گناهى بزرگ و خيانتى عظيم
معاويه براى دست يافتن به نيات شوم خود و تسلط هر چه بيشتر بر اجتماع و از ميان برداشتن مردان خدا و آزاده است احتياج به كسانى دارد كه با دست آنها بتواند مقاصد پليد خود را اجراء سازد.
او بايد ناپاكان اجتماع را استخدام كند تا از نيروهاى انسانى آنها به نفع خود بهره بر دارد و با كمك آنان پاكان كشور را نابود سازد، براى تامين اين منظور حتما بايد فرزند ابوسفيان به سراغ زياد برود زيرا كاردانى و زيركى او از يك طرف ، جرات و جسارتش از سوى ديگر اطلاع كافى و احاطه او بر شيعيان كوفه و دوستان كوفه و دوستان خاندان على (ع ) از طرف سوم به طور ضرورت ايجاب مى كند كه معاويه او را صيد كند و در دام خود افكند، معاويه يك سياستمدار تمام عيارى است كه با اصول خدعه و نيرنگ كاملا آشنائى دارد، روانشناسى خاص معاويه كه آن را در هنگام صيد افراد به كار مى بندد ايجاب كرد كه وى از نقطه ضعف زياد بن ابيه استفاده كند و از اين راه او را به سوى خود متمايل سازد، معاويه مى داند كه رنج بزرگ زياد بن ابيه از نداشتن پدر و مشخص و معين است ، تا كى مردم او را زياد بن ابيه و يا زياد بن سميه كه نام مادرش بود، خطاب كنند؟! او به خوبى مى داند كه اين مشكل در زندگى زياد عقده اى بزرگ براى وى ايجاب كرد، او مى تواند اين عقده را بگشايد و با گشايش آن زياد و تمام نيروها و امكانات او را استخدام كند، معاويه به دنبال اين فكر شيطانى تصميم خود را گرفت و اراده كرد زياد را فرزند ابوسفيان بخواند و بدينوسيله او را به برادرى با خود مفتخر سازد.
اين عمل معاويه كه فرزندى را از راه زنا به يك فرد زانى نسبت دهند عملى است بر خلاف ضرورت اسلام و گفتار صريح پيغمبر كه فرمود:... و للعاهر الحجر اما فرزند ابوسفيان بالاخره اين فكر غير اسلامى خود را عملى ساخت ، عظمت خيانت و گناه معاويه در اين باره از نظر همگان (حتى مورخين سنى مذهب ) مسلم است تا جائى كه ابن اثير پيش از آن كه اين داستان را نقل كند ابتداء چنين مى نويسد:
...فانه من الامور المشهورة الكبيرة فى الاسلام لاينبغى اهمالها(81)