرام او چشمهايتان را بپوشانيد مبادا نظر شما به بدن بى پوشش او بيفتد پس ماهيان با شنيدن اين سخن به آن حضرت اعزاز و اكرام و احترام ملاحظه كرده تماما چشمهات را بپوشانيدند و ابدا به طرف آن حضرت نگاه نكردند و حال آنكه ماهيان به آدميان نامحرم نيستند.
    حضرت يوسف على نبينا و آله و عليه السلام تبسم نمود نورى از دندانهاى مباركش ساطع شد كه دروازه هزار نفر از نور او مدهوش شدند و چون جناب يوسغ را به كار رود نيل آوردند عكس جمال حضرت يوسف به آب نيل افتاد يك ماهى سر بيرون كرده اندام لطيف حضت يوسف را ديد و غوطه به آب زده ماهيان ديگر را خبر كرد كه اى ماهيان حضر يوسف كنار رود نيل آمده زود خود را برسانيد و او را زيارت كنيد پس ماهيان فوج فوج از قعر و ته دريا به روى آب آمدند و به حضرت يوسف تعظيم و تكريم نموده و او را زيارت كردند و خداوند به همان ماهى دو فرزند عطا كرد يكى حامل خاتم حضرت سليمان گرديد وديگرى معراج حضرت يونس كه او را در شكم خود سير داد تا وقتى كه به حكم خدا او را به كنارى انداخت چنان بدن مبارك يوسف لطيف و نازك شده بود كه به حرارت آفتاب دوام نداشت فى الحال به حكم خداوند قادر متعال درخت كدويى روئيده به بدن لطيف و نازك جناب يونس سايه انداخت و يك بز كوهى فرستاد كه از شير بخورد و چشمه اى برايش جارى نمود و حال آن كه بدن جناب يونس نه زخم شمشير و نه زخم خنجر و تيرداشت .
    اما يوسف عريان كربلا امام بيمار با اهل بيت اطهار وقتى كه داخل شهر كوفه خراب گرديدند الخ .... (62).
    اما يونس كربلا كه آن يوسن كه به طفيل وجود مبارك اين خلق شده بود با اين بدن مجروح و عريان در پيش سواران افتاده بود سايه بانى نداشت مگر مرغان با پرهاى خودشان سايه به آن بدن عريان و بريان انداخته بودند.


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #62

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    () در بيان وفات جناب سليمان رضى الله عنه

    از اصبغ بن نباته مرويست كه من با سلمان رضى الله عنه در مداين بودم ، وقتى كه او حاكم مداين بود و در وقت بيمارى او هر روز به عيادتش مى رفتم تا اين كه مرض او اشتداد يافت به من گفت اى اصبع پيغمبر صلى الله عليه و آله به من فرمود چون وفات تو نزديك شود ميتى با تو تكلم خواهد كرد پس مى خواهيم مرا به قرستان ببرى تا ببينم كه وفاتم نزديك است يا نه .
    او را به قبرستان برديم بر اهل قبور سلام كرد ناگاه ميتى جواب سلام او را داد و مكالمه بسيارى نمود تا ميت گفت يا سلمان نديدم چيزى كه محبوبتر باشد نزد خداى تعالى جز سه چيزكه اول نماز شب در شب بسيار سرد دوم روزه در روز بسيار گرم ، و سوم صدقه با دست راست كه دست چپ آنرا نداند پس كلام ميت قطع شد ما او را به منزلش و در جاى خودش گذاشتيم پس سرش را رو به آسمان بلند كرده است گفت : اى خدايى كه اختيار هر چيز به دست تو است به تو ايمان آوردم و به پيغمبرت متابعت كردم و به كتابت تو تصديق نمودم و آن چه كه وعده فرموده بودى رسيد پس مرا قبض ‍ روح كرد و به سوى خود بران . خادم سلمان مى گويد: گفتم : كدام كس تو را غسل مى دهد گفت كسيكه پيغمبر را غسل داد گفتم او در مدينه است گفت همين كه پاهاى مرا رو به قبله راست كردى حنك مرا بستى صداى سم اسبش را خواهى شنيد پس گفت

    اشهد لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان عليا ولى الله و اوصيائه حجج الله

    و تمام شدن من چشمهاى او را بر هم كشيدم وبستم ديدم صداى سم اسب بلند شد بيرون آمدم نظر به جمال عالم آراى اميرالمؤ منين عليه السلام افتاد و سلام عرض كردم حضرت جواب داد و فرمود: ابوعبدالله ، سلمان وفات نموده گفتم بلى .
    آن بزرگوار داخل شد و ردا را از روى سلمان دور كرد ديدم كه سلمان به آن حضرت تبسم كرد بعد از آن كه مرده بود سلام كرد و خواست به جهت تعظيم امام على عليه السلام برپا خيزد حضرت فرمود (( عدلى موتك معاذ)) عنى به حال مردگى خود برگرد پس به مردگى خود برگشت حضرت فرمود كه يا ابا عبدالله وقتى كه به خدمت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله ميرسى عرض كن كه امت تو با برادرت چه ظلم و ستمها كردند.
    زادان عرض كرد يا اميرالمؤ منين عليه السلام اگر اذن ميدهى آبى حاضر كنم ، تا سلمان را غسل دهيم و سدر كافور مهيا نمايم ، حضرت فرمود اى زادان خدات را رحمت كند ما به ملائكه امر نموديم كه آب از چشمه سلسبيل و سدر كافور از سدرة المنتهى حاضر نمايند، و كفن سلمان را از بهشت (( مدها متان )) آورند.
    زادان مى گويد ما در اينحال بوديم خيمه سبزى برپا شده و سطلهاى طلا از آسمان فرود آمده در آن خيمه گذاشته شد و اميرالمؤ منين على عليه السلام با دست مبارك خود و آن خيمه شروع به غسل سلمان نمود عرض كردم اذن مى دهى به شما اعانت در تغسيل سلمان كنم فرمود: اى زادان ! چهل هزار ملائكه به جهت تغسيل سلمان حاضر شده اند و ملائكه كروبين در تغسيل سلمان مرا اعانت مى كنند و اب بر دست من مى ريزند چون امير عليه السلام از تغسيل سلمان فارغ شد ديدم قطيفه سبزى از آسمان فرود آمد و در آن جا گذاشته شد اميرالمؤ منين عليه السلام آن را گشود ديدم كفن لطيفى در آن گذاشته بودند و رقعه سر بسته در آن بود چون اميرالمؤ منين عليه السلام رقعه را گشود ديدم كه در آن نوشته شده (( هذه هديه من الله الغالب الى محب على بن ابيطالب ، سلمان )) يعنى اين هديه اى است كه خداوند غالب بر دوست على بن ابيطالب سلمان فرستاده پس حضرت بر آن كفن اين دو بيت را نوشت .

