صفحه 3 از 25 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 250

موضوع: سخنان علی علیه السلام از نهج البلاغه

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    این وضع، بسیار بدوران جاهلیّت و عهد ما قبل اسلام شبیه است، که مشاهده می شود شئون حیات ملی و مذهبی ما دمبدم بخطر نیستی و سقوط تهدید می گردد و مال و ناموس مردم از نزدیکی در دسترس غارتگران و دزدان ماجراجو قرار گرفته است.
    آنکه پیش از من بر این دستگاه بزرگ حکومت میکرد، قانون مقدّس اسلام و رفتار عادلانه خلفاء راشدین را ناچیز انگاشته و تا دورترین مرزهای کشور دست تعدّی و ظلم دراز کرده بود.
    امروز که دست انقلاب و آشوب او را از کاخ آسمان خراش سلطنت و استبداد در گور تیره پنهان کرد، باز هم دیده می شود که بدعت های آن پیرمرد بصورت شراره های نیمه خاموش در میان جامعه دود فتنه و شرارت برانگیخته آتش نفاق را دامن می زند.
    بخدای توانا سوگند، چنان نقشه حدود و حقوق را با هندسه عدل و داد ترسیم کنم که پشیزی از دارایی بینوایان بر گردن اشراف بنی امیّه، یعنی همان کسانی که با شمشیر ستم و جور خود بجان مردم افتاده و سرانجام پیشوای خود را هم فدای تبهکاری و اشتباهات خود کرده بودند، باقی نماند.
    باز هم بهر چه مقدّس است قسم، پولهایی که از ثروت دیگران، بکابین زنان رفته و قباله های املاک بدان وسیله تنظیم شده است، بدست عدالت ما باز گرفته خواهد شد، و آن اسناد و مدارک را که بامضای ظلم ننگین است، بهیچ رسمیّت نخواهیم شناخت.
    امضاء


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    با عدل چگونه اید شما ای کسانی که از دست عدالت بفریاد می آیید، حتما از ظلم بیشتر رنجه خواهید شد. اگر شربت گوارای عدل و داد با آن همه حلاوت بمذاق شما ناگوار و زننده آید، زهر نامطبوع و تلخ ستم هزار مرتبه ناگوارتر خواهد بود.
    پس ای بندگان خدای، از پروردگار خود بترسید و همواره پاکدامن و پرهیزگار باشید. نه گمان کنید که تنها بانتقام طبیعت در دنیا حساب ستمکاران پاک است، بلکه در روز رستاخیز محکمه عدل الهی بدقّت حقوق بینوایان را رسیدگی خواهد کرد و از پر کاهی ناچیز، آن دادگاه با احتیاط و دقیق، صرفنظر نخواهد نمود.
    آنها، آنهایی که بندگان خدای را نبخشیده اند، چگونه از پروردگار امید بخشش و گذشت خواهند داشت آنهایی که آتش ستم در خرمن هستی رنجبران افروخته اند، چگونه از آتش دوزخ برکنار خواهند ماند از دولت ما، افزون از عدالت و داد انتظار نداشته باشید
    لکم علیّ مثل الّذی لی علیکم «شاه را بر ملت امتیازی نیست.»

