اما حسين , از كسانى كه پدرانشان در صفين كشته شده و يتيم شده اند, شروع مى كند, اگر چيزى بماند, شترهايى قربانى كرده و تقسيم مى كند و شير تهيه كرده به مردم مى دهد.
امـا عـبـداللّه بـن جـعـفـر, به غلام خود مى گويد: بديح , قرض هاى مرا ادا كن و اگر چيزى ماند وعده هايى كه به مردم داده ام انجام بده .
و اما فلان ...
تا آخر.
فـرستادگان كه بازگشتند و هر چه ديده بودند گزارش دادند, همان طور بود كه معاويه گفته بود.
عبداللّه در بخشش هاى خود اسراف مى كرد, و از آن كه مالش از ميان برود و يا به دشمنانش برسد ابايى نداشت .
اگر در كفش به جز جانش نباشد, همان را خواهد بخشيد, حاجتمند بايد از خداى بپرهيزد كه آن را تقاضا نكند.
زنـاشـويى مبارك بارور شد, زينب دختر زهرا براى عبداللّه بن جعفر چهار پسر آورد: على , محمد, عـون اكـبر, عباس , هم چنان كه دو دختر آورد كه يكى از آن دو ام كلثوم است كه معاويه با زيركى سـيـاسـى خـود مـى خواست او را به همسرى يزيد در آورد, تا از پشتيبانى بنى هاشم استفاده كند.
عـبداللّه , اختيار دختر را به دست خالوى او امام حسين داد, آن حضرت هم دختر را به پسر عمويش قاسم بن محمدبن جعفربن ابى طالب تزويج كرد.
ازدواج زينب ميان او و پدر و برادرانش جدايى نينداخت , محبت امام على به دختر و برادر زاده اش به اندازه اى بود كه آن دو را هم چنان نزد خود نگاه داشت تا وقتى كه على زمام دار مسلمانان شد و كـوفـه را پـايـتـخـت قـرار داد, آن دو بـا آن حـضـرت به كوفه آمدند و در مركز خلافت زير سايه اميرالمؤمنين مى زيستند.
در جنگ هاى آن حضرت , عبداللّه در كنار عموى خود ايستاده و نبرد مى كرد ويكى از سرداران آن حضرت در صفين بود.
مـردم كـه مـى دانـسـتـند عبداللّه نزد دودمان پيغمبر ارزش واحترامى دارد, اورا وسيله اى پيش امـيـرالـمـؤمـنين و دو فرزندش حسن و حسين قرار مى دادند, چون كه خواهش او رد نمى شد و اميدش نااميد نمى گرديد.
در اصابه از محمدبن سيرين نقل مى كند كه يكى از دهقانان اراضى سواد ((27))
از عبداللّه خواست كـه در بـاره حـاجـتـى باعلى سخن گويد, على حاجت آن مرد را برآورد.
آن مرد چهل هزار براى عبداللّه فرستاد, عبداللّه آن را نپذيرفت وچنين گفت : ما نيكوكارى را نمى فروشيم .