تـاريخ نويسان آمدند و نتوانستند از اين داستان ها بگذرند, واين گفت و گوهاى شبانه را براى ما نقل نكنند, و هركس كه در فاجعه كربلا شركت كرده بود, نشد مگر آن كه از او داستانى بگويند كه خـشـم آسـمـان با او چه كرد, و انتقام خداى ازچه بود.
گاهى در چيزهايى كه كتاب هاى گزافه گـويـان شـيـعـه در باره سرانجام اين جنايت كاران نوشته اند ترديد مى كنيم ,ولى هنگامى كه به سـخـنـان تـاريـخ نويسانى كه به درستى و ميانه روى شناخته شده اند, گوش مى دهيم , عجايبى شگفت انگيزمى شنويم : مردى است از قبيله دارم كه نگذارد حسين آب بنوشد.
سيدالشهدا او را نفرين كرد كه هميشه تشنه بماند.
كسى كه بعد از اين او را ديده بود, مى گويد: به خدا, چيزى نگذشت كه تشنگى بر او چيره شد و ديگر سيراب نگرديد.
ديدمش كه كوزه هاى آب و كاسه هاى شير پيش رويش نهاده بودند, او مى گفت : واى بـرشما, آب به من دهيد, تشنگى مرا كشت , كوزه يا كاسه را به او مى دادند, او مى آشاميد, پس از اندى دوباره مى گفت : واى بر شما آب به من بدهيد, تشنگى مرا كشت , تا شكمش پاره شد.
يكى ديگر از آن ها را حسين نفرين كرد: پروردگار! او را از تشنگى بكش .
كسى كه در بيمارى اش عيادتش كرده , مى گويد: بـه خـدايـى كـه جـز او خـدايـى نيست , ديدمش كه آب مى آشاميد و سپس قى مى كرد و دوباره مى آشاميد و ...
و سيراب نشد تا بمرد.
سومى از ايل كنده بود, شب كلاه امام شهيد را ربوده به خانه آورده خونش را مى شست , زنش به او گفت : آيا چيزى كه از پسر رسول خدا ربوده شده , به خانه من مى آورى ؟ از پيش من ببرش .
مى گويند: آن مرد آن قدر در بى چارگى و بدبختى به سر برد تا بمرد.
چهارمى زير جامه امام را برده بود وآن پيكر نازنين را برهنه گذارده بود.
مى گويند: در زمستان دست هايش خون پس مى داد و در تابستان مانند چوب خشك مى شد.
شايد اين سخنان بيشترش از ساخته هاى شب قصه گوها باشد, ولى چيزى كه نزد تاريخ نويسان در آن ترديدى نيست ,آن است كه خون حسين كه زينب خون خواهى اش كرد, به هدر نرفت .
هـنـوز سـه سال نگذشته بود كه آتش غضب پنهانى كه باكندى پخته شده بود, شعله ور گرديد و زبانه كشيدن آغاز كرد واخگرهاى سوزنده اش را به هر سو پراكند.
شهر كوفه فرياد كشيد: خون خواهان حسين كجايند؟ سال 66 شاهد قتل گاه ديگرى در عراق بود كه براى خون خواهى از قتل گاه كربلا پديد آمده بود.
از كسانى كه در كشتن حسين شركت كرده بودند, 240 تن در يك واقعه كشته شدند.
فراريان را سخت دنبال مى كردند, وقتى كه دست گير مى شدند از آنان مى پرسيدند: حسين بن على كجاست ؟ كسى را كه امر داشتيد بر او صلوات بفرستيد, كشتيد؟ آن گـاه براى هر كدام يك جور كشتن در نظر مى گرفتند, كه مناسب با جنايتى بود كه در كربلا مرتكب شده بودند. اين , بايد به آتش سوخته شود. آن , بايد دست و پايش جدا گردد و بماند تا بميرد. سومى هم چون گوسفند, بايد سربريده شود. چـهـارمـى گفته بود: تيرى به سوى جوانى از خاندان حسين رها كردم , دستش را بر پيشانى اش نهاد كه از تير جلوگيرى كند, تير, دستش را شكافت .
گويند, دستش بر پيشانى اش گذارده و به تير زده شد. عبيداللّه زياد از كسانى بودكه در اين وقت كشته شد.
و نيز عمر سعد و فرزندش حفص كشته شدند. اشـعـث بـن قـيس ((78)) بگريخت , خانه اش را ويران كردند و از مصالح آن , خانه حجربن عدى را ساختند, همان خانه اى را كه زياد پسر سميه , ويران كرده بود.
تاهمه را نابود و سر به نيست كردند. در ايـن بـار, سـرهـا به مدينه فرستاده شد نه به شام ((79)) ولى داستان به اين خون خواهى پايان نيافت .
و دنباله داشت و هنوز دنباله دارد. دنباله هايى كه عبارت بود از فصولى بسيار .
از آن فصول , شورش عبداللّه زبير در حجاز, و خروج برادرش مصعب در عراق بود. پس از آن سقوط حكومت بنى اميه و قيام دولت عباسى بود كه شيعيان پنداشته بودند كه براى آل عـلى دعوت مى كنند.
سپس پيدايش سلطنت فاطميان در مغرب بود, و هر چه كه با اين جريانات رخ مى داد, و آن چه كه در پى داشت كه آن هاعبارتند از جنگ ها و حوادثى كه در تواريخ ما نوشته شده و از روز شهادت حسين آغاز گرديده است .
بـلـكه اثرى از همه آن ها پراهميت تر به جاى گذاشت , و آن پا برجا شدن و استحكام مذهب شيعه بـود, كـه آثـارى پـر مغزدر زندگى سياسى و دينى براى شرق و اسلام داشته است ((80)) زينب , برانگيزاننده تمام اين وقايع و شوراننده همه اين حوادث بود.
من اين سخن را از پيش خود نمى گويم , بلكه سخن تاريخ است .