چوبه دار، در زمین استوار نصب شده است و مأموران جلاد عبیدالله بن زیاد، جناب میثم را با طناب به قسمت بالای آن می بندند. تازه عمرو بن حریث، منظور کلام میثم را متوجه می شود که گفته بود: «همسایه تو می شوم، خوب همسایه داری کن» . وی به کنیز خود دستور می دهد تا زیر چوبه دار را جارو بزند، آب پاشی کند و بوی خوش پراکنده سازد!(3) به هرحال، همان طور که امام علی (علیه السلام) فرموده بود و میثم نیز خود بارها تکرار کرده بود، مأموران بی رحم و دژخیم اموی، میثم را به شیوه آن روز، با کمال بی شرمی و خشونت، با طناب به قسمت بالای چوبه دار می بندند، و در حضور جمع زیادی، دست و پای او را قطع می کنند.
خون از دست و پای قطع شده میثم سرازیر می شود و مردم تماشاچی، موافق و مخالف، آن صحنه را می نگرند. ولی میثم با صدای
ص: 62
________________________________________
1- ١) . سفینه البحار، ج١، ص١٠٠.
2- ٢) . گلستان سعدی، ص٢4٠.
3- ٣) . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج٢، ص٢٩٣. باید توجه داشت که عمرو بن حریث، شخص منافق صفتی بود و این کار را برای رسمی اجتماعی یا به منظور خوشایند امویان انجام داد.
بلند فریاد برمی آورد: «ای مردم! آیا نمی خواهید اسراری را که مولایم علی بن ابی طالب (علیه السلام) تا روز قیامت به من آموخته، بشنوید؟» مردم نیز
نزدیک می شوند و به فضایل علی (علیه السلام) ، گوش می دهند. مأموران، برای نخستین بار در تاریخ اسلام، به میثم دهان بند می زنند !
گفت: آن یار کزو گشت سرِ دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد(1)
عمروبن حریث منافق، وقتی از خانه خود بیرون می آید و جمعیت فراوانی را می بیند و سخنان مؤمنانه و آتشین میثم را می شنود، خود را با شتاب به نزد عبیدالله بن زیاد در دارالاماره می رساند و گزارش می دهد، میثم فضایل علی (علیه السلام) را بیان می کند. اگر این سخنان ادامه پیدا کند، مردم کوفه علیه امیر قیام می کنند. آن گاه عبیدالله به مأمور محافظ خویش که بالای سرش ایستاده بود، می گوید: «برو زبان میثم را هم قطع کن» . وقتی مأمور نزد میثم می آید که دستور عبیدالله را اجرا کند، میثم اعلام آمادگی می کند و می گوید: «دیدی که پسر زن ناپاک می خواست ادعای من و مولایم علی (علیه السلام) را تکذیب کند و نتوانست؟ !»(2) به هرحال، امویان خون آشام، زبان میثم را بریدند. درحالی که او بالای دار بود و از بینی و دهان او خون غلیظ جاری می شد؛ همان طور که مولا علی (علیه السلام) فرموده بود. روز سوم نیز در حال جان دادن بود که یکی از مأموران دژخیم بنی امیه با نیزه ای به پهلوی وی زد و گفت: «به
ص: 63
________________________________________
1- ١) . دیوان حافظ، ص١٠١.
2- ٢) . بهجه الآمال، ج٧، ص١٢٨.
خدا می دانم روزها را روزه بودی و شب ها را به عبادت می پرداختی» ، و میثم با گفتن الله اکبر، در همان بالای چوبه دار جان سپرد.(1)
مدفن میثم تمار
میثم تمار روی همان چوبه دار به شهادت رسید. صالح، فرزند او، می گوید:
پس از گذشت چند روز از شهادت پدرم، از آن چوبه دار دیدن کردم. دیدم همان قطعه تنه درخت خرمایی است که به دستور او با میخ بر آن، نام او را نوشته و علامتگذاری کرده بودم.(2)
به اتفاق روایات، شهادت میثم تمار، ده روز قبل از ورود حضرت حسین بن علی (علیه السلام) به کربلا (دوم محرم سال6٠ ه. ق) و هیجده روز قبل از شهادت آن امام بزرگ، یعنی ٢٢ ذی حجه سال6٠ ه. ق صورت گرفته است.(3) می توان سن میثم را با توجه به قراین تاریخی، حدود 63 سال تخمین زد.
آری، بدن مجروح میثم همچنان بالای چوبه دار بسته بود و مردم هم از ترس مأموران عبیدالله بن زیاد، که حتی از جسد بی جان میثم هم می ترسیدند و نگهبانی می دادند، جرئت نمی کردند به آن نزدیک شوند.
ص: 64
________________________________________
1- ١) . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج٢، ص٢٩4؛ منتهی الآمال، ج١، ص٢54؛ نفس المهموم، ص6١؛ بحارالانوار، ج4١، ص٣45.
2- ٢) . بهجه الآمال، ج٧، ص١٢٧؛ بحارالانوار، ج4٢، ص١٣٣.
3- ٣) . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج٢، ص٢٩4؛ بحارالانوار، ج4١، ص٣45؛ منتهی الآمال، ج١، ص٢54.
تا اینکه شب فرا رسید. هفت نفر از همکاران میثم، یعنی خرمافروشان شجاع که نمی توانستند این صحنه دلخراش را تحمل کنند، تصمیم گرفتند بدن را بردارند. تدبیری اندیشیدند که در آن نزدیکی آتش روشن کنند، تا میان چوبه دار و مأموران مراقب فاصله شود. آن گاه با زیرکی و شتاب جسد را از چوبه دار باز کردند و در محله «بنی مراد» ، در رودخانه کوچکی که آب اندکی در آن روان بود، به خاک سپردند و آب را روی آن روان ساختند تا از آزار مأموران اموی مصون ماند و چوبه دار را در خرابه ای انداختند.
وقتی تاریکی شب کنار رفت و هوا روشن شد، مأموران متوجه شدند از جسد خبری نیست. از هر طرف جست وجو کردند، اثری از آن نیافتند.(1)آن گاه مأیوس شدند و رفتند.
برسر تربت ما گر گذری، همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود(2) میثم تمار، با تحمل چنین وضعی جان سپرد و با کمال سربلندی به مقام والای شهادت دست یافت. در برخی از منابع هم آمده است که همسر دلاور جناب میثم تمار، در یکی از شب ها، در نهایت مخفی کاری، جنازه مسلم، هانی، حنظلهبن مرّه و میثم تمار (علیهم السلام) را به خانه خود منتقل کرد و نصف شب آنها را دور از چشم دژخیمان ابن زیاد، کنار مسجد اعظم کوفه به خاک سپرد
ص: 65
________________________________________
1- ١) . بهجه الآمال، ج٧، ص١٢6؛ نفس المهموم، ص6٢.
2- ٢) . دیوان حافظ، ص١4٧.
و هیچ کس از این جریان، جز همسر هانی بن عروه که همسایه اش بود، باخبر نشد.(1)
اگر این نقل صحیح باشد، معلوم می شود که جنازه ها را در شب از چوبه دار پایین آورده و هرکدام را در جایی دفن کرده است تا شناسایی نشوند.
ص: 66
________________________________________
1- ١) . داستان دوستان، محمدی اشتهاردی، صص 5 - ٧.