نويسنده معتقد است كه يزيد بن معاويه در اينگونه اظهارات خود و اظهار پشيمانى هائى كه مى نمود نه تنها هيچگونه حسن نيتى نداشت و مى خواست بدين وسيله نفوذ معنوى از دست رفته ى خود را بار ديگر باز گرداند بلكه شواهدى در دست است كه نشان مى دهد او مى خواست فاجعه ى دردناك كربلا و حادثه ى خونين طف را از راه ديگر دچار تحريف سازد.
ابتدا حكومت شام در نظر داشت جنايتها و كشتارهاى ننگين خود را كه نسبت به خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله انجام داده بود در پرده و استتار نگاه دارد و داستان را از آن صورت دردناك اصلى به صورت بسيار ساده و عادى و غير مهم جلوه دهد، اما با تبليغات ريشه دار و پى گيرى كه كاروان اسيران در فرصت هاى حساس و حياتى در كوفه و شام درباره حوادث كربلا انجام دادند و حقايق را بى پرده و آشكار به اطلاع امت رساندند ديگر هيچگونه امكانى براى اينگونه تحريف براى حكومت بنى اميه باقى نماند، يزيد فكر كرد كه اكنون اجتماع اسلامى و مخصوصا پايتخت كشور در جريان صحيح وقايع خونين طف قرار گرفتند چه بهتر كه وى ضمن نيرنگ تازه اى هم خود را تبرئه كند و هم بسيار زيركانه اين فاجعه ى بزرگ را از يك راه تازه و مؤ ثر تحريف نمايد و آن راه اين است كه به مردم بفهماند من به اين كار راضى نبودم ، اما چه بايد كرد تقدير خدا اين چنين بود از اين جا است كه مى بينيم فرزند معاويه پس از آن كه پسر مرجانه را لعنت مى كند و گناه اين كار را بر گردن او مى افكند در پايان سخن مى گويد .. .ولكن قضى الله امرا فلم يكن له مرد (223)
يعنى اگر كار در دست من بود هر آينه مرگ را از حسين دفع مى كردم هر چند به قيمت هلاكت بعضى از فرزندانم بود اما چه بايد كرد قضاى خداوند اينگونه بود و قضاى خداى را نمى توان رد كرد.
در اين گفتار فرزند هند كشته شدن حسين بن على عليه السلام و ياران آزاده ى او را به حساب قضا و قدر خدا مى گذارد!!! و اين نيست مگر آنكه مى خواهد از اين راه بر روى جنايتها وحشيگريهاى خود پرده بپوشاند و آن را خواست خداوند و تقدير او معرفى نمايد.