    در یکی از روزهای صفین (جنگ داخلی اسلام در قرن اول هجرت که تاکنون تاریخ نظیرش را نشان نداده است.) موقعی که امیر المؤمنین (ع) نیروی خود را، بمنظور یک حمله عمومی، بصف کرده و با دقت واحدهای آن را سان دیده بود، این خطابه را در مقابل دویست هزار چشم که از زیر کله خودهای آهنین مانند شراره های آتشین شعله می زد و برق غرور و امید از آنها می درخشید، ایراد فرمود: حق، کلمه ای گرانبها و سنگین است و هر قدر تلخ و زننده باشد بنتیجه شیرین و دلپذیر می ارزد.
    حق، در نظر رادمردان از فضای آسمان و زمین وسیعتر است، ولی چشمان ناپاک و کوتاه بین آن را مانند سوراخ سوزن تنگ و باریک می بیند.
    حق، در عالم اندیشه و خیال مانند آب زلال صاف و سهل است، ولی وای بر آن روز که بمرحله عمل قدم گذارد، چقدر دشوار و سخت ایفا می شود.
    خداوند متعال، نخستین بین خود و جهانیان حقّی بر اصل مساوات و برابری برقرار کرده امضاء فرمود که: حقّ من بر بندگان اطاعت و عبادتست، و حقّ بندگان بر من نعمت و بهشت جاودان، سپس در میان بندگان حقوق فردی و اجتماعی مقرّر داشت که بنیان حیات ملل بر پایه آن حقوق استوار است.
    ولی در مدار ملّیّت و اجتماع دو حقّ را مانند محور کار گذاشت که چرخهای زندگی فقط بفشار این دو حق بزرگ گردش میکند و آن حق شاه و حق رعیت است که اگر اندک رخنه ای در اساس این دو پایه بزرگ شکست افکند، کاخ معیشت و حیات از سر واژگون گشته و جهان در پرتگاه نیستی سقوط می نماید. و همان طور که حقّ آفریدگار بزرگ با بندگانش مساوی است، حق شاه و حق ملت هم مانند دو کفه ترازوی حساس و عادل اندک تفاوت از هم ندارند و درست مساوی و برابرند.
    حقوقی را که پادشاه باید در باره ملت ایفا کند، دادگستری و جستجو از احوال مظلوم و انتقام از ظالم است، و نیز مدیونست که در تمام شئون زندگی با تمام طبقات رعیّت مساوی و معادل باشد.
    در مقابل ملّت وظیفه دارد که از کردار پسندیده سلطان خود حسن استقبال بعمل آورد، و در انجام هر سنّت و قاعده ای که خداوند آن را پسندیده و بحال اجتماع سودمند است، با فداکاری و ایمان دامن بر کمر زند، و در پند و نصیحت بتوده عوام و جوانانی که بمقتضای غریزه و غرور خود در هتک حرمت اجتماع خودسرند، لحظه ای فرو- گذار ننماید. آری نصیحت کنند و پند و اندرز دهند، زیرا کلمات پندآمیز وقتی که از احساسات پاک و سویدای قلب تراوش کند و بنیروی نطق آتشین و سخنرانی گرم تجهیز گردد، از شمشیر برنده تر و از تیر نافذتر خواهد بود.
    بندگان هر چه در ادای شکر خداوند مبالغه و جدّیّت کنند، از عهده یک از هزار آن نیز نتوانند برآمد.
    امّا هدایت طبقات ملّت بتقوی و پرهیزگاری و راهنمایی شاه در مسائل کشور بانی که بمنظور رفع اختلاف و خاموش کردن شعله های آشوب و هرج و مرج بعمل می آید، می توان گفت که بزرگترین قسمت از سپاس خداوند را ادا میکند، زیرا امر بمعروف و نهی از منکر در شئون دینی و اجتماعی نقطه حسّاس و با اهمیّت را تشکیل می دهند.
    تعجب مکنید که چگونه ملت حق دارد پادشاه خویش را نصیحت کند چگونه می تواند صاحب تاج و تخت را از لغزش باز دارد آری خوب می تواند، هر کرا شما در فضیلت و اخلاق بحد نهائی مشاهده می کنید، باز هم از کمک کردن اندرز گویان بی نیاز نیست، و آن را که بسیار کوچک و ناچیز می دانید، ممکن است روزی اندیشه و فکرش ملّتی را از خطر نجات دهد.
    امّا در صورتی که شاه بر رعیّت دست ستم دراز کند و رعیّت هم از نادرستی و پستی پیشوایش استفاده کرد، طبقات نیرومند و قوی بیچارگان را درهم شکنند. چیزی نمی گذرد که کشور ویران می شود و دشمنان زبردست که تا آن روز در پشت حصار عدل سرگردان بوده یارای تعدّی نداشتند هم در این موقع بر آن توده هجوم آورده یکباره بحیات استقلال و ملّیّت کشوری خاتمه دهند، و کاخهای آسمان خراش و قلعه های محکم را با خاک سیاه پست نمایند. در این موقع سیلاب بلا سرازیر شده طوفان حوادث، از چهار طرف، آن اجتماع را مانند پر مرغی سبک و ناچیز ببازی خواهد گرفت. احکام الهی از برنامه زندگی آنها محو خواهد شد، نسل و نژاد آنان برق آسا و بانحطاط خواهد رفت، مردان پاکدامن خانه نشین خواهند شد و عناصر رذل و نانجیب زمام توده را بدست خواهند گرفت، و چنان در گرداب معصیت و در عین حال نکبت و بدبختی فرو خواهند افتاد که همه چیز حتّی خدا را هم فراموش خواهند کرد و از برکت هر نعمت محروم خواهند بود.
    در این موقع یکی از سرداران ارشد که در قلب سپاه فرماندهی داشت، با فریادی که از حرارت و خروش آن صمیمیت و حقیقت بخوبی آشکار بود سپاسگزاری ملت اسلام و احساسات نیروی عراق را چنانکه از سویدای دل حکایت کند، بعرض پیشوای عظیم الشأن خود رسانید، سپس امیر المؤمنین (ع) در حالی که تبسمی تعجب آمیز بر لبان حقگویش نقش بسته بود، بیانات خود را چنین تکمیل کرد: کسی که به بزرگی و عظمت خداوند معترف است، جهان را، با همه جلال و شکوه، بسیار کوچک و ناچیز می بیند.
    بعقیده من پست ترین صفات در پادشاه آنست که از شیرین زبانی و عبارت آرایی پیروان خود مشعوف و خرسند گردد و گفتار مشتی متملق در خاطر او اثر افکنده بر روح غرور و کبریایش پر و بال بخشد من با این که سپاسگزاری شما را پذیرفتم، می خواستم بگویم تربیت روزگار پیشین شما را بر آن داشت که در مقابل پیشوای خود دفتر مدح و ثنا باز کنید. امّا من بحمد اللّه دوست نمی دارم که کردار مرا هر قدر هم خوب باشد بر زبان آورند و در تمجیدش مبالغه کنند، زیرا انجام وظیفه تکلیف طبیعی انسانست و بر این عمل عادی پیرایه ستایش پسندیده نیست، چه ممکن است اندک اندک گفتار شما مرا از حدود حقّ و عدالت منحرف و رفتارم را در تمشیت و اصلاح امور عوض کند. هر چه شما مبالغه کنید، من بهتر می دانم که هنوز بسیاری از وظائفم را در خلافت و امامت ایفا ننموده ام. بنا بر این با من مثل استبداد- طلبان صحبت مکنید و آن قدر در رکابم روی پر مذلت بر زمین مکشید.
    بلکه اگر اشتباهی در کارهایم باز جستید، بی درنگ آن را بمن باز گویید. من اگر از شنیدن نصیحت راجع بعدالت بیزار باشم، حتما از عمل و ایفای آن بیزارتر خواهم بود، و این بهترین آزمایشی است که روحیّه و افکار پادشاهان را بخوبی آشکار می سازد.
    هرگز فراموش مکنید که من و شما و همه کائنات بندگان ضعیف خداوندیم، و تنها کسی که سزاوار ستایش و تقدیس است، پروردگار توانا و مهربان میباشد.
    ما ینتفع بهذا أمرائکم« شهان را شاه پرستان سودی نمی رسانند.»

    نیروی عراق بسوی شام بسیج کرده بود، دهگانان شهر زیبای انبار بر ساحل فرات به آیین ایران قدیم صف بسته بودند، تا موکب همایون امیر المؤمنین (ع) را همچون شاهنشاهان ایران استقبال کنند. چون نوبت رسید، پیش دویدند. علی (ع) را که از سربازان دیگر امتیازی نداشت، با هلهله و شادباش تلقی کردند.
    آن پیشوای آزاده با بیانی نوازش آمیز از رفتار ایرانیان نسبت بشاه انتقاد فرمود.
    پاکدل و پاکیزه جانید، قلبی حساس و عشقی شعله ور دارید، امّا اظهار آن را در حضور کسی که همچون خودتان است، بلکه وظیفه پاسداری و پرستاری شما را بر گردن دارد، هرگز قبول ندارم.
    این احساسات را که بکرنش و تملّق شبیه تر است و برای وظیفه پیشوایی موقعیّتی فوق العاده قائل می شود و خودشناسی را بر پادشاه مشتبه ساخته بخود پرستی و غرور سوقش می دهد، من نمی پذیرم.
    شما مطابق قانون کشور خویش، و آن چنان که خسروان ایران میان رعیّت سنّت گذاشته اند، در ملّت آزاد و با اراده اسلام می خواهید از چون منی که سربازی بیش نیستم، پیشواز کنید، و چنین زحمت استقبال و احترام را بر خود تحمیل کرده نیمروزی بانتظار امام امّت بر روی پای در حرارت خورشید معطّل و معذّب بمانید علاوه بر آنکه پروردگار متعال از این عمل راضی نیست، و در نظر امیر المؤمنین هم سخت ناپسند و مکروه است، بدانید که هرگز احرار و اشراف بدین ننگ تن در نمی دهند و جز خداوند بزرگ احدی را شایسته پرستش و نیایش نمی دانند. خسروان شما، در آن روز که آیین نامبارک طبقاتی را در ایران گذاشته بودند و گروهی پیاده را در رکاب خویش می دوانیدند و بر مقام موهوم خود مغرور و خیره سر تکیه می داشتند، هرگز باور نمی کردند که روزی دوره این باد و بروت بنسر خواهد رسید و آن تخت عاج و کرسی طلا که بر پایه ای هموزن خیال قرار دارد واژگون خواهد شد و هم نخستین خود پرستان را در مذلتگاه نکبت بار نیستی فرو خواهد انداخت و سپس کشوری را نابود خواهد کرد. جامعه ای که شاه را بپرستد، خدای را نخواهد پرستید، و بر اراده و عزم خود ارزش نخواهد گذاشت. و همچون گوسپندانی ذلیل و زبون، کور کورانه بدنبال چوپان خواهد رفت و شبان بیخرد را هم بغرور و اشتباه خواهد انداخت و سرانجام طعمه گرگ خونخوار خواهد شد، و از ذروه شرافت و حیات با سر سقوط خواهد کرد.
    در این کردار ناشایست دو گوهر گرانبها برایگان از دست می دهید که هدف موهوم شما لایق این سودای بهادار و عزیز نیست.
    نخستین روح یگانه پرستی و اتکاء بنفس را در شما خفه و خاموش خواهد کرد و بر مناعت ذات و عزت طبعتان شکستی غیر قابل مرمّت وارد خواهد نمود و دیگر نعمت آسایش و راحت را از شما سلب و وقت گرانسنگتان را ناچیز و بیهوده تلف خواهد کرد.
    شما در این کار دشوار نتیجه ای می گیرید که ابلهان و تهی مغزان هم از آن می گریزند. فکر کنید آیا خردمند خشم خداوند را بقیمت مشقّت و زحمت خویش خریدار است آیا سزاوار است که رنج شاه پرستی را در دنیا بر خود هموار کنید و در رستاخیز بجرم این رذالت و پستی در آتش دوزخ فرو افتید و بابت پرستان جاهل هم نشین و همسایه باشید ای مباد، آن محنت و مشقّت که در این جهان تن را آزرده و روح را ننگین و خوار دارد و در آن جهان هم بکیفر طاقت فرسای خداوند و عذاب جاویدان منتهی شود.
    امضاء

  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    در یکی از روزهای صفین (جنگ داخلی اسلام در قرن اول هجرت که تاکنون تاریخ نظیرش را نشان نداده است.) موقعی که امیر المؤمنین (ع) نیروی خود را، بمنظور یک حمله عمومی، بصف کرده و با دقت واحدهای آن را سان دیده بود، این خطابه را در مقابل دویست هزار چشم که از زیر کله خودهای آهنین مانند شراره های آتشین شعله می زد و برق غرور و امید از آنها می درخشید، ایراد فرمود: حق، کلمه ای گرانبها و سنگین است و هر قدر تلخ و زننده باشد بنتیجه شیرین و دلپذیر می ارزد.
    حق، در نظر رادمردان از فضای آسمان و زمین وسیعتر است، ولی چشمان ناپاک و کوتاه بین آن را مانند سوراخ سوزن تنگ و باریک می بیند.
    حق، در عالم اندیشه و خیال مانند آب زلال صاف و سهل است، ولی وای بر آن روز که بمرحله عمل قدم گذارد، چقدر دشوار و سخت ایفا می شود.
    خداوند متعال، نخستین بین خود و جهانیان حقّی بر اصل مساوات و برابری برقرار کرده امضاء فرمود که: حقّ من بر بندگان اطاعت و عبادتست، و حقّ بندگان بر من نعمت و بهشت جاودان، سپس در میان بندگان حقوق فردی و اجتماعی مقرّر داشت که بنیان حیات ملل بر پایه آن حقوق استوار است.
    ولی در مدار ملّیّت و اجتماع دو حقّ را مانند محور کار گذاشت که چرخهای زندگی فقط بفشار این دو حق بزرگ گردش میکند و آن حق شاه و حق رعیت است که اگر اندک رخنه ای در اساس این دو پایه بزرگ شکست افکند، کاخ معیشت و حیات از سر واژگون گشته و جهان در پرتگاه نیستی سقوط می نماید. و همان طور که حقّ آفریدگار بزرگ با بندگانش مساوی است، حق شاه و حق ملت هم مانند دو کفه ترازوی حساس و عادل اندک تفاوت از هم ندارند و درست مساوی و برابرند.
    حقوقی را که پادشاه باید در باره ملت ایفا کند، دادگستری و جستجو از احوال مظلوم و انتقام از ظالم است، و نیز مدیونست که در تمام شئون زندگی با تمام طبقات رعیّت مساوی و معادل باشد.
    در مقابل ملّت وظیفه دارد که از کردار پسندیده سلطان خود حسن استقبال بعمل آورد، و در انجام هر سنّت و قاعده ای که خداوند آن را پسندیده و بحال اجتماع سودمند است، با فداکاری و ایمان دامن بر کمر زند، و در پند و نصیحت بتوده عوام و جوانانی که بمقتضای غریزه و غرور خود در هتک حرمت اجتماع خودسرند، لحظه ای فرو- گذار ننماید. آری نصیحت کنند و پند و اندرز دهند، زیرا کلمات پندآمیز وقتی که از احساسات پاک و سویدای قلب تراوش کند و بنیروی نطق آتشین و سخنرانی گرم تجهیز گردد، از شمشیر برنده تر و از تیر نافذتر خواهد بود.
    بندگان هر چه در ادای شکر خداوند مبالغه و جدّیّت کنند، از عهده یک از هزار آن نیز نتوانند برآمد.
    امضاء