    وفدت على الكريم بغير زاد من الحسنات و القلب السليم فحمل الزاد قبح كل شى ء اذا كان الوفود على الكريم

    يعنى سلمان بر خداوند كريم وارد شد در حالى كه زاد و توشه اى از اعمال حسنه وقلب سليم ندارد و حمل نمودن و برداشتن زاد و توشه قبيح تر جميع قبايحست .
    زمان كه ورود شخصى به كسى باشد كه بسيار كريم و اكرام باشد، آن كفن را بر قامت سلمان پوشيده و او را در نعشى خوابانيده و همين كه خواست به نمازش شروع نمايد هاتفى از عالم غيب آواز داد كه اى ولى خداوند قدرى صبر كن تا ملائكه هاى عرش و ملائكه هاى آسمان و ارواح مقدسه انبياء و اوصياء و اولياء حاضر شوند كه همگى مى شتابند تا با تو بر دوست تو نماز گذارند در آن حال صداى تكبير و تهليل و تمجيد ملائكه بلند شد كه همه بر نماز سلمان حاضر شدند پس اميرالمومنين عليه السلام نماز خوانده و او را دفن نمود و بر استر خود سوار شد و از نظر غايب شد و بعد از نماز صبح بود كه از مدينه و به روايتى از كوفه بيرون آمده بود و اول ظهر بود كه به مدينه يا كوفه داخل شد(63).

  4. Top | #63

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    () كرامت حضرت سلمان عليه الرحمة

    در بعضى از كتب اخبار روايت شده كه :
    روزى ابوذر به منزل سلمان آمد و ديد كه ديگ پر بارى در بالاى سه سنگ گذاشته بود كه ناگاه ديگ سرنگون شد اما نه از گوشت و نه از آبش قطره اى ريخته شد پس ديگ را درست كرد و مشغول صحبت شدند كه ناگاه دوباره سرنگون شد ولى از گوشت و آبش چيزى ريخته نشد و مرتبه سوم ابوذر خيلى متعجب شد.
    سلمان برخاست و سه عدد سنگ كوچك به زير ديگ گذشت سنگها
    مشتعل شد و ديگ را جوشانيد بيتشر تعجب نمود تا اين كه آن گوشت را با آبش خوردند ابوذر بيرون آمد و در تعجب كه ناگاه به حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام برخورد كرد.
    آن بزرگوار از تعجب ابوذر سوال نمود ابوذر دليل تعجبش را براى حضرت تعريف كرد حضرت فرمود تعجب مكن كه در نزد سلمان علوم اولين و آخرين و اسم اعظم خداى تعالى است كسى كه صاحب اين درجه باشد اين قسم كارها از او عجيب و بعيد نيست (64).

  5. Top | #64

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    () ايضا كرامت حضرت سلمان عليه الرحمة

    روزى مقداد عليه الرحمه وارد منزل سلمان شد ديد كه ديگى در بالاى سنگ گذاشته و ديگ بدون آتش خود به خود مى جوشد مقداد در تعجب ماند كه ديگ بدون آتش چطور خود به خود مى جوشد پس قدرى صحبت نمودند، ناگاه ديد كه آب ديگ چنان غليان و فوران ميكند كه اندك ماند از ديگ بالا شده و فرو ريزد سلمان به مقداد گفت برخيز ديگ را از غليان و فوران خاموش كن تا آبش ريخته نشود مقداد برخاست به هر طرف منزل نگاه نگاه كرد چيزى نيافت كه ميان ديگ داخل كرده غليانش را فرو نشاند معطل ماند در آن حال ديد كه جناب سلمان آمد و دست خود را در ميان ديگ جوشان داخل نمود و با دست خود گوشت و آبش آن قدر آميخت كه ديگ از فوران افتاد زياده از سابق از كار سلمان تعجب نمود تا اين كه آنچه در ديگ بود با سلمان خوردند، و بيرون شده و در اثناى راه رسول خدا صلى الله عليه و آله را ملاقات كرد آن حضرت از تعجب مقداد سوال نمود مقداد سبب تعجب خود را عرض كرد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه در كار مسلمان اين قدر تجب نكن كه كسى كه از ما اهل بيت باشد اين كارها از او عجيب نمى باشد (65).

  6. Top | #65

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,859
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    پـــــــــــــــــــــــا یــــــــــــــــــــــــ ــان

صفحه 7 از 7 نخستنخست ... 34567

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 03-04-2010, 16:42

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi