صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 24

موضوع: قصص الله یا داستان هایی از خدا (جلد دوم)

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    عضو حرفه‌ ای
    تاریخ عضویت
    February 2010
    شماره عضویت
    270
    نوشته
    2,088
    صلوات
    1500
    دلنوشته
    3
    قضای حاجات
    تشکر
    2,058
    مورد تشکر
    1,286 در 508
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    حیقوق نبی از پیامبران بنی اسراییل است که حدود ۲۶۰۰ سال پیش می زیسته و نگهبان معبد بزرگ یهودیان در اورشلیم بوده است.

    در كتاب قابوس الاعلام تركي آمده است كه: حيقوق نبي از انبيا دوازده گانه بني اسرائيل و از نسل حضرت موسي (ع) است. وي نامش در كتاب تورات عهد عتيق ذكر شده و داراي شان و مقام مذهبي خاص نزد پيروان دين يهود مي باشد و براي مسلمانان نيز بسيار قابل احترام است حيقوق درزبان عبري به معناي در آغوش گرفته شده می باشد. پدرش يشوعاليت و مادرش شوناميت بوده است. ايشان در ۶۰۷ سال قبل از ميلاد همزمان با سلطنت يهوياحيم و بعد از شعيا نبي به پيامبري مبعوث گرديده است. گفته شده كه او در عصر خويش بعثت پيامبر گرامي اسلام را بشارت داده است .كتاب حضرت حيقوق به نام سفر سي و پنجم از اسفار عتيق در اوج فصاحت و بلاغت در ادبيات عبراني به نگارش در آمده است.

    حيقوق در حدود ۶۵۰ الي ۷۰۰ سال قبل از ميلاد مسيح (ع) در اواخر سلطنت يوشياهو و در عصر دانيال نبي (ع) و الياس نبي (ع) مي زيسته و دانيال نبي را ملاقات نموده است.حدود سال ۵۹۰ قبل از میلاد، بخت النصر پادشاه خونخوار کلده به اورشلیم حمله کرد و یهودیان زیادی را به قتل رساند و نزدیک به بیست هزار نفر از آنان را اسیر و به شهر بابل پایتخت کلده که نزدیک بغداد فعلی قرار داشت انتقال داد. حیقوق نبی در بین این زندانیان بود و مدت طولانی در زندان به سر برد. در سال ۵۴۸ قبل از میلاد کورش کبیر پادشاه ایران به کلده حمله کرد و در جنگی طولانی لشکریان کلده را شکست داد و بابل را تصرف کرد و طی فرمانی دستور آزادی کلیه اسرا و زندانیان یهود را صادرنمود. پس از آزادی از بند اسارت بابلیان، حیقوق پیامبر به ایران مهاجرت کردند و در شهر تویسرکان (رودآور) ساکن شدند كه پس از رحلت نيز درهمين مكان مدفون گرديد. هم اكنون تنديس حيقوق از سنگ مرمروتصاويري از وي ،در مجموعه موزه واتيكان ايتاليا موجود مي باشد. ساختمان فعلي آرامگاه حيقوق از بناهاي تاريخي ايران و مربوط به عهد سلجوقيان در قرن هفتم هجري است.
    امضاء



    (¯*~|♥|♥|♥~*¯) تقویم شیعه (¯*~|♥|♥|♥~*¯)

    (¯*~|♥|♥|♥~*¯)
    تقویم همسران (¯*~|♥|♥|♥~*¯)

    (¯*~|♥|♥|♥~*¯) ▐
    تقويم تاريخ ▐در چنين روزي .... (¯*~|♥|♥|♥~*¯)





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    99: سنگ از خوف خدا گریه می کرد