  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    امّا هدایت طبقات ملّت بتقوی و پرهیزگاری و راهنمایی شاه در مسائل کشور بانی که بمنظور رفع اختلاف و خاموش کردن شعله های آشوب و هرج و مرج بعمل می آید، می توان گفت که بزرگترین قسمت از سپاس خداوند را ادا میکند، زیرا امر بمعروف و نهی از منکر در شئون دینی و اجتماعی نقطه حسّاس و با اهمیّت را تشکیل می دهند.
    تعجب مکنید که چگونه ملت حق دارد پادشاه خویش را نصیحت کند چگونه می تواند صاحب تاج و تخت را از لغزش باز دارد آری خوب می تواند، هر کرا شما در فضیلت و اخلاق بحد نهائی مشاهده می کنید، باز هم از کمک کردن اندرز گویان بی نیاز نیست، و آن را که بسیار کوچک و ناچیز می دانید، ممکن است روزی اندیشه و فکرش ملّتی را از خطر نجات دهد.
    امّا در صورتی که شاه بر رعیّت دست ستم دراز کند و رعیّت هم از نادرستی و پستی پیشوایش استفاده کرد، طبقات نیرومند و قوی بیچارگان را درهم شکنند. چیزی نمی گذرد که کشور ویران می شود و دشمنان زبردست که تا آن روز در پشت حصار عدل سرگردان بوده یارای تعدّی نداشتند هم در این موقع بر آن توده هجوم آورده یکباره بحیات استقلال و ملّیّت کشوری خاتمه دهند، و کاخهای آسمان خراش و قلعه های محکم را با خاک سیاه پست نمایند. در این موقع سیلاب بلا سرازیر شده طوفان حوادث، از چهار طرف، آن اجتماع را مانند پر مرغی سبک و ناچیز ببازی خواهد گرفت. احکام الهی از برنامه زندگی آنها محو خواهد شد، نسل و نژاد آنان برق آسا و بانحطاط خواهد رفت، مردان پاکدامن خانه نشین خواهند شد و عناصر رذل و نانجیب زمام توده را بدست خواهند گرفت، و چنان در گرداب معصیت و در عین حال نکبت و بدبختی فرو خواهند افتاد که همه چیز حتّی خدا را هم فراموش خواهند کرد و از برکت هر نعمت محروم خواهند بود.
    در این موقع یکی از سرداران ارشد که در قلب سپاه فرماندهی داشت، با فریادی که از حرارت و خروش آن صمیمیت و حقیقت بخوبی آشکار بود سپاسگزاری ملت اسلام و احساسات نیروی عراق را چنانکه از سویدای دل حکایت کند، بعرض پیشوای عظیم الشأن خود رسانید، سپس امیر المؤمنین (ع) در حالی که تبسمی تعجب آمیز بر لبان حقگویش نقش بسته بود، بیانات خود را چنین تکمیل کرد: کسی که به بزرگی و عظمت خداوند معترف است، جهان را، با همه جلال و شکوه، بسیار کوچک و ناچیز می بیند.
    امضاء

  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    بعقیده من پست ترین صفات در پادشاه آنست که از شیرین زبانی و عبارت آرایی پیروان خود مشعوف و خرسند گردد و گفتار مشتی متملق در خاطر او اثر افکنده بر روح غرور و کبریایش پر و بال بخشد من با این که سپاسگزاری شما را پذیرفتم، می خواستم بگویم تربیت روزگار پیشین شما را بر آن داشت که در مقابل پیشوای خود دفتر مدح و ثنا باز کنید. امّا من بحمد اللّه دوست نمی دارم که کردار مرا هر قدر هم خوب باشد بر زبان آورند و در تمجیدش مبالغه کنند، زیرا انجام وظیفه تکلیف طبیعی انسانست و بر این عمل عادی پیرایه ستایش پسندیده نیست، چه ممکن است اندک اندک گفتار شما مرا از حدود حقّ و عدالت منحرف و رفتارم را در تمشیت و اصلاح امور عوض کند. هر چه شما مبالغه کنید، من بهتر می دانم که هنوز بسیاری از وظائفم را در خلافت و امامت ایفا ننموده ام. بنا بر این با من مثل استبداد- طلبان صحبت مکنید و آن قدر در رکابم روی پر مذلت بر زمین مکشید.
    بلکه اگر اشتباهی در کارهایم باز جستید، بی درنگ آن را بمن باز گویید. من اگر از شنیدن نصیحت راجع بعدالت بیزار باشم، حتما از عمل و ایفای آن بیزارتر خواهم بود، و این بهترین آزمایشی است که روحیّه و افکار پادشاهان را بخوبی آشکار می سازد.
    هرگز فراموش مکنید که من و شما و همه کائنات بندگان ضعیف خداوندیم، و تنها کسی که سزاوار ستایش و تقدیس است، پروردگار توانا و مهربان میباشد.
    ما ینتفع بهذا أمرائکم« شهان را شاه پرستان سودی نمی رسانند.»

    نیروی عراق بسوی شام بسیج کرده بود، دهگانان شهر زیبای انبار بر ساحل فرات به آیین ایران قدیم صف بسته بودند، تا موکب همایون امیر المؤمنین (ع) را همچون شاهنشاهان ایران استقبال کنند. چون نوبت رسید، پیش دویدند. علی (ع) را که از سربازان دیگر امتیازی نداشت، با هلهله و شادباش تلقی کردند.
    آن پیشوای آزاده با بیانی نوازش آمیز از رفتار ایرانیان نسبت بشاه انتقاد فرمود.
    پاکدل و پاکیزه جانید، قلبی حساس و عشقی شعله ور دارید، امّا اظهار آن را در حضور کسی که همچون خودتان است، بلکه وظیفه پاسداری و پرستاری شما را بر گردن دارد، هرگز قبول ندارم.
    این احساسات را که بکرنش و تملّق شبیه تر است و برای وظیفه پیشوایی موقعیّتی فوق العاده قائل می شود و خودشناسی را بر پادشاه مشتبه ساخته بخود پرستی و غرور سوقش می دهد، من نمی پذیرم.
    شما مطابق قانون کشور خویش، و آن چنان که خسروان ایران میان رعیّت سنّت گذاشته اند، در ملّت آزاد و با اراده اسلام می خواهید از چون منی که سربازی بیش نیستم، پیشواز کنید، و چنین زحمت استقبال و احترام را بر خود تحمیل کرده نیمروزی بانتظار امام امّت بر روی پای در حرارت خورشید معطّل و معذّب بمانید علاوه بر آنکه پروردگار متعال از این عمل راضی نیست، و در نظر امیر المؤمنین هم سخت ناپسند و مکروه است، بدانید که هرگز احرار و اشراف بدین ننگ تن در نمی دهند و جز خداوند بزرگ احدی را شایسته پرستش و نیایش نمی دانند. خسروان شما، در آن روز که آیین نامبارک طبقاتی را در ایران گذاشته بودند و گروهی پیاده را در رکاب خویش می دوانیدند و بر مقام موهوم خود مغرور و خیره سر تکیه می داشتند، هرگز باور نمی کردند که روزی دوره این باد و بروت بنسر خواهد رسید و آن تخت عاج و کرسی طلا که بر پایه ای هموزن خیال قرار دارد واژگون خواهد شد و هم نخستین خود پرستان را در مذلتگاه نکبت بار نیستی فرو خواهد انداخت و سپس کشوری را نابود خواهد کرد. جامعه ای که شاه را بپرستد، خدای را نخواهد پرستید، و بر اراده و عزم خود ارزش نخواهد گذاشت. و همچون گوسپندانی ذلیل و زبون، کور کورانه بدنبال چوپان خواهد رفت و شبان بیخرد را هم بغرور و اشتباه خواهد انداخت و سرانجام طعمه گرگ خونخوار خواهد شد، و از ذروه شرافت و حیات با سر سقوط خواهد کرد.
    در این کردار ناشایست دو گوهر گرانبها برایگان از دست می دهید که هدف موهوم شما لایق این سودای بهادار و عزیز نیست.
    نخستین روح یگانه پرستی و اتکاء بنفس را در شما خفه و خاموش خواهد کرد و بر مناعت ذات و عزت طبعتان شکستی غیر قابل مرمّت وارد خواهد نمود و دیگر نعمت آسایش و راحت را از شما سلب و وقت گرانسنگتان را ناچیز و بیهوده تلف خواهد کرد.
    شما در این کار دشوار نتیجه ای می گیرید که ابلهان و تهی مغزان هم از آن می گریزند. فکر کنید آیا خردمند خشم خداوند را بقیمت مشقّت و زحمت خویش خریدار است آیا سزاوار است که رنج شاه پرستی را در دنیا بر خود هموار کنید و در رستاخیز بجرم این رذالت و پستی در آتش دوزخ فرو افتید و بابت پرستان جاهل هم نشین و همسایه باشید ای مباد، آن محنت و مشقّت که در این جهان تن را آزرده و روح را ننگین و خوار دارد و در آن جهان هم بکیفر طاقت فرسای خداوند و عذاب جاویدان منتهی شود.
    امضاء

  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    هرگز فراموش مکنید که من و شما و همه کائنات بندگان ضعیف خداوندیم، و تنها کسی که سزاوار ستایش و تقدیس است، پروردگار توانا و مهربان میباشد.
    ما ینتفع بهذا أمرائکم« شهان را شاه پرستان سودی نمی رسانند.»

    نیروی عراق بسوی شام بسیج کرده بود، دهگانان شهر زیبای انبار بر ساحل فرات به آیین ایران قدیم صف بسته بودند، تا موکب همایون امیر المؤمنین (ع) را همچون شاهنشاهان ایران استقبال کنند. چون نوبت رسید، پیش دویدند. علی (ع) را که از سربازان دیگر امتیازی نداشت، با هلهله و شادباش تلقی کردند.
    آن پیشوای آزاده با بیانی نوازش آمیز از رفتار ایرانیان نسبت بشاه انتقاد فرمود.
    پاکدل و پاکیزه جانید، قلبی حساس و عشقی شعله ور دارید، امّا اظهار آن را در حضور کسی که همچون خودتان است، بلکه وظیفه پاسداری و پرستاری شما را بر گردن دارد، هرگز قبول ندارم.
    این احساسات را که بکرنش و تملّق شبیه تر است و برای وظیفه پیشوایی موقعیّتی فوق العاده قائل می شود و خودشناسی را بر پادشاه مشتبه ساخته بخود پرستی و غرور سوقش می دهد، من نمی پذیرم.
    امضاء

  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    شما مطابق قانون کشور خویش، و آن چنان که خسروان ایران میان رعیّت سنّت گذاشته اند، در ملّت آزاد و با اراده اسلام می خواهید از چون منی که سربازی بیش نیستم، پیشواز کنید، و چنین زحمت استقبال و احترام را بر خود تحمیل کرده نیمروزی بانتظار امام امّت بر روی پای در حرارت خورشید معطّل و معذّب بمانید علاوه بر آنکه پروردگار متعال از این عمل راضی نیست، و در نظر امیر المؤمنین هم سخت ناپسند و مکروه است، بدانید که هرگز احرار و اشراف بدین ننگ تن در نمی دهند و جز خداوند بزرگ احدی را شایسته پرستش و نیایش نمی دانند. خسروان شما، در آن روز که آیین نامبارک طبقاتی را در ایران گذاشته بودند و گروهی پیاده را در رکاب خویش می دوانیدند و بر مقام موهوم خود مغرور و خیره سر تکیه می داشتند، هرگز باور نمی کردند که روزی دوره این باد و بروت بنسر خواهد رسید و آن تخت عاج و کرسی طلا که بر پایه ای هموزن خیال قرار دارد واژگون خواهد شد و هم نخستین خود پرستان را در مذلتگاه نکبت بار نیستی فرو خواهد انداخت و سپس کشوری را نابود خواهد کرد. جامعه ای که شاه را بپرستد، خدای را نخواهد پرستید، و بر اراده و عزم خود ارزش نخواهد گذاشت. و همچون گوسپندانی ذلیل و زبون، کور کورانه بدنبال چوپان خواهد رفت و شبان بیخرد را هم بغرور و اشتباه خواهد انداخت و سرانجام طعمه گرگ خونخوار خواهد شد، و از ذروه شرافت و حیات با سر سقوط خواهد کرد.
    در این کردار ناشایست دو گوهر گرانبها برایگان از دست می دهید که هدف موهوم شما لایق این سودای بهادار و عزیز نیست.
    نخستین روح یگانه پرستی و اتکاء بنفس را در شما خفه و خاموش خواهد کرد و بر مناعت ذات و عزت طبعتان شکستی غیر قابل مرمّت وارد خواهد نمود و دیگر نعمت آسایش و راحت را از شما سلب و وقت گرانسنگتان را ناچیز و بیهوده تلف خواهد کرد.
    شما در این کار دشوار نتیجه ای می گیرید که ابلهان و تهی مغزان هم از آن می گریزند. فکر کنید آیا خردمند خشم خداوند را بقیمت مشقّت و زحمت خویش خریدار است آیا سزاوار است که رنج شاه پرستی را در دنیا بر خود هموار کنید و در رستاخیز بجرم این رذالت و پستی در آتش دوزخ فرو افتید و بابت پرستان جاهل هم نشین و همسایه باشید ای مباد، آن محنت و مشقّت که در این جهان تن را آزرده و روح را ننگین و خوار دارد و در آن جهان هم بکیفر طاقت فرسای خداوند و عذاب جاویدان منتهی شود.
    امضاء

  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    تلک شقشقة هدرت ثمّ قرّت «شعله ای بود که برافروخت و فرو نشست.»

    امیر المؤمنین (ع) این خطابه را که در اثر هیجان ضمیر و فرط اندوه ایراد کرده بود، دفعة بر احساساتش غالب شده رشته سخن را بریده
    بشقشقه شتر تشبیه فرمود:
    بخدا آن کس که جامه خلافت را بر تن ناموزون خود پوشیده بود، بهتر می دانست که این پیراهن تنها بر اندام من رسا و متناسب است.
    او خوب دانسته بود که فلک امامت بی محور وجودم چرخ نمی خورد، و این آسیا را تا من گردش ندهم کار نخواهد کرد.
    من همان کوه بلندی هستم که نهرهای فضیلت و دانش از آغوشم سیل آسا فرو ریخته و مرغزار زندگی را که در پناه من دامن گسترده است، سرسبز و سیراب میکند.
    امّا هیچ مرغ بلند پرواز نمی تواند بر بالای قلّه ام آشیان گیرد، زیرا شاهباز فکر بشر را پروازی بدین اوج و بلندی میسّر نیست.
    با این همه از غوغای اجتماع بر کنار مانده و دامن از آن آلودگان نادرست در پیچیدم و با تعجّب، رفیقان نیمه راهم را می نگریستم. پیش خود گاهی فکر می کردم که با همین تن تنها از جای برخیزم، و یا این که یک دست صدا ندارد، برای احیای حقّ خود دنیا را پر از همهمه و آشوب سازم.
    ولی عاقبت مصلحت دیدم بر این تیرگی خیره کننده که اکنون افق اسلام را فرار گرفته است صبر کنم.
    گفتم: خوبست در این ظلمت موّاج که پیران را فرسوده و جوانان را پژمرده و پیر می سازد و ندای وجدان را با فجیع ترین وضعی خفه و خاموش میکند، بردبار و متحمّل باشم.
    صبر در کام من بسیار تلخ و ناگوار مزه می داد، چنانکه احساس می کردم پیوسته خاری جانگزای در چشم من نشسته که آسوده ام نمی- گذارد، یا استخوانی درشت مجرای گلویم را فرو بسته دمبدم نفسم را تنگتر می سازد. چرا ناگوار نباشد که میراث من مانند گویی دست بدست ببازیچه گردش میکرد، و حرمتم که در دوره پیغمبر (ص) مانند حریم خدا محترم بود، دیگر احترام نداشت اعشی همدان شعری مناسب حال من دارد. آنجا که می گوید:
    این زندگی که اکنون بر پشت ناهموار شتر در بیابانها می گذرانم، با زندگانی با شکوه و اعیانی حیان برادر جابر قابل مقایسه نیست.
    من در عهد پیغمبر (ص) مانند حیّان مقامی شریف داشتم، و پس از پیغمبر (ص) اعشی همدان شدم که باید با شتربانی و عذاب سفر بسازم. ولی باز هم صبر کردم او مکرر در ایام حیات خود می گفت:
    تا پسر ابو طالب زنده است، من شایسته امامت نیستم.
    ولی شگفتا، هنوز چند روزی از عمرش باقی بود که عروس خلافت را بر خلاف شرع در آغوش دیگری انداخت، در آغوش مردی خیره سر و بدخوی که زندگیش سراسر اشتباه و سراسر اعتراف و پوزش بود.
    قومی که در کنارش می زیستند، بزحمت با او بسر می بردند، و از اخلاق ناستوده و زننده اش رنج می کشیدند.
    راستی این مرد بشتر سرکش شبیه بود که رشته مهار از سوراخ بینی اش عبور کند، و شتر سوار را بحیرت و تردید اندازد.
    اگر عنان را فرو پیچید، پره های بینی شتر پاره شود، و اگر بحال خود رهایش کند بخیره سری و تهوّر از پرتگاه فرو افتد.
    من در طول این مدّت بر این همه محنت و عذاب جز شکیبایی چاره ای نداشتم و مسلمانان را در این بلای طاقت فرسا با دیده رقّت و عبرت می نگریستم، تا آنکه روزگار این عنصر گستاخ هم سپری شد و مقرّرات خلافت بشوری افتاد.
    چه شورای عجیب
    من در شورائی عضویت یافتم که هرگز در زندگی خود چنین روزی را پیش بینی نمی کردم.
    من یکتن از شش نفر کسانی بودم که همای خلافت بر بالای سرشان پرواز میکرد، تا بر کدام کس سایه پیروزی اندازد من با پنج نفر هم سنگ و هم ترازو شدم که در حیات پیغمبر (ص) تحت فرمان من، مانند سربازان، جنگ می کردند، و خیال همانندی من بر خواب شیرینشان هم حرام بود.
    باز هم تسلیم حوادث شده در شوری حضور یافتم، و در فراز و نشیب از آنها متابعت کردم.
    در آن انجمن که بجز دین و تقوی همه چیز مراعات می شد و پای خویشاوندی و دوستی و هزاران ننگ و رسوایی دیگر هم در میان بود، پس از سه روز قرعه خلافت بنام سومین کس اصابت کرد.
    همان طور که دو پهلوی شتر از فرط علف خوارگی برآمده است، سینه این مرد هم از عداوت و کینه من مالامال و گرانبار بود.
    پسر عموهایش فرصت را غنیمت شمرده باتکاء مقام خلیفه دست ستم از آستین برآوردند، و خوب از خجالت طرفداران متعصب خود بیرون آمدند، تا سرانجام با مویی سپید و رویی سیاه در جامه خون آلوده بخاک رفت دیگر حوصله خلافت از من سلب شده بود، و قوایم را در این مدّت طولانی و طاقت فرسا از دست داده بودم، ولی انبوه مردم که مثل یال کفتار یک جا جمع شده و از چهار طرف دست بدامانم زده بودند، بطوری که دو پهلوی من از فشار جمعیت درد گرفته بود، و از این گذشته می ترسیدم دو یادگار پیغمبر (ص) حسن و حسین در زیر دست و پا ناچیز شوند، ناگزیرم- کرد جامه شبانی بر تن پوشم و بر این گله گرگ زده و پراکنده پرستاری مهربان و غمخوار باشم.
    طولی نکشید همانهایی که با اصرار و تمنّا دست بیعت و متابعت بمن داده بودند، تبعیّتم را زیر پای گذاشته همسر پیغمبر (ص) را در هودجی زره پوش با گروهی مردم نادان بسیج کردند و در بصره
    جنگ جمل برپا ساختند.
    بلافاصله گروهی خدانشناس و تباهکار که عثمان هم در راه تعدّی و ستم آنها فدا شده بود، جنگ خونین صفین را تهیه دیدند و سنگ خونخواهی عثمان بسینه زدند.
    عاقبت کار بجایی رسید که حافظان قرآن و پیروان صمیم من از دین بیرون رفتند و در ساحل نهر نهروان بدست برادران خود ناچیز و نابود شدند.
    اینان مگر نشنیده بودند که خداوند در قرآن مجید چه فرمود
    ستمکاران جاه طلب و فاسد در روز رستاخیز مشمول رحمت ما نخواهند بود چرا شنیده اند، ولی پرده غفلت هیجان هوس و آز دیده بینایشان را کور کرده از ادراک حقایق محرومشان داشته است.
    بخداوند توانا سوگند که تنها غم مسلمانان و ستمدیدگان بینوا مسئولیت سنگین خلافت را بگردنم انداخت و گر نه هر چه زودتر عنان این مرکب خیره سر را بر پشتش می انداختم، و مانند دنیا طلاقش می دادم، در آن هنگام باور می کردید که دنیای محبوب شما، در نظر من، از مردار نیز پست تر است
    پیشوا و ملّت

    قمت بالأمر «من برخاستم»

    این خطابه را امیر المؤمنین در روزهای اوّل خلافت خود با حضور صدها هزار نفر از سرداران سپاه اسلام و رجال عرب و گروهی بی شمار از مردم مدینه در مسجد پیغمبر (ص) ایستاده و در حالتی که بر شمشیر خود تکیه داده بود ایراد فرمود: من از دیرباز روزگار امروز را بنزدیکی اکنون می دیدم و امواج سهمگین فتنه را که از کرانه های دوردست بجانب ما پیش می آمد، هم در این کشتی شکسته بخوبی مشاهده می کردم.
    آری یقین داشتم که امروز و فردا بحران انقلاب آغاز می شود، و بر آنچه اکنون می گویم خداوند توانا و دادگر گواه و وجدان پاکم گروگان و عهده دار است.
    کسی که گذشته های روزگار را درس عبرت خود قرار دهد، و از سرنوشت دیگران پند گیرد، هرگز در زندگی بلغزش و اشتباه برخورد نخواهد کرد.
    چنانکه می بینید، روزگار بر مسلمانان سخت برآشفته و شیرازه کشور از هر جانب با وضعی فجیع گسیخته و پاشیده است.
    این وضع، بسیار بدوران جاهلیّت و عهد ما قبل اسلام شبیه است، که مشاهده می شود شئون حیات ملی و مذهبی ما دمبدم بخطر نیستی و سقوط تهدید می گردد و مال و ناموس مردم از نزدیکی در دسترس غارتگران و دزدان ماجراجو قرار گرفته است.
    آنکه پیش از من بر این دستگاه بزرگ حکومت میکرد، قانون مقدّس اسلام و رفتار عادلانه خلفاء راشدین را ناچیز انگاشته و تا دورترین مرزهای کشور دست تعدّی و ظلم دراز کرده بود.
    امروز که دست انقلاب و آشوب او را از کاخ آسمان خراش سلطنت و استبداد در گور تیره پنهان کرد، باز هم دیده می شود که بدعت های آن پیرمرد بصورت شراره های نیمه خاموش در میان جامعه دود فتنه و شرارت برانگیخته آتش نفاق را دامن می زند.
    بخدای توانا سوگند، چنان نقشه حدود و حقوق را با هندسه عدل و داد ترسیم کنم که پشیزی از دارایی بینوایان بر گردن اشراف بنی امیّه، یعنی همان کسانی که با شمشیر ستم و جور خود بجان مردم افتاده و سرانجام پیشوای خود را هم فدای تبهکاری و اشتباهات خود کرده بودند، باقی نماند.
    باز هم بهر چه مقدّس است قسم، پولهایی که از ثروت دیگران، بکابین زنان رفته و قباله های املاک بدان وسیله تنظیم شده است، بدست عدالت ما باز گرفته خواهد شد، و آن اسناد و مدارک را که بامضای ظلم ننگین است، بهیچ رسمیّت نخواهیم شناخت.
    با عدل چگونه اید شما ای کسانی که از دست عدالت بفریاد می آیید، حتما از ظلم بیشتر رنجه خواهید شد. اگر شربت گوارای عدل و داد با آن همه حلاوت بمذاق شما ناگوار و زننده آید، زهر نامطبوع و تلخ ستم هزار مرتبه ناگوارتر خواهد بود.
    پس ای بندگان خدای، از پروردگار خود بترسید و همواره پاکدامن و پرهیزگار باشید. نه گمان کنید که تنها بانتقام طبیعت در دنیا حساب ستمکاران پاک است، بلکه در روز رستاخیز محکمه عدل الهی بدقّت حقوق بینوایان را رسیدگی خواهد کرد و از پر کاهی ناچیز، آن دادگاه با احتیاط و دقیق، صرفنظر نخواهد نمود.
    آنها، آنهایی که بندگان خدای را نبخشیده اند، چگونه از پروردگار امید بخشش و گذشت خواهند داشت آنهایی که آتش ستم در خرمن هستی رنجبران افروخته اند، چگونه از آتش دوزخ برکنار خواهند ماند از دولت ما، افزون از عدالت و داد انتظار نداشته باشید
    امضاء

  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    صبر در کام من بسیار تلخ و ناگوار مزه می داد، چنانکه احساس می کردم پیوسته خاری جانگزای در چشم من نشسته که آسوده ام نمی- گذارد، یا استخوانی درشت مجرای گلویم را فرو بسته دمبدم نفسم را تنگتر می سازد. چرا ناگوار نباشد که میراث من مانند گویی دست بدست ببازیچه گردش میکرد، و حرمتم که در دوره پیغمبر (ص) مانند حریم خدا محترم بود، دیگر احترام نداشت اعشی همدان شعری مناسب حال من دارد. آنجا که می گوید:
    این زندگی که اکنون بر پشت ناهموار شتر در بیابانها می گذرانم، با زندگانی با شکوه و اعیانی حیان برادر جابر قابل مقایسه نیست.
    من در عهد پیغمبر (ص) مانند حیّان مقامی شریف داشتم، و پس از پیغمبر (ص) اعشی همدان شدم که باید با شتربانی و عذاب سفر بسازم. ولی باز هم صبر کردم او مکرر در ایام حیات خود می گفت:
    تا پسر ابو طالب زنده است، من شایسته امامت نیستم.
    ولی شگفتا، هنوز چند روزی از عمرش باقی بود که عروس خلافت را بر خلاف شرع در آغوش دیگری انداخت، در آغوش مردی خیره سر و بدخوی که زندگیش سراسر اشتباه و سراسر اعتراف و پوزش بود.
    قومی که در کنارش می زیستند، بزحمت با او بسر می بردند، و از اخلاق ناستوده و زننده اش رنج می کشیدند.
    راستی این مرد بشتر سرکش شبیه بود که رشته مهار از سوراخ بینی اش عبور کند، و شتر سوار را بحیرت و تردید اندازد.
    اگر عنان را فرو پیچید، پره های بینی شتر پاره شود، و اگر بحال خود رهایش کند بخیره سری و تهوّر از پرتگاه فرو افتد.
    امضاء

  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,873
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,237
    مورد تشکر
    1,766 در 1,063
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    من در طول این مدّت بر این همه محنت و عذاب جز شکیبایی چاره ای نداشتم و مسلمانان را در این بلای طاقت فرسا با دیده رقّت و عبرت می نگریستم، تا آنکه روزگار این عنصر گستاخ هم سپری شد و مقرّرات خلافت بشوری افتاد.
    چه شورای عجیب
    من در شورائی عضویت یافتم که هرگز در زندگی خود چنین روزی را پیش بینی نمی کردم.
    من یکتن از شش نفر کسانی بودم که همای خلافت بر بالای سرشان پرواز میکرد، تا بر کدام کس سایه پیروزی اندازد من با پنج نفر هم سنگ و هم ترازو شدم که در حیات پیغمبر (ص) تحت فرمان من، مانند سربازان، جنگ می کردند، و خیال همانندی من بر خواب شیرینشان هم حرام بود.
    باز هم تسلیم حوادث شده در شوری حضور یافتم، و در فراز و نشیب از آنها متابعت کردم.
    در آن انجمن که بجز دین و تقوی همه چیز مراعات می شد و پای خویشاوندی و دوستی و هزاران ننگ و رسوایی دیگر هم در میان بود، پس از سه روز قرعه خلافت بنام سومین کس اصابت کرد.
    همان طور که دو پهلوی شتر از فرط علف خوارگی برآمده است، سینه این مرد هم از عداوت و کینه من مالامال و گرانبار بود.
    امضاء

صفحه 3 از 25 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi