فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرت فزای طور شود جلوه زارمان
فردا که کهکشان تجلّی ست، نیزه ها
گَردش کند زمین و زمان بر مدارمان
فردا که روزِ سرخِ عروج من و شماست
بر روی نیزه هاست قرار و مدارمان
فردا که سرفرازی ما را رقم زنند
خورشید و ماه می شود اختر شمارمان
فردا که روز عرضه عشق و شهادت است
حیرت کنند، عالم و آدم ز کارمان
فردا که از تبار تبر زخم مانْد و داغ
غیرت، شقایقی بُوَد از لاله زارمان
فرداست روز وعده دیدار و دیدنی ست
بر نیزه ها، تجلّی پروردگارمان
منظومه بلند شهادت، سرودنی ست
فردا که عشق، خیمه زند در کنارمان
در ما عیان جمال خدا جلوه می کند
چشمی کجاست تا شود آیینه دارمان؟
رنگِ پریده ای ست به چشم سپهر، مِهر
وقتی سپیده می دمد از شام تارمان
ما هر چه داشتیم، به پای تو ریختیم
ای عشق! ای تمامی دار و ندارمان!
چشم امید ماست به فردای دور دست
بر تکسوار مانده به جا از تبارمان