    خداوند به موسی (علیه السلام) وحی فرستاد که ای موسی هیچ آراستگی ای نزد من همانند زهد در دنیا نیست، و هیچ وسیله ای برای تقرب به من ورع از ترس من نیست، و هیچ عبادتی مانند گریه از خوف من نیست.
    حضرت موسی عرضه داشت: خدایا چه پاداشی در قبال این کارها به آنان خواهی داد؟
    خداوند فرمود: به زاهدان دنیا بهشت را مباح می کنم.
    به اهل ورع، بهشتی خواهم داد که یکی نداشته باشند.
    و گریه کنندگان از ترس من، مثل دیگران باز خواست نمی شوند چون از این کار نیست به ایشان شرم دارم.
    پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: یا علی تا می توانی از خوف خدا گریه کن، زیرا در مقابل هر قطره اشک، در بهشت خانه ای برایت بنا می کنند.
    حضرت امیر (علیه السلام) فرمودند: اگر گریانی در امتی بگیرید، خداوند به خاطر گریه اش به آن امت، ترحم می نماید.
    در روایات آمده که یکی از پیامبران خدا، در سر راه سنگ کوچکی را دید که آب بسیاری از آن بیرون و می آید، لذا تعجب کرد و از خدا درخواست کرد که آن را به سخن آورد.
    پیامبر از سنگ پرسید: با این حجم کم چگونه این همه آب از تو بیرون می آید؟
    سنگ گفت: در اثر گریه از خوف خداست، زیرا شنیده ام که خداوند فرمود: نارا وقودها الناس و الحجاره.
    آتشی که هیزم آن، انسانها و سنگهاست.(11)
    لذا می ترسم که از جمله آن سنگها باشم!
    آن پیامبر از خدا در خواست کرد، که از آن سنگها نباشد و خدا نیز در خواستش را پذیرفت و آن سنگ را مژده داد و رفت.
    پس از مدتی که از آن راه بازگشت، دید آن سنگ باز هم گریه می کند.
    پرسید: چرا گریه می کنی، در صورتی که خدا تو را امان داد؟
    جواب داد: آن گریه خوف بود و این گریه شوق است.(12)
    با من دل شده گر یار نسازد چه کنم؟ - دل غمگین مرا گر ننوازد چه کنم؟
    بر من آنست که با فرقت او می سازم - وصلش از با من بیچاره نسازد چه کنم؟
    جانم از آتش غم سوخت، نگوئید آخر - تا غمش یک نفسم جان نگذارد چه کنم؟
    من بدان فخر کنم کز غم او کشته شوم - گر عراقی به چنین فخر ننازد چه کنم

  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    100: چرا نزد ما نیامدی

    عربی نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: مرا پاک کن.
    حضرت فرمودند: برو توبه و استغفار کن.
    عرب دوباره و سه باره آمد و گفت: مرا پاک کن.
    حضرت فرمودند: مگر این دیوانه است؟
    مردم گفتند: نه.
    حضرت پرسیدند: زنا کردی؟
    عرب گفت: آری.
    حضرت فرمودند: شاید نگاه کردی یا با دست لمس کردی؟
    عرب گفت: نه، زنا کردم.
    چون عرب دوبار اقرار کرد، او را سنگ باران کردند.
    گویند، پس از آن به محکوم ندار رسید: تو ندانستی که ما محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را برای تنفیذ احکام شرع فرستادیم و حاکم جهان کردیم چون تو به نزد او رفتی با همه مهربانی در اجراء حکم و حد جاری کردن تقصیر نمی کند تو چرا نزد ما و به درگاه ما نیامدی و توبه و استغفار نکردی تا توبه را بپذیرم و از گناهت در گذرم.(13)


  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    101: یک خصلت در من است

    در بنی اسرائیل عابدی بود که روزگار زیادی به عبادت به سر برده بود، در خواب به او گفتند: که فلان شخص رفیق تو در بهشت برین جای خواهد داشت.
    عابد در طلب او برخواست تا بداند که چه کرده که در بهشت جای خواهد داشت؟
    چون عابد نزد او آمد، نه نماز شب دید و نه روزه روز را مگر همان واجبات.
    عابد گفت: به من کردار و عمل خود را بگو؟
    او گفت: عبادتی علاوه بر واجبات ندارم، لیکن یک خصلت در من است و آن اینست چون در بلا و بیماری باشم، نمی خواهم که در عاقبت و صحت باشم و اگر در آفتاب باشم نمی خواهم که در سایه باشم و بهر که حکم خدا و قضای او باشد راضی هستم و خواست خود را بر خواسته خدا مقدم نمی کنم و هر چه و هر چه او بخواهد بر خواسته خودم نیفزایم.
    عابد گفت: آن چیزی که تو را به آن مقام و منزلت رسانید.
    همین صفت است که خداوند به حضرت به حضرت داود فرمود: ای داود دوستان مرا با اندوه دنیا چه کار؟
    اندوه دنیا حلاوت و شیرینی مناجات را از دل ایشان ببرد.
    ای داود من از دوستان خویش آن دوست دارم که روحانی باشند و غم هیچ نخورند و دل بر دنیا نبندند و امور خود را به کلی با من افکنند و به قضاء من رضای هستند.(14)


  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    102: من آن خداوندم که...

    خداوند به حضرت داود فرمود: ای داود راه ما را بر بندگانم روشن کن دوستی ما را دل آنان شیرین و بگو من آن خداوندم که با سخاوت وجودم بخل نیست و با علمم جهل نیست و با صبرم عجز نیست و با غضبم ضجر نیست و در صفتم تغیر نیست و در گفتنم تبدل نیست اگر بنده ام تقصیر کند و حق کرامت را نشناسد و شکر نعمت نگذارد خداوند او را عتاب کند چنانکه به نقل از علی (علیه السلام) خداوند می یفرماید:
    ای بنده من، تو انصاف بده، من با نعمتهای خودم با تو دوستی کنم و تو به معصیت ها با من دشمنی کنی، خوبی و نیکی من پیوسته بر تو فرود می آید و بدی تو همواره به سوی من اوج می گیرد.(15)
    خیز، تا قصد یار کنیم - گذری بر در نگار کنیم
    روی در خاک کوی او مالیم - وز غمش ناله های زار کنیم
    به زبانی که بیدلان گویند - رمز کی، چند آشکار کنیم
    حاش الله کزو کینم گله - گله از بخت و روزگار کنیم



    103: بچه ای به پاکدامنی یوسف شهادت داد

    حضرت یوسف از بالای قصر جوانی را دید که با لباسهای مندرس از کنار قصر عبور می کرد، جبرئیل به حضرت عرض کرد: این جوان را می شناسی؟
    حضرت یوسف فرمود: نه.
    جبرئیل فرمود: این همان طفلی است که در گهواره به سخن آمد و نزد عزیز مصر به طهارت تو شهادت داد.
    حضرت یوسف فرمود: او را بر من حقی است، پس دستور داد، جوان را آوردند و امر کرد او را لباسهای فاخر پوشانیدند و انعام زیاد در حق او ارزانی فرمود، با نگاه به این منظره جبرئیل به خنده آمد.
    حضرت یوسف فرمود: آیا احسان ما کم بود که به نظر تحقیر تبسم کردی؟
    جبرئیل عرض کرد. غرض از خنده من این است تو که مخلوقی هستی در حق این جوان به واسطه یک شهادت بر حقی که درباره تو در حال خردسالی و بی شعوری داده بود این همه احسان کردی، آیا پروردگار بزرگ در حق بر توحید و وحدانیت او داده چقدر احسان خواهد فرمود(16).
    بگذر، ای غافل، ز یاد این و آن - یاد حق کن، تا بمانی جاودان
    چون که فراموشت شد آنچه دون اوست - ذاکری، گرچه نجنبانی زبان
    ای عراقی، غیر یاد او مکن - تا مگر یاد آیدت با ذاکران
    104: علاقه به خدا

    حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) بر سه نفر که لاغر به نظر می رسیدند گذشت، پرسد علت لاغری شما چیست؟
    عرض کردند: ترس از خدا ما را به این صورت در آورده.
    حضرت فرمودند: بر خداوند حق است که نجات دهد خائف را.
    پس حضرت بر سه نفر دیگر عبور کرد، آنها هم لاغر بودند. حضرت فرمود: شما چرا ضعیف و لاغرید.
    عرض کردند: اشتیاق به بهشت ما را زرد و ضعیف کرد.
    حضرت فرمود: حق است بر خداوند که عطا فرماید آنچه را که مخلوق از او امید دارند.
    حضرت از آنها گذشت به سه نفر دیگر لاغرتر از قبلی ها بنظر می رسیدند.
    فرمود: شما چرا لاغر می بینم؟
    عرض کردند: حب الله.
    دوستی و علاقه به ذات پاک خداوند ما را لاغر نموده.
    حضرت عیسی توجهی عمیق به آنها نمود و فرمود: انتم المقربون.
    شما مقرب درگاه خداوند هستید(17).
    105: من به خدا حسن ظن دارم

    در اوایل مرجعیت آیه الله العضمی بروجردی (رحمه الله) مقداری وجوهات به حوزه علمیه قم می رسید، و آبه الله العضمی بروجردی، به طلاب حوزه شهریه مختصری می دادند در سال دوم یا سوم اقامت ایشان چند نفر از علمای برجسته دریافتند که وجوه به مقداری شهریه آن ماه نرسیده است، و آقای بروجردی نمی تواند شهریه آن ماه را بپردازد.
    چند نفر از علمای بزرگ از جمله آنها حضرت امام خمینی (رحمه الله) که در آن زمان با عنوان حاج آقا روح الله خوانده می شد نامه محرمانه ای برای آقای فلسفی خطیب توانا و مشهور (رحمه الله) فرستادند که در قسمتی از آن نامه چنین نوشته شده بود:
    آقایان حاج علی نقی کشانی، خسرو شاهی و حاج حسین آقا شالچی و بعضی دیگر را به منزلتان دعوت کنید و به آنها بگوئید حوزه در معرض خطر است مبلغی به عنوان وام بدهید،
    تا آقای بروجردی شهریه این ماه را بدهد، بعد کم کم وجوهات می رسد و وام شما پرداخت می گردد.
    آقای فلسفی می نویسد: چون موضوع مربوط به آیه الله بروجردی بود، فکر کردم بهتر است خود ایشان را ببینم و بپرسم آیا اجازه می دهند، چنین اقدامی کنم، به قم رفتم و به محضرش رسیدم و ماجرا را عرض کردم، ایشان با کمال صراحت و متانت فرمودند:
    خداوند هرگز مرا از عنایت خود محروم نفرموده است، من به خدا حسن ظن بسیار دارم، این مطلب مالی را با آنها در میان گذاشتن و مطالبه کمک کردن، با حسن ظنی که من به خدا دارم سازگار نیست، اگر پولی از وجوه رسید که به طلاب می دهم و گرنه از کسی تقاضا نمی کنم.
    عرض کردم: به عنوان قرض از آنها بگیریم نه رایگان.
    فرمودند: خیر من به خدا حسن ظن دارم.
    فردای آن روز خدمت ایشان برای خداحافظی رفتم، در آنجا حاج احمد خادمی و دیگران گفتند: دیروز عصر وجه قابل ملاحظه ای از کویت رسید و پرداخت شهریه طالب شروع شده است، به محضر آیه الله بروجردی رفتم و عرض کردم بحمد الله خداوند یاری نمود.
    فرمودند آری! یاری فرمود و باز یاری می فرماید: آری ارتباط آقای بروجردی با ذات پاک خداوند این گونه قوی و تنگاتنگ بود، و بر حسب روایات و به تعبیر خودشان حسن ذات اقدس الهی داشت(18).
    آمد بدرت امیدواری - کاو را بجز از تو نیست یاری
    محنت زده ای، نیازمندی - خجلت زده ای، گناهکاری
    شاید ز در تو باز گردد - نومید، چنین امیدواری
    زیبد که شود به کام دشمن - از دوستی تو دوستداری

  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    103: بچه ای به پاکدامنی یوسف شهادت داد

    حضرت یوسف از بالای قصر جوانی را دید که با لباسهای مندرس از کنار قصر عبور می کرد، جبرئیل به حضرت عرض کرد: این جوان را می شناسی؟
    حضرت یوسف فرمود: نه.
    جبرئیل فرمود: این همان طفلی است که در گهواره به سخن آمد و نزد عزیز مصر به طهارت تو شهادت داد.
    حضرت یوسف فرمود: او را بر من حقی است، پس دستور داد، جوان را آوردند و امر کرد او را لباسهای فاخر پوشانیدند و انعام زیاد در حق او ارزانی فرمود، با نگاه به این منظره جبرئیل به خنده آمد.
    حضرت یوسف فرمود: آیا احسان ما کم بود که به نظر تحقیر تبسم کردی؟
    جبرئیل عرض کرد. غرض از خنده من این است تو که مخلوقی هستی در حق این جوان به واسطه یک شهادت بر حقی که درباره تو در حال خردسالی و بی شعوری داده بود این همه احسان کردی، آیا پروردگار بزرگ در حق بر توحید و وحدانیت او داده چقدر احسان خواهد فرمود(16).
    بگذر، ای غافل، ز یاد این و آن - یاد حق کن، تا بمانی جاودان
    چون که فراموشت شد آنچه دون اوست - ذاکری، گرچه نجنبانی زبان
    ای عراقی، غیر یاد او مکن - تا مگر یاد آیدت با ذاکران

  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    104: علاقه به خدا

    حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) بر سه نفر که لاغر به نظر می رسیدند گذشت، پرسد علت لاغری شما چیست؟
    عرض کردند: ترس از خدا ما را به این صورت در آورده.
    حضرت فرمودند: بر خداوند حق است که نجات دهد خائف را.
    پس حضرت بر سه نفر دیگر عبور کرد، آنها هم لاغر بودند. حضرت فرمود: شما چرا ضعیف و لاغرید.
    عرض کردند: اشتیاق به بهشت ما را زرد و ضعیف کرد.
    حضرت فرمود: حق است بر خداوند که عطا فرماید آنچه را که مخلوق از او امید دارند.
    حضرت از آنها گذشت به سه نفر دیگر لاغرتر از قبلی ها بنظر می رسیدند.
    فرمود: شما چرا لاغر می بینم؟
    عرض کردند: حب الله.
    دوستی و علاقه به ذات پاک خداوند ما را لاغر نموده.
    حضرت عیسی توجهی عمیق به آنها نمود و فرمود: انتم المقربون.
    شما مقرب درگاه خداوند هستید(17).


  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    105: من به خدا حسن ظن دارم

    در اوایل مرجعیت آیه الله العضمی بروجردی (رحمه الله) مقداری وجوهات به حوزه علمیه قم می رسید، و آبه الله العضمی بروجردی، به طلاب حوزه شهریه مختصری می دادند در سال دوم یا سوم اقامت ایشان چند نفر از علمای برجسته دریافتند که وجوه به مقداری شهریه آن ماه نرسیده است، و آقای بروجردی نمی تواند شهریه آن ماه را بپردازد.
    چند نفر از علمای بزرگ از جمله آنها حضرت امام خمینی (رحمه الله) که در آن زمان با عنوان حاج آقا روح الله خوانده می شد نامه محرمانه ای برای آقای فلسفی خطیب توانا و مشهور (رحمه الله) فرستادند که در قسمتی از آن نامه چنین نوشته شده بود:
    آقایان حاج علی نقی کشانی، خسرو شاهی و حاج حسین آقا شالچی و بعضی دیگر را به منزلتان دعوت کنید و به آنها بگوئید حوزه در معرض خطر است مبلغی به عنوان وام بدهید،
    تا آقای بروجردی شهریه این ماه را بدهد، بعد کم کم وجوهات می رسد و وام شما پرداخت می گردد.
    آقای فلسفی می نویسد: چون موضوع مربوط به آیه الله بروجردی بود، فکر کردم بهتر است خود ایشان را ببینم و بپرسم آیا اجازه می دهند، چنین اقدامی کنم، به قم رفتم و به محضرش رسیدم و ماجرا را عرض کردم، ایشان با کمال صراحت و متانت فرمودند:
    خداوند هرگز مرا از عنایت خود محروم نفرموده است، من به خدا حسن ظن بسیار دارم، این مطلب مالی را با آنها در میان گذاشتن و مطالبه کمک کردن، با حسن ظنی که من به خدا دارم سازگار نیست، اگر پولی از وجوه رسید که به طلاب می دهم و گرنه از کسی تقاضا نمی کنم.
    عرض کردم: به عنوان قرض از آنها بگیریم نه رایگان.
    فرمودند: خیر من به خدا حسن ظن دارم.
    فردای آن روز خدمت ایشان برای خداحافظی رفتم، در آنجا حاج احمد خادمی و دیگران گفتند: دیروز عصر وجه قابل ملاحظه ای از کویت رسید و پرداخت شهریه طالب شروع شده است، به محضر آیه الله بروجردی رفتم و عرض کردم بحمد الله خداوند یاری نمود.
    فرمودند آری! یاری فرمود و باز یاری می فرماید: آری ارتباط آقای بروجردی با ذات پاک خداوند این گونه قوی و تنگاتنگ بود، و بر حسب روایات و به تعبیر خودشان حسن ذات اقدس الهی داشت(18).
    آمد بدرت امیدواری - کاو را بجز از تو نیست یاری
    محنت زده ای، نیازمندی - خجلت زده ای، گناهکاری
    شاید ز در تو باز گردد - نومید، چنین امیدواری
    زیبد که شود به کام دشمن - از دوستی تو دوستداری

  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    106: از جانب خداوند است

    عالم بزرگ، سید نعمت الله جزایری که از شاگردان محقق اردبیلی است، مس گوید: محقق اردبیلی در سالهای قحطی و گرانی، آنچه را از آذوقه و طعام؛ در خانه داشت بین مستمندان تقسیم می نمود و برای خود به اندازه یک سهم از سهم فقراء می گذاشت.
    در یکی از سالها قحطی، چنین کرد، همسرش ناراحت و خشمگین شده به او گفت: فرزندانمان در چنین سالی، وامانده و تهی دست باقی گذاشتی، تا مثل سایر مردم به گدایی بیفتد؟
    محقق اردبیلی از همسرش گذشت و به مسجد کوفه رفت و در آنجا به اعتکاف و عبادت سه روزه همراه روزه و نماز پرداخت، در روز دوم اعتکاف، شخصی چند بار گندم مرغوب و آرد خوب که بر پشت چارپایان قرار داده بود، به خانه او آورد و به همسرش تحویل داد و گفت:
    این بارها را صاحب منزل محقق اردبیلی که اکنون در مسجد کوفه به اعتکاف اشتغال دارد، فرستاده است.
    هنگامی که ایام اعتکاف تمام شد و محقق اردبیلی به خانه اش بازگشت، همسرش به او گفت: طعامی را که توسط آن اعرابی فرستاده بودی بسیار مرغوب و خوب بود.
    محقق اردبیلی که از این طعام بی خبر بود، دریافت که از جانب خداوند و امداد الهی بوده، حمد و سپاس الهی را بجا آورد(19).
    چو خوش باشد که دلدارم تو باشی - ندیم و مونس و یارم تو باشی
    دل پر درد را درمان تو سازی - شفای جان بیمارم تو باشی
    ز شادی در همه عالم نگنجم - به بوی آنکه گلزارم تو باشی
    اگر چه سخت دشوارست کارم - شود آسان، چو در کارم تو باشی
    اگر جمله جهانم خصم گردند - نترسم، چون نگهدارم تو باشی
    اگر نام تو گویم بندم، چون عراقی - که می خواهم که دلدارم تو باشی

  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    June 2021
    شماره عضویت
    14147
    نوشته
    1,876
    صلوات
    1514
    دلنوشته
    2
    صلی الله علیک یا مولانا یا اباالحسن المهدی
    تشکر
    397
    مورد تشکر
    333 در 87
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    107: برهان نظم و اثبات وجود خدا

    داستانی از نیوتن می کنیم، شما می دانید نیوتن متخصص در هیئت علم نجوم بود و به هیئت علاقه زیادی داشت، لذا در کارگاه خودش یک منظومی شمسی درست کرده بود که بوسیله برق روشن می شد.
    یک خورشید، یک کره ماه، یک کره مریخ و... درست کرده بود، این یازده سیاره را به ترتیبی که هست قرار داده بود، وقتی کلید برق را می زد همه اینها روشن می شد و به حرکت در می آمد، خیلی جالب بود، همه حرکات مثل منظومه شمسی بود، بعضی وقتها که از کار خسته می شد کلید برق را می زد و به تماشای آن می نشست، راستی هم که چنین صحنه خیلی تماشائی است حتی برای ما که اهل فن نیستیم، او که از همین تماشا هم کلی بهره علمی می برد.
    بلاخره یک روز رفیقش به داخل کارگاه آمد، یک صندلی گذاشت و نشست و با هم مشغول صحبت شدند، همین طور که گرم صحبت بودند، نیوتن بدون اینکه دوستش متوجه شود، کلید برق را زد و منظومه شمسی به حرکت درآمد رفیق مادی گرای او خیلی تعجب کرد، مدتی نگاه کرد و گفت:
    آقای نیوتن کار خیلی جالبی است، خیلی عالی ساخته شده، خودت آن را ساختی یا دیگری درست کرده؟ راستی که کار بسیار جالبی است.
    نیوتن با اعتنائی گفت: نه دوست من وجود اینها تصادفی است، تصادفا این منظومه شمسی در این جا پیدا شده، کسی آن را نساخته است، تصادفا این خورشید حرکت می کند و همین طور این کره زمین و سایر کرات، اینها همه اش تصادف است.
    دوستش یک مقدار صبر کرد و گفت: آقای نیوتن مسخره نکن، چه کسی این را برایت درست کرده؟
    نیوتن جواب داد یک بار که گفتم اتفاقی درست شده، رفیقش عصبانی شده و گفت: آقای نیوتن خودت را مسخره می کنی یا مرا! آخر تصادف یعنی چه؟ این دم و دستگاه را یک آدم عادی نمی تواند درست کند و حتما باید فرد متخصص باشد، چگونه می گویی تصادفا به وجود آمده است؟
    نیوتن بلافاصله گفت: آقای عزیز وقتی من می گویم این منظومه شمسی که با برق کار می کند و خیلی ساده هم هست بر اثر تصادف پیدا شده، تو عصبانی می شوی، ولی خود تو وجود این عالم هستی را با این نظمش، این کهکشان ها را با این دقتش، این کره زمین را با آن همه حرکات گوناگون دقیق و این عالم هستی را با این نظم و برنامه عجیب، تصادفی می دانی و حرف خود را عقلائی؟! تو ادعا مرا مسخره و باور نکردنی می دانی و توقع داری که دیگران حرفهای تو را بپذیرند؟ تو که می دانی و توقع داری که دیگران حرفهای تو را بپذیرند؟ تو که می دانی این چند سیاره کوچک نمی تواند خود به خود به وجود آمده باشد، چگونه پذیرفته ای که این عالم هستی بدون خالق و منظم باشد؟
    می گویند، رفیق نیوتن از همان جا موحد شد، یعنی منظومه شمسی نیوتن، رفیق نیوتن را موحد کرد، عقلش را بیدار کرد، دست از لجاجتش برداشت و گفت: راست می گوئی، مسلم است که بر این عالم هستی خالق حکیم و مدبری حکم فرما است.(20)
    ای جلالت فرش عزت جاودان انداخته - عکس نورت تابشی برکن فکان انداخته
    نقش بند عطرتت نقش جهان انگیخته - بر بساط لا مکان شکل مکان انداخته
    چیست عالم؟ نیم ذره در فضای کبریات - آفتاب قدرتت تابی بر آن انداخته
    کیست جان؟ از عکس روی تو آئینه دل گلشنی - بلبل جان غلغلی در گلستان انداخته
    یک نظر کرده خروش از عالمی بر خواسته - یک سخن گفته غریوی در جهان انداخته
    کی بانوار تو بینم آخر این ذرات را؟ - باز در کتم تو آری هم چنان انداخته؟


صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 03-04-2010, 15:42

